#سفرنامۀ_بنگلادش
قسمت چهارم
دل های عاشق
برای حرکت بهسمت مقصد بعدی دو ساعت معطل میشویم. در این فرصت عکس و فیلمها را بارگذاری میکنم و گشتی در بازار اطراف حرم شاهجلال میزنم.
یک مغازۀ چایفروشی بسیار شیک توجهم را جلب میکند. داخل میروم. نوعی چای ارگانیک کلهمورچه دارد با قیمتی حدود هر کیلو ٩٠٠هزارتومان و نوع دیگری با هر کیلو حدود ٣٠٠هزار تومان.
اینجا منطقه «سیلهت» مرکز مهم تولید چای و آناناس است. اینجا میشود از گاریهای دستفروش آناناسهای بسیار بزرگ و رسیده را با قیمت حدود هر عدد ١٠٠٠تومان خریداری کرد.
حدود ساعت١٢ با یک ون تویوتای سیانجی بهسمت سلطانشی به راه میافتیم. سلطان شی منطقهای جنگلی و روستایی است که یکی از امامبارههای مهم
منطقه در آن قرار دارد. سال قبل برای تصویربرداری از مراسم روز عاشورا به آنجا رفته بودم. پیشوای صوفیان آن منطقه به اسم غلام نبی محبوب و مورد اطمینان
مردم است.
حدود دو ساعت بعد بین راه برای ناهار میایستیم. میهمان یکی از روستاییان هستیم. خانهای ساده و زیبا با گربهای زیادیصمیمی که موقع غذا دائم زیر میز میرود و اگر غافل شوی خودش را به پاهایت میمالد. از ترس اشکالدارشدن نماز، با پاهای بالاگرفته غذا
میخوریم.
غذا سه نوع است. خورش کدوی حلوایی با سیبزمینی، خورش دال عدس و مرغ آبپز با برنجی که رویش پیاز داغ ریخته شده است. پس از ناهار گپی با میزبان میزنیم.
اسم چهار فرزند میزبان ما که دو پسر و دو دختر هستند، اینهاست: شمسالرضا، شهریار رضا، مطهر رضا، منتهی رضا. این اسامی «رضا» که احتمالا منشأ مفهومی دارد و البته بیتأثیر از اسم امام رضا(ع) هم نیست درمیان این خانواده اهل سنت بسیار جالب است.
کنار خانۀ میزبان، خانقاهی دیده میشود. داخل میرویم. خانمی شگفتانگیز را ملاقات میکنیم. بانوبیگم، تحصیلکردۀ انگلستان که مدیر این خانقاه است، چند دفتر شعر در رثای اهل بیت پیامبر مثل امام علی، امام حسین، امام حسن، امام رضا و... دارد.
خانم دیگری که در خانقاه حضور دارد یکی از این اشعار را با صدایی حزین برای ما میخواند. پایان دیدار بارانی شدید شروع میشود. خداحافظی میکنیم و توی ون میپریم. کمتر از یک ساعت بعد به سلطانشی میرسیم. یاد خاطرات محرم سال قبل میافتم. آن روزها بیش از صد هزار نفر عزادار با پای برهنه اینجا بودند، با شوری غیرقابل وصف در روز عاشورا.
به خانه که میرسیم پسر غلام نبی میگوید که پدرش نتوانسته خود را به ما برساند. به دیدار برادر غلام نبی میرویم، پیرمردی کمحوصله و البته معنوی که درحال خواندن کتاب فتوحالغیب عبدالقادر گیلانی است. درنگی میکنیم و از او میخواهیم برای ما دعا کند و هدیههای همراهمان را به او و نزدیکانش میدهیم.
باران کم شده است. کنار امامبارگاه یا همان حسینیه، بچهها در گل و لای فوتبال بازی میکنند. آقای صفری از همراهان ما بین بچهها میرود و ما را هم به عکسگرفتن با آنها تشویق میکند. خیلی زود به طرف داکا به راه میافتیم.
روی نقشه، مسیر ١۵٠کیلومتر است. فکر میکنیم حداکثر سه ساعت راه باشد، اما امجد حسین میگوید ساعت١٢ میرسیم. همه تعجب میکنند، اما تجربۀ او بر نظر همۀ ما ارحج است. ساعت ٢٣:٣٠ و نزدیک به افقیشدن، به هتل میرسیم و بدون خوردن شام بیهوش میشویم.
شهرآرا شماره ۲۳۳۲
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
قسمت چهارم
دل های عاشق
برای حرکت بهسمت مقصد بعدی دو ساعت معطل میشویم. در این فرصت عکس و فیلمها را بارگذاری میکنم و گشتی در بازار اطراف حرم شاهجلال میزنم.
یک مغازۀ چایفروشی بسیار شیک توجهم را جلب میکند. داخل میروم. نوعی چای ارگانیک کلهمورچه دارد با قیمتی حدود هر کیلو ٩٠٠هزارتومان و نوع دیگری با هر کیلو حدود ٣٠٠هزار تومان.
اینجا منطقه «سیلهت» مرکز مهم تولید چای و آناناس است. اینجا میشود از گاریهای دستفروش آناناسهای بسیار بزرگ و رسیده را با قیمت حدود هر عدد ١٠٠٠تومان خریداری کرد.
حدود ساعت١٢ با یک ون تویوتای سیانجی بهسمت سلطانشی به راه میافتیم. سلطان شی منطقهای جنگلی و روستایی است که یکی از امامبارههای مهم
منطقه در آن قرار دارد. سال قبل برای تصویربرداری از مراسم روز عاشورا به آنجا رفته بودم. پیشوای صوفیان آن منطقه به اسم غلام نبی محبوب و مورد اطمینان
مردم است.
حدود دو ساعت بعد بین راه برای ناهار میایستیم. میهمان یکی از روستاییان هستیم. خانهای ساده و زیبا با گربهای زیادیصمیمی که موقع غذا دائم زیر میز میرود و اگر غافل شوی خودش را به پاهایت میمالد. از ترس اشکالدارشدن نماز، با پاهای بالاگرفته غذا
میخوریم.
غذا سه نوع است. خورش کدوی حلوایی با سیبزمینی، خورش دال عدس و مرغ آبپز با برنجی که رویش پیاز داغ ریخته شده است. پس از ناهار گپی با میزبان میزنیم.
اسم چهار فرزند میزبان ما که دو پسر و دو دختر هستند، اینهاست: شمسالرضا، شهریار رضا، مطهر رضا، منتهی رضا. این اسامی «رضا» که احتمالا منشأ مفهومی دارد و البته بیتأثیر از اسم امام رضا(ع) هم نیست درمیان این خانواده اهل سنت بسیار جالب است.
کنار خانۀ میزبان، خانقاهی دیده میشود. داخل میرویم. خانمی شگفتانگیز را ملاقات میکنیم. بانوبیگم، تحصیلکردۀ انگلستان که مدیر این خانقاه است، چند دفتر شعر در رثای اهل بیت پیامبر مثل امام علی، امام حسین، امام حسن، امام رضا و... دارد.
خانم دیگری که در خانقاه حضور دارد یکی از این اشعار را با صدایی حزین برای ما میخواند. پایان دیدار بارانی شدید شروع میشود. خداحافظی میکنیم و توی ون میپریم. کمتر از یک ساعت بعد به سلطانشی میرسیم. یاد خاطرات محرم سال قبل میافتم. آن روزها بیش از صد هزار نفر عزادار با پای برهنه اینجا بودند، با شوری غیرقابل وصف در روز عاشورا.
به خانه که میرسیم پسر غلام نبی میگوید که پدرش نتوانسته خود را به ما برساند. به دیدار برادر غلام نبی میرویم، پیرمردی کمحوصله و البته معنوی که درحال خواندن کتاب فتوحالغیب عبدالقادر گیلانی است. درنگی میکنیم و از او میخواهیم برای ما دعا کند و هدیههای همراهمان را به او و نزدیکانش میدهیم.
باران کم شده است. کنار امامبارگاه یا همان حسینیه، بچهها در گل و لای فوتبال بازی میکنند. آقای صفری از همراهان ما بین بچهها میرود و ما را هم به عکسگرفتن با آنها تشویق میکند. خیلی زود به طرف داکا به راه میافتیم.
روی نقشه، مسیر ١۵٠کیلومتر است. فکر میکنیم حداکثر سه ساعت راه باشد، اما امجد حسین میگوید ساعت١٢ میرسیم. همه تعجب میکنند، اما تجربۀ او بر نظر همۀ ما ارحج است. ساعت ٢٣:٣٠ و نزدیک به افقیشدن، به هتل میرسیم و بدون خوردن شام بیهوش میشویم.
شهرآرا شماره ۲۳۳۲
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به سوی چیتاکونگ
ایران در چنین هوایی پرواز ها تعطیل می شود. اما در بنگلادش نه
#سفرنامۀ_بنگلادش
#زیر_سایه_خورشید_بنگلادش_۹۶
#چیتاکونگ
@zambur
ایران در چنین هوایی پرواز ها تعطیل می شود. اما در بنگلادش نه
#سفرنامۀ_بنگلادش
#زیر_سایه_خورشید_بنگلادش_۹۶
#چیتاکونگ
@zambur
بازتاب سفر کاروان زیر سایه خورشید در روزنامه انیربان ( چراغی که خاموش نمی شود) بنگلادش
#امام_رضا
#سفرنامۀ_بنگلادش
#زیر_سایه_خورشید_بنگلادش_۹۶
@zambur
#امام_رضا
#سفرنامۀ_بنگلادش
#زیر_سایه_خورشید_بنگلادش_۹۶
@zambur
چیتاکونگ و زمان تعطیل شدن زنان کارگران منطقه آزاد صادراتی پوشاک. بیش از ۱۰۰ هزار زن که بیشتر روستایی هستند اینجا کار می کنند.
#سفرنامۀ_بنگلادش
#چیتاکونگ
@zambur
#سفرنامۀ_بنگلادش
#چیتاکونگ
@zambur
روز آخر سفر ما هم کمی توریست شدیم. حاصل این نصفه روز دیدار از "دژ لال باغ" داکا بود. قبعه ای نظامی مربوط به ۱۱۹۱ میلادی. دژ که نه باغی خرم با چند بنای قدیمی. باغی که حالا بیشتر محل تفریح زوج های جوان بنگلادشی است.
چند عکس از این باغ خرم را ببینید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#سفرنامۀ_بنگلادش
https://telegram.me/zambur
چند عکس از این باغ خرم را ببینید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#سفرنامۀ_بنگلادش
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامۀ_بنگلادش
قسمت یازدهم
امروز جمعه ٢٠آبان آخرین روز سفر کاروان «زیر سایۀ خورشید» در بنگلادش است. ظهر باید در نماز جمعۀ اهل سنت چیتاکونگ شرکت کنیم؛ جایی به نام «دربار دارالهدی» با مدیریت پیر و صوفی بزرگ «ولایت حسین». اینجا جز خانقاه، حوزۀ علمیه، دارالایتام و مسجد هم هست. مسجدی با کف سنگی و پنجرههایی با شیشههای سبزرنگ و محرابی بزرگ و ساده. نماز جمعه خوانده میشود.
امام جمعه در خطبهها جریان تکفیر و خشونت را محکوم میکند و از عربستان سعودی بهخاطر همراهی با اسرائیل انتقاد میکند. او این جمله را میگوید که اصلا عربستان همان اسرائیل است!
بعد از نماز و برای برگزاری مراسم پرچم، علی عرفانیان قرآن میخواند و مورد تحسین و احساسات حاضران قرار میگیرد. بعد از او حاجآقا صفری، آرای ابنتیمیه دربارۀ ائمۀ چهارگانه اهل سنت را تشریح میکند که باز هم با بهت و ا... اکبر گفتنهای نمازگزاران مواجه میشود.
بعد مردم را برای بوسیدن پرچم متبرک حرم رضوی دعوت میکنند. مردم عاشقانه دور پرچم حلقه میزنند و پرچم را میبوسند. بعد از دعای مراسم، ولایتحسین خواهش میکند پرچم را به غرفۀ کنار مصلی ببریم. اینجا مزار پدر او و مؤسس این مجموعه است. مزار، سنگ قبری بلند است که بالایش گنبدی شیشهای
قرار دارد.
پرچم امام رضا(ع) را روی قبر پهن میکنند. ولایتحسین دعا میخواند، دعایی سوزناک همراه با گریه و انابه و تکاندادن دستها و سر. او بین دعا به پدرش میگوید: «به تو تبریک میگویم پدر که پرچم فرزند رسول خدا به مزار تو آمده و روی قبرت قرار گرفته است.».
برنامۀ دارالهدی با حال خوب همه تمام میشود. باران شدید میبارد. وارد خیابانهای چیتاکونگ میشویم که کمکم از باران دو روز اخیر پر شده است.
از دارالهدی به معبد بوداییان چیتاکونگ میرویم.
قصد ما دیدار با بزرگ آنها و گفتگو دربارۀ کاروان، سفر و اهداف آن است. به معبد که میرسیم، آب باران جاری در کف حیاط را میبینم. کفشها را جلوی در بیرون میآورم. جورابها را هم و پاچۀ شلوار را بالا میزنم. کف سالن معبد از رد قدمهای بوداییها خیس است. داخل میرویم. سالنی بزرگ در طبقۀ بالا که در انتهایش و پشت کرکرهای فلزی مثل کرکرههای مغازهها دو بت یکی بزرگ و مرد و دیگری کوچک و زن دیده میشود. تاحدودی میدانم در عقاید بوداییان این مجسمهها خدا نیست و مثل بتهای ادیان متقدم هم نیست. اما ظاهر و نوع عبادت بوداییان تداعی بت میکند. کنار این سالن اتاقی است که بزرگ بوداییان در آن استراحت میکند. پیرمردی خندان، سیهچرده و ٩۵ساله که قدرت تکلم ندارد و فقط نگاه
میکند.
تعدادی از راهبان معبد با لباسهای نارنجی و قرمز که یک دست از شانه از لباس بیرون است، دور رئیسشان ایستاده و نشستهاند.
حاجآقا صفری دربارۀ امام رضا(ع)، گفتگوی ادیان، پیام صلح و محبت و عدم توهین به مقدسات ادیان و مذاهب و... صحبت میکند. همه خوشحال میشوند، آنقدر خوشحال که قصد دارند در این شرایط با ما دیدهبوسی کنند! وقت و حوصلۀ آبکشیدن همۀ لباسها را ندارم. زود موبایل را بیرون میکشم و شروع به
عکاسی میکنم. چنان عمیق که حتی با من دست هم نمیدهند. بیرون میآیم. کفشها و جورابها را داخل ماشین میبرم و در جوی آبِ راهافتاده از باران در حیاط معبد، پاها را آب میکشم و سوار ماشین میشوم. معبد را ترک میکنیم تا آخرین
برنامۀ سفر.
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت یازدهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۱
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
قسمت یازدهم
امروز جمعه ٢٠آبان آخرین روز سفر کاروان «زیر سایۀ خورشید» در بنگلادش است. ظهر باید در نماز جمعۀ اهل سنت چیتاکونگ شرکت کنیم؛ جایی به نام «دربار دارالهدی» با مدیریت پیر و صوفی بزرگ «ولایت حسین». اینجا جز خانقاه، حوزۀ علمیه، دارالایتام و مسجد هم هست. مسجدی با کف سنگی و پنجرههایی با شیشههای سبزرنگ و محرابی بزرگ و ساده. نماز جمعه خوانده میشود.
امام جمعه در خطبهها جریان تکفیر و خشونت را محکوم میکند و از عربستان سعودی بهخاطر همراهی با اسرائیل انتقاد میکند. او این جمله را میگوید که اصلا عربستان همان اسرائیل است!
بعد از نماز و برای برگزاری مراسم پرچم، علی عرفانیان قرآن میخواند و مورد تحسین و احساسات حاضران قرار میگیرد. بعد از او حاجآقا صفری، آرای ابنتیمیه دربارۀ ائمۀ چهارگانه اهل سنت را تشریح میکند که باز هم با بهت و ا... اکبر گفتنهای نمازگزاران مواجه میشود.
بعد مردم را برای بوسیدن پرچم متبرک حرم رضوی دعوت میکنند. مردم عاشقانه دور پرچم حلقه میزنند و پرچم را میبوسند. بعد از دعای مراسم، ولایتحسین خواهش میکند پرچم را به غرفۀ کنار مصلی ببریم. اینجا مزار پدر او و مؤسس این مجموعه است. مزار، سنگ قبری بلند است که بالایش گنبدی شیشهای
قرار دارد.
پرچم امام رضا(ع) را روی قبر پهن میکنند. ولایتحسین دعا میخواند، دعایی سوزناک همراه با گریه و انابه و تکاندادن دستها و سر. او بین دعا به پدرش میگوید: «به تو تبریک میگویم پدر که پرچم فرزند رسول خدا به مزار تو آمده و روی قبرت قرار گرفته است.».
برنامۀ دارالهدی با حال خوب همه تمام میشود. باران شدید میبارد. وارد خیابانهای چیتاکونگ میشویم که کمکم از باران دو روز اخیر پر شده است.
از دارالهدی به معبد بوداییان چیتاکونگ میرویم.
قصد ما دیدار با بزرگ آنها و گفتگو دربارۀ کاروان، سفر و اهداف آن است. به معبد که میرسیم، آب باران جاری در کف حیاط را میبینم. کفشها را جلوی در بیرون میآورم. جورابها را هم و پاچۀ شلوار را بالا میزنم. کف سالن معبد از رد قدمهای بوداییها خیس است. داخل میرویم. سالنی بزرگ در طبقۀ بالا که در انتهایش و پشت کرکرهای فلزی مثل کرکرههای مغازهها دو بت یکی بزرگ و مرد و دیگری کوچک و زن دیده میشود. تاحدودی میدانم در عقاید بوداییان این مجسمهها خدا نیست و مثل بتهای ادیان متقدم هم نیست. اما ظاهر و نوع عبادت بوداییان تداعی بت میکند. کنار این سالن اتاقی است که بزرگ بوداییان در آن استراحت میکند. پیرمردی خندان، سیهچرده و ٩۵ساله که قدرت تکلم ندارد و فقط نگاه
میکند.
تعدادی از راهبان معبد با لباسهای نارنجی و قرمز که یک دست از شانه از لباس بیرون است، دور رئیسشان ایستاده و نشستهاند.
حاجآقا صفری دربارۀ امام رضا(ع)، گفتگوی ادیان، پیام صلح و محبت و عدم توهین به مقدسات ادیان و مذاهب و... صحبت میکند. همه خوشحال میشوند، آنقدر خوشحال که قصد دارند در این شرایط با ما دیدهبوسی کنند! وقت و حوصلۀ آبکشیدن همۀ لباسها را ندارم. زود موبایل را بیرون میکشم و شروع به
عکاسی میکنم. چنان عمیق که حتی با من دست هم نمیدهند. بیرون میآیم. کفشها و جورابها را داخل ماشین میبرم و در جوی آبِ راهافتاده از باران در حیاط معبد، پاها را آب میکشم و سوار ماشین میشوم. معبد را ترک میکنیم تا آخرین
برنامۀ سفر.
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت یازدهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۱
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است