نوشته های زهرا مشتاق
191 subscribers
108 photos
22 videos
6 files
91 links
Download Telegram
روزنامه
۲۹ آبان ۱۴۰۳ ۰۰:۰۰
داستان دکترا
ملال می‌تواند شکل خوابگاه خرداد باشد. شبیه من، شبیه فاطمه که هر دو ساکنان اتاق ۱۱۱ در طبقه اول هستیم. ما که هر دو یکدیگر را نادیده گرفته‌ایم؛ اما با حضور هم رنجی عمیق را تجربه می‌کنیم. فاطمه پیش از من بیدار می‌شود. چشم‌هایش هنوز باز نشده، مسواک و خمیردندانش را برمی‌دارد و می‌رود سرویس بهداشتی ته راهرو. بعد لپ‌تاپش را روشن می‌کند و می‌نشیند سر نوشتن.





زهرا مشتاق


ملال می‌تواند شکل خوابگاه خرداد باشد. شبیه من، شبیه فاطمه که هر دو ساکنان اتاق ۱۱۱ در طبقه اول هستیم. ما که هر دو یکدیگر را نادیده گرفته‌ایم؛ اما با حضور هم رنجی عمیق را تجربه می‌کنیم. فاطمه پیش از من بیدار می‌شود. چشم‌هایش هنوز باز نشده، مسواک و خمیردندانش را برمی‌دارد و می‌رود سرویس بهداشتی ته راهرو. بعد لپ‌تاپش را روشن می‌کند و می‌نشیند سر نوشتن. انگار مدام مقاله‌های تحقیقی یا پژوهشی می‌نویسد. دیشب آخرهای شب، که من گرسنه بودم و رفتم آشپزخانه برای خودم تخم‌مرغ سرخ کردم و هما‌ن‌جا خوردم، کبرا هم که نوبتش بود، داشت ظرف‌های شام را می‌شست. در راهرو بودیم که فاطمه در اتاق را باز کرد و به کبرا گفت که بیاید نگاهی به مقاله‌اش بیندازد. کبرا همان‌طور با کاسه و بشقاب و یک عالمه قاشق و چنگال، آمد داخل اتاق ما. دیروقت بود. فکر کردم این وقت شب، کبرا چه ذهنی دارد که می‌تواند مقاله بخواند و نظر بدهد. نه فقط نظر داد، حتی نشست جاهایی از مقاله را درست کرد. کبرا همین‌طوری است. یک آچارفرانسه واقعی. مثلا دیشب موهای زهرا را چتری زد. موهای زهرا بلند است با رگه‌هایی از موهای سفید. مثل یک آرایشگر حرفه‌ای، با شانه باریک تقسیم، موهای جلوی پیشانی را سوا کرد، تاب داد و به شکل اریب با یک قیچی کوچک، موها را برش زد. بعد از قمقمه‌اش آب برداشت. دست‌هایش را خیس کرد و انگار که بخواهد به موها ژل بزند، آن را حالت داد. چتری‌ها تاب برداشت و زهرا که خودش را در آینه کوچک و شکسته میخ‌شده روی دیوار دید، گفت چه خوشگل شد. همین‌طوری می‌خواستم. نسرین قبل از زهرا، برای فردا از کبرا وقت گرفته بود که موهایش را چتری بزند. برای هر کاری می‌شود روی کبرا حساب کرد.

من او را مو عاقل صدا می‌کنم. خرس قطبی عظیم‌الجثه‌ای که در کارتون میشکا و موشکا، موجودی خردمند بود و برای دیگر اعضای دسته درباره مسائل مهم تصمیم می‌گرفت. کبرا، حتی راه‌رفتنش هم نشان می‌دهد که یک دختر ایلیاتی است. مثل زن‌های عشایر موهای مجعد و بلندی دارد و با اندام ورزیده‌اش، دلاورانه و محکم راه می‌رود. مقنعه یا روسری‌های رنگی می‌پوشد و چادر کش‌دار مشکی سر می‌کند. تمام آرایشش این است که یک رژ کمرنگ صورتی بزند. اتاق او محل مراجعه دخترهای فلت سمت چپ است. از نوشتن تا ویرایش مقاله‌های تحقیقی، برطرف‌کردن کلیه گیر و گرفتاری‌های موبایل و کامپیوتر، تا جلسات حق اختلاف و صدور رأی‌های عادلانه، برای همه و همه چیز می‌توانید روی کبرا حسن‌پور، دانشجوی دکترای توسعه کشاورزی حساب کنید.
حدود ساعت چهار عصر صدای جیغ بلندی در راهرو پیچید. فاطمه پشت پرده خوابیده بود و من داشتم تمرین یونیت ۱۴ درس زبان انگلیسی را می‌نوشتم. پنجشنبه است و بیشتر بچه‌هایی که شهرهایشان، نزدیک یاسوج است به خانه رفته‌اند. بچه‌های شیراز، دهدشت، برازجان، جهرم، گچساران. در اتاق را باز می‌کنم و می‌روم بیرون. صدای جیغ آذر است که رفته به زینب کمک کند که موش بگیرند. آذر تا موش را دیده چنان جیغی کشیده که موش بیچاره از صدای جیغ آذر بیشتر ترسیده و خواسته هر طور هست فرار کند. زینب جعبه‌های مقوایی را که پر از آذوقه خشک است تکان می‌دهد که اگر موش داخل آن رفته بیرون بیاید. می‌گوید به شکیبا گفتم توی جعبه‌هایت موش است. زینب رفته پایین و از خانم علم جاروبرقی گرفته. تمام اتاق را ریخته بیرون که موش را پیدا کند. حتی یخچال را هم از فرورفتگی دیوار بیرون آورده. زینب دانشجوی پست‌دکتراست و شیمی فیزیک می‌خواند. شلوارک‌های خیلی کوتاه می‌پوشد و کلا کم دیدم که با کسی هم‌کلام شود. در همین دانشگاه خودمان تدریس هم می‌کند. آذر رفته بالای صندلی و گفته خودش مثل چی از موش می‌ترسد، وقتی هم موش را دیده جیغ کشیده و گفته اوناهاش، اوناهاش، رفت آن زیر. زینب خیلی شیک ترسیده. دستش را به صورتش برده و گفته وای. ولی آذر چنان جیغی کشید که ما چند نفر را کشاند آنجا. فاطمه یک پتوی گل‌منگلی قرمزرنگ برداشت و خم شد زیر تخت شکیبا. آذر گفت نمی‌ترسی. فاطمه با همان لهجه گچسارانی جواب داد خب موش است دیگر. ترس دارد مگر. آذر گفت می‌توانی بگیرش. گفت آره. می‌کشمش. اسم کشتن که آمد، از اتاق آمدم بیرون. آذر هم آمد و در را بست. من و فاطمه با هم حرف نمی‌زنیم. یواش به آذر گفتم، بگو نکشدش. بیندازد بیرون. صدای فاطمه توی راهرو پیچیده. بلند می‌پرسد بچه‌ها کی چسب موش دارد؟ من گریه‌ام می‌گیرد.
نوشته های زهرا مشتاق
برنامه شهید افراسیاب گلین امیری - 25 آذر 1403 را در تلوبیون ببینید http://www.telewebion.ir/episode/0x1076c999
دوستان عزیزم
نویسندگی فیلمنامه و گویندگی این فیلم مستند کوتاه را به عهده داشته ام. خوشحال می شوم آن را ببینید.
این عکس را در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان گرفتم. برای بچه های روستا پارک بازی درست کرده بودیم و او ایستاده، به جایی که نمی دانستی کجاست، خیره مانده بود….
نقد و بررسی Summer of Rockets
تابستان موشک‌ها؛ جنگ سرد، تعلیق و چالش‌های اخلاقی


نقد




۱۵:۵۰
- ۱۴۰۳/۱۰/۰۱- دقیقه مطالعه
«تابستان موشک‌ها» یک درام تاریخی با محوریت جنگ سرد، خیانت، تعلیق و چالش‌های اخلاقی است که به بازی درخشان کیلی هاوز و داستان غافلگیرکننده‌اش می‌بالد.
به گزارش فیلم‌نت نیوز، سریال «تابستان موشک ها» را به دلیل کیلی هاوس دیدم. برای بازی درخشانش در «خانواده دارل» که چندین بار نگاهش کرده بودم. می دانید، اغلب، بازیگر خوب در هر فیلمی که باشد برای کار شناسنامه می شود. مخاطب می آورد. «تابستان موشک ها» مجموعه ای از چیزهای میخکوب کننده است. سرگردانی و تعلیق هایی میان واقعیت، دروغ و خیانت. مجموعه ای ۶ قسمتی در گونه درام-تاریخی که محصول ۲۰۱۹ انگلستان است و استیون پولیاکوف آن را کارگردانی کرده است. قصه ای که در دوره جنگ سرد می گذرد. با فیلمنامه ای که غافلگیری در آن به درستی انجام شده است.
تا نیمه‌های چند قسمت اول، داستان مجاب کردن مردی است برای جاسوسی از خانواده‌ای سرشناس، متمول و مردی که قهرمان است چون برای کشورش جنگیده است. چگونه می شود از چنین خانواده ای که نهایت لطف و مهربانی را به آقای ساموئل پتروکین و خانواده‌اش دارند و در تمام مهمانی های باشکوه خود، آنها را دعوت می کنند، جاسوسی کرد. پتروکین، میان جان خانواده خودش و جاسوسی از آن خانواده دیگر، باید یکی را انتخاب کند. او در حالی به ذلت جاسوسی تن می دهد که باوری به کاری که انجام می‌دهد، ندارد. اما چیدمان فیلمنامه، ورق ها را برمی گرداند. این بار ساموئل پتروکین یهودی روسی ساکن انگلستان نیز، همراه با مخاطب غافلگیر می شود. حقیقت همیشه آن چیزی نیست که در ظاهر نشان داده می شود. پستوهای تاریک یک به یک گشوده می شود و تکه های کوچک، خیلی خیلی کوچک، رازهایی بزرگ را برملا می سازد. کشوری در آستانه کودتا، توسط کهنه سربازان، ژنرال های وفادار، اعضای مخفی و قسم خورده یک انجمن و البته سربازانی که فکر می کنند، نادیده گرفته و فراموش شده اند. قصد آنها نجات بریتانیای بزرگ از نفوذ جاسوس های شوروی است که در عالی ترین سطوح امنیتی، حتی ام آی فایو و ام آی سیکس هم نفوذ کرده اند. پشت باغ های وسیع، زیبا و شکوهمند، تانک های زرهی مسلح و سلاح های جنگی، آماده شروع یک نبرد شهری هستند. کودتایی بدون هیچ خونریزی به قصد هشدار به یادآوری و اهمیت جایگاهشان و بیرون ریختن کمونیست های کثیف و جاسوس های شوروی.
مانور نظامی در حضور تعدادی فراوان از سربازان حاضر به رزم. کجا و کی چنین رزمایشی را تمرین کرده اند؟! پتروکین از دیدن فوجی از سربازان مسلح آماده حمله همان قدر جا می خورد که مخاطب. او شاهد یک رزمایش مخفی است که معلوم است، مدت های مدید به طور مخفیانه در حال ساماندهی بوده است. مردان متوهمی که می خواهند کشور را که به زعم شان آلوده به جاسوس های شوروی است، با انجام کودتا پاکسازی کنند و بریتانیا را نجات دهند.
شاید اگر ساموئل پتروکین مخترع دستگاه بوق زن نبود، پایش به آن جمع باز نمی شد. او اختراع عجیبی دارد که می تواند آدم ها را پیدا کند. او مخترع چیزی است که امروزه به آن پیجر می گویند و حالا همین پیجرها، قرار است بخش تکنولوژی کودتا باشد. آدم ها را به هم مرتبط و هماهنگ سازد. پیجر، تنها اختراع پتروکین نیست. او پیشتر نوع پیشرفته ای از سمعک را نیز اختراع کرده است و مشهورترین مشتری اش، چرچیل بوده است. تا مدت ها درباره او این بدبینی وجود داشته که در سمعک چرچیل یک شنود قرار داشته است. معنایش این است که فکر می کردند او یک مخترع جاسوس است اما این بار، او واقعا کارکرد یک جاسوس را پیدا می کند. چون کل کشور را در خطر می بیند. او مجهز به ابزار جاسوسی می شود. در سکانسی از فیلم به مکانی برده می شود که محل نگهداری انواع ابزارهای جاسوسی است. پتروکین به مامور ام آی سیکس می گوید: فکر می کردم بیش از این ها پیشرفت کرده باشید!
فیلم گره‌های دیگری هم دارد مثل ناپدید شدن مرموز پسر خانواده و مخفی نگه داشتن آن از دیگران، چون علاوه بر آنکه قهرمان جنگ است، وکیل مجلس نیز هست و خبر گم شدن فرزندش آنتونی، می تواند جایگاه سیاسی اش را به خطر بیندازد.
پتروکین نیز برای ارتقای جایگاهش در طبقه اشراف تلاش می‌کند. اصلا یکی از عوامل دوستی او با خانواده همین موضوع است، او پسر کوچکش را به یک مدرسه شبانه روزی بسیار سخت گیرانه انگلیسی می فرستد و دختر جوانش هانا را نیز وادار می‌کند آداب اجتماعی طبقه اشراف را بیاموزد تا به مجلس رقص ملکه راه یابد و به این ترتیب با مردی نجیب زاده آشنا شود تا بتواند ازدواج مناسبی داشته باشد.
یعنی موقعیت علمی او در مقام یک مخترع، نمی تواند به تنهایی عاملی برای ارتقای جایگاه اجتماعی او باشد بلکه نزدیکی به قدرت و ثروت است که می تواند، در تغییر طبقه و جایگاه او و خانواده اش تاثیرگذار باشد، اما همسرش ماریا از شرکت در چنین میهمانی های اکراه دارد زیرا فکر می کند متعلق به آنها نیست و برای همین از همراهی همسرش سرباز می زند.
کودتا در غیرمنتظره‌ترین شکل و زمان ممکن برملا می‌شود. کودتاگران تصویر به سخره گرفته شده خود را در یک برنامه طنز تلویزیونی در حالی می بینند که درست تا چند دقیقه قبل فقط باید تاریخ و ساعت حمله را اعلام می‌کردند.
«تابستان موشک ها» پر از نشانه هایی است که می تواند در دنیای امروز ما نیز معناهای پر رنگی داشته باشد. درست مثل نقشه های GIS که لایه لایه بر هم منطبق می‌شود و انباشته از اطلاعاتی می شود که امکان وقوع هر رویدادی را گزارش می کند! پخش «تابستان موشک ها» به عهده شبکه تلویزیونی BBC است!
زهرا مشتاق منتقد سینما
داریم از لانه‌ی زنبور، از دهان کفتارها خارج می‌شویم. سوار بر ماشین. من حتی دست و سرم را برایشان تکان می‌دهم که یعنی خداحافظ. همه‌ی ما تا آخرین لحظه منتظر یک فاجعه‌ایم. باور نمی‌کنیم سوار ماشین شده باشیم و صحیح و سالم از آن‌جا در حال خروج باشیم. بازوی در بالا می‌رود و ما بیرون می‌آییم. می‌گویم آقای سخی، تو را خدا پایت را بگذار روی گاز. ما از طالبان گریختیم. و بعد هر کدام صداهای حبس‌شده در دهانمان را رها می‌کنیم. ما آگاهانه و بدون داشتن مجوز خطر کرده‌ بودیم و حالا سلامت بیرون آمده بودیم و زمری سخی با آخرین سرعت در جاده‌های آفتاب‌گرفته‌ی پنجشیر می‌راند. ما می‌دانیم جایی در عمق کوه‌ها و دره‌های زیبا، مقاومت هنوز زنده است و از جوانان برومند افغانستانی کسانی هستند که با روزها پیاده‌روی خود را به مخفی‌ترین هسته‌های مقاومت می‌رسانند.

وقتی مجاهد خنديد | زهرا مشتاق | چاپ دوم ۱۴۰۲، شمیز، رقعی، ۲۱۶ صفحه، ۸۵۰۰۰ تومان، #باکتاب.

@agarpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان عزیزم، اگر مایل باشید می توانید کتاب «وقتی مجاهد خندید» را با تخفیف ویژه و به صورت آنلاین خرید کنید. این کتاب نتیجه سفرهایم به افغانستان است. بخش اول، کاملا مستند و چون داستانی بلند است. در اصطلاح به آن ناداستان گفته می شود. بخش دوم آن، گفتگو با تعدادی از زنان کنشکر افغانستان، اساتید دانشگاه و البته گفتگو با ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان است.
قول می دهم کتاب را دوست داشته باشید. قصه ای هیجان انگیز و انباشته از لحظاتی ترسناک و پر از تعلیق.
ممنونم که از یک محصول فرهنگی حمایت می کنید….
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سال گذشته ۱۶۹۴ عقرب گزیدگی در ۱۱۴ روز در شهرستان نیکشهر سیستان و بلوچستان ثبت شده است. تعدادی از این عقرب‌گزیدگی‌ها به مرگ ختم می‌شود. چرا این اتفاق می‌افتد؟ گزارش ویدیویی زهرا مشتاق را ببینید.

@shahrvand_daily