#سفرنامه_بنگلادش
قسمت هفتم
امروز دوشنبه 16 مرداد در داكا روز میهمان بازی ماست. قراري داريم با دكتر احسن خان استاد حقوق دانشگاه داكا در محل يك دانشگاه خصوصي بنام راه سبز. دكتر آدم خوش مشرب و سرخوشي است. به اتاقش مي رويم. يك مجموعه از خواراكي ها ملل را اينجا دارد. از آجيل هاي ايراني تا تايلندي و انواع دمنوش ايراني و بنگلادشي. دكتر عاشق ايران است و قرار است بزودي براي درمان بيماري قلبي به مشهد سفر كند. او در زمینه حقوق اسلامی کار می کند؛ در حالی که بنگلادش از نظر دولتی نظامی سکولار دارد. دکتر نسبت به حقوق ایران نیز علاقه مند شده است. وقتي وارد اتاقش مي شويم، از تلويزيون مستند ايران و غرب قسمت اول، مردي كه دنيا را تغيير داد در حال پخش است. چاي مي خوريم. از آجيل هاي همراه مان به دكتر مي دهيم و او در مقابل برنج برشته شده همراه با چند كتاب به ما هديه مي دهد.
از دانشگاه به منزل يك پزشك بنگلادشي مي رويم. دكتر محسن كه در سفر قبل از زندگي او فيلم مستندي ساخته بودم كه هنوز منتشر نشده است. يك پزشك سنتي شيعه كه در كنار كار طبابت به دوبلای سريال ها و فيلم هاي ايراني هم مي پردازد و مدير دوبلاژ است. بهترین غذای همه سفر بنگلادش را اینجا می خوریم. غذاهایی محلی که از طعم بی نظیر است و بخاطر ذائقه ما زیاد هم تند نیست. از خانه دکتر به هتل برمی گردیم. وسایل را می گذاریم و به بونگو بازار داکا می رویم. بنگلادش یکی از بزرگترین تولید کنندگان لباس های دوخته در جهان است. کارگاه های بزرگ این کشور لباس های بیشتر برندهای مشهور جهان را تولید می کنند. بونگو بازار محل فروش لباس های برند های مشهور جهان با قیمت بسیار پایین است. اینها لباس هاییست که از خط کنترل کیفیت شرکت های مشهور بازگشته و به این بازار آمده است. مثلاً لباسی یک دکمه نداشته یا در جایی یک نخ کشیدگی مختصر دارد. به خاطر درپیش بودن میهمانی بعدی فقط نیم ساعت در بازار می مانیم و بچه ها چند شلوار می خرند و به سمت منزل عموی آقای امجد می رویم. یک میهمانی خانوادگی که به بهانه حضور پرچم امام رضا(علیه السلام) برپاشده است. همه خانواده جمع شده اند. چشم ها می درخشد و قلب ها به تپش افتاده است. گریه می کنند و پرچم را می بوسند. اینها خانواده ای شیعه و صمیمی هستند که چند نفری فارسی بلدند. ساعتی را در کنارشان می گذرانیم و به امید روزی بهتر به هتل باز می گردیم.
سه شنبه 17 مرداد
فرودگاه جیسور در غرب بنگلادش مقصد بعدی کاروان زیر سایه خورشید است. غرب بنگلادش بیشترین تمرکز شیعیان بنگلادش بجز داکا را دارد. صبح که وارد می شویم میهمان یکی از مستبصران اهل جیسور هستیم. در خانه اش حسینیه بزرگی درست کرده و روی لوحه اش آرم پرچم جمهوری اسلامی را حک کرده است. درجمع خانواده شان حاضر می شویم. پرچم امام رضا(ع) را زیارت می کنند. علی آقا هم مشغول خواندن است که نوزاد دختری بنام "کنیز بتول فضه" را می آورند و داخل جعبه روی پرچم می گذارند. حال خوبی دارند این خانواده ثروتمند و دلسوخته. از آنها جدا می شویم و به سمت حسینیه مرکزی شیعیان جیسور می رویم. یک بنای زیبا و بزرگ با 200 سال قدمت که بوسیله یک اصفهانی الاصل ساکن هند بنام حاج محسن تأسیس شده است. کنار بنای حسینیه یک آبگیر یا استخر بزرگ قرار دارد که وقتی وارد می شویم؛ یک نفر از اهالی درحال حمام کردن در آنست. درمناطق روستایی بنگلادش و شهر های کوچک بیشتر خانه ها حمام ندارند و مردم در برکه های طبیعی استحمام می کنند. در جمع مرد و زن هایی که در حسینیه جمع شده اند مراسم را برگزار می کنیم و به سمت کولنا براه می افتیم.
ادامه دارد...
روزنامه #شهر_آرا
شماره ۲۳۳۶
دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
قسمت هفتم
امروز دوشنبه 16 مرداد در داكا روز میهمان بازی ماست. قراري داريم با دكتر احسن خان استاد حقوق دانشگاه داكا در محل يك دانشگاه خصوصي بنام راه سبز. دكتر آدم خوش مشرب و سرخوشي است. به اتاقش مي رويم. يك مجموعه از خواراكي ها ملل را اينجا دارد. از آجيل هاي ايراني تا تايلندي و انواع دمنوش ايراني و بنگلادشي. دكتر عاشق ايران است و قرار است بزودي براي درمان بيماري قلبي به مشهد سفر كند. او در زمینه حقوق اسلامی کار می کند؛ در حالی که بنگلادش از نظر دولتی نظامی سکولار دارد. دکتر نسبت به حقوق ایران نیز علاقه مند شده است. وقتي وارد اتاقش مي شويم، از تلويزيون مستند ايران و غرب قسمت اول، مردي كه دنيا را تغيير داد در حال پخش است. چاي مي خوريم. از آجيل هاي همراه مان به دكتر مي دهيم و او در مقابل برنج برشته شده همراه با چند كتاب به ما هديه مي دهد.
از دانشگاه به منزل يك پزشك بنگلادشي مي رويم. دكتر محسن كه در سفر قبل از زندگي او فيلم مستندي ساخته بودم كه هنوز منتشر نشده است. يك پزشك سنتي شيعه كه در كنار كار طبابت به دوبلای سريال ها و فيلم هاي ايراني هم مي پردازد و مدير دوبلاژ است. بهترین غذای همه سفر بنگلادش را اینجا می خوریم. غذاهایی محلی که از طعم بی نظیر است و بخاطر ذائقه ما زیاد هم تند نیست. از خانه دکتر به هتل برمی گردیم. وسایل را می گذاریم و به بونگو بازار داکا می رویم. بنگلادش یکی از بزرگترین تولید کنندگان لباس های دوخته در جهان است. کارگاه های بزرگ این کشور لباس های بیشتر برندهای مشهور جهان را تولید می کنند. بونگو بازار محل فروش لباس های برند های مشهور جهان با قیمت بسیار پایین است. اینها لباس هاییست که از خط کنترل کیفیت شرکت های مشهور بازگشته و به این بازار آمده است. مثلاً لباسی یک دکمه نداشته یا در جایی یک نخ کشیدگی مختصر دارد. به خاطر درپیش بودن میهمانی بعدی فقط نیم ساعت در بازار می مانیم و بچه ها چند شلوار می خرند و به سمت منزل عموی آقای امجد می رویم. یک میهمانی خانوادگی که به بهانه حضور پرچم امام رضا(علیه السلام) برپاشده است. همه خانواده جمع شده اند. چشم ها می درخشد و قلب ها به تپش افتاده است. گریه می کنند و پرچم را می بوسند. اینها خانواده ای شیعه و صمیمی هستند که چند نفری فارسی بلدند. ساعتی را در کنارشان می گذرانیم و به امید روزی بهتر به هتل باز می گردیم.
سه شنبه 17 مرداد
فرودگاه جیسور در غرب بنگلادش مقصد بعدی کاروان زیر سایه خورشید است. غرب بنگلادش بیشترین تمرکز شیعیان بنگلادش بجز داکا را دارد. صبح که وارد می شویم میهمان یکی از مستبصران اهل جیسور هستیم. در خانه اش حسینیه بزرگی درست کرده و روی لوحه اش آرم پرچم جمهوری اسلامی را حک کرده است. درجمع خانواده شان حاضر می شویم. پرچم امام رضا(ع) را زیارت می کنند. علی آقا هم مشغول خواندن است که نوزاد دختری بنام "کنیز بتول فضه" را می آورند و داخل جعبه روی پرچم می گذارند. حال خوبی دارند این خانواده ثروتمند و دلسوخته. از آنها جدا می شویم و به سمت حسینیه مرکزی شیعیان جیسور می رویم. یک بنای زیبا و بزرگ با 200 سال قدمت که بوسیله یک اصفهانی الاصل ساکن هند بنام حاج محسن تأسیس شده است. کنار بنای حسینیه یک آبگیر یا استخر بزرگ قرار دارد که وقتی وارد می شویم؛ یک نفر از اهالی درحال حمام کردن در آنست. درمناطق روستایی بنگلادش و شهر های کوچک بیشتر خانه ها حمام ندارند و مردم در برکه های طبیعی استحمام می کنند. در جمع مرد و زن هایی که در حسینیه جمع شده اند مراسم را برگزار می کنیم و به سمت کولنا براه می افتیم.
ادامه دارد...
روزنامه #شهر_آرا
شماره ۲۳۳۶
دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
Forwarded from منبرک
♨️ویژگی مهمِ
#شهید_محسن_حججی
🔸بعد از اینکه این شهید بزرگوار، شهید حججی، به شهادت رسید، این سوال برای خیلی ها و خود من پیش آمد که، چطور می شود بعضی انسان ها اینطور مرگ را به بازی می گیرند، چطور اینقدر مرگ برایشان حل شده است.
💢خنجر کنار صورتش است، کنار شمرترین شمرهای زمان است، اما انگار نه انگار که قرار است تا دقایقی دیگر سر از تنش جدا شود.
‼️حالا ما، یک زلزله سه ریشتری می آید تمام بدنمان می لرزد.
چطور بعضی ها اینطور هستند؟
یک دلیلش عدم #وابستگی آنهاست.
🔹اگر انسان وابستگی داشته باشد هیچ وقت نمی تواند درست حرکت کند.
💠شهید آوینی می فرماید: «مومن اگر وابستگی داشته باشد نمی تواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است.»
⛔️بعضی ها به خانواده وابسته اند، بعضی ها به خانه، بعضی به زن و زندگی و …
🔺این وابستگی ها مانند غل و زنجیر دست و پای انسان را می گیرد. وگرنه انسان اگر وابستگی نداشته باشد و جناب عزرائیل بخواهد جانش را بگیرد، مشکلی ندارد.
انسان باید مواظب وابستگی هایش باشد.
📕#داستانک:
از علامه حلی پرسیدند: آب چاه پاک کننده است یا خیر؟
ایشان بعد از تحقیق به این نتیجه رسیدند که آب چاه پاک کننده است.
زمانی که می خواستند فتوا دهند با خود گفتند من در منزلم چاه دارم، نکند به خاطر وابستگی به این چاه چنین فتوایی بدهم.
دستور دادند چاه منزلش را خراب کردند و دوباره تحقیق کردند و به همین نتیجه رسیدند.
🔹ما اگر وابستگی داشته باشیم نمی توانیم درست تصمیم بگیریم.
🔺مثلا من که از کالای خارجی استفاده می کنم، هیچ وقت نمی توانم بگویم شما کالای داخلی مصرف کنید، چون وابستگی دارم.
ما هرجا وابسته باشیم، آزاد نیستیم.
💠این شهدای عزیز ابتدا این مسائل را با خودشان حل کرذه اند. ابتدا از وابستگی ها آزاد شدند سپس خداوند آنها را به بهترین صورت که شهادت است، قبول کرد.
#شهید_حججی
#عدم_وابستگی
#منبرک
http://www.manbarak.ir/6517
✅ برای عضویت در کانال تلگرام منبرک لینک زیر را لمس کنید:
@manbarak
#شهید_محسن_حججی
🔸بعد از اینکه این شهید بزرگوار، شهید حججی، به شهادت رسید، این سوال برای خیلی ها و خود من پیش آمد که، چطور می شود بعضی انسان ها اینطور مرگ را به بازی می گیرند، چطور اینقدر مرگ برایشان حل شده است.
💢خنجر کنار صورتش است، کنار شمرترین شمرهای زمان است، اما انگار نه انگار که قرار است تا دقایقی دیگر سر از تنش جدا شود.
‼️حالا ما، یک زلزله سه ریشتری می آید تمام بدنمان می لرزد.
چطور بعضی ها اینطور هستند؟
یک دلیلش عدم #وابستگی آنهاست.
🔹اگر انسان وابستگی داشته باشد هیچ وقت نمی تواند درست حرکت کند.
💠شهید آوینی می فرماید: «مومن اگر وابستگی داشته باشد نمی تواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است.»
⛔️بعضی ها به خانواده وابسته اند، بعضی ها به خانه، بعضی به زن و زندگی و …
🔺این وابستگی ها مانند غل و زنجیر دست و پای انسان را می گیرد. وگرنه انسان اگر وابستگی نداشته باشد و جناب عزرائیل بخواهد جانش را بگیرد، مشکلی ندارد.
انسان باید مواظب وابستگی هایش باشد.
📕#داستانک:
از علامه حلی پرسیدند: آب چاه پاک کننده است یا خیر؟
ایشان بعد از تحقیق به این نتیجه رسیدند که آب چاه پاک کننده است.
زمانی که می خواستند فتوا دهند با خود گفتند من در منزلم چاه دارم، نکند به خاطر وابستگی به این چاه چنین فتوایی بدهم.
دستور دادند چاه منزلش را خراب کردند و دوباره تحقیق کردند و به همین نتیجه رسیدند.
🔹ما اگر وابستگی داشته باشیم نمی توانیم درست تصمیم بگیریم.
🔺مثلا من که از کالای خارجی استفاده می کنم، هیچ وقت نمی توانم بگویم شما کالای داخلی مصرف کنید، چون وابستگی دارم.
ما هرجا وابسته باشیم، آزاد نیستیم.
💠این شهدای عزیز ابتدا این مسائل را با خودشان حل کرذه اند. ابتدا از وابستگی ها آزاد شدند سپس خداوند آنها را به بهترین صورت که شهادت است، قبول کرد.
#شهید_حججی
#عدم_وابستگی
#منبرک
http://www.manbarak.ir/6517
✅ برای عضویت در کانال تلگرام منبرک لینک زیر را لمس کنید:
@manbarak
🔆خبر آمد خبری در راه است
📚انتشار کتاب
#چشم_جنگ
اولین اثر تاریخ شفاهی رزمندگان استان خراسان رضوی
✏خاطرات فريد محمدي مقدم، دیده بان لشکر 5 نصر خراسان
🎥 نویسنده : محمد مهدی خالقی
🎙انجام مصاحبه : محمد حجت احمدي زر، محمد مهدي خالقي
📚ناشر:انتشارات ستاره ها با همکاری اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان خراسان
@N_setareha
https://telegram.me/zambur
📚انتشار کتاب
#چشم_جنگ
اولین اثر تاریخ شفاهی رزمندگان استان خراسان رضوی
✏خاطرات فريد محمدي مقدم، دیده بان لشکر 5 نصر خراسان
🎥 نویسنده : محمد مهدی خالقی
🎙انجام مصاحبه : محمد حجت احمدي زر، محمد مهدي خالقي
📚ناشر:انتشارات ستاره ها با همکاری اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان خراسان
@N_setareha
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت هشتم
در کولنا مقصد ما "مرکز الدراسات الاسلامیه" است که یک سید زبر و زرنگ و پرتلاش به نام «ابراهیم خلیل رضوی» آن را تأسیس کرده است. وقتی وارد میشویم همه به فارسی میگویند: «خوش آمدید». گلها را میگیریم و از مجموعهشان که در سهطبقه است بازدید میکنیم. یک حسینیه، کلاسهای درس، پژوهشکده، کتابخانه، اتاقهای اداری، سالن اجتماعات و نمایشگاه دهۀ کرامت به سه زبان فارسی، انگلیسی و بنگلا. چیزی که توجه را جلب میکند، درِ کلاسهاست که روی آنها نوشته شده «فقط فارسی». به سالن اجتماعات میرویم. صندلیهای پلاستیکی آبیرنگ و بنری که پشت سن نصب شده است. مراسم شروع میشود. سخنرانیهای کوتاه ما و وعدۀ زیارت پرچم در مراسم شب حسینیه. ضمن سخنرانی خبرنگار روزنامۀ محلی از من عکس میگیرد.
پساز مراسم به هتل میرویم. وسایل را میگذاریم و کمی استراحت میکنیم. پس از کمی استراحت ساعت٨ به حسینیه میرویم. مراسم شروع میشود. دنبال زاویۀ مناسبی برای عکسگرفتن میگردم. سمت چپ، منبر بزرگ حسینیه را میبینم. بهطرف منبر میروم و سریع میپرم و از پلۀ دوم منبر بالا میروم. چند ضربۀ شدید به سرم... میافتم روی منبر. خون از سمت راست سرم روی لباسها و منبر میچکد. صدای ا... اکبر و همهمۀ مردم. نمیفهمم چه اتفاقی افتاده. در همهمۀ صداها کلمۀ «پاکا» را میشنوم. پنکه... پنکۀ سقفی. یادم نمیآید که پنکهای دیده باشم. بیش از اینکه ناراحت شوم، از بنگلادشیها که منبر را درست زیر پنکه گذاشتهاند، خندهام میگیرد. مردم ناراحتاند. از منبر پایین میآیم. جمعیت راه باز میکنند. روی پای خودم بیرون میآیم و همراه دو بنگلادشی از دوستان مرکز اسلامی به بیمارستان مربوط به ارتش میروم. به بیمارستان میرسیم. تنها توی اتاق بهدست یک پرستار بنگلادشی سپرده میشوم. پیراهن آبی دارد و پاچههای شلوار را کمی بالا زده است. روی تخت میخوابم. سعی میکنم ساکت باشم. موهایم را قیچی میکند. آمپول بیحسی بسیار درناک است. پرستار چیزهای نامفهومی میگوید. متوجه نمیشوم. او فارسی، عربی و انگلیسی بلد نیست و من بنگلادشی و هندی! شروع به بخیه زدن میکند. هنوز خوب بیحس نشدهام. فرورفتن سوزن در پوست سر را حس میکنم. میفهمم که دعوت به آرامش میکند. دو بخیه میزند و میگوید «ریلکس». میگویم «بَلو آچی» یعنی «ادامه بده» و دوباره شروع میکند و سهتای دیگر میزند. بعد که عکس زخم را میبینم، متوجه میشوم که پرۀ پنکۀ سقفی دوبار به سرم خورده. یک زخم، چهار بخیه و یکی دیگر یک بخیه خورده است؛ دائم یاد بچههای جبهه هستم، زخمیهایی که در بیمارستان قائم زمان جنگ دیده بودم؛ وقتی با مادرم که امدادگر افتخاری بود، به بیمارستان میرفتم. یاد شهید حجت قهرمان مستند پسرم میافتم با پای زخمیاش. این خراش سطحی من درمقابل آنها مسخره است. بخیهها تمام میشود. مینشینم. پزشکی دارو مینویسد. یکی از داروها آمپولی برای مقابله با عفونت است. پرستار اشاره میکند که برای آمپول همانجا آماده شوم. داخل اتاق میروم و به زنی که آنجا نشسته اشاره میکنم. میخندد. اشاره میکند که آمپول را به بازو میزند. میخندم و یادم میآید که قبلا امجد گفته بود در بنگلادش آمپول را به بازو میزنند. تزریق
را انجام میدهد. اجازه بلندشدن ندارم. ده دقیقهای میگذرد. داروها را میگیرند. به خانۀ سیدرضوی برای شام میرویم. دوستان نگران و منتظر هستند. البته حال من خوب است. شام را میخوریم و بعد از این شب پرماجرا به هتل
بازمیگردیم.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۲۳۷
سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
قسمت هشتم
در کولنا مقصد ما "مرکز الدراسات الاسلامیه" است که یک سید زبر و زرنگ و پرتلاش به نام «ابراهیم خلیل رضوی» آن را تأسیس کرده است. وقتی وارد میشویم همه به فارسی میگویند: «خوش آمدید». گلها را میگیریم و از مجموعهشان که در سهطبقه است بازدید میکنیم. یک حسینیه، کلاسهای درس، پژوهشکده، کتابخانه، اتاقهای اداری، سالن اجتماعات و نمایشگاه دهۀ کرامت به سه زبان فارسی، انگلیسی و بنگلا. چیزی که توجه را جلب میکند، درِ کلاسهاست که روی آنها نوشته شده «فقط فارسی». به سالن اجتماعات میرویم. صندلیهای پلاستیکی آبیرنگ و بنری که پشت سن نصب شده است. مراسم شروع میشود. سخنرانیهای کوتاه ما و وعدۀ زیارت پرچم در مراسم شب حسینیه. ضمن سخنرانی خبرنگار روزنامۀ محلی از من عکس میگیرد.
پساز مراسم به هتل میرویم. وسایل را میگذاریم و کمی استراحت میکنیم. پس از کمی استراحت ساعت٨ به حسینیه میرویم. مراسم شروع میشود. دنبال زاویۀ مناسبی برای عکسگرفتن میگردم. سمت چپ، منبر بزرگ حسینیه را میبینم. بهطرف منبر میروم و سریع میپرم و از پلۀ دوم منبر بالا میروم. چند ضربۀ شدید به سرم... میافتم روی منبر. خون از سمت راست سرم روی لباسها و منبر میچکد. صدای ا... اکبر و همهمۀ مردم. نمیفهمم چه اتفاقی افتاده. در همهمۀ صداها کلمۀ «پاکا» را میشنوم. پنکه... پنکۀ سقفی. یادم نمیآید که پنکهای دیده باشم. بیش از اینکه ناراحت شوم، از بنگلادشیها که منبر را درست زیر پنکه گذاشتهاند، خندهام میگیرد. مردم ناراحتاند. از منبر پایین میآیم. جمعیت راه باز میکنند. روی پای خودم بیرون میآیم و همراه دو بنگلادشی از دوستان مرکز اسلامی به بیمارستان مربوط به ارتش میروم. به بیمارستان میرسیم. تنها توی اتاق بهدست یک پرستار بنگلادشی سپرده میشوم. پیراهن آبی دارد و پاچههای شلوار را کمی بالا زده است. روی تخت میخوابم. سعی میکنم ساکت باشم. موهایم را قیچی میکند. آمپول بیحسی بسیار درناک است. پرستار چیزهای نامفهومی میگوید. متوجه نمیشوم. او فارسی، عربی و انگلیسی بلد نیست و من بنگلادشی و هندی! شروع به بخیه زدن میکند. هنوز خوب بیحس نشدهام. فرورفتن سوزن در پوست سر را حس میکنم. میفهمم که دعوت به آرامش میکند. دو بخیه میزند و میگوید «ریلکس». میگویم «بَلو آچی» یعنی «ادامه بده» و دوباره شروع میکند و سهتای دیگر میزند. بعد که عکس زخم را میبینم، متوجه میشوم که پرۀ پنکۀ سقفی دوبار به سرم خورده. یک زخم، چهار بخیه و یکی دیگر یک بخیه خورده است؛ دائم یاد بچههای جبهه هستم، زخمیهایی که در بیمارستان قائم زمان جنگ دیده بودم؛ وقتی با مادرم که امدادگر افتخاری بود، به بیمارستان میرفتم. یاد شهید حجت قهرمان مستند پسرم میافتم با پای زخمیاش. این خراش سطحی من درمقابل آنها مسخره است. بخیهها تمام میشود. مینشینم. پزشکی دارو مینویسد. یکی از داروها آمپولی برای مقابله با عفونت است. پرستار اشاره میکند که برای آمپول همانجا آماده شوم. داخل اتاق میروم و به زنی که آنجا نشسته اشاره میکنم. میخندد. اشاره میکند که آمپول را به بازو میزند. میخندم و یادم میآید که قبلا امجد گفته بود در بنگلادش آمپول را به بازو میزنند. تزریق
را انجام میدهد. اجازه بلندشدن ندارم. ده دقیقهای میگذرد. داروها را میگیرند. به خانۀ سیدرضوی برای شام میرویم. دوستان نگران و منتظر هستند. البته حال من خوب است. شام را میخوریم و بعد از این شب پرماجرا به هتل
بازمیگردیم.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۲۳۷
سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
شعر استاد سید عبدالله حسینی
برای محسن حججی و پرواز پر افتخارش
تیغ بکش بر رگم کز تو مرا بیم نیست
سر چو نباشد جدا قابل تقدیم نیست
سر که جدا شد سر است تا که نخورده است تیغ
بر تن عشاق جز غده بد خیم نیست
باز سر انداختیم تا که بدانند فاش
در سر جان بر کفان باور تسلیمنیست
شام و حلب کربلاست حرمله آل سعود
شمر زمان جز همان داعش دژخیم نیست
حای حسین اوفتاد سوره یاسین بخوان
محسن بی سر شده از چه ترا میم نیست
محسن اگر گل شده است جشن شهادت بگیر
برگگل لاله را مجلس ترحیم نیست
نرخ سرم را مسنج با درم و با دلار
آنکه ز سر بگذرد فکر زر وسیم نیست
یک ژن خوب این چنین میکندت سربلند
گل شدن آب و خاک قابل تعلیم نیست
با سر سردار عشق سلفی عزت بگیر
پیره زنی عشوه گر در خور تکریم نیست
ماه محرم هنوز نامده رفتی که هان
ظهر دهم منحصر در مه تقویم نیست
گفتمش آهسته تر گفت ندارم توان
گفتمش امشب بمان گفت که تصمیم نیست
سر بفشاندی چنان پای هدف که مرا
پیش سرت چاره جز کرنش و تعظیم نیست
گنگشده پیش تو شعر و غزل با کلام
چهره لبخند تو قابل ترسیم نیست
رفت بسوی حسین محسن ما سر بدست
سر چو نباشد جدا قابل تقدیم نیست
سید عبدالله حسینی
https://telegram.me/zambur
برای محسن حججی و پرواز پر افتخارش
تیغ بکش بر رگم کز تو مرا بیم نیست
سر چو نباشد جدا قابل تقدیم نیست
سر که جدا شد سر است تا که نخورده است تیغ
بر تن عشاق جز غده بد خیم نیست
باز سر انداختیم تا که بدانند فاش
در سر جان بر کفان باور تسلیمنیست
شام و حلب کربلاست حرمله آل سعود
شمر زمان جز همان داعش دژخیم نیست
حای حسین اوفتاد سوره یاسین بخوان
محسن بی سر شده از چه ترا میم نیست
محسن اگر گل شده است جشن شهادت بگیر
برگگل لاله را مجلس ترحیم نیست
نرخ سرم را مسنج با درم و با دلار
آنکه ز سر بگذرد فکر زر وسیم نیست
یک ژن خوب این چنین میکندت سربلند
گل شدن آب و خاک قابل تعلیم نیست
با سر سردار عشق سلفی عزت بگیر
پیره زنی عشوه گر در خور تکریم نیست
ماه محرم هنوز نامده رفتی که هان
ظهر دهم منحصر در مه تقویم نیست
گفتمش آهسته تر گفت ندارم توان
گفتمش امشب بمان گفت که تصمیم نیست
سر بفشاندی چنان پای هدف که مرا
پیش سرت چاره جز کرنش و تعظیم نیست
گنگشده پیش تو شعر و غزل با کلام
چهره لبخند تو قابل ترسیم نیست
رفت بسوی حسین محسن ما سر بدست
سر چو نباشد جدا قابل تقدیم نیست
سید عبدالله حسینی
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت نهم
از کولنا به ساتخیرا یک راه ارّهمانند در پیش است. در کل بنگلادش، راههای منطقۀ ساتخیرا از همه خرابتر است. درست مثل اینکه کسی جاده را در همۀ راه گاز زده باشد! ساتخیرا بیشترین تجمع شیعه را در بنگلادش دارد. همچنین اینجا در سالهای اخیر تبدیل به منطقۀ ثروتمندی شده؛ بهسبب مراکز وسیع پرورش میگو؛ آن هم نهفقط میگوی ساده
و کوچک. اینجا یکی از مهمترین مراکز پرورش میگوی لابستر در دنیاست. میگوهای بسیار باکیفیتی که بهوسیلۀ کارخانههای اروپایی تأسیسشده در منطقه، همینجا بستهبندی و مستقیم به بازار اروپا و آمریکا صادر میشود. از شهر ساتخیرا عبور میکنیم. اولین برنامۀ ما در شهر پارولیاست. مجتمع تازهتأسیس سیدالشهدا که مؤسس آن، یکی از طلبههای فعال که نه، بیشفعال بنگلادشی است! علی نوازخان که در سفر قبلی، راهنمای سفر ما بود. از مجتمع، فقط دیوارهای حیاط بالا آمده و بقیه درحال ساخت است. دعایی میخوانیم و بهسمت منطقۀ نالتا در دهکیلومتری اینجا میرویم، مزار خانبهادر احسنا... یکی از صوفیان مشهور بنگلادش. با متولی، مزار را زیارت میکنیم و پرچم را روی مزار میاندازیم. بعد از آن از موزۀ خانبهادر که درحقیقت خانۀ او بوده است، بازدید میکنیم. مقصد بعدی ما مسجد و حسینیۀ المصطفی پرولیاست؛ جایی میان روستاهای جنگلی که مردم چند روستای اطرافش شیعه هستند. اینجا اولین مسجد شیعیان در بنگلادش بوده و تأسیس آن به سال١٩٨۴ برمیگردد. مراسم اینجا باشکوه و جمعیت انبوه است. مردم حتی در خیابانهای اطراف ایستادهاند. زیارت پرچم، ناهار در منزل پدر مهربان و نورانی علینواز و حرکت سریع بهسمت فرودگاه برای رسیدن به پرواز ساعت ١٩:١٠ دقیقۀ جیشور
به داکا.بین راه باوجودیکه دیر شده حدود ۵دقیقه در یک مدرسۀ شبانهروزی در کنار بچههای بااحساس و مخلصش توقف میکنیم؛ میزی بلندبالا از خوراکیها چیدهاند؛ انار، سیب، انگور، پسته، بادام دوپوست سفیدرنگ،
آلوچه و...
بچهها با گریه و احساس پرچم را زیارت میکنند و ما به راه میافتیم. در شهر بعدی یکدفعه گروهی جلوی ماشین را میگیرند و اصرار دارند که ما پایین برویم. کمتر از یکساعت به پرواز مانده و اگر پایین برویم، جا میمانیم. یکی از بچهها جلوی ماشین میرود و میگوید من جلوی ماشین
میخوابم! اصرار زیادی دارند. برای رسیدن به مراسمشان باید ده کیلومتر برویم و ده تا برگردیم. قطعاً جا میمانیم و همۀ برنامههای سفر به هم میریزد. قبول نمیکنیم. بعداز ١۵دقیقه میتوانیم با دادن بستهای از حرزهای حضرت رضا(ع) نجات پیدا کنیم.لحظات سختی میگذرد. با سلام و صلوات و بهشکل عجیبی میرسیم، طوریکه مسافران دیگر درحال سوارشدن هستند. هواپیما که بلند میشود، نفس راحتی میکشیم. بین راه دائم به این شور و احساس فکر میکنم. ناراحتم. چرا آنها را ناراحت کردیم؟ رفت و آمد. عقل و عشق اینجا خود را نشان
میدهد. تا فردا هنوز حال خوشی ندارم. فردا یکی از شالهای سبز سفر را برایشان میفرستم.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۳۸
چهار شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
قسمت نهم
از کولنا به ساتخیرا یک راه ارّهمانند در پیش است. در کل بنگلادش، راههای منطقۀ ساتخیرا از همه خرابتر است. درست مثل اینکه کسی جاده را در همۀ راه گاز زده باشد! ساتخیرا بیشترین تجمع شیعه را در بنگلادش دارد. همچنین اینجا در سالهای اخیر تبدیل به منطقۀ ثروتمندی شده؛ بهسبب مراکز وسیع پرورش میگو؛ آن هم نهفقط میگوی ساده
و کوچک. اینجا یکی از مهمترین مراکز پرورش میگوی لابستر در دنیاست. میگوهای بسیار باکیفیتی که بهوسیلۀ کارخانههای اروپایی تأسیسشده در منطقه، همینجا بستهبندی و مستقیم به بازار اروپا و آمریکا صادر میشود. از شهر ساتخیرا عبور میکنیم. اولین برنامۀ ما در شهر پارولیاست. مجتمع تازهتأسیس سیدالشهدا که مؤسس آن، یکی از طلبههای فعال که نه، بیشفعال بنگلادشی است! علی نوازخان که در سفر قبلی، راهنمای سفر ما بود. از مجتمع، فقط دیوارهای حیاط بالا آمده و بقیه درحال ساخت است. دعایی میخوانیم و بهسمت منطقۀ نالتا در دهکیلومتری اینجا میرویم، مزار خانبهادر احسنا... یکی از صوفیان مشهور بنگلادش. با متولی، مزار را زیارت میکنیم و پرچم را روی مزار میاندازیم. بعد از آن از موزۀ خانبهادر که درحقیقت خانۀ او بوده است، بازدید میکنیم. مقصد بعدی ما مسجد و حسینیۀ المصطفی پرولیاست؛ جایی میان روستاهای جنگلی که مردم چند روستای اطرافش شیعه هستند. اینجا اولین مسجد شیعیان در بنگلادش بوده و تأسیس آن به سال١٩٨۴ برمیگردد. مراسم اینجا باشکوه و جمعیت انبوه است. مردم حتی در خیابانهای اطراف ایستادهاند. زیارت پرچم، ناهار در منزل پدر مهربان و نورانی علینواز و حرکت سریع بهسمت فرودگاه برای رسیدن به پرواز ساعت ١٩:١٠ دقیقۀ جیشور
به داکا.بین راه باوجودیکه دیر شده حدود ۵دقیقه در یک مدرسۀ شبانهروزی در کنار بچههای بااحساس و مخلصش توقف میکنیم؛ میزی بلندبالا از خوراکیها چیدهاند؛ انار، سیب، انگور، پسته، بادام دوپوست سفیدرنگ،
آلوچه و...
بچهها با گریه و احساس پرچم را زیارت میکنند و ما به راه میافتیم. در شهر بعدی یکدفعه گروهی جلوی ماشین را میگیرند و اصرار دارند که ما پایین برویم. کمتر از یکساعت به پرواز مانده و اگر پایین برویم، جا میمانیم. یکی از بچهها جلوی ماشین میرود و میگوید من جلوی ماشین
میخوابم! اصرار زیادی دارند. برای رسیدن به مراسمشان باید ده کیلومتر برویم و ده تا برگردیم. قطعاً جا میمانیم و همۀ برنامههای سفر به هم میریزد. قبول نمیکنیم. بعداز ١۵دقیقه میتوانیم با دادن بستهای از حرزهای حضرت رضا(ع) نجات پیدا کنیم.لحظات سختی میگذرد. با سلام و صلوات و بهشکل عجیبی میرسیم، طوریکه مسافران دیگر درحال سوارشدن هستند. هواپیما که بلند میشود، نفس راحتی میکشیم. بین راه دائم به این شور و احساس فکر میکنم. ناراحتم. چرا آنها را ناراحت کردیم؟ رفت و آمد. عقل و عشق اینجا خود را نشان
میدهد. تا فردا هنوز حال خوشی ندارم. فردا یکی از شالهای سبز سفر را برایشان میفرستم.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۳۸
چهار شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت دهم
سفرنامه بنگلادش – قسمت دهم
صبح با هماهنگی دکتر میمول احسن خان که از زخمی شدن من اطلاع پیدا کرده؛ عده ای دانشجو برای عیادت به هتل می آیند. دو دختر یکی با لباس بنگلادشی عادی و یکی با روبنده و مانتوی اماراتی و بقیه پسر. صحبت های مختلفی رد و بدل می شود. همه دانشجوی حقوق هستند و از بین همه دو نفرشان انگلیسی بلدند. دود چا – مخلوط شیر با چای که مرسومترین نوشیدنی همه مناطق شبه قاره است- می خوریم و زود با هم صمیمی می شویم. درباره سفر توضیح می دهم و در نهایت بحث خوبی درباره سبک زندگی اسلامی و سعی در حفظ اعتقاد در دانشگاه و ... پیش می آید. آخرین توصیه ام به بچه ها اینست که سعی کنید زود ازدواج کنید. برق ازدواج در چشم پسرها می درخشد. یکی شان کف دست را بالا می آورد که بزن قدّش! دخترها نیمچه خجالتی می کشند ولی آن یکی که روبنده دارد می گوید ما قصد ازدواج داریم اما پدر ومادر اجازه نمی دهند! می گویم همه جا همینطور است و هر دو طرف سعی کنید پدر و مادرها را راضی کنید. این پیشنهاد ازدواج یخ بچه ها را آب می کند. ایستاده چند دقیقه گپ می زنیم و با اینکه همه اهل تسنن هستند؛ صحبت ها به قدرت ایران و انقلاب اسلامی و ... می کشد. خداحافظی می کنیم و به جامعه المصطفی می رویم. مراسم تودیع و معارفه رؤسای قدیم و جدید است. آخر مراسم می رسیم. جمع طلاب بنگلادشی تحصیل کرده قم اینجا هستند. همه از احوال سَرَم می پرسند و شرمنده ام می کنند. زود نماز می خوانیم و نهار ایرانی می خوریم – هنوز هم نفهمیدم چرا باید ما و این دوستان در بنگلادش غذای ایرانی بخوریم. همۀ سال غذای ایرانی می خوریم و سفر برای آشنایی با فرهنگ ها و غذاهای مختلف است – و به فرودگاه می رویم. مقصد بعدی و آخرین سفر ما بندر چیتاکونگ است.
شهربندر و باران
هوای چیتاکونگ را نگاه می کنم. تا هفته بعد صبح تا شب بارانی است. وقتی می رسیم؛ فقط چند دقیقه می گذرد تا باران شدید شروع شود. اینجا معنی باران های حاره ای و طوفان شدید را می فهمم. از کنار بندر و کشتی های بزرگ باری می گذریم و به منطقه ای شلوغ می رسیم که خانم های کارگر شهرک ویژه صادراتی لباس تعطیل شده اند. استاد امجد توضیح می دهد که اینجا نزدیک 100 هزار زن کار می کنند. از روستاها و شهرهای دور و نزدیک منطقه چیتاکونگ و با دستمزد حدود دو دلار در روز. یعنی کار برای قوت و لباس یک روز! جمعیت 170 میلیون نفری با وجود استعمار، بی کفایتی، بی تدبیری و وابسته بودن حاکمان این وضعیت را بوجود آورده است. آنقدر شلوغ است که زن ها برای عبور از پل عابر پیاده در صف ایستاده اند.
بعد از یک ساعت به خانه امجد حسین می رسیم. خانه ای که دو طبقه حسینیه و مسجد و یک طبقه منزل خود آقای ایشان است. دو ساعتی استراحت می کنیم و برای زیارت مزار امانت شاه و ملاقات با ولایت الله خان متولی آنجا از منزل خارج می شویم. امانت شاه یکی از 12 اولیای بنگلادشی است. یکی از کسانی که در زمانی نزدیک به هم وارد بنگلادش شدند و با شکست دادن حکمرانان بت پرست منطقه اسلام را با مشرب صوفیه حاکم کردند. مزار بسیار شلوغ است. به خانه ولایت الله خان می رویم. شام آماده کرده اند. البته خودشان این غذا را که سمبوسه وشیرینی های محلی است؛ شام در نظر نمی گیرند و عصرانه می دانند. وقتی پرچم امام رضا(علیه السلام) را باز می کنیم؛ ولایت الله خان تقاضا می کند که عکس مزار امام رضا(علیه السلام) را هم ببیند. در گوگل عکس حرم را می آورم. گوشی را می گیرد و روی چشم می گذارد و گریه می کند. حرز امام را هم به او می دهیم. باز روی چشم می گذارد. اعتقاد و احساس خاصی دارد. با هم به زیارت می رویم. از لابلای مردم که کلاه های پلاستیکی به سر دارند؛ - در مشرب صوفیان زیارت باید با سر پوشیده باشد - عبور می کنیم، پرچم را روی مزار می اندازیم و دعا می خوانیم. بعد از زیارت عکس جمعی می گیریم و از ولایت الله خان و دو پسرش خداحافظی می کنیم.
ادامه دارد ...
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت نهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۳۹
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
قسمت دهم
سفرنامه بنگلادش – قسمت دهم
صبح با هماهنگی دکتر میمول احسن خان که از زخمی شدن من اطلاع پیدا کرده؛ عده ای دانشجو برای عیادت به هتل می آیند. دو دختر یکی با لباس بنگلادشی عادی و یکی با روبنده و مانتوی اماراتی و بقیه پسر. صحبت های مختلفی رد و بدل می شود. همه دانشجوی حقوق هستند و از بین همه دو نفرشان انگلیسی بلدند. دود چا – مخلوط شیر با چای که مرسومترین نوشیدنی همه مناطق شبه قاره است- می خوریم و زود با هم صمیمی می شویم. درباره سفر توضیح می دهم و در نهایت بحث خوبی درباره سبک زندگی اسلامی و سعی در حفظ اعتقاد در دانشگاه و ... پیش می آید. آخرین توصیه ام به بچه ها اینست که سعی کنید زود ازدواج کنید. برق ازدواج در چشم پسرها می درخشد. یکی شان کف دست را بالا می آورد که بزن قدّش! دخترها نیمچه خجالتی می کشند ولی آن یکی که روبنده دارد می گوید ما قصد ازدواج داریم اما پدر ومادر اجازه نمی دهند! می گویم همه جا همینطور است و هر دو طرف سعی کنید پدر و مادرها را راضی کنید. این پیشنهاد ازدواج یخ بچه ها را آب می کند. ایستاده چند دقیقه گپ می زنیم و با اینکه همه اهل تسنن هستند؛ صحبت ها به قدرت ایران و انقلاب اسلامی و ... می کشد. خداحافظی می کنیم و به جامعه المصطفی می رویم. مراسم تودیع و معارفه رؤسای قدیم و جدید است. آخر مراسم می رسیم. جمع طلاب بنگلادشی تحصیل کرده قم اینجا هستند. همه از احوال سَرَم می پرسند و شرمنده ام می کنند. زود نماز می خوانیم و نهار ایرانی می خوریم – هنوز هم نفهمیدم چرا باید ما و این دوستان در بنگلادش غذای ایرانی بخوریم. همۀ سال غذای ایرانی می خوریم و سفر برای آشنایی با فرهنگ ها و غذاهای مختلف است – و به فرودگاه می رویم. مقصد بعدی و آخرین سفر ما بندر چیتاکونگ است.
شهربندر و باران
هوای چیتاکونگ را نگاه می کنم. تا هفته بعد صبح تا شب بارانی است. وقتی می رسیم؛ فقط چند دقیقه می گذرد تا باران شدید شروع شود. اینجا معنی باران های حاره ای و طوفان شدید را می فهمم. از کنار بندر و کشتی های بزرگ باری می گذریم و به منطقه ای شلوغ می رسیم که خانم های کارگر شهرک ویژه صادراتی لباس تعطیل شده اند. استاد امجد توضیح می دهد که اینجا نزدیک 100 هزار زن کار می کنند. از روستاها و شهرهای دور و نزدیک منطقه چیتاکونگ و با دستمزد حدود دو دلار در روز. یعنی کار برای قوت و لباس یک روز! جمعیت 170 میلیون نفری با وجود استعمار، بی کفایتی، بی تدبیری و وابسته بودن حاکمان این وضعیت را بوجود آورده است. آنقدر شلوغ است که زن ها برای عبور از پل عابر پیاده در صف ایستاده اند.
بعد از یک ساعت به خانه امجد حسین می رسیم. خانه ای که دو طبقه حسینیه و مسجد و یک طبقه منزل خود آقای ایشان است. دو ساعتی استراحت می کنیم و برای زیارت مزار امانت شاه و ملاقات با ولایت الله خان متولی آنجا از منزل خارج می شویم. امانت شاه یکی از 12 اولیای بنگلادشی است. یکی از کسانی که در زمانی نزدیک به هم وارد بنگلادش شدند و با شکست دادن حکمرانان بت پرست منطقه اسلام را با مشرب صوفیه حاکم کردند. مزار بسیار شلوغ است. به خانه ولایت الله خان می رویم. شام آماده کرده اند. البته خودشان این غذا را که سمبوسه وشیرینی های محلی است؛ شام در نظر نمی گیرند و عصرانه می دانند. وقتی پرچم امام رضا(علیه السلام) را باز می کنیم؛ ولایت الله خان تقاضا می کند که عکس مزار امام رضا(علیه السلام) را هم ببیند. در گوگل عکس حرم را می آورم. گوشی را می گیرد و روی چشم می گذارد و گریه می کند. حرز امام را هم به او می دهیم. باز روی چشم می گذارد. اعتقاد و احساس خاصی دارد. با هم به زیارت می رویم. از لابلای مردم که کلاه های پلاستیکی به سر دارند؛ - در مشرب صوفیان زیارت باید با سر پوشیده باشد - عبور می کنیم، پرچم را روی مزار می اندازیم و دعا می خوانیم. بعد از زیارت عکس جمعی می گیریم و از ولایت الله خان و دو پسرش خداحافظی می کنیم.
ادامه دارد ...
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت نهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۳۹
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
روز آخر سفر ما هم کمی توریست شدیم. حاصل این نصفه روز دیدار از "دژ لال باغ" داکا بود. قبعه ای نظامی مربوط به ۱۱۹۱ میلادی. دژ که نه باغی خرم با چند بنای قدیمی. باغی که حالا بیشتر محل تفریح زوج های جوان بنگلادشی است.
چند عکس از این باغ خرم را ببینید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#سفرنامۀ_بنگلادش
https://telegram.me/zambur
چند عکس از این باغ خرم را ببینید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#سفرنامۀ_بنگلادش
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامۀ_بنگلادش
قسمت یازدهم
امروز جمعه ٢٠آبان آخرین روز سفر کاروان «زیر سایۀ خورشید» در بنگلادش است. ظهر باید در نماز جمعۀ اهل سنت چیتاکونگ شرکت کنیم؛ جایی به نام «دربار دارالهدی» با مدیریت پیر و صوفی بزرگ «ولایت حسین». اینجا جز خانقاه، حوزۀ علمیه، دارالایتام و مسجد هم هست. مسجدی با کف سنگی و پنجرههایی با شیشههای سبزرنگ و محرابی بزرگ و ساده. نماز جمعه خوانده میشود.
امام جمعه در خطبهها جریان تکفیر و خشونت را محکوم میکند و از عربستان سعودی بهخاطر همراهی با اسرائیل انتقاد میکند. او این جمله را میگوید که اصلا عربستان همان اسرائیل است!
بعد از نماز و برای برگزاری مراسم پرچم، علی عرفانیان قرآن میخواند و مورد تحسین و احساسات حاضران قرار میگیرد. بعد از او حاجآقا صفری، آرای ابنتیمیه دربارۀ ائمۀ چهارگانه اهل سنت را تشریح میکند که باز هم با بهت و ا... اکبر گفتنهای نمازگزاران مواجه میشود.
بعد مردم را برای بوسیدن پرچم متبرک حرم رضوی دعوت میکنند. مردم عاشقانه دور پرچم حلقه میزنند و پرچم را میبوسند. بعد از دعای مراسم، ولایتحسین خواهش میکند پرچم را به غرفۀ کنار مصلی ببریم. اینجا مزار پدر او و مؤسس این مجموعه است. مزار، سنگ قبری بلند است که بالایش گنبدی شیشهای
قرار دارد.
پرچم امام رضا(ع) را روی قبر پهن میکنند. ولایتحسین دعا میخواند، دعایی سوزناک همراه با گریه و انابه و تکاندادن دستها و سر. او بین دعا به پدرش میگوید: «به تو تبریک میگویم پدر که پرچم فرزند رسول خدا به مزار تو آمده و روی قبرت قرار گرفته است.».
برنامۀ دارالهدی با حال خوب همه تمام میشود. باران شدید میبارد. وارد خیابانهای چیتاکونگ میشویم که کمکم از باران دو روز اخیر پر شده است.
از دارالهدی به معبد بوداییان چیتاکونگ میرویم.
قصد ما دیدار با بزرگ آنها و گفتگو دربارۀ کاروان، سفر و اهداف آن است. به معبد که میرسیم، آب باران جاری در کف حیاط را میبینم. کفشها را جلوی در بیرون میآورم. جورابها را هم و پاچۀ شلوار را بالا میزنم. کف سالن معبد از رد قدمهای بوداییها خیس است. داخل میرویم. سالنی بزرگ در طبقۀ بالا که در انتهایش و پشت کرکرهای فلزی مثل کرکرههای مغازهها دو بت یکی بزرگ و مرد و دیگری کوچک و زن دیده میشود. تاحدودی میدانم در عقاید بوداییان این مجسمهها خدا نیست و مثل بتهای ادیان متقدم هم نیست. اما ظاهر و نوع عبادت بوداییان تداعی بت میکند. کنار این سالن اتاقی است که بزرگ بوداییان در آن استراحت میکند. پیرمردی خندان، سیهچرده و ٩۵ساله که قدرت تکلم ندارد و فقط نگاه
میکند.
تعدادی از راهبان معبد با لباسهای نارنجی و قرمز که یک دست از شانه از لباس بیرون است، دور رئیسشان ایستاده و نشستهاند.
حاجآقا صفری دربارۀ امام رضا(ع)، گفتگوی ادیان، پیام صلح و محبت و عدم توهین به مقدسات ادیان و مذاهب و... صحبت میکند. همه خوشحال میشوند، آنقدر خوشحال که قصد دارند در این شرایط با ما دیدهبوسی کنند! وقت و حوصلۀ آبکشیدن همۀ لباسها را ندارم. زود موبایل را بیرون میکشم و شروع به
عکاسی میکنم. چنان عمیق که حتی با من دست هم نمیدهند. بیرون میآیم. کفشها و جورابها را داخل ماشین میبرم و در جوی آبِ راهافتاده از باران در حیاط معبد، پاها را آب میکشم و سوار ماشین میشوم. معبد را ترک میکنیم تا آخرین
برنامۀ سفر.
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت یازدهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۱
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
قسمت یازدهم
امروز جمعه ٢٠آبان آخرین روز سفر کاروان «زیر سایۀ خورشید» در بنگلادش است. ظهر باید در نماز جمعۀ اهل سنت چیتاکونگ شرکت کنیم؛ جایی به نام «دربار دارالهدی» با مدیریت پیر و صوفی بزرگ «ولایت حسین». اینجا جز خانقاه، حوزۀ علمیه، دارالایتام و مسجد هم هست. مسجدی با کف سنگی و پنجرههایی با شیشههای سبزرنگ و محرابی بزرگ و ساده. نماز جمعه خوانده میشود.
امام جمعه در خطبهها جریان تکفیر و خشونت را محکوم میکند و از عربستان سعودی بهخاطر همراهی با اسرائیل انتقاد میکند. او این جمله را میگوید که اصلا عربستان همان اسرائیل است!
بعد از نماز و برای برگزاری مراسم پرچم، علی عرفانیان قرآن میخواند و مورد تحسین و احساسات حاضران قرار میگیرد. بعد از او حاجآقا صفری، آرای ابنتیمیه دربارۀ ائمۀ چهارگانه اهل سنت را تشریح میکند که باز هم با بهت و ا... اکبر گفتنهای نمازگزاران مواجه میشود.
بعد مردم را برای بوسیدن پرچم متبرک حرم رضوی دعوت میکنند. مردم عاشقانه دور پرچم حلقه میزنند و پرچم را میبوسند. بعد از دعای مراسم، ولایتحسین خواهش میکند پرچم را به غرفۀ کنار مصلی ببریم. اینجا مزار پدر او و مؤسس این مجموعه است. مزار، سنگ قبری بلند است که بالایش گنبدی شیشهای
قرار دارد.
پرچم امام رضا(ع) را روی قبر پهن میکنند. ولایتحسین دعا میخواند، دعایی سوزناک همراه با گریه و انابه و تکاندادن دستها و سر. او بین دعا به پدرش میگوید: «به تو تبریک میگویم پدر که پرچم فرزند رسول خدا به مزار تو آمده و روی قبرت قرار گرفته است.».
برنامۀ دارالهدی با حال خوب همه تمام میشود. باران شدید میبارد. وارد خیابانهای چیتاکونگ میشویم که کمکم از باران دو روز اخیر پر شده است.
از دارالهدی به معبد بوداییان چیتاکونگ میرویم.
قصد ما دیدار با بزرگ آنها و گفتگو دربارۀ کاروان، سفر و اهداف آن است. به معبد که میرسیم، آب باران جاری در کف حیاط را میبینم. کفشها را جلوی در بیرون میآورم. جورابها را هم و پاچۀ شلوار را بالا میزنم. کف سالن معبد از رد قدمهای بوداییها خیس است. داخل میرویم. سالنی بزرگ در طبقۀ بالا که در انتهایش و پشت کرکرهای فلزی مثل کرکرههای مغازهها دو بت یکی بزرگ و مرد و دیگری کوچک و زن دیده میشود. تاحدودی میدانم در عقاید بوداییان این مجسمهها خدا نیست و مثل بتهای ادیان متقدم هم نیست. اما ظاهر و نوع عبادت بوداییان تداعی بت میکند. کنار این سالن اتاقی است که بزرگ بوداییان در آن استراحت میکند. پیرمردی خندان، سیهچرده و ٩۵ساله که قدرت تکلم ندارد و فقط نگاه
میکند.
تعدادی از راهبان معبد با لباسهای نارنجی و قرمز که یک دست از شانه از لباس بیرون است، دور رئیسشان ایستاده و نشستهاند.
حاجآقا صفری دربارۀ امام رضا(ع)، گفتگوی ادیان، پیام صلح و محبت و عدم توهین به مقدسات ادیان و مذاهب و... صحبت میکند. همه خوشحال میشوند، آنقدر خوشحال که قصد دارند در این شرایط با ما دیدهبوسی کنند! وقت و حوصلۀ آبکشیدن همۀ لباسها را ندارم. زود موبایل را بیرون میکشم و شروع به
عکاسی میکنم. چنان عمیق که حتی با من دست هم نمیدهند. بیرون میآیم. کفشها و جورابها را داخل ماشین میبرم و در جوی آبِ راهافتاده از باران در حیاط معبد، پاها را آب میکشم و سوار ماشین میشوم. معبد را ترک میکنیم تا آخرین
برنامۀ سفر.
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت یازدهم
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۱
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
نسخه پی دی اف
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
#سفرنامه_بنگلادش
قسمت دوازدهم(آخر)
بد نیست در این قسمت آخر سفرنامه کمی دربارۀ عادات و رسوم بنگلادشیها برایتان بنویسم؛ برداشتهایی که از دو سفر به بنگلادش و سفرهای بیشمار به دست آوردهام. بنگلادشیها ازنظر چهره بیشتر تیرهپوستاند، با قامتهای نهچندان بلند و بیشتر لاغر. این لاغری شاید بهخاطر نژاد باشد و شاید بهخاطر سختکوشی و کارکردن زیاد. از نظر اجتماعی، مردم بنگلادش مهربان، مؤدب، کمحرف و بسیار میهماننوازند، خصوصاً نسبت به ایرانیها. بهدلیل دمای یکسان مناطق استوایی و بارانهای زیاد جوراب نمیپوشند و بیشتر از کفشهای روباز و دمپایی استفاده میکنند. در لباسپوشیدن به سنتهایشان پایبند هستند و خصوصاً خانمها از لباسهای محلی استفاده میکنند. در بنگلادش حجاب اجباری نیست و بیشتر خانمها شال را روی شانه میاندازند، اما از این فراتر نمیروند و تقریباً هیچ موردی از عریانی یا لباسهای بدننما دیده نمیشود. در عادات غذایی قوت قالب مردم برنج است که سه وعده مصرف میشود. از پروتئینها هم بیشتر جوجه (و نه مرغ)، ماهی، گوشت گاو و بز مصرف میکنند. در بنگلادش گوسفند وجود ندارد یا بسیار نادر است. در بنگلادش لبنیات بهجز شیر خشک و شیر تغلیظ شده(تبخیرشده) در چای استفاده زیادی ندارد. خصوصاً پنیر که بهندرت پیدا میشود و ماست هم بهشکل دسر و با افزودن شکر مصرف میشود. ناگفته پیداست که یکی از رایجترین خوردنیهای بنگلادشیها میوههای استوایی است که تنوعش عجیب و باورنکردنی است. من شاید بیشاز ١۵نوع آش را خورده باشم، اما گفته میشود نزدیک ٨٠نوع است. بهجز عادات مختلف و پسندیده، مثل همۀ جوامع عادات بدی هم وجود دارد. همهجای بنگلادش پر از سگ است و با اینکه کشوری اسلامی است، سگها به بهانۀ حقوق حیوانات همه جا هستند. یا اینکه در بنگلادش توالت عمومی بسیار کم است و همهجا کسانی را میبینی که کنار خیابان یا جاده و... درحال ادرارکردن هستند. در غذاخوردن هم بنگلادشیها بهجز عادت مصرف
زیاد فلفل و ادویه، که شاید بهدلیل رطوبت زیاد هوا باشد، شیرینی و روغن زیاد (که بیشترش روغن پالم است) مصرف میکنند. این باعث شده که بیشتر مردم از دیابت و بیماریهای قلبی و عروقی رنج ببرند.
آخرین برنامۀ رسمی سفر ما اختتامیه در حسینیۀ مرکزی شیعیان سیدالشهدای چیتاکونگ با محوریت آقای مولانا امجدحسین است. در فضایی کوچک بیشاز صد نفر زن و مرد به زیارت پرچم متبرک حرم رضوی آمدهاند؛ آنهم در هوایی گرم و دمکرده. برنامه خیلی طولانی میشود. بیش از دهنفر طبق رسم بنگلادشیها اشعار اهل بیتی میخوانند. بعد چند سخنرانی و درنهایت مراسم تبرکجویی به پرچم انجام میشود. امروز بسیار خستهکننده بود. همه درحال نیمهخواب
و نیمهبیدار هستند. فردا صبح ساعت١٠ پرواز دو نفر از اعضای کاروان به ایران است؛ آقایان صفری و عرفانیان. بحث میشود که امشب با اتوبوس یا سواری به داکا بروند یا اینکه صبح با پرواز ساعت٨ . نظر من این است که امشب بروند، اما خودشان تصمیم میگیرند صبح بروند. صبح رفتن همان و جاماندن از پرواز همان. فردا صبح بخش زیادی از وقت و انرژی آقای امجد به این صرف میشود که در پرواز عصر، جایی برای جاماندگان پیدا کند. بالاخره موفق میشوند با پرداخت ١٠٠دلار جریمه سوار هواپیما شوند. اما دو نفر دیگر که من و هاشم هستیم، قرار است یک هفته اضافه در بنگلادش بمانیم. برای ساخت مستندی که انشاءا... بهزودی خبرهایش را خواهید شنید.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۲
دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
قسمت دوازدهم(آخر)
بد نیست در این قسمت آخر سفرنامه کمی دربارۀ عادات و رسوم بنگلادشیها برایتان بنویسم؛ برداشتهایی که از دو سفر به بنگلادش و سفرهای بیشمار به دست آوردهام. بنگلادشیها ازنظر چهره بیشتر تیرهپوستاند، با قامتهای نهچندان بلند و بیشتر لاغر. این لاغری شاید بهخاطر نژاد باشد و شاید بهخاطر سختکوشی و کارکردن زیاد. از نظر اجتماعی، مردم بنگلادش مهربان، مؤدب، کمحرف و بسیار میهماننوازند، خصوصاً نسبت به ایرانیها. بهدلیل دمای یکسان مناطق استوایی و بارانهای زیاد جوراب نمیپوشند و بیشتر از کفشهای روباز و دمپایی استفاده میکنند. در لباسپوشیدن به سنتهایشان پایبند هستند و خصوصاً خانمها از لباسهای محلی استفاده میکنند. در بنگلادش حجاب اجباری نیست و بیشتر خانمها شال را روی شانه میاندازند، اما از این فراتر نمیروند و تقریباً هیچ موردی از عریانی یا لباسهای بدننما دیده نمیشود. در عادات غذایی قوت قالب مردم برنج است که سه وعده مصرف میشود. از پروتئینها هم بیشتر جوجه (و نه مرغ)، ماهی، گوشت گاو و بز مصرف میکنند. در بنگلادش گوسفند وجود ندارد یا بسیار نادر است. در بنگلادش لبنیات بهجز شیر خشک و شیر تغلیظ شده(تبخیرشده) در چای استفاده زیادی ندارد. خصوصاً پنیر که بهندرت پیدا میشود و ماست هم بهشکل دسر و با افزودن شکر مصرف میشود. ناگفته پیداست که یکی از رایجترین خوردنیهای بنگلادشیها میوههای استوایی است که تنوعش عجیب و باورنکردنی است. من شاید بیشاز ١۵نوع آش را خورده باشم، اما گفته میشود نزدیک ٨٠نوع است. بهجز عادات مختلف و پسندیده، مثل همۀ جوامع عادات بدی هم وجود دارد. همهجای بنگلادش پر از سگ است و با اینکه کشوری اسلامی است، سگها به بهانۀ حقوق حیوانات همه جا هستند. یا اینکه در بنگلادش توالت عمومی بسیار کم است و همهجا کسانی را میبینی که کنار خیابان یا جاده و... درحال ادرارکردن هستند. در غذاخوردن هم بنگلادشیها بهجز عادت مصرف
زیاد فلفل و ادویه، که شاید بهدلیل رطوبت زیاد هوا باشد، شیرینی و روغن زیاد (که بیشترش روغن پالم است) مصرف میکنند. این باعث شده که بیشتر مردم از دیابت و بیماریهای قلبی و عروقی رنج ببرند.
آخرین برنامۀ رسمی سفر ما اختتامیه در حسینیۀ مرکزی شیعیان سیدالشهدای چیتاکونگ با محوریت آقای مولانا امجدحسین است. در فضایی کوچک بیشاز صد نفر زن و مرد به زیارت پرچم متبرک حرم رضوی آمدهاند؛ آنهم در هوایی گرم و دمکرده. برنامه خیلی طولانی میشود. بیش از دهنفر طبق رسم بنگلادشیها اشعار اهل بیتی میخوانند. بعد چند سخنرانی و درنهایت مراسم تبرکجویی به پرچم انجام میشود. امروز بسیار خستهکننده بود. همه درحال نیمهخواب
و نیمهبیدار هستند. فردا صبح ساعت١٠ پرواز دو نفر از اعضای کاروان به ایران است؛ آقایان صفری و عرفانیان. بحث میشود که امشب با اتوبوس یا سواری به داکا بروند یا اینکه صبح با پرواز ساعت٨ . نظر من این است که امشب بروند، اما خودشان تصمیم میگیرند صبح بروند. صبح رفتن همان و جاماندن از پرواز همان. فردا صبح بخش زیادی از وقت و انرژی آقای امجد به این صرف میشود که در پرواز عصر، جایی برای جاماندگان پیدا کند. بالاخره موفق میشوند با پرداخت ١٠٠دلار جریمه سوار هواپیما شوند. اما دو نفر دیگر که من و هاشم هستیم، قرار است یک هفته اضافه در بنگلادش بمانیم. برای ساخت مستندی که انشاءا... بهزودی خبرهایش را خواهید شنید.
#روزنامه_شهرآرا
شماره ۲۳۴۲
دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
https://telegram.me/zambur
Telegram
زمبور
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
Forwarded from جشنواره مردمی فیلم عمار
🔵محمدمهدی خالقی مستندی درباره عبدالکریم سروش میسازد
🌐 AmmarFilm.ir/11100
✅جشنواره مردمی فیلم عمار
➕ t.me/joinchat/AAAAADwV0TVWnYtvmx4JpQ
🌐 AmmarFilm.ir/11100
✅جشنواره مردمی فیلم عمار
➕ t.me/joinchat/AAAAADwV0TVWnYtvmx4JpQ