#میرآقا_راهی_میشه
این روزها یه جور دیگه رانندگی میکنه. راستش یه کمی نگرانشم. بعضی وقتها انگار اصلا #پشت_فرمون نیست! چشمهاش بازه و جلوش رو نگاه میکنه ولی انگار اصلا چیزی رو نمیبینه!
خلاصه یه طور خاصیه! اونایی که میشناسنش میدونن مثل همیشه نیست!
خودش اینجاست اما دلش... !
میر آقای قصه ی ما این روزا سر از پا نمیشناسه و واسه ی خودش هی میشمره:
شنبه، یکشنبه، دوشنبه...
و باز میشمره: شنبه، یکشنبه...
منتظره برسه روزی رو که خیلی منتظرش بوده ولی نشده که بشه تا بحال!
یعنی میشه آخدا؟! آقاجون منم راهی میکنی؟! ارباب خوبم بالاخره تازنده ام میبینم کربلات رو یا...؟!
بله میر آقا #راننده وانتی است که قراره با خانم و دخترش مشرف بشن از طرف زائران نیابتی. همون سه نفری که قبلا خدمتتون گفته بودیم.
سر و وضع ظاهرش تعریفی نداره؛ یعنی خیلی به خودش نمیرسه. یه وانت داره از دار دنیا اونم #پیکان_وانت که عصای دستشه و وسیله کسب و کارش!
یه خونه نقلی هم اطراف تهرون!
چند ساله میشناسمش. تو یه خیریه دیدمش. با بعضی از رفقا که دست بخیر بودن از خیریه جهاز میگرفتیم و میرآقا زحمتش رو میکشید و میبرد برا عروس.
کم کم باهمدیگه رفیق شدیم. دیگه با خیال راحت کار رو میسپردم به خودش و جهاز رو خودش بار میزد و میبرد برا عروسهای نیازمند. خلاصه اینقدر چشم و دل و دست پاک بود که حتی مدارک رو هم میدادیم خودش میبرد...
خوراکش جهازهایی بود که باید به #قم میرفت. برنامه اش رو تنظیم میکرد که خانمش رو هم با خودش ببره.
#هم_کار بود، #هم_زیارت.
بالاخره هم خانم حضرت معصومه سلام الله علیها جواب عشق و علاقه خودش و خانمش رو داد...
البته با این وانت کارهای دیگه هم میکرد ولی بیشتر ذائقه ش همین #خیریه و #هیات بود...
درسته کار میکرد و پولش رو میگرفت ولی پول داریم تا پول!
بار داریم تا بار!
عشقش این بود که #دیگهای_غذای_روضه ارباب رو بار بزنه و برسونه هیات!
انگار حرص خوردنهای تو ترافیک و اینکه سر وقت غذاها رو برسونه رو دوست داشت!
خوشش میومد سر دیگ و پاتیل رو بگیره جابجا کنه!
خلاصه ش اینکه بالاخره ارباب جوابش رو داد...
@zaeranniabati🌸
این روزها یه جور دیگه رانندگی میکنه. راستش یه کمی نگرانشم. بعضی وقتها انگار اصلا #پشت_فرمون نیست! چشمهاش بازه و جلوش رو نگاه میکنه ولی انگار اصلا چیزی رو نمیبینه!
خلاصه یه طور خاصیه! اونایی که میشناسنش میدونن مثل همیشه نیست!
خودش اینجاست اما دلش... !
میر آقای قصه ی ما این روزا سر از پا نمیشناسه و واسه ی خودش هی میشمره:
شنبه، یکشنبه، دوشنبه...
و باز میشمره: شنبه، یکشنبه...
منتظره برسه روزی رو که خیلی منتظرش بوده ولی نشده که بشه تا بحال!
یعنی میشه آخدا؟! آقاجون منم راهی میکنی؟! ارباب خوبم بالاخره تازنده ام میبینم کربلات رو یا...؟!
بله میر آقا #راننده وانتی است که قراره با خانم و دخترش مشرف بشن از طرف زائران نیابتی. همون سه نفری که قبلا خدمتتون گفته بودیم.
سر و وضع ظاهرش تعریفی نداره؛ یعنی خیلی به خودش نمیرسه. یه وانت داره از دار دنیا اونم #پیکان_وانت که عصای دستشه و وسیله کسب و کارش!
یه خونه نقلی هم اطراف تهرون!
چند ساله میشناسمش. تو یه خیریه دیدمش. با بعضی از رفقا که دست بخیر بودن از خیریه جهاز میگرفتیم و میرآقا زحمتش رو میکشید و میبرد برا عروس.
کم کم باهمدیگه رفیق شدیم. دیگه با خیال راحت کار رو میسپردم به خودش و جهاز رو خودش بار میزد و میبرد برا عروسهای نیازمند. خلاصه اینقدر چشم و دل و دست پاک بود که حتی مدارک رو هم میدادیم خودش میبرد...
خوراکش جهازهایی بود که باید به #قم میرفت. برنامه اش رو تنظیم میکرد که خانمش رو هم با خودش ببره.
#هم_کار بود، #هم_زیارت.
بالاخره هم خانم حضرت معصومه سلام الله علیها جواب عشق و علاقه خودش و خانمش رو داد...
البته با این وانت کارهای دیگه هم میکرد ولی بیشتر ذائقه ش همین #خیریه و #هیات بود...
درسته کار میکرد و پولش رو میگرفت ولی پول داریم تا پول!
بار داریم تا بار!
عشقش این بود که #دیگهای_غذای_روضه ارباب رو بار بزنه و برسونه هیات!
انگار حرص خوردنهای تو ترافیک و اینکه سر وقت غذاها رو برسونه رو دوست داشت!
خوشش میومد سر دیگ و پاتیل رو بگیره جابجا کنه!
خلاصه ش اینکه بالاخره ارباب جوابش رو داد...
@zaeranniabati🌸