سلام علیکم
ایام شادی اهل بیت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم.
اگر یادتون باشد قرار بود ۵ نفر ایام اربعین مشرف بشن که هزینه تقریبی هر نفر معادل ۷۰۰ت برآورد شده بود.
#خانواده_اول یک مادر و پسر ۲۰ ساله بودند که الحمدلله #مشرف_شدند.
#خانواده_دوم ، یک مادر و پسر ۱۵ساله و دختری ۲۰ ساله بودند (با نام مستعار زهرا خانم که گزارشش تقدیم شد) که متاسفانه به دلایلی که در گزارش عرض شد، نتوانستند مشرف بشوند.
اما با توجه به اینکه شما بزرگواران #نیت_ایام_اربعین داشتین، مجبور شدیم در زمان باقیمانده دنبال زوار جدید بگردیم که شامل شرایط گروه بشوند.
الحمدلله #کمک_هزینه_۵_نفر به جای این ۳ نفر تامین شد.
و تمام مبالغی که ایام اربعین واریز شده بود، برای زوار اربعین هزینه شد که ان شا الله گزارش هایی در حد چند جمله در دو سه روز آتی تقدیم حضورتون خواهد شد.
درضمن باتوجه به اینکه خانواده ی زهرا خانم به خاطر این مساله دلشون شکست و بدجور مشتاق زیارت هستن، پیگیر هستیم که انشاالله به زودی مشرف بشوند.
از طرفی قبل از اربعین با تحقیقات انجام شده قرار شد خانم مسنی پس از اربعین مشرف شود که البته به خاطر سن بالاشون، رفتن زمینی مقدور نیست و حتما باید هوایی مشرف بشوند.
در واقع #۴_نفر در #نوبت_تشرف هستند و #موجودی_صندوق صفر میباشد.
ان شالله به زودی و با همت شما این ۴ عزیز مشرف بشوند.
التماس دعا
یاعلی
🌸@zaeranniabati🌸
ایام شادی اهل بیت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم.
اگر یادتون باشد قرار بود ۵ نفر ایام اربعین مشرف بشن که هزینه تقریبی هر نفر معادل ۷۰۰ت برآورد شده بود.
#خانواده_اول یک مادر و پسر ۲۰ ساله بودند که الحمدلله #مشرف_شدند.
#خانواده_دوم ، یک مادر و پسر ۱۵ساله و دختری ۲۰ ساله بودند (با نام مستعار زهرا خانم که گزارشش تقدیم شد) که متاسفانه به دلایلی که در گزارش عرض شد، نتوانستند مشرف بشوند.
اما با توجه به اینکه شما بزرگواران #نیت_ایام_اربعین داشتین، مجبور شدیم در زمان باقیمانده دنبال زوار جدید بگردیم که شامل شرایط گروه بشوند.
الحمدلله #کمک_هزینه_۵_نفر به جای این ۳ نفر تامین شد.
و تمام مبالغی که ایام اربعین واریز شده بود، برای زوار اربعین هزینه شد که ان شا الله گزارش هایی در حد چند جمله در دو سه روز آتی تقدیم حضورتون خواهد شد.
درضمن باتوجه به اینکه خانواده ی زهرا خانم به خاطر این مساله دلشون شکست و بدجور مشتاق زیارت هستن، پیگیر هستیم که انشاالله به زودی مشرف بشوند.
از طرفی قبل از اربعین با تحقیقات انجام شده قرار شد خانم مسنی پس از اربعین مشرف شود که البته به خاطر سن بالاشون، رفتن زمینی مقدور نیست و حتما باید هوایی مشرف بشوند.
در واقع #۴_نفر در #نوبت_تشرف هستند و #موجودی_صندوق صفر میباشد.
ان شالله به زودی و با همت شما این ۴ عزیز مشرف بشوند.
التماس دعا
یاعلی
🌸@zaeranniabati🌸
#گزارش
سلام
طاعات و عبادات قبول
این شبا گزارش #زهرا_خانم و بچه هاشون که قرار بود ایام اربعین مشرف بشن تقدیم حضورتون میشه
زواری که متاسفانه جزو جامونده های اربعین شدن (در کانال سرچ کنید از مهران تا شلمچه)
اما بعد از اربعین با پیگیری هایی که انجام شد راهی دیار یار شدن و حاجت روا شدن
#کمک_هزینه ای که از طرف کانال تقدیم این #سه_زائر شد، #دو_میلیون_تومان بود که حدود نصف آن الحمدلله جور شده و نصف دیگر آن مانده
ان شا الله به کمک شما عزیزان باقی مبلغ تا به زودی جور بشه و ماه آینده زوار بعدی از طرف کانال مشرف بشن
(ادامه گزارش هرشب حدود ساعت ۲۲)
@zaeranniabati🌸
سلام
طاعات و عبادات قبول
این شبا گزارش #زهرا_خانم و بچه هاشون که قرار بود ایام اربعین مشرف بشن تقدیم حضورتون میشه
زواری که متاسفانه جزو جامونده های اربعین شدن (در کانال سرچ کنید از مهران تا شلمچه)
اما بعد از اربعین با پیگیری هایی که انجام شد راهی دیار یار شدن و حاجت روا شدن
#کمک_هزینه ای که از طرف کانال تقدیم این #سه_زائر شد، #دو_میلیون_تومان بود که حدود نصف آن الحمدلله جور شده و نصف دیگر آن مانده
ان شا الله به کمک شما عزیزان باقی مبلغ تا به زودی جور بشه و ماه آینده زوار بعدی از طرف کانال مشرف بشن
(ادامه گزارش هرشب حدود ساعت ۲۲)
@zaeranniabati🌸
#چقدر_نزدیک_چقدر_دور
چند روز پیش به همراه یکی از همکارانِ عزیزم با مینی بوس همراه دانش آموزان بیرون از مدرسه رفته بودیم.
در ماشین با یکی دیگر از رفقا که اربعین همسفر و زائر ارباب بودیم مشغول صحبت شدیم.
جا نبود و جلوی مینی بوس کنار راننده روی قسمت موتور نشسته بود. بعد به همین مناسبت یاد کردیم از خاطرات سفر اربعین و ماشینی که از کاظمین به نجف رفته بودیم. خلاصه یهویی دلمون رفت به اون روزهای رویایی و ...
بعد از دقایقی که گرم صحبت شده بودیم نگاهم برگشت به آن همکار عزیزم که اول گفتم و توجهم جلب شد. سراپا گوش بود و همراهِ خاطرات ما شده بود و ابرِ چشمانش نمناک!😢
نگاهمان به هم دوخته شد. گفت داشتم صحبت هایتان را گوش می کردم. من که امسال توفیق نداشتم مشرف شوم؛ آن روزهای شیرین رویایی که شما ازش گفتید، گویی من در حبس بودم و مثل مرغ بسمل حالِ دلم خراب بود...
کم کم به وضوح می شد دید چشمانِ پاکش را که در حسرت زیارت اربعین حضرت ارباب دیگر کامل بارانی شده بود و طنین طوفان غم و اندوه جامانده های از قافله زائران اربعین که در صدایش موج می زد...
با خودم گفتم خوشا به حالش با آن که چه قدر دور است از حرم ارباب، چقدر نزدیک است دلش به یار...
و غبطه خوردم به حال خوشش و با خود گفتم نکند من که از زائران اربعین بودم و از نزدیک شش گوشه ارباب را دیده ام، از اربابم دور مانده باشم؟!
و حال که این متن را می نویسم باز غبطه می خورم به حال شما زائران نیابتی که با کمک هایتان #مقدمات_سفر_۱۶_زائر ارباب را در #اربعین فراهم آوردید. زائرانی که برخی شان در خواب هم نمی دیدند روزی زائر بین الحرمین باشند...
خوشا به حال شما زائران نیابتی چه آنها که خودتان اربعین مشرف بودید و چه آنان که مشرف نشدید و دور بودید از شش گوشه، ولی چه قدر نزدیک بوده اید...
و اکنون دگر بار #مدد می جوییم از علمدارش و می خواهیم تا توفیقمان دهد که باز هم #کمک کنیم تا رویای شیرین زیارت ارباب برای برخی عاشقان دلسوخته که #توان مالی اش را ندارند، به حقیقت مبدل شود...
به امید روزی که حرم ندیده ای نباشد...
@zaeranniabati🌸
چند روز پیش به همراه یکی از همکارانِ عزیزم با مینی بوس همراه دانش آموزان بیرون از مدرسه رفته بودیم.
در ماشین با یکی دیگر از رفقا که اربعین همسفر و زائر ارباب بودیم مشغول صحبت شدیم.
جا نبود و جلوی مینی بوس کنار راننده روی قسمت موتور نشسته بود. بعد به همین مناسبت یاد کردیم از خاطرات سفر اربعین و ماشینی که از کاظمین به نجف رفته بودیم. خلاصه یهویی دلمون رفت به اون روزهای رویایی و ...
بعد از دقایقی که گرم صحبت شده بودیم نگاهم برگشت به آن همکار عزیزم که اول گفتم و توجهم جلب شد. سراپا گوش بود و همراهِ خاطرات ما شده بود و ابرِ چشمانش نمناک!😢
نگاهمان به هم دوخته شد. گفت داشتم صحبت هایتان را گوش می کردم. من که امسال توفیق نداشتم مشرف شوم؛ آن روزهای شیرین رویایی که شما ازش گفتید، گویی من در حبس بودم و مثل مرغ بسمل حالِ دلم خراب بود...
کم کم به وضوح می شد دید چشمانِ پاکش را که در حسرت زیارت اربعین حضرت ارباب دیگر کامل بارانی شده بود و طنین طوفان غم و اندوه جامانده های از قافله زائران اربعین که در صدایش موج می زد...
با خودم گفتم خوشا به حالش با آن که چه قدر دور است از حرم ارباب، چقدر نزدیک است دلش به یار...
و غبطه خوردم به حال خوشش و با خود گفتم نکند من که از زائران اربعین بودم و از نزدیک شش گوشه ارباب را دیده ام، از اربابم دور مانده باشم؟!
و حال که این متن را می نویسم باز غبطه می خورم به حال شما زائران نیابتی که با کمک هایتان #مقدمات_سفر_۱۶_زائر ارباب را در #اربعین فراهم آوردید. زائرانی که برخی شان در خواب هم نمی دیدند روزی زائر بین الحرمین باشند...
خوشا به حال شما زائران نیابتی چه آنها که خودتان اربعین مشرف بودید و چه آنان که مشرف نشدید و دور بودید از شش گوشه، ولی چه قدر نزدیک بوده اید...
و اکنون دگر بار #مدد می جوییم از علمدارش و می خواهیم تا توفیقمان دهد که باز هم #کمک کنیم تا رویای شیرین زیارت ارباب برای برخی عاشقان دلسوخته که #توان مالی اش را ندارند، به حقیقت مبدل شود...
به امید روزی که حرم ندیده ای نباشد...
@zaeranniabati🌸
نیمرو یا نیم رو
قسمت سوم
خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!
همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.
راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.
@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.
منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.
* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭
دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.
* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...
راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.
* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت سوم
خاطرتان هست که سر میز شام بودیم و یک لقمه نیمرو میخوردیم که خانم زائر زنگ زد و گفت میخوان حرکت کنند؟!
همانطور بین گریه میگفت:
* آقاسید خیلی دعاتون میکنیم. ما الان پای اتوبوس هستیم و داریم حرکت میکنیم.
راستش این دفعه دیگه من به سختی صحبت میکردم و خودم رو کنترل میکردم گریه نکنم.
@ حاج خانم خدا رو شکر. خب الحمدلله. بالاخره به آرزوتون میرسین. برای همه زائران نیابتی دعا کنین. به شوهرتون هم سلام برسونین و التماس دعا بگید.
* چشم. بله به خاطر شماست که داریم میریم. خدا میدونه چقدر خوشحالیم. چشم همه شون رو دعا میکنم. اصلا همه جا براشون نماز هم میخونم.
منظورش از همه شون، همه ی شما #زائران_نیابتی بود که #کمک کردین و این خانم و شوهرش رو راهی کردین.
* آقا سید، ببخشید شوهرم نمی تونه صحبت کنه. بغض کرده. آخه می دونین هنوز باورمون نمیشه داریم میریم کربلا... 😭😭
دوباره زد زیر گریه...
این بار اما صحبتش رو قطع نکرد و بین هق هق هایش حرفش را هم میزد.
* آخه می دونی آقا سید، هر وقت اسم #کربلا می اومد، همچین #دلم برا کربلا پر میگرفت که فقط خودش می دونه و برادرش که باب الحوایجه. #ابالفضل رو میگم. خودشون میدونن که دلم چقدر هوای کربلا داشت...
راستش دیگه درست حسابی نمیشنیدم که چه می گوید!
از سر میز شام بلند شدم و رفتم روی مبل راحتی خودم را انداختم.
* آقا سید! آقا سید صدامو میشنوید؟!
@ بله خب خدا رو شکر
* آقا سید با اجازه، دارن صدامون میکنن. #اتوبوس میخواد راه بیفته.
شوهرمم سلام میرسونه. ما دیگه رفتیم.
خداحافظ...
🌸 @zaeranniabati 🌸