#داستان_سفر
قدم قدم به یادتان
قسمت چهارم
وقتی متن قبلی طولانی شد و مجبور شدم دو قسمتش کنم، اولش ناراحت شدم و حکمتش رو نفهمیدم ولی الان میفهمم که چرا اینگونه شد؛
امروز #جمعه بود و روز شهادت پدر امام زمان...
مشغول خوردن ناهار شدیم، قیمه پلوی موکب. اصلا انگار غذای موکبها مزه ای دیگر دارد. ظرف کوچک است و برنجش هندی و گاه حتی نیم پز! ولی مزه اش را در هیچ رستورانی نمیابی! نمیدانم شاید حال و هوای دل باشد که طبع و سرشت درون را تغییر میدهد و این غذاهای موکبی با این کیفیت درنظرتان خوشمزه ترینها میشود...
بگذریم... بعد از ناهار با کلی اصرار وارد ساختمان مربوط به بازسازی حرم شدیم. پیدا شدن یه سرپناه شیک و مرتب تو اون سیل جمعیت واقعا موهبت الهی بود. با آنکه از وقت ناهار گذشته بود ولی برایمان غذا آوردند، ما هم برای اینکه دلشان را نشکنیم چند لقمه ای خوردیم.
من و یک نفر دیگر از جمع ۸ نفره مان زائراولی بودیم؛ همسفری ها میگفتند به خاطر ما هستش که جای به این خوبی قسمتمون شده. خلاصه که خیلی هوای ما رو داشتند و میگفتند آقا به این زائراولی ها نظر ویژه دارن.
رفقا در مورد مقصد بعدی باهم گفتگو میکردن که از سامرا دوباره کاظمین بریم یا مستقیم مرز مهران و برگردیم تهران.
خلاصه دم غروب بود که وضو گرفتیم تا مشرف بشیم حرم. اما بگذارید قبل از تشرف، ماجرایی را خدمتتان عرض کنم:
در همین ساختمان #پیرمردی بود که وقتی ما رسیدیم تازه از حرم برگشته بود. با لهجه ی شیرین اصفهانی میگفت این آخر عُمری تصمیم گرفتم مدتی اینجا در #منزل_صاحب_الزمان باشم؛ به خانواده ام هم گفته ام تا زمانی که از اینجا بیرونم نکنند، میمانم.
وقتی گفت منزل آقا، حرفش خیلی به دلم نشست؛ همین طور که به سمت حرم قدم برمیداشتم، این حس بیشتر و بیشتر میشد.
سیل جمعیت سیاه پوش و عزادارِ حضرت ارباب بود که راهیِ حرم میشد. واقعا جای سوزن انداختن هم نبود. قیامت بود. راستش الان خیلی حالم خوب نیست، لحظه به لحظه داره جلو چشمام تجسم میشه؛ فقط میخوام بگم:
چه شیرینه خواندن زیارت #جامعه کنار مرقد مطهر امام هادی علیه السلام (که زیارت جامعه از ایشان منقول است)...
چه شیرینه نگاه به آن #ضریح شش گوشه و گره زدن انگشتان دو دست به شبکه هاش...
چه شیرینه خواندن دو رکعت نماز بالاسر...
چه شیرینه بودن و ماندن در خانه امامت و طواف در تلاطم جمعیت...
و چه شیرینه خواندن زیارت آل یس در سرداب مقدس...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قدم قدم به یادتان
قسمت چهارم
وقتی متن قبلی طولانی شد و مجبور شدم دو قسمتش کنم، اولش ناراحت شدم و حکمتش رو نفهمیدم ولی الان میفهمم که چرا اینگونه شد؛
امروز #جمعه بود و روز شهادت پدر امام زمان...
مشغول خوردن ناهار شدیم، قیمه پلوی موکب. اصلا انگار غذای موکبها مزه ای دیگر دارد. ظرف کوچک است و برنجش هندی و گاه حتی نیم پز! ولی مزه اش را در هیچ رستورانی نمیابی! نمیدانم شاید حال و هوای دل باشد که طبع و سرشت درون را تغییر میدهد و این غذاهای موکبی با این کیفیت درنظرتان خوشمزه ترینها میشود...
بگذریم... بعد از ناهار با کلی اصرار وارد ساختمان مربوط به بازسازی حرم شدیم. پیدا شدن یه سرپناه شیک و مرتب تو اون سیل جمعیت واقعا موهبت الهی بود. با آنکه از وقت ناهار گذشته بود ولی برایمان غذا آوردند، ما هم برای اینکه دلشان را نشکنیم چند لقمه ای خوردیم.
من و یک نفر دیگر از جمع ۸ نفره مان زائراولی بودیم؛ همسفری ها میگفتند به خاطر ما هستش که جای به این خوبی قسمتمون شده. خلاصه که خیلی هوای ما رو داشتند و میگفتند آقا به این زائراولی ها نظر ویژه دارن.
رفقا در مورد مقصد بعدی باهم گفتگو میکردن که از سامرا دوباره کاظمین بریم یا مستقیم مرز مهران و برگردیم تهران.
خلاصه دم غروب بود که وضو گرفتیم تا مشرف بشیم حرم. اما بگذارید قبل از تشرف، ماجرایی را خدمتتان عرض کنم:
در همین ساختمان #پیرمردی بود که وقتی ما رسیدیم تازه از حرم برگشته بود. با لهجه ی شیرین اصفهانی میگفت این آخر عُمری تصمیم گرفتم مدتی اینجا در #منزل_صاحب_الزمان باشم؛ به خانواده ام هم گفته ام تا زمانی که از اینجا بیرونم نکنند، میمانم.
وقتی گفت منزل آقا، حرفش خیلی به دلم نشست؛ همین طور که به سمت حرم قدم برمیداشتم، این حس بیشتر و بیشتر میشد.
سیل جمعیت سیاه پوش و عزادارِ حضرت ارباب بود که راهیِ حرم میشد. واقعا جای سوزن انداختن هم نبود. قیامت بود. راستش الان خیلی حالم خوب نیست، لحظه به لحظه داره جلو چشمام تجسم میشه؛ فقط میخوام بگم:
چه شیرینه خواندن زیارت #جامعه کنار مرقد مطهر امام هادی علیه السلام (که زیارت جامعه از ایشان منقول است)...
چه شیرینه نگاه به آن #ضریح شش گوشه و گره زدن انگشتان دو دست به شبکه هاش...
چه شیرینه خواندن دو رکعت نماز بالاسر...
چه شیرینه بودن و ماندن در خانه امامت و طواف در تلاطم جمعیت...
و چه شیرینه خواندن زیارت آل یس در سرداب مقدس...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
خاطرات سفر
با سلام؛ چون افتخار سیادت رو دارم و نسب حقیر به موسی بن جعفر علیه السلام میرسه و شخصا ارادت ویژه نسبت به جدم باب الحوائج را دارم و اسم خودم کاظم و پسرم علیرضاست خداوند باز به این حقیر منت گذاشته و سفر ما ابتدا از #کاظمین شروع شد.
قرار بود ساعت ۱۷ از ترمینال غرب به سمت مرز حرکت کنیم اما چون اتوبوس با تاخیر اومد ساعت ۲۰ راه افتادیم.
باز زود قضاوت کردم میگفتم نیگا بد شانسی و... ؟!
مدیر کاروان گفت: چون تاخیر زیاد داشتیم اول میریم "کاظمین" 😭
به شهر مقدس "کاظمین" که رسیدیم بعد از کمی استراحت ساعت ۱۲ شب من با علی رفتیم حرم؛ انشاالله روزی همه عزیزان بشه انگار که خواب میدیدم...
من و علیرضا و #ضریح مقدس امامین کسی دیگه نبود. نمیدونم و روم نمیشه چطور از خداوند و بانیان گرامی تشکر کنم!
عارضم که خداوند را به صبر واسارت موسی بن جعفر علیه السلام به جود وجوانی امام جواد صلوات الله علیه، به علم و شجاعت امام هادی علیه السلام، به حصر امام عسگری سلام الله علیه، به گلوی بریده اربای دوعالم اقا سیدالشهدا علیه السلام، به دو بال بریده قمر بنی هاشم سلام الله علیه، سوگند میدم که #حاجات وخواسته های تک تک #بانیان را برآورده بفرمایید به برکت صلوات بر محمد وآل محمد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
خاطرات سفر
با سلام؛ چون افتخار سیادت رو دارم و نسب حقیر به موسی بن جعفر علیه السلام میرسه و شخصا ارادت ویژه نسبت به جدم باب الحوائج را دارم و اسم خودم کاظم و پسرم علیرضاست خداوند باز به این حقیر منت گذاشته و سفر ما ابتدا از #کاظمین شروع شد.
قرار بود ساعت ۱۷ از ترمینال غرب به سمت مرز حرکت کنیم اما چون اتوبوس با تاخیر اومد ساعت ۲۰ راه افتادیم.
باز زود قضاوت کردم میگفتم نیگا بد شانسی و... ؟!
مدیر کاروان گفت: چون تاخیر زیاد داشتیم اول میریم "کاظمین" 😭
به شهر مقدس "کاظمین" که رسیدیم بعد از کمی استراحت ساعت ۱۲ شب من با علی رفتیم حرم؛ انشاالله روزی همه عزیزان بشه انگار که خواب میدیدم...
من و علیرضا و #ضریح مقدس امامین کسی دیگه نبود. نمیدونم و روم نمیشه چطور از خداوند و بانیان گرامی تشکر کنم!
عارضم که خداوند را به صبر واسارت موسی بن جعفر علیه السلام به جود وجوانی امام جواد صلوات الله علیه، به علم و شجاعت امام هادی علیه السلام، به حصر امام عسگری سلام الله علیه، به گلوی بریده اربای دوعالم اقا سیدالشهدا علیه السلام، به دو بال بریده قمر بنی هاشم سلام الله علیه، سوگند میدم که #حاجات وخواسته های تک تک #بانیان را برآورده بفرمایید به برکت صلوات بر محمد وآل محمد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#ده_روز
۱۰ روز باقیمانده است. و آرزومند زیارت امام دهم هستیم.
پس بگذارید امروز هم همان #سامرا بمانیم با پای دلمان!
و برویم و از روبرو وارد شویم و آن #ضریح زیبای شش گوشه ی بلند را در چشم بیاوریم و برویم کمکم جلوتر تا برسیم به ضریح!
شبکه هایش را با یک دست بگیریم و با دست دیگر مفاتیح را بگیریم و #جامعه را بخوانیم
راستش را بخواهی جامعه خواندن کنار مضجع شریف امام هادی علیه السلام یک حال دیگری دارد...
وقتتان را نگیرم. فقط یک پیشنهاد!
چه خوب است امسال آنها که توفیق دارند و #پیاده از نجف تا کربلا مشایه می کنند. مفاتیح همراه داشته باشند و نیت کنند که زیارت جامعه را حفظ کنند...
باشد که بزودی که به #بقیع مشرف می شویم به کوری چشم #وهابیان کوردل که نمی گذارند مفاتیح در دست بگیریم آنجا جامعه را از حفظ بخوانیم...
و البته بهتر بگویم باشد که انشاالله بزودی #ظهور یوسف فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف مقدر شود و در مقابلش بایستیم و جامعه بخوانیم...
آن وقت اگر #اشک چشمانمان مجال نداد تا از روی مفاتیح ببینیم دیگر مشکلی نداریم چون جامعه را حفظ کرده ایم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
۱۰ روز باقیمانده است. و آرزومند زیارت امام دهم هستیم.
پس بگذارید امروز هم همان #سامرا بمانیم با پای دلمان!
و برویم و از روبرو وارد شویم و آن #ضریح زیبای شش گوشه ی بلند را در چشم بیاوریم و برویم کمکم جلوتر تا برسیم به ضریح!
شبکه هایش را با یک دست بگیریم و با دست دیگر مفاتیح را بگیریم و #جامعه را بخوانیم
راستش را بخواهی جامعه خواندن کنار مضجع شریف امام هادی علیه السلام یک حال دیگری دارد...
وقتتان را نگیرم. فقط یک پیشنهاد!
چه خوب است امسال آنها که توفیق دارند و #پیاده از نجف تا کربلا مشایه می کنند. مفاتیح همراه داشته باشند و نیت کنند که زیارت جامعه را حفظ کنند...
باشد که بزودی که به #بقیع مشرف می شویم به کوری چشم #وهابیان کوردل که نمی گذارند مفاتیح در دست بگیریم آنجا جامعه را از حفظ بخوانیم...
و البته بهتر بگویم باشد که انشاالله بزودی #ظهور یوسف فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف مقدر شود و در مقابلش بایستیم و جامعه بخوانیم...
آن وقت اگر #اشک چشمانمان مجال نداد تا از روی مفاتیح ببینیم دیگر مشکلی نداریم چون جامعه را حفظ کرده ایم...
🌸 @zaeranniabati 🌸