This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کثافت مطلق کیست؟
#خشونت_علیه_حیوانات اگر حیوان بناممت!
#خشونت_علیه_مردان است اگر جنسیتت را مرد بدانم!
#خشونت_علیه_انسان است اگر آدمیزاد بدانمت!
#مملکته
#اختلاف_طبقاتی
#باید_خون_گریست
#خشونت_علیه_حیوانات اگر حیوان بناممت!
#خشونت_علیه_مردان است اگر جنسیتت را مرد بدانم!
#خشونت_علیه_انسان است اگر آدمیزاد بدانمت!
#مملکته
#اختلاف_طبقاتی
#باید_خون_گریست
بچه که بودیم خبری از فروشگاه های زنجیره ای نبود.
اصلا سوپرمارکت وجود نداشت. همه جا بقالی بود. همه جا که نه. باید سه تا کوچه آن طرفتر می رفتی تا برسی به بقالی. که چه؟ یه شونه تخم مرغ بخری یا یک کیلو لوبیا قرمز آن هم چه؟ پاک نکرده!
بقالی "آقای یوسفی" جنسش جورتر بود هم شامپو تخم مرغی داشت هم شامپو بس! شامپو خارجی و ریزش مو و سرم کریستال و تقویت کننده و نرم کننده و اووووه چه خبره؟ اینها کجا بود؟
هرازگاهی با مرحوم #مادربزرگم می رفتیم فروشگاه اتکا یا هر وقت می رفتیم خونه ی خاله ام دسته جمعی می رفتیم فروشگاه قدس که خاله با اصرار به نام قدیمش صدا می زد: کوروش!
انگار دوست داشت تلافی نبودن های همه چیز رو با همین یک نام در بیاورد: کوروش!
آن هم چه فروشگاهی؟ همه ی اجناس همان ها بود که "مش محمدعلی" یا "صمد آقا" داشت. فقط یک کم تر و تمیزتر و البته گرانتر !
سال به دوازده ماه چشممان به در خشک می شد تا خاله کوچکه از "بوشهر" بیاید و دو تا دونه شکلات خارجی بیاورد که از کویت قاچاقی می آورند. نوتلا و شکلات تلخ و ... کجا بود؟
خبری از کترینگ ها و رستوران ها نبود. همه جا کبابی بود. محله ما هم مثل همه ی محله ها یه "علی کبابی" داشت فقط. #مادربزرگم سی ام هر ماه که می رفت حقوقش را بگیرد چند سیخ کوبیده با نان سنگک و ریحان و سماق مهمانمان می کرد. آن هم پیچیده شده لای روزنامه کیهان! ظرف یک بار مصرف کجا بود؟
#مادربزرگم بانک که می رفت از صبح زود می رفت تا صلات ظهر تو صف! ظهر با یک بغل کباب کوبیده می آمد و یک کیف پر از اسکناس هزار تومانی و پانصد تومانی خسته و عرق ریزان می آمد و برایمان می گفت کلی چونه زده با متصدی باجه که دویستی پاره ها رو بهش نده!
دستگاه نوبت دهی و کولر گازی و عابربانک و انتقال اینترنتی و شبا وآپ کجا بود؟
#مادربزرگم که می آمد سریع سفره پهن می شد تا کباب نماسیده و توی پارچ شیشه ای با ماست ترش ته یخچال دوغ درست می کرد و کمی نعناع خشک می زد. دوغ رو که می خواستی بخوری همه اش استرس داشتی نکنه ته نشین بشه!
کفیر و دلستر و دوغ صنعتی و انواع و اقسام برندها کجا بود؟ فوق فوقش جمعه به جمعه مادرمان نوشابه شیشه ای مهمانمان می کرد. آن هم چه نوشابه مشکی، نوشابه نارنجی و رنگ خوراکی کجا بود؟
و ...
هزاران خاطره دیگر هست از این نبودن ها.
آن زمان ها همه جا این ریختی زندگی جریان داشت
بالا و پایین نداشت
"نبود"
کف دست هیشکی مو نداشت.
واسه همین از اون دوران به سلامت گذشتیم. مثل کوهنوردانی بودیم که همگی پابرهنه صعود می کنند. همگی یکسان زخمی و رنجور میشن و در نهایت از سنگلاخ ها به سلامت می گذرند
اما این روزها بچه های ما عادت ندارن به "نبود" و "نیست" از طرفی "اینجا" نیست ولی "آنجا" هست. تو "نمی توانی" بخری ولی او "می تواند"
این بار سالم از این گذر بیرون نمی رویم یحتمل !
#اختلاف_طبقاتی
#مملکته
#عزتمندی
اصلا سوپرمارکت وجود نداشت. همه جا بقالی بود. همه جا که نه. باید سه تا کوچه آن طرفتر می رفتی تا برسی به بقالی. که چه؟ یه شونه تخم مرغ بخری یا یک کیلو لوبیا قرمز آن هم چه؟ پاک نکرده!
بقالی "آقای یوسفی" جنسش جورتر بود هم شامپو تخم مرغی داشت هم شامپو بس! شامپو خارجی و ریزش مو و سرم کریستال و تقویت کننده و نرم کننده و اووووه چه خبره؟ اینها کجا بود؟
هرازگاهی با مرحوم #مادربزرگم می رفتیم فروشگاه اتکا یا هر وقت می رفتیم خونه ی خاله ام دسته جمعی می رفتیم فروشگاه قدس که خاله با اصرار به نام قدیمش صدا می زد: کوروش!
انگار دوست داشت تلافی نبودن های همه چیز رو با همین یک نام در بیاورد: کوروش!
آن هم چه فروشگاهی؟ همه ی اجناس همان ها بود که "مش محمدعلی" یا "صمد آقا" داشت. فقط یک کم تر و تمیزتر و البته گرانتر !
سال به دوازده ماه چشممان به در خشک می شد تا خاله کوچکه از "بوشهر" بیاید و دو تا دونه شکلات خارجی بیاورد که از کویت قاچاقی می آورند. نوتلا و شکلات تلخ و ... کجا بود؟
خبری از کترینگ ها و رستوران ها نبود. همه جا کبابی بود. محله ما هم مثل همه ی محله ها یه "علی کبابی" داشت فقط. #مادربزرگم سی ام هر ماه که می رفت حقوقش را بگیرد چند سیخ کوبیده با نان سنگک و ریحان و سماق مهمانمان می کرد. آن هم پیچیده شده لای روزنامه کیهان! ظرف یک بار مصرف کجا بود؟
#مادربزرگم بانک که می رفت از صبح زود می رفت تا صلات ظهر تو صف! ظهر با یک بغل کباب کوبیده می آمد و یک کیف پر از اسکناس هزار تومانی و پانصد تومانی خسته و عرق ریزان می آمد و برایمان می گفت کلی چونه زده با متصدی باجه که دویستی پاره ها رو بهش نده!
دستگاه نوبت دهی و کولر گازی و عابربانک و انتقال اینترنتی و شبا وآپ کجا بود؟
#مادربزرگم که می آمد سریع سفره پهن می شد تا کباب نماسیده و توی پارچ شیشه ای با ماست ترش ته یخچال دوغ درست می کرد و کمی نعناع خشک می زد. دوغ رو که می خواستی بخوری همه اش استرس داشتی نکنه ته نشین بشه!
کفیر و دلستر و دوغ صنعتی و انواع و اقسام برندها کجا بود؟ فوق فوقش جمعه به جمعه مادرمان نوشابه شیشه ای مهمانمان می کرد. آن هم چه نوشابه مشکی، نوشابه نارنجی و رنگ خوراکی کجا بود؟
و ...
هزاران خاطره دیگر هست از این نبودن ها.
آن زمان ها همه جا این ریختی زندگی جریان داشت
بالا و پایین نداشت
"نبود"
کف دست هیشکی مو نداشت.
واسه همین از اون دوران به سلامت گذشتیم. مثل کوهنوردانی بودیم که همگی پابرهنه صعود می کنند. همگی یکسان زخمی و رنجور میشن و در نهایت از سنگلاخ ها به سلامت می گذرند
اما این روزها بچه های ما عادت ندارن به "نبود" و "نیست" از طرفی "اینجا" نیست ولی "آنجا" هست. تو "نمی توانی" بخری ولی او "می تواند"
این بار سالم از این گذر بیرون نمی رویم یحتمل !
#اختلاف_طبقاتی
#مملکته
#عزتمندی
همراه دختری تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودیم
کد ایستگاه رو به شماره ۲۰۰۰۱۱۱ اساماس زدم. پیامک آمد که خط فلان تاخیر دارد.
داشتم واسه #پانیسا توضیح میدادم که یعنی اتوبوس یه مشکلی پیدا کرده و معلوم نیست چه وقتی برسه.
بیخیال اتوبوس سواری بشو و بیا با تاکسی برویم.
هوا هم به غایت خوب بود و باد ملایمی میوزید.
که ناگهان دختری هیجان زده گفت: عه!
رد نگاهش رو دنبال کردم به پسرکی رسیدم که سرش رو از سان رووف ماشین شاسی بلند باباش بیرون آورده بود و از هوا لذت می برد!
حالا هر دو هم نگاه دوستانه ای بهش کردیم و کیف کردیم از خوشیش هرچند لبخند مون پشت ماسک گم شده بود
با این وضعیت، پسرک مغرورانه بهمون زبان دراز کرد!!
من شوکه شدم، پانیسا واقعا فروریخت!
خودم رو نباختم و به دختری گفتم: واسه همین است که میگیم پول شخصیت نمیاره! میدونم نباید حرف بد بزنیم ولی نمیشه هم نگم واقعا بچه ی بیتربیت و بیشعوری بود!
#پانیسا با کمی بغض سرش رو به نشانه ی تایید تکان داد.
بعد بحث رو عوض کردم و حواسش رو پرت فروشگاه رفتن و ناهار خوردن و ... کردم!
کاش به جای اینکه فقط کار کنید و پول جمع کنید یه کم وقت صرف تربیت بچههاتون کنید!!
پ. ن۱: ما خودمون بچه بودیم عاشق جیپ بودیم. کلا ماشین شاسی بلند واسه بچهها جذابه
این سقف کروک و سان رووف هم آدم بزرگسال رو هم خیره میکنه چه برسه به بچهها!
همه ی بچهها هم طبق یه قرارداد نانوشته دوست دارند ماشین باباشون از همه گرونتر باشه و از همه ی ماشینهای تو خیابون و جاده تندتر بره!
بارها و بارها پانیسا تو خیابون ماشین هایی رو به رضا نشون داده و گفته بابا نمیشه از این ماشین ها بخری؟
ماشین مورد علاقه ش هم جوک است قربون سلیقه ی میلیاردی ش برم!!
طبیعی است که به دیدن یه بچه همسن خودش تو یکی از وضعیت های ایده آل ذهنیش عکس العمل نشان بده!
اگه بچه ی من به اون پسرک زبون درازی کرده بود با منطقم بیشتر جور در میآمد.
آخه بچه تو چی میخواهی که نداری؟ مرضت چیه عین ندید بدید ها زبون درازی میکنی؟!
پ. ن۲: حدس میزنم سالها بعد دختری #اختلاف_طبقاتی رو با این حادثه مثال بزنه!
پ. ن۳: ممکن است بگید والدین اون پسر گناهی نداشتند و چه بسا از رفتار منزجر کننده بچه شون بیاطلاع هم باشند!
اینکه ندونی بچهت چه رفتاری رو در چه موقعیتی بروز میده، بزرگترین گناه است والا!
پ. ن۴: تمام مسیر به این فکر می کردم اگه کلیه هامون رو بفروشیم، میتونیم شاسی بلند بخریم یا نه؟
رسیدم خونه یه خبر خواندم که محققان موفق شدند کلیه ی خوک رو به انسان پیوند بزنند!
دیگه بازار کلیه فروشی هم کساد شد😂😂
#فرزند_پروری
#اختلاف_طبقاتی
#قشر_متوسطم
#مملکته
کد ایستگاه رو به شماره ۲۰۰۰۱۱۱ اساماس زدم. پیامک آمد که خط فلان تاخیر دارد.
داشتم واسه #پانیسا توضیح میدادم که یعنی اتوبوس یه مشکلی پیدا کرده و معلوم نیست چه وقتی برسه.
بیخیال اتوبوس سواری بشو و بیا با تاکسی برویم.
هوا هم به غایت خوب بود و باد ملایمی میوزید.
که ناگهان دختری هیجان زده گفت: عه!
رد نگاهش رو دنبال کردم به پسرکی رسیدم که سرش رو از سان رووف ماشین شاسی بلند باباش بیرون آورده بود و از هوا لذت می برد!
حالا هر دو هم نگاه دوستانه ای بهش کردیم و کیف کردیم از خوشیش هرچند لبخند مون پشت ماسک گم شده بود
با این وضعیت، پسرک مغرورانه بهمون زبان دراز کرد!!
من شوکه شدم، پانیسا واقعا فروریخت!
خودم رو نباختم و به دختری گفتم: واسه همین است که میگیم پول شخصیت نمیاره! میدونم نباید حرف بد بزنیم ولی نمیشه هم نگم واقعا بچه ی بیتربیت و بیشعوری بود!
#پانیسا با کمی بغض سرش رو به نشانه ی تایید تکان داد.
بعد بحث رو عوض کردم و حواسش رو پرت فروشگاه رفتن و ناهار خوردن و ... کردم!
کاش به جای اینکه فقط کار کنید و پول جمع کنید یه کم وقت صرف تربیت بچههاتون کنید!!
پ. ن۱: ما خودمون بچه بودیم عاشق جیپ بودیم. کلا ماشین شاسی بلند واسه بچهها جذابه
این سقف کروک و سان رووف هم آدم بزرگسال رو هم خیره میکنه چه برسه به بچهها!
همه ی بچهها هم طبق یه قرارداد نانوشته دوست دارند ماشین باباشون از همه گرونتر باشه و از همه ی ماشینهای تو خیابون و جاده تندتر بره!
بارها و بارها پانیسا تو خیابون ماشین هایی رو به رضا نشون داده و گفته بابا نمیشه از این ماشین ها بخری؟
ماشین مورد علاقه ش هم جوک است قربون سلیقه ی میلیاردی ش برم!!
طبیعی است که به دیدن یه بچه همسن خودش تو یکی از وضعیت های ایده آل ذهنیش عکس العمل نشان بده!
اگه بچه ی من به اون پسرک زبون درازی کرده بود با منطقم بیشتر جور در میآمد.
آخه بچه تو چی میخواهی که نداری؟ مرضت چیه عین ندید بدید ها زبون درازی میکنی؟!
پ. ن۲: حدس میزنم سالها بعد دختری #اختلاف_طبقاتی رو با این حادثه مثال بزنه!
پ. ن۳: ممکن است بگید والدین اون پسر گناهی نداشتند و چه بسا از رفتار منزجر کننده بچه شون بیاطلاع هم باشند!
اینکه ندونی بچهت چه رفتاری رو در چه موقعیتی بروز میده، بزرگترین گناه است والا!
پ. ن۴: تمام مسیر به این فکر می کردم اگه کلیه هامون رو بفروشیم، میتونیم شاسی بلند بخریم یا نه؟
رسیدم خونه یه خبر خواندم که محققان موفق شدند کلیه ی خوک رو به انسان پیوند بزنند!
دیگه بازار کلیه فروشی هم کساد شد😂😂
#فرزند_پروری
#اختلاف_طبقاتی
#قشر_متوسطم
#مملکته
یه خانمه موقع ورزش به مامانم گفته: واقعا کسی درآمدش زیر صد تومن در ماه باشه به جایی نمیرسه!
مامانم پرسیده: حالا شوهرت اینقدر هست درآمدش؟
گفته: نه هفتاد هشتاد تومن بیشتر درنمیاره!
مامانم که افسردگی گرفته هیچ منم رفتم تو افق محو شدم!
گفتم واسه شما هم بگم دور همی حالمون خراب بشه!
پ. ن: شغل شوهرش چی بوده منم نمیدونم!
#قشر_متوسطم
#اختلاف_طبقاتی
مامانم پرسیده: حالا شوهرت اینقدر هست درآمدش؟
گفته: نه هفتاد هشتاد تومن بیشتر درنمیاره!
مامانم که افسردگی گرفته هیچ منم رفتم تو افق محو شدم!
گفتم واسه شما هم بگم دور همی حالمون خراب بشه!
پ. ن: شغل شوهرش چی بوده منم نمیدونم!
#قشر_متوسطم
#اختلاف_طبقاتی