#داستان_سفر
قدم قدم به یادتان...
قسمت دهم
امروز ادامه خاطرات رو از روبروی ضریح آن امامِ بزرگواری مینویسم که مرا راهیِ کربلا و زیارتِ اربعین کرد؛ و شما را اذن داد تا زائرانِ جدش را کمک کنید.
از جانب همگی تان به اقا #امام_رضا سلام دادم.
... ستون ۵۰۳ پیاده شدیم. #استارت پیاده روی عالی بود؛ با سه صلوات هدیه به روح سه ساله ارباب آغاز نمودیم. فاصله هر ستون تا ستون بعدی ۵۰ متر است. جمعیت نسبت به اوایل راه بیشتر شده بود.
حس و حالِ عجیبی بود؛ هم خوشحال بودیم هم ناراحت؛ قدم قدم به یاد همه تان بودم! در دلم میگفتم خدا خیرتان دهد که وسیله شدید...
خوشحال بودم از اینکه نامِ ارباب بر لبانِ سیلِ عشاقی ست که پیاده راهی شده اند؛
و ناراحت از انکه یادم می آمد طفلان و بانوان حرم چگونه این راه را پیموده اند!
ما اگر توقف میکردیم، بلافاصله میزبانانِ عراقی برایمان صندلی میگذاشتند تا خستگی از تن درکنیم و سپس آب و غذا و شربت و... تعارفمان میکردند.
فقط و فقط احترام بود و پذیرایی که تا می آمد لبخند بر لبانمان بنشاند، یادِ ظلمِ ساربان می افتادیم و اعراب بدوی که حرمت آل الله را نگه نداشتند.
اگر قافله اسرا می ایستاد، با تازیانه و شلاق پذیرایشان بودند و اگر آب و غذا طلب میکردند، طعنه و ناسزا تعارشان میکردند.
روضه برایتان نخوانم اگرچه قدم قدمش روضه بود و سوز! به نیت مولا بعد از طیِ ۱۱۰ عمود استراحت کردیم. تیم ۸ نفره مان سرحال به نظر میرسید...
دوباره با هدیه سه صلوات به خانم حضرت رقیه ادامه دادیم.
ستون ۷۲۳ (۱۱۰ عمود دیگر) دومین موقفمان بود. همین جا بود که حس کردم دیگر نمیتوانم! یکی دو نفر دیگر از همسفرا هم #خسته شده بودند. یکی از رفقا پیشنهاد داد چند صدتا ستون با ماشین بریم و آنجا دوباره قرار بذاریم. کمر دردم اذیتم میکرد و غصه ی نرفتنِ باقیِ راه بیشتر آزارم میداد.
دوستم که این حس متضاد را در من فهمیده بود، گفت من هم پادرد دارم و نمیتوانم کلِ راه را پیاده بیام.
اما هر وقت که خسته میشم، یادِ بچه های امام حسین می افتم بخصوص بی بی رقیه و ازشون مدد میگیرم. به آنها فکر میکنم که به من #التماس_دعا گفته بودند و سعی میکنم حتما چند قدمی را به نیابتشان راه بروم.
آنجا بود که به یادتان افتادم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قدم قدم به یادتان...
قسمت دهم
امروز ادامه خاطرات رو از روبروی ضریح آن امامِ بزرگواری مینویسم که مرا راهیِ کربلا و زیارتِ اربعین کرد؛ و شما را اذن داد تا زائرانِ جدش را کمک کنید.
از جانب همگی تان به اقا #امام_رضا سلام دادم.
... ستون ۵۰۳ پیاده شدیم. #استارت پیاده روی عالی بود؛ با سه صلوات هدیه به روح سه ساله ارباب آغاز نمودیم. فاصله هر ستون تا ستون بعدی ۵۰ متر است. جمعیت نسبت به اوایل راه بیشتر شده بود.
حس و حالِ عجیبی بود؛ هم خوشحال بودیم هم ناراحت؛ قدم قدم به یاد همه تان بودم! در دلم میگفتم خدا خیرتان دهد که وسیله شدید...
خوشحال بودم از اینکه نامِ ارباب بر لبانِ سیلِ عشاقی ست که پیاده راهی شده اند؛
و ناراحت از انکه یادم می آمد طفلان و بانوان حرم چگونه این راه را پیموده اند!
ما اگر توقف میکردیم، بلافاصله میزبانانِ عراقی برایمان صندلی میگذاشتند تا خستگی از تن درکنیم و سپس آب و غذا و شربت و... تعارفمان میکردند.
فقط و فقط احترام بود و پذیرایی که تا می آمد لبخند بر لبانمان بنشاند، یادِ ظلمِ ساربان می افتادیم و اعراب بدوی که حرمت آل الله را نگه نداشتند.
اگر قافله اسرا می ایستاد، با تازیانه و شلاق پذیرایشان بودند و اگر آب و غذا طلب میکردند، طعنه و ناسزا تعارشان میکردند.
روضه برایتان نخوانم اگرچه قدم قدمش روضه بود و سوز! به نیت مولا بعد از طیِ ۱۱۰ عمود استراحت کردیم. تیم ۸ نفره مان سرحال به نظر میرسید...
دوباره با هدیه سه صلوات به خانم حضرت رقیه ادامه دادیم.
ستون ۷۲۳ (۱۱۰ عمود دیگر) دومین موقفمان بود. همین جا بود که حس کردم دیگر نمیتوانم! یکی دو نفر دیگر از همسفرا هم #خسته شده بودند. یکی از رفقا پیشنهاد داد چند صدتا ستون با ماشین بریم و آنجا دوباره قرار بذاریم. کمر دردم اذیتم میکرد و غصه ی نرفتنِ باقیِ راه بیشتر آزارم میداد.
دوستم که این حس متضاد را در من فهمیده بود، گفت من هم پادرد دارم و نمیتوانم کلِ راه را پیاده بیام.
اما هر وقت که خسته میشم، یادِ بچه های امام حسین می افتم بخصوص بی بی رقیه و ازشون مدد میگیرم. به آنها فکر میکنم که به من #التماس_دعا گفته بودند و سعی میکنم حتما چند قدمی را به نیابتشان راه بروم.
آنجا بود که به یادتان افتادم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
#هوای_حرم
شب جمعه شب زیارت اربابه و من حالا خوب میدونم که توی اینهمه شب جمعه که تو تمام عمرم گذروندم شاید فقط همون یه شب جمعه رو #زندگی کردم.
همون شب جمعه ای که تو حرم ارباب سیدالشهداء علیه السلام سعادت زیارت و دعای دسته جمعی و نماز جماعت، اونم جلوی ورودی ضریح قسمتم شد.
هرچقدر بیشتر میگذره دلتنگتر از قبل، خاطرات و لحظه ها رو بیشتر و بیشتر جلوی چشمام میارم، مبادا که فراموش کنم اونچه که توی اون سفر دیدمو شنیدمو حس کردم؛
چشمامو میبندمو صحن طلای #حضرت_امیر رو میبینم، مشکی پوش عزای بانوی دوعالم، سلام میدمو میگم آقاجان برای عرض #تسلیت اومدم اینجوری ازم قبوله آقا؟ میگم آقا نشون به نشونه ی این لباس مشکی و چادر سیاهم شما رو به بزرگی غم امروزتون، اسم منم بین عزادارای غم حضرت مادر س بنویسید... و فقط یه آرزو واسه دیدن امام زمانم عج و...
توی دنیای خیالم پرواز میکنم به بهشت #بین_الحرمین، یاد لحظهی باز شدن پردهی جلوی ضریح ارباب دلمو از جا میکَنه بی اختیار سجده میکنمو سلام میدمو و میگم آقا جان پابوستون اومدم واسه عرض تسلیتِ غم حضرت مادر،
میگم آقا شنیدم، اگه کسی عزادار غم مادرش باشه هیچوقت اونایی که بهش تسلیت میگن رو فراموش نمیکنه!!!
یه کم این پا اون پا میکنمو بالاخره میگم آقاجان میشه از منم قبول کنید؟!!
من بچه سید نیستم اما فاطمیه که میاد دلم از غم مادرتون یه دنیا میگیره شما هم به حُرمت اسم مادرتون تسلیت منو قبول کنین! ... و یه آرزو واسه فرج آقام و...
تو خیالم از کنار تک تک نخلهای بین الحرمین رد میشمو و این بار با همه ی وجود، عطر حرم #حضرت_سقا باب الحوائج رو نفس میکشم سجده میکنمو سلام میدمو نزدیکتر میرم، میگم آقاجان شنیدم شما به اسم خانوم جانم حضرت زهرا س خیلی حساس هستین؟! اومدم برای عرض تسلیت آقا، میشه ازم قبول کنید؟ میشه منو ناامید نکنین؟ آخه ما ایرانیا با شما یه جور دیگه احساس قرابت داریم... و تنها یه آرزو واسه فرج مولام آقا صاحب الزمان عج و...
تو عالم خیالم چشم باز میکنمو خودمو جلوی دو گنبد طلایی زیبای #امامین_کاظمین علیهم السلام میبینم تو همون حال و هوا میگم اومدم تسلیت بگم غم بانوی دوعالم س رو و این بار قسمشون میدم به شفاعت آقام #امام_رضا که قبول کنن و همون یه حاجتو آرزوی منو اجابت کنن، دستمو روی قلبم میذارم چشمامو میبندمو همون یه آرزو...
چشم که باز میکنم تا چشم کار میکنه دیوار بتنی و ایست بازرسی و گشت و سرباز و تفنگ و اسلحه و جای تیر روی دیوارها یادم میاره که اینجا #سامرا ست خونه ی آقامه خونه ای که حالا بیشتر از هزار سال میشه که صاحب خونه، دلگیر از همسایه ها و گاهی حتی بعضی از مهموناش ازشون رو برگرفته و در حجاب غیبت رخ پوشیده؛
تو دلم یهو خالی میشه دلم بدجور میریزه دلهره ی تنهایی شیعه میون این دنیای بزرگ که پر از جنگه و توپ و تفنگ به دلم چنگ میزنه حالم دگرگون میشه از حال یتیمیِ شیعه، وقتی پدر هست و ما لایق نشدیم هنوز...
آهسته و محتاط بین دیوارهای بتنی شهر سلام میدمو جلو میرم،
گنبد طلایی امامین عسکریین علیهم السلام رو که میبینم میگم اومدم تسلیت بگم برای غم شهادت سرور بانوان و فخر عالمیان خانوم جانم حضرت زهرا سلام الله علیها
تو دلم میگم #آقا بیا برای #انتقام بازو و پهلوی شکسته ی مادر و دستان به ناحق بستهی پدر بعد از سقیفه، آقا جان بیا که شما تنها منتقم حضرت زهرا هستی....
تو همون حال و هوا به خودم میگم خوبیش اینه که تو #خواب و خیال برعکس بیداری میشه ساعتها روبروی این گنبد و ضریح زیبا نشستو درددل کرد با امامین عسکریین علیهم السلام میشه سرِ صبر و فراغت شِکوه کرد از تنهایی و #غربت شیعه، میشه سر فرصت نشست و استغاثه کرد و #اشک ریخت و التماس کرد که واسطه ی پایان این انتظار تلخ باشند، میشه زیر پای این نازنین مادر التماس کرد برای دیدن آن بهترین فرزند و برآورده شدن همون یه آرزو...
و باز هم منو همون یه آرزو...
آرزوی فرج...
الهی عجل عجل عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
🌸 @zaeranniabati 🌸
#هوای_حرم
شب جمعه شب زیارت اربابه و من حالا خوب میدونم که توی اینهمه شب جمعه که تو تمام عمرم گذروندم شاید فقط همون یه شب جمعه رو #زندگی کردم.
همون شب جمعه ای که تو حرم ارباب سیدالشهداء علیه السلام سعادت زیارت و دعای دسته جمعی و نماز جماعت، اونم جلوی ورودی ضریح قسمتم شد.
هرچقدر بیشتر میگذره دلتنگتر از قبل، خاطرات و لحظه ها رو بیشتر و بیشتر جلوی چشمام میارم، مبادا که فراموش کنم اونچه که توی اون سفر دیدمو شنیدمو حس کردم؛
چشمامو میبندمو صحن طلای #حضرت_امیر رو میبینم، مشکی پوش عزای بانوی دوعالم، سلام میدمو میگم آقاجان برای عرض #تسلیت اومدم اینجوری ازم قبوله آقا؟ میگم آقا نشون به نشونه ی این لباس مشکی و چادر سیاهم شما رو به بزرگی غم امروزتون، اسم منم بین عزادارای غم حضرت مادر س بنویسید... و فقط یه آرزو واسه دیدن امام زمانم عج و...
توی دنیای خیالم پرواز میکنم به بهشت #بین_الحرمین، یاد لحظهی باز شدن پردهی جلوی ضریح ارباب دلمو از جا میکَنه بی اختیار سجده میکنمو سلام میدمو و میگم آقا جان پابوستون اومدم واسه عرض تسلیتِ غم حضرت مادر،
میگم آقا شنیدم، اگه کسی عزادار غم مادرش باشه هیچوقت اونایی که بهش تسلیت میگن رو فراموش نمیکنه!!!
یه کم این پا اون پا میکنمو بالاخره میگم آقاجان میشه از منم قبول کنید؟!!
من بچه سید نیستم اما فاطمیه که میاد دلم از غم مادرتون یه دنیا میگیره شما هم به حُرمت اسم مادرتون تسلیت منو قبول کنین! ... و یه آرزو واسه فرج آقام و...
تو خیالم از کنار تک تک نخلهای بین الحرمین رد میشمو و این بار با همه ی وجود، عطر حرم #حضرت_سقا باب الحوائج رو نفس میکشم سجده میکنمو سلام میدمو نزدیکتر میرم، میگم آقاجان شنیدم شما به اسم خانوم جانم حضرت زهرا س خیلی حساس هستین؟! اومدم برای عرض تسلیت آقا، میشه ازم قبول کنید؟ میشه منو ناامید نکنین؟ آخه ما ایرانیا با شما یه جور دیگه احساس قرابت داریم... و تنها یه آرزو واسه فرج مولام آقا صاحب الزمان عج و...
تو عالم خیالم چشم باز میکنمو خودمو جلوی دو گنبد طلایی زیبای #امامین_کاظمین علیهم السلام میبینم تو همون حال و هوا میگم اومدم تسلیت بگم غم بانوی دوعالم س رو و این بار قسمشون میدم به شفاعت آقام #امام_رضا که قبول کنن و همون یه حاجتو آرزوی منو اجابت کنن، دستمو روی قلبم میذارم چشمامو میبندمو همون یه آرزو...
چشم که باز میکنم تا چشم کار میکنه دیوار بتنی و ایست بازرسی و گشت و سرباز و تفنگ و اسلحه و جای تیر روی دیوارها یادم میاره که اینجا #سامرا ست خونه ی آقامه خونه ای که حالا بیشتر از هزار سال میشه که صاحب خونه، دلگیر از همسایه ها و گاهی حتی بعضی از مهموناش ازشون رو برگرفته و در حجاب غیبت رخ پوشیده؛
تو دلم یهو خالی میشه دلم بدجور میریزه دلهره ی تنهایی شیعه میون این دنیای بزرگ که پر از جنگه و توپ و تفنگ به دلم چنگ میزنه حالم دگرگون میشه از حال یتیمیِ شیعه، وقتی پدر هست و ما لایق نشدیم هنوز...
آهسته و محتاط بین دیوارهای بتنی شهر سلام میدمو جلو میرم،
گنبد طلایی امامین عسکریین علیهم السلام رو که میبینم میگم اومدم تسلیت بگم برای غم شهادت سرور بانوان و فخر عالمیان خانوم جانم حضرت زهرا سلام الله علیها
تو دلم میگم #آقا بیا برای #انتقام بازو و پهلوی شکسته ی مادر و دستان به ناحق بستهی پدر بعد از سقیفه، آقا جان بیا که شما تنها منتقم حضرت زهرا هستی....
تو همون حال و هوا به خودم میگم خوبیش اینه که تو #خواب و خیال برعکس بیداری میشه ساعتها روبروی این گنبد و ضریح زیبا نشستو درددل کرد با امامین عسکریین علیهم السلام میشه سرِ صبر و فراغت شِکوه کرد از تنهایی و #غربت شیعه، میشه سر فرصت نشست و استغاثه کرد و #اشک ریخت و التماس کرد که واسطه ی پایان این انتظار تلخ باشند، میشه زیر پای این نازنین مادر التماس کرد برای دیدن آن بهترین فرزند و برآورده شدن همون یه آرزو...
و باز هم منو همون یه آرزو...
آرزوی فرج...
الهی عجل عجل عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
راننده مسافر یا زائرِ این بارِ ما، در #شبهای_قدر معرفی شده بود. شاید هم در آن شبها آرزو کرده بود وصال دیدار حریم یار را...
تحقیق، تامین بودجه، پیگیری ها و مهمتر از همه رزق و روزی زائر باعث شد که در ماه #امام_رضا علیه السلام راهی دیار باشد و زائرِ ارباب...
انسان شریفی حدودا شصت ساله که با همسر و دختر چهارده ساله اش مشرف شده اند.
مجاورانِ حرمِ حضرت معصومه علیهاالسلام هستند و ساکنِ شهر #قم.
گفتیم که شغلش رانندگی است با #تاکسی_زرد مسیر تهران-قم و بالعکس.
شاید سوال کنید که در پیام قبلی اشاره شده بود دو زائر داریم ولی الان سه نفر معرفی کردیم؟!
پدر خانواده یکبار قبلا اربعین مشرف شده بودند و زائران نیابتی بنایش بر فراهم کردن سفر #زائر_اولی هاست.
حالا ما مانده بودیم چه کنیم؟! سخت بود که مادر و دختر را بفرستیم و پدر بماند!
لطف خدا و عنایت ارباب شامل حالمان شد و #هزینه_پدر را از طریق غیر از کانال زائران نیابتی برایمان جور کردند. و عملا درست است که سه زائر مشرف شده اند ولی کانال ما فقط هزینه ی مادر و دختر را که تا بحال مشرف نشده اند تقبل کرده است.
بگذریم خلاصه بعدِ ماه رمضان و گذشت حدود دوسوم ماه شوال، خیلی سریع کار سفر جور شد.
تاریخ سفر را با هماهنگی زائران و دفتر زیارتی معلوم کردیم و مقید بودیم که #شب_جمعه حتما #کربلا باشند.
خیلی سرتان را درد نمی آورم تا روز قبل از سفر هنوز ویزا و مانیفست زوار آماده نبود...
🌸 @zaeranniabati 🌸
راننده مسافر یا زائرِ این بارِ ما، در #شبهای_قدر معرفی شده بود. شاید هم در آن شبها آرزو کرده بود وصال دیدار حریم یار را...
تحقیق، تامین بودجه، پیگیری ها و مهمتر از همه رزق و روزی زائر باعث شد که در ماه #امام_رضا علیه السلام راهی دیار باشد و زائرِ ارباب...
انسان شریفی حدودا شصت ساله که با همسر و دختر چهارده ساله اش مشرف شده اند.
مجاورانِ حرمِ حضرت معصومه علیهاالسلام هستند و ساکنِ شهر #قم.
گفتیم که شغلش رانندگی است با #تاکسی_زرد مسیر تهران-قم و بالعکس.
شاید سوال کنید که در پیام قبلی اشاره شده بود دو زائر داریم ولی الان سه نفر معرفی کردیم؟!
پدر خانواده یکبار قبلا اربعین مشرف شده بودند و زائران نیابتی بنایش بر فراهم کردن سفر #زائر_اولی هاست.
حالا ما مانده بودیم چه کنیم؟! سخت بود که مادر و دختر را بفرستیم و پدر بماند!
لطف خدا و عنایت ارباب شامل حالمان شد و #هزینه_پدر را از طریق غیر از کانال زائران نیابتی برایمان جور کردند. و عملا درست است که سه زائر مشرف شده اند ولی کانال ما فقط هزینه ی مادر و دختر را که تا بحال مشرف نشده اند تقبل کرده است.
بگذریم خلاصه بعدِ ماه رمضان و گذشت حدود دوسوم ماه شوال، خیلی سریع کار سفر جور شد.
تاریخ سفر را با هماهنگی زائران و دفتر زیارتی معلوم کردیم و مقید بودیم که #شب_جمعه حتما #کربلا باشند.
خیلی سرتان را درد نمی آورم تا روز قبل از سفر هنوز ویزا و مانیفست زوار آماده نبود...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#هفت_روز
یادمه متن قبلی ۱۰ روز بود و روز چهارشنبه ی قبل!
سامرا بودیم و به یاد امام دهم علیه السلام و زیارت جامعه!
نشد دو روز قبل بنویسم. راستش اتود متن رو هم در ذهنم زده بود ولی گرفتاری پیش اومد؛ ادمین جان هم گفته بود متن بیات بشه فایده نداره و خلاصه امروز توفیقی شد برای نوشتن...
اما
تا اینجاش خوب بود. همین که تو ذهنم اومد کاظمین ناگاه #امام_رضا آمد به ذهن و پدر و پسرشان علیهم السلام
یعنی امام ۸ و ۹ و ۷...
لاالاه الا الله
عجیب بود برایم خیلی ناراحت بودم که چرا متن دیروز و پریروز ارسال نشده
اما وقتی اینگونه شد و امروز به #کاظمین رسیدیم و این سه امام و سه عدد با خودم گفتم نکند حکمتی داشته ماجرا
خلاصه آنکه معطلت نکنم برو از باب المراد وارد صحن بشو و دلت ناخودآگاه حال و هوای مشهد خواهد کرد تا بروی و از باب قبله وارد شوی و ندا برآوری السلام علیک یا #باب_الحوائج یا موسی ابن جعفر
بعد طواف کنی ضریحش را و برسی به پشت سر و قبر شریف امام نهم علیه السلام و حاجاتت را بخواهی و همین که عقب عقب برمیگردی آنجا حضرت سلطان را به جگرگوشه اش جوادالایمه قسم دهی تا بگیری حاجتت را...
🌸 @zaeranniabati 🌸
یادمه متن قبلی ۱۰ روز بود و روز چهارشنبه ی قبل!
سامرا بودیم و به یاد امام دهم علیه السلام و زیارت جامعه!
نشد دو روز قبل بنویسم. راستش اتود متن رو هم در ذهنم زده بود ولی گرفتاری پیش اومد؛ ادمین جان هم گفته بود متن بیات بشه فایده نداره و خلاصه امروز توفیقی شد برای نوشتن...
اما
تا اینجاش خوب بود. همین که تو ذهنم اومد کاظمین ناگاه #امام_رضا آمد به ذهن و پدر و پسرشان علیهم السلام
یعنی امام ۸ و ۹ و ۷...
لاالاه الا الله
عجیب بود برایم خیلی ناراحت بودم که چرا متن دیروز و پریروز ارسال نشده
اما وقتی اینگونه شد و امروز به #کاظمین رسیدیم و این سه امام و سه عدد با خودم گفتم نکند حکمتی داشته ماجرا
خلاصه آنکه معطلت نکنم برو از باب المراد وارد صحن بشو و دلت ناخودآگاه حال و هوای مشهد خواهد کرد تا بروی و از باب قبله وارد شوی و ندا برآوری السلام علیک یا #باب_الحوائج یا موسی ابن جعفر
بعد طواف کنی ضریحش را و برسی به پشت سر و قبر شریف امام نهم علیه السلام و حاجاتت را بخواهی و همین که عقب عقب برمیگردی آنجا حضرت سلطان را به جگرگوشه اش جوادالایمه قسم دهی تا بگیری حاجتت را...
🌸 @zaeranniabati 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋فایل: کرامت پشت درهای بسته...
🎤مداح: آقای صابر خراسانی
⏰زمان: حدود ۴ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
🎤مداح: آقای صابر خراسانی
⏰زمان: حدود ۴ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋فایل: ما به تو رو نزده حاجت ما را دادی...
🎤مداح: حاج امیر کرمانشاهی
⏰زمان: حدود ۱ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
🎤مداح: حاج امیر کرمانشاهی
⏰زمان: حدود ۱ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋 فایل: از حرم امام رضا تا اربعین...
🎤 مداح: حاج حیدر خمسه
⏰ زمان: حدود ۴ دقیقه
#دلتنگ_هیئت
#امام_رضا
#اربعین
🌸 @zaeranniabati 🌸
🎤 مداح: حاج حیدر خمسه
⏰ زمان: حدود ۴ دقیقه
#دلتنگ_هیئت
#امام_رضا
#اربعین
🌸 @zaeranniabati 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋فایل: آمدم که بگم گدا نمیخوای...
🎤مداح: آقای صابر خراسانی
⏰زمان: حدود ۱ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
🎤مداح: آقای صابر خراسانی
⏰زمان: حدود ۱ دقیقه
#امام_رضا
#دلتنگ_هیئت
🌸 @zaeranniabati 🌸
Forwarded from مجلس الدعاءللطّرید
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 گریهی امامرضا علیه السلام
وقتی دعبل خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید، قصیدهی خودش که سرشار از مقتل و روضهی سیدالشهدا علیه السلام بود را برای حضرت خواند...
در این قصیده به جایی رسید که دو بیت آن برای امامزمان علیه السلام بود...
وقتی این دو بیت را خواند، امامرضا علیه السلام گریهی شدیدی کردند و فرمودند:
ای دعبل؛ این دوبیت [که از مهدیِ ما خواندی] را روح القدُس بر زبان تو جاری کرد...
📚 کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۷۲
#امام_زمان_علیه_السلام
#امام_رضا_علیه_السلام
#خدمتگزاری
🎤شیخ اسماعیل اوجی شیرازی
⭐️الدعاءللطّرید⭐️
اینستاگرام | تلگرام
وقتی دعبل خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید، قصیدهی خودش که سرشار از مقتل و روضهی سیدالشهدا علیه السلام بود را برای حضرت خواند...
در این قصیده به جایی رسید که دو بیت آن برای امامزمان علیه السلام بود...
وقتی این دو بیت را خواند، امامرضا علیه السلام گریهی شدیدی کردند و فرمودند:
ای دعبل؛ این دوبیت [که از مهدیِ ما خواندی] را روح القدُس بر زبان تو جاری کرد...
📚 کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۷۲
#امام_زمان_علیه_السلام
#امام_رضا_علیه_السلام
#خدمتگزاری
🎤شیخ اسماعیل اوجی شیرازی
⭐️الدعاءللطّرید⭐️
اینستاگرام | تلگرام