🔰دوستی مانند اسناد کهنه است. قدمت زمان، آن را قیمتی میکند.
⭕گردهمآیی خاطرهآمیز متولدین ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ روستای ینگجه با گرامیداشت نام و یاد روانشاد مجتبی شوشتری
💠در این گردهمآیی خاطرهانگیز حاضران ضمن یادآوری خاطرات دوران تحصیل، ایجاد همافزایی و استفاده از ظرفیتهای یکدیگر در جهت تسهیل امور زندگی در شرایط دشوار را یادآور شدند.
🏵️این گردهمآیی بعد از بیش از دو دهه رنگ و بوی خاصی داشت.
🌹فراموش کردن رفیقان قدیمی، بیاحترامی به قانون خاطرههاست.
@yengejeh | باینگجه
⭕گردهمآیی خاطرهآمیز متولدین ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ روستای ینگجه با گرامیداشت نام و یاد روانشاد مجتبی شوشتری
💠در این گردهمآیی خاطرهانگیز حاضران ضمن یادآوری خاطرات دوران تحصیل، ایجاد همافزایی و استفاده از ظرفیتهای یکدیگر در جهت تسهیل امور زندگی در شرایط دشوار را یادآور شدند.
🏵️این گردهمآیی بعد از بیش از دو دهه رنگ و بوی خاصی داشت.
🌹فراموش کردن رفیقان قدیمی، بیاحترامی به قانون خاطرههاست.
@yengejeh | باینگجه
Forwarded from سرولایت خبر (مصطفی شوشتری)
ما ایستادهایم
و لحظه لحظه نوبت خود را
خمیازه میکشیم
اما
این آسیاب کهنه به نوبت نیست
شاید همیشه نوبت ما
فرداست!
#قیصر_امین_پور
🔵آسیاب آبی روستای تیران
@sarvelayetkhabar | سرولایتخبر
و لحظه لحظه نوبت خود را
خمیازه میکشیم
اما
این آسیاب کهنه به نوبت نیست
شاید همیشه نوبت ما
فرداست!
#قیصر_امین_پور
🔵آسیاب آبی روستای تیران
@sarvelayetkhabar | سرولایتخبر
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
📖مواعظ #سعدی
🦊از طبیعت ینگجه
📸 #حاج_جواد_غلامی
@yengejeh | باینگجه
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
📖مواعظ #سعدی
🦊از طبیعت ینگجه
📸 #حاج_جواد_غلامی
@yengejeh | باینگجه
Forwarded from با ینگجه
📣 #سهشنبههای_تبلیغ در #باینگجه
🔴مشاغل، نیازمندیها، محصولات کشاورزی و کالاهای خود را سهشنبههای هر هفته #رایگان تبلیغ کنید.
🔵انتشار آگهیهای خرید و فروش ملک و زمین در ینگجه هزینه دارد.
🔴کانال #باینگجه مسئولیتی در قبال محتوای خدمات ارائهشده در تبلیغات ندارد و تحقیق دربارهی صحت محتوای آگهیها برعهدهی مشتریان است.
🔵پُست تبلیغی خود را برای انتشار در کانال به شناسهی زیر بفرستید:
🔸 @mostafa_shooshtari 🔸
🔴مشاغل، نیازمندیها، محصولات کشاورزی و کالاهای خود را سهشنبههای هر هفته #رایگان تبلیغ کنید.
🔵انتشار آگهیهای خرید و فروش ملک و زمین در ینگجه هزینه دارد.
🔴کانال #باینگجه مسئولیتی در قبال محتوای خدمات ارائهشده در تبلیغات ندارد و تحقیق دربارهی صحت محتوای آگهیها برعهدهی مشتریان است.
🔵پُست تبلیغی خود را برای انتشار در کانال به شناسهی زیر بفرستید:
🔸 @mostafa_shooshtari 🔸
Forwarded from mahdi
💥لوستر امیران سرامیکی 💥
💥در تعداد شاخه دلخواه شما💥
💥پانزده سال ضمانت ثبوت رنگ 💥
💥جهت ثبت سفارش با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید💥
مدیریت سورگی
09158186123
ادمین کانال
09159644093
#سرامیکی
https://t.me/arya_loster
💥در تعداد شاخه دلخواه شما💥
💥پانزده سال ضمانت ثبوت رنگ 💥
💥جهت ثبت سفارش با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید💥
مدیریت سورگی
09158186123
ادمین کانال
09159644093
#سرامیکی
https://t.me/arya_loster
مبل هخامنش
شعبه1: مشهد،کیلومتر 7جاده کلات کاظم آباد روبروی رستوران آشپزباشی.
تعمیرات✅
سفارشی✅
آماده تحویل✅
انواع میز تلوزیون و سرویس چوب✅
تلفن تماس:09153384894 غلامی
اینستاگرام:
Https://www.instagram.com/hakhamanesh_mashhad
شعبه2:نیشابور،آخر فرحبخش شرقی،بین 22بهمن 4و6
تعمیرات✅
آماده تحویل✅
انواع میز تلوزیون و سرویس چوب✅
تختخواب،کمد،میز ناهار خوری✅
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/mobl_hakhamanesh_neyshabur
تلفن تماس:09304120454 آب سالان
شعبه1: مشهد،کیلومتر 7جاده کلات کاظم آباد روبروی رستوران آشپزباشی.
تعمیرات✅
سفارشی✅
آماده تحویل✅
انواع میز تلوزیون و سرویس چوب✅
تلفن تماس:09153384894 غلامی
اینستاگرام:
Https://www.instagram.com/hakhamanesh_mashhad
شعبه2:نیشابور،آخر فرحبخش شرقی،بین 22بهمن 4و6
تعمیرات✅
آماده تحویل✅
انواع میز تلوزیون و سرویس چوب✅
تختخواب،کمد،میز ناهار خوری✅
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/mobl_hakhamanesh_neyshabur
تلفن تماس:09304120454 آب سالان
تولیدی لباس بچگانه، زنانه و مردانه با قیمت های باور نکردنی🥰
جنس تو کرک فقط 150000تومان 😱
حتما دیدن کنید 😍
📞 Tel: 09157634062
#گران_نخرید_ارزونی_اینجاست
#مروارید
لینک در تلگرام
@pmorvarid67
جنس تو کرک فقط 150000تومان 😱
حتما دیدن کنید 😍
📞 Tel: 09157634062
#گران_نخرید_ارزونی_اینجاست
#مروارید
لینک در تلگرام
@pmorvarid67
«ما فاتَكَ لم يُخلق لكَ
وما خُلِقَ لكَ لن يفوتكَ!»
آنچه را از دست دادی برای تو آفریده نشده و آنچه برای تو آفریده شده است را هرگز از دست نخواهی داد.
✍#ادهم_شرقاوی
📸#احمد_صفری
@yengejeh | باینگجه
وما خُلِقَ لكَ لن يفوتكَ!»
آنچه را از دست دادی برای تو آفریده نشده و آنچه برای تو آفریده شده است را هرگز از دست نخواهی داد.
✍#ادهم_شرقاوی
📸#احمد_صفری
@yengejeh | باینگجه
🌑انا لله و انا الیه راجعون
با تاسف بسیار، درگذشت همسری مهربان و پدری دلسوز استاد و دبیر فرهیخته ریاضی #حاج_محمدکاظم_طیبی (داماد مرحوم حسن سبزی فرزند حبیبالله) را به اطلاع آشنایان و همولایتیها میرسانیم.
مراسم تشییع فردا جمعه ساعت ۹:۳۰ دقیقه در بهشت رضا بلوک ۴۴ برگزار میگردد. شادی روح مرحوم فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
🔹خانوادههای طیبی، سبزی، صفری و یساقی
@yengejeh | باینگجه
با تاسف بسیار، درگذشت همسری مهربان و پدری دلسوز استاد و دبیر فرهیخته ریاضی #حاج_محمدکاظم_طیبی (داماد مرحوم حسن سبزی فرزند حبیبالله) را به اطلاع آشنایان و همولایتیها میرسانیم.
مراسم تشییع فردا جمعه ساعت ۹:۳۰ دقیقه در بهشت رضا بلوک ۴۴ برگزار میگردد. شادی روح مرحوم فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
🔹خانوادههای طیبی، سبزی، صفری و یساقی
@yengejeh | باینگجه
با ینگجه
🔸سالخوردگان دامنه ی مارکوه ▪︎روایت ۱ ✍ #غلامحسین_سبزی مادرش زاج بود. در فاصله ی چهار سال ونیم پس از خودش برادرش به دنیا آمده بود ، زنان همسایه رفت و آمدشان به خانه بیشتر شده بود ، تکه نباتی یا چند تایی تخم مرغ به بال چادرشان گره زده می امدند تحفه شان را…
🔶سالخوردگان دامنه ی مارکوه
■ روایت ٢
✍ #غلامحسین_سبزی
یک دستگاه جیپ خاکی رنگ که بدنه اتاق و سقفش از جنس برزنت بود و بالای درب های سمت راننده و شاگرد ، همین طور بالای درب پشتی اش به جای شیشه ، پلاستیک شفاف نصب شده بود وسط ده مقابل مغازه حاج عبدالرّحیم توقف کرد.
دو نفر با لباس نظامی خاکی رنگ که انگار با رنگ ماشین ست شده بودند ، کلاه نظامی بر سر ، پوتین برپا و هفت تیر بر کمر از ماشین پیاده شدند.
خط تیز اتوی آستین بلوز و پاچه شلوارشان حسابی جلب توجه می کرد.
مردم ده به آنها " امنیه " می گفتند.
امنیه ها یکی از آدم هایی را که دور ماشین جمع شده بودند فرستادند دنبال محمد علی که بیاید کارت معافیتش از سربازی را بگیرد.
محمد علی تنها فرزند خانواده ، پدر و هم مادرش را قبل از نوجوانی از دست داده بود ، دلیل معافیتش هم همین بود .
گاهی باخود فکر می کرد چه می شد اگر برادر یا خواهری می داشت یا پدر و مادرش را از دست نداده بود ؟ آن وقت حاضر می شد به جای دو سال ، سه سال سربازی برود.
جوان تنهای ینگجه با غم ته چهره اش با چند قطعه دیم زار ، دو کرت یونجه ، تعدادی بز و گوسفند در خانه ای که آن هم مثل سایر مایملکش از پدرش برایش مانده بود بهار را تابستان ، تابستان را پاییز ، پاییز را زمستان می کرد و دوباره به امید بهار می نشست تا این که آن روز برای گرفتن بذر یونجه ، درب خانه حسن را دق الباب کرد.
در که باز شده بود وسط دو لت در دختری بالا بلند با چارقد سفید و پیراهن بلند نفتی قرمز پررنگ با گلهای درشتی که به نارنجی می زد نمایان شده بود . درست شبیه مینیاتوری در قاب .
زندگی محمد علی از آن روز وارد مرحله ی جدیدی شد . گرمای جان بخشی درونش را گرفته بود و امیدی عجیب در دلش شعله ور می شد. عشق سرتاسر وجودش را تسخیر کرده بود.
هر روز نزدیک غروب که می شد در مسیر چشمه و خانه ی حسن می ایستاد تا سکینه را که چادر طوسی گل گلی اش را ضرب دری بر گردنش گره زده خرامان کوزه بر دست به سمت چشمه می رفت و کوزه بر دوش به خانه بر می گشت ببیند و دلی تازه کند.
مدتی به این شکل گذشت تا این که تصمیم گرفت آستین بالا بزند و پا پیش بگذارد ولی یکه و تنها چگونه میتوانست از عهده ی این کار برآید ؟!
مجبور شد سراغ خاله فاطمه نسا که از اقوام نه چندان نزدیکشان بود و خانه شان آن طرف ده بود برود و ماجرا را با او در میان بگذارد.
وقتی قصه را برای خاله فاطمه نسا تعریف کرده بود احساس سبکی خاصی به او دست داده بود انگار که نصف مسیر دسترسی به عشق زندگی اش را طی کرده باشد. فاطمه نسا اصلا گمان نمی کرد که سکینه دختر حسن و رقیه به این زودی دم بخت شده باشد.
گرگ و میش هوای شب که سپری شد و تاریکی ، خودش را بر گستره ی ده یله کرد فاطمه نسا چادرش را بر سر کرد ، فانوسش را برداشت و به سمت خانه ی حسن راه افتاد.
آن شب محمد علی - که تا سحر نتوانست بخوابد - خیلی به خودش فشار آورد که سمت خانه فاطمه نسا نرود و شنیدن جواب سکینه و پدر و مادرش را به فردا واگذار کند. پنجره ی چوبی اتاقش به سمت مارکوه باز می شد ، با آن که هوا مهتابی نبود سایه ی سنگین و تیره ی کوه هرچند مبهم مشخص بود ، ساعاتی بعد آتشی در میانه ی کوه روشن شد ، چوپان های همراه گله بودند . ساعاتی بعد تر ، آتش محو شد ، مارکوه آرام بود ولی آتش دل محمد علی خاموش نمی شد.
فردای آن شب ساعتی از روز که گذشت محمدعلی به قصد خانه ی خاله فاطمه نسا بیرون رفت . در راه که می رفت فاطمه نسا و دخترانش را دید که به همراه چند زن دیگر در حالی که دف می زدند و مجمع هایی از کله قند و کشمش و آب نبات و پارچه ابریشم بر سرداشتند خوشحال به سمت خانه حسن می رفتند.
فاطمه نسا سکینه را برای پسر خودش خواستگاری کرده بود.
@yengejeh | باینگجه
■ روایت ٢
✍ #غلامحسین_سبزی
یک دستگاه جیپ خاکی رنگ که بدنه اتاق و سقفش از جنس برزنت بود و بالای درب های سمت راننده و شاگرد ، همین طور بالای درب پشتی اش به جای شیشه ، پلاستیک شفاف نصب شده بود وسط ده مقابل مغازه حاج عبدالرّحیم توقف کرد.
دو نفر با لباس نظامی خاکی رنگ که انگار با رنگ ماشین ست شده بودند ، کلاه نظامی بر سر ، پوتین برپا و هفت تیر بر کمر از ماشین پیاده شدند.
خط تیز اتوی آستین بلوز و پاچه شلوارشان حسابی جلب توجه می کرد.
مردم ده به آنها " امنیه " می گفتند.
امنیه ها یکی از آدم هایی را که دور ماشین جمع شده بودند فرستادند دنبال محمد علی که بیاید کارت معافیتش از سربازی را بگیرد.
محمد علی تنها فرزند خانواده ، پدر و هم مادرش را قبل از نوجوانی از دست داده بود ، دلیل معافیتش هم همین بود .
گاهی باخود فکر می کرد چه می شد اگر برادر یا خواهری می داشت یا پدر و مادرش را از دست نداده بود ؟ آن وقت حاضر می شد به جای دو سال ، سه سال سربازی برود.
جوان تنهای ینگجه با غم ته چهره اش با چند قطعه دیم زار ، دو کرت یونجه ، تعدادی بز و گوسفند در خانه ای که آن هم مثل سایر مایملکش از پدرش برایش مانده بود بهار را تابستان ، تابستان را پاییز ، پاییز را زمستان می کرد و دوباره به امید بهار می نشست تا این که آن روز برای گرفتن بذر یونجه ، درب خانه حسن را دق الباب کرد.
در که باز شده بود وسط دو لت در دختری بالا بلند با چارقد سفید و پیراهن بلند نفتی قرمز پررنگ با گلهای درشتی که به نارنجی می زد نمایان شده بود . درست شبیه مینیاتوری در قاب .
زندگی محمد علی از آن روز وارد مرحله ی جدیدی شد . گرمای جان بخشی درونش را گرفته بود و امیدی عجیب در دلش شعله ور می شد. عشق سرتاسر وجودش را تسخیر کرده بود.
هر روز نزدیک غروب که می شد در مسیر چشمه و خانه ی حسن می ایستاد تا سکینه را که چادر طوسی گل گلی اش را ضرب دری بر گردنش گره زده خرامان کوزه بر دست به سمت چشمه می رفت و کوزه بر دوش به خانه بر می گشت ببیند و دلی تازه کند.
مدتی به این شکل گذشت تا این که تصمیم گرفت آستین بالا بزند و پا پیش بگذارد ولی یکه و تنها چگونه میتوانست از عهده ی این کار برآید ؟!
مجبور شد سراغ خاله فاطمه نسا که از اقوام نه چندان نزدیکشان بود و خانه شان آن طرف ده بود برود و ماجرا را با او در میان بگذارد.
وقتی قصه را برای خاله فاطمه نسا تعریف کرده بود احساس سبکی خاصی به او دست داده بود انگار که نصف مسیر دسترسی به عشق زندگی اش را طی کرده باشد. فاطمه نسا اصلا گمان نمی کرد که سکینه دختر حسن و رقیه به این زودی دم بخت شده باشد.
گرگ و میش هوای شب که سپری شد و تاریکی ، خودش را بر گستره ی ده یله کرد فاطمه نسا چادرش را بر سر کرد ، فانوسش را برداشت و به سمت خانه ی حسن راه افتاد.
آن شب محمد علی - که تا سحر نتوانست بخوابد - خیلی به خودش فشار آورد که سمت خانه فاطمه نسا نرود و شنیدن جواب سکینه و پدر و مادرش را به فردا واگذار کند. پنجره ی چوبی اتاقش به سمت مارکوه باز می شد ، با آن که هوا مهتابی نبود سایه ی سنگین و تیره ی کوه هرچند مبهم مشخص بود ، ساعاتی بعد آتشی در میانه ی کوه روشن شد ، چوپان های همراه گله بودند . ساعاتی بعد تر ، آتش محو شد ، مارکوه آرام بود ولی آتش دل محمد علی خاموش نمی شد.
فردای آن شب ساعتی از روز که گذشت محمدعلی به قصد خانه ی خاله فاطمه نسا بیرون رفت . در راه که می رفت فاطمه نسا و دخترانش را دید که به همراه چند زن دیگر در حالی که دف می زدند و مجمع هایی از کله قند و کشمش و آب نبات و پارچه ابریشم بر سرداشتند خوشحال به سمت خانه حسن می رفتند.
فاطمه نسا سکینه را برای پسر خودش خواستگاری کرده بود.
@yengejeh | باینگجه
با ینگجه
🌑انا لله و انا الیه راجعون با تاسف بسیار، درگذشت همسری مهربان و پدری دلسوز استاد و دبیر فرهیخته ریاضی #حاج_محمدکاظم_طیبی (داماد مرحوم حسن سبزی فرزند حبیبالله) را به اطلاع آشنایان و همولایتیها میرسانیم. مراسم تشییع فردا جمعه ساعت ۹:۳۰ دقیقه در بهشت رضا…
⚫️اطلاعیه
مجلس یادبود مرحوم مغفور حاج محمدكاظم طيبی روز يکشنبه ۱۴ آذرماه ساعت ۱۴ تا ۱۶ در مسجد حضرت ولیعصر (عج) واقع در قاسمآباد، داخل امامیه ۲۰ برگزار میگردد. شادی روحش فاتحه و صلوات.
@yengejeh | باینگجه
مجلس یادبود مرحوم مغفور حاج محمدكاظم طيبی روز يکشنبه ۱۴ آذرماه ساعت ۱۴ تا ۱۶ در مسجد حضرت ولیعصر (عج) واقع در قاسمآباد، داخل امامیه ۲۰ برگزار میگردد. شادی روحش فاتحه و صلوات.
@yengejeh | باینگجه
کوشش چه میکنی که از این سنگ بگذری
کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش
#فاضل_نظری
🔰سادگیهای روستا (۱۹۸)
🔶دیوارهای سنگچینشده نمودی از تلاش و زحمت گذشتگان و اهمیت زمین برای کشاورزان بوده است. دیوارهای سنگچین چند کارایی داشتند: ۱. مرزبندی اراضی؛ ۲. کمک به مسطحسازی زمینهای شیبدار؛ ۳. جلوگیری از رانش خاک در زمینهای شیبدار و...
📸 #مصطفی_شوشتری
@yengejeh | باینگجه
کوهی است پشت سنگ، از این بیشتر مکوش
#فاضل_نظری
🔰سادگیهای روستا (۱۹۸)
🔶دیوارهای سنگچینشده نمودی از تلاش و زحمت گذشتگان و اهمیت زمین برای کشاورزان بوده است. دیوارهای سنگچین چند کارایی داشتند: ۱. مرزبندی اراضی؛ ۲. کمک به مسطحسازی زمینهای شیبدار؛ ۳. جلوگیری از رانش خاک در زمینهای شیبدار و...
📸 #مصطفی_شوشتری
@yengejeh | باینگجه
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه میبینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر كجا آیا همین رنگ است؟
✍#مهدی_اخوانثالث
🛣راهها (۶۱) | غروب ۱۱ آذر
📸#محمداسماعیل_غلامی
@yengejeh | باینگجه
و هر سازی كه میبینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر كجا آیا همین رنگ است؟
✍#مهدی_اخوانثالث
🛣راهها (۶۱) | غروب ۱۱ آذر
📸#محمداسماعیل_غلامی
@yengejeh | باینگجه
📜#اسناد_قدیمی
📃سند ازدواج مرحوم قهارقلی غلامی و مرحومه بیگم ساقی | ۶ دی ۱۳۳۳ خورشیدی
📸#علی_غلامی
@yengejeh | باینگجه
📃سند ازدواج مرحوم قهارقلی غلامی و مرحومه بیگم ساقی | ۶ دی ۱۳۳۳ خورشیدی
📸#علی_غلامی
@yengejeh | باینگجه
🔰بازیهای محلی ینگجه
بازیها به طور عام دارای یک بار فرهنگی هستند. بازیهای محلی و سنتی ایرانی علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و تنوع بالایی نیز برخوردار هستند. با همت آقای #عبدالحسین_یساقی در چند شب به معرفی تعدادی از بازیهای محلی ینگجه میپردازیم.
این بازیها غالباً رو به فراموشی هستند و اگر در جایی مکتوب نشوند به مرور از حافظهی تاریخی مردم پاک میشوند و فقط در حد یک نام از آنها در یادها باقی میماند.
در کنار تلاشهای آقای یساقی برای معرفی بازیهای محلی روستا، نقل خاطرات و یادآوری ناگفتههای این بازیها توسط همولایتیهای گرامی میتواند به تکمیل مکتوبات فرهنگی ینگجه کمک کند.
بنابراین دعوت میشود از طریق قسمت پیامهای ذیل هر پُست یا عضویت در گروه گپ باینگجه به نشانی t.me/yengejehgap ، ناگفتهها و خاطرات خود از این بازیها را به اشتراک بگذارید.
@yengejeh | باینگجه
بازیها به طور عام دارای یک بار فرهنگی هستند. بازیهای محلی و سنتی ایرانی علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و تنوع بالایی نیز برخوردار هستند. با همت آقای #عبدالحسین_یساقی در چند شب به معرفی تعدادی از بازیهای محلی ینگجه میپردازیم.
این بازیها غالباً رو به فراموشی هستند و اگر در جایی مکتوب نشوند به مرور از حافظهی تاریخی مردم پاک میشوند و فقط در حد یک نام از آنها در یادها باقی میماند.
در کنار تلاشهای آقای یساقی برای معرفی بازیهای محلی روستا، نقل خاطرات و یادآوری ناگفتههای این بازیها توسط همولایتیهای گرامی میتواند به تکمیل مکتوبات فرهنگی ینگجه کمک کند.
بنابراین دعوت میشود از طریق قسمت پیامهای ذیل هر پُست یا عضویت در گروه گپ باینگجه به نشانی t.me/yengejehgap ، ناگفتهها و خاطرات خود از این بازیها را به اشتراک بگذارید.
@yengejeh | باینگجه