#دلنوشته
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت سوم
امروز در محل کارم، داشتم به همراه همکارانم اتاقی که هستیم را مرتب میکردیم و جابجایی مختصری داشتیم.
کمی چیدمان اتاق را هم عوض کردیم.
اتاق کوچکی است ولی انشاالله به عنایت اهلبیت علیهم السلام تصمیمات و کارهای بزرگی در آن گرفته میشود.
سرتان را درد نیاورم! #قالیچه کوچکی قدیمی بر روی دیوار بود. چندسالی که در اتاق هستم همینجا بود. بجهت تغییر جای کمد مجبور شدیم آن قالیچه را از روی دیوار برداریم.
به خاطر کوچکی اتاق پیشنهاد شد که اصلا قالیچه را از اتاق خارج کنیم.
من هم اول موافق بودم. قالیچه را تا کردیم و قرار شد به صاحبانش برسانیم.
مشغول کار بودیم و فعالیت و جابجایی. شما فکر کنید خانهتکانی مثلا!
به ناگاه یادم آمد دو روز از یکشنبه گذشته است! در کانال #زائران_نیابتی اعلام کرده بودند که چند زائر روز یکشنبه راهی #عتبات هستم.
با خودم شمردم. یکشنبه. دوشنبه و سهشنبه!
بله درست است زوار این سه روز #نجف هستند و امروز روز آخری است که در حریم مولایمان امیرالمومنین علیه السلام مهمانند!
بغضی در گلویم آمد ولی فوری خودم را کنترل کردم!
یادم آمد که قرار بود دلنوشتهی سفر خودم را برای شما ارسال کنم.
البته فراموشی که نه حقیقتش نرسیده بودم.
به همکارم گفتم اگر عیبی ندارد این قالیچه را در همین اتاق و جای دیگری مجدد نصب کنیم. حیف است!
او که تعجب کرده بود چطور نظر من عوض شده، گفت عیبی ندارد و به کمک بقیه همکاران در اتاق و بر روی دیوار نصب کردیمش.
دقیقا در تیررس نگاه حقیر بنده! درست #مقابل_چشمانم، کمی بالاتر!
و حالا ساعت اداری تمام شده است و همهی همکارانم از اتاق رفته اند و من تنها مانده ام...
قالیچه را مینگرم و میخوانمش! از صمیم قلب و از سویدای دل!
" السلام علیک یا ولی الله
انت اول مظلوم و اول من غصب حقه... "
حالا خودم را در حرم امیرالمومنین علیه السلام میبینم. پشت سر! #ضریح زیبایش مقابل چشمانم است. دقیقا دوهفته پیش در حرم باصفایش بودم. این عبارت را نمیدانم در کدام زیارتنامه ی مولا خوانده بودم ولی درست یادم است که آنجا موقع خواندن این زیارتنامه دلم زهرایی شده بود...
آنجا که چونان #خانه_پدری ات است؛ بلکه باصفاتر!
و حالا حس میکنم چقدر دلم زود برایش تنگ شده...
ابر چشمانم که میبارد، قطرات اشکم را روانه صورتم میکند و من خجلتزده رویِ سیاهم هستم...
و حالا ادامهی زیارتنامه را میخوانم:
" یا ولی الله ان لی ذنوبا کثیره فاشفع لی الی ربک... "
و یاد چراغهای قرمز داخل ضریحش هستم که یادآور عزای فرزند عزیزش است و یاد روایات فضل اشک بر سیدالشهدا علیه السلام و روایت ریان ابن شبیب و ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
🌸 @zaeranniabati 🌸
زائران نیابتی ۱۷۹
#دلنوشته خدایشان رحمت کناد... چندین سال پیش عتبات مشرف بودیم. کاظمین بودیم. سحری به خیال خودم جامه ی زهد به تن کردم و به حرم مشرف شدم. آنجا که در روضه ی منوره محل نماز خواندن بود پشت سر امامین کاظمیین علیهماالسلام هرچه ایستادم جا گیر نیاوردم. سر کج کردم…
.
عرض سلام و ادب خدمت همه ی زائران نیابتی عزیز،
وقتی این متن را خواندم، حسرت خوردم که چقدر دلم تنگ عتبات است😭😭😭
بیش از یکسال است که به #عتبات مشرف نشده ایم...😭😭😭
یادش بخیر آن موقع ها که دلم تنگ و فاصله ی بین دو زیارت طولانی میشد، دلخوش بودم به #زائران_نیابتی که از طرف گروه مشرف بودند؛ خودم را در زیارتشان شریک می دانستم...
اما حالا این توفیق هم از من سلب شده است...
🌸 @zaeranniabati 🌸
عرض سلام و ادب خدمت همه ی زائران نیابتی عزیز،
وقتی این متن را خواندم، حسرت خوردم که چقدر دلم تنگ عتبات است😭😭😭
بیش از یکسال است که به #عتبات مشرف نشده ایم...😭😭😭
یادش بخیر آن موقع ها که دلم تنگ و فاصله ی بین دو زیارت طولانی میشد، دلخوش بودم به #زائران_نیابتی که از طرف گروه مشرف بودند؛ خودم را در زیارتشان شریک می دانستم...
اما حالا این توفیق هم از من سلب شده است...
🌸 @zaeranniabati 🌸