یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
225 subscribers
4.84K photos
688 videos
32 files
630 links
Yejayekhob
ارتباط مستقیم با من
@pghmfy

https://t.me/HarfBeManBOT?start=ODMxNTM5MDA
Download Telegram
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
در جریانید که اول مهر تحت هر شرایطی مامانم زرشک پلو با مرغ می پزه؟ داستانش هم این است که برادرم می رفت کلاس اول، نمی رفت! یعنی دوست نداشت بره مدرسه مامانم واسه اینکه گولش بزنه وعده غذای مورد علاقه اش یعنی زرشک پلو با مرغ رو داد من توقع داشتم سال بعد که میرم…
ما به سنت پایبندیم!

با این تفاوت که پانیسا دیگه زرشک پلو رو با زرشک می‌خوره دیگه!
هویج پخته هم به برنامه غذاییش اضافه شده، خدا می‌دونه چه سالهای سختی رو گذروندم تا تغییر ذائقه بده!



پ. ن: زرشک پلو خوردنش رو از نذری دوستم آتنا دارم!



#پانیسا
#I_love_you_mom
#بچه_دومم
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
رضا که بچه بوده لوزه سوم داشته چپ‌ و راست سرما می‌خورده و گلویش عفونت می‌کرده اون موقع ها هم که تجویز همه ی دکترها بلافاصله پنی سیاست بوده طفلی کل پاییز و زمستانش با آمپول و شلغم می‌گذشته در نهایت داییش از آمریکا یه دارویی فرستاده که نمی دونیم چی بوده و…
اینم بگم
نه من نه برادرم تو زندگیمون یه دونه پنی سیلین هم نگرفتیم
نه اینکه سرما نخورده باشیم
مامانم اجازه نمی‌داد دکتر پنی سیلین بدهد.

گفتم که چون جز کادر درمانی بود، یه تجربه ی تلخ داشت، یک دختر ۱۸ ساله جلوی چشمش به علت حساسیت به پنی سیلین فوت کرده بود واسه همین همیشه با آنتی بیوتیک خوراکی هر چقدر هم طول می‌کشید ما رو خوب می‌کرد.




#I_love_you_mom
#بچه_دومم
رضا رفته مأموریت شب میرم خونه ی مامانم
داداشم هم رفته مأموریت خانمش شب میاد خونه ی مامانم



به نظرتون چی میشه؟ کی می‌بره یعنی؟😂😂😂



#بچه_دومم
#I_love_you_mom
برادرم چهارتا جوجه بلدرچین و دو تا جوجه اردک خریده
یکی از بلدرچین ها مرد
جوجه اردک ها رو مامانم به فرزندخواندگی پذیرفت
منم داشتم گول می خوردم بلدرچین ها رو بردارم، دقیقه ی نود یادم افتاد رونیسا سابقه قورت دادن ماهی قرمز عید رو داره، منصرف شدم

ولی دلم موند پیششون!
من جوجه بلدرچین می خوام😩😩😂😂


#بچه_دومم
داداشم یه دوست قدیمی داره اسمش مصطفی است
مصطفی بدتر از من قد کوتاهی داره خیلی هم تپله


چند سالی بود همدیگه رو ندیده بودند
مصطفی جمعه دعوتش کرده بود مراسم ازدواجش
داداشم و خانمش هم رفتند عروسی!

جلوی در سالن می بینند که ماشین عروس سانتافه است.
داداشم هم کلی پز میده به خانمش که ببین چه رفیقی دارم، تو این پنج شش ساله چه خوب پشتش رو بسته و چقدر خفن شده و ...


دم سالن با هم قرار می گذارند چون خانم برادرم کسی رو نمی‌شناسه، حواسشون به گوشی هاشون باشه، بهم پیغام بدهند که بنده خدا تو زنونه حوصله ش سر نره

وارد سالن که میشن می بینند همه ی مهمون ها وسط دارند با موزیک خارجی می‌رقصند!
باز برادرم به خانمش پیغام میده که ببین چه رفیق خفنی دارم و ...

بعد اعلام میشه داماد و عروس وارد سالن شدند!

اینجا خانم برادرم به داداشم پیغام میده که چه رفیق خوش تیپی داری! چقدر قشنگ می‌رقصه!


داداشم میگه اینجا دیگه شک کردم! مصطفی؟! خوش تیپ؟! رقص؟! قشنگ؟!
این تا آخرین باری که دیده بودمش هم قدش کوتاه بود هم چاق بود، یعنی رفته بدنسازی؟
حالا بره بدنسازی، رقص چی؟
بابا این نماز می‌خواند!!

داداشم هم تو سالن هی چشم چشم می کرده رفیق های مشترک قدیمی رو پیدا کنه، ولی نه حمید نه حسین نبودند!
یه عالمه هم تو دلش لیچار بارشون می کنه که دو زار معرفت ندارند و ...

داداشم هم اولین میز نشسته بوده که به اوضاع اشراف داشته باشه، رفیق داماد بوده دیگه!
می گفت منتظر بودم اگه مجلس آروم شد پاشم دست ملت رو بگیرم ببرم وسط!

خلاصه داماد میاد و داداشم می‌بیند عه اینکه مصطفی نیست!


همونجا به خانمش پیغام میده سالن رو اشتباه اومدیم!


تعریف می کنند فقط شام نخورده بودیم تو سالنشون!

😂😂


پ. ن۱: داماد غریبه با پیمان هم خیلی گرم احوالپرسی می‌کنه، فیلمبردار هم خیلی ازش دقیق فیلم می‌گیره
پ. ن۲: خانمش میگه رفتیم سالن مصطفی اینها، آهنگ ترکی گذاشته بودند، داماد هم بلد نبود برقصه مثل قورباغه بالا و پایین می‌پرید!
به داداشم گفته من می خواهم برگردم همون عروسی اشتباهیه!
پ. ن۳: به پیمان گفتم حالا قیافه ی ممصطفی تغییر کرده بود؟ گفت آره بدتر شده!
پ. ن۴: پیمان می گفت دلم می خواست می‌موندم تو سالن قبلی ولی دیدم جوگیر میشم مرام می‌گذارم همه ی پولهایم رو به داماد غریبه شاباش میدم به مصطفی هیچی نمی‌رسه!





اینقدر از دستشون خندیدم کبود شدم!



#بچه_دومم
دعوای جدی دوتا خواهر!
من که به خودم لرزیدم!


😂😂😍😍



پ. ن: والا دعوای من و داداشم تا ختم به خونریزی و کبودی نمی‌شد تمامی نداشت، سوسول ها 😏😂





#پانیسا
#رونیسا
#خواهری
#بچه_دومم
فردا رضا می‌ره مأموریت، برادرم هم می‌ره مأموریت، مامانم هم می‌ره سفر!




یک طوری دارند #تهران رو تخلیه می کنند، انگار خبر دارند قراره زلزله بیاد به من نمی‌گن!



#همسرانه
#بچه_دومم
#I_love_you_mom
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
#پیام_ناشناس من نمی‌ دونستم مامان و بابات جدا شدن چند ساله بودید که جدا شدن؟ چند تا خواهر برادر داری ازشون چیزی نگفتی تا حالا @HarfBeManBot
تو نوشته های قدیمیم زیاد اشاره کردم
سه ساله بودم
یک برادر بزرگتر دارم
هشتگ #بچه_دومم رو بخونید
برادرم فوق لیسانس داره و ازدواج کرده
تو خیلی چیزها نقطه ی مقابل همدیگه هستیم ولی سعی می کنیم رابطه ی بدون تنشی با هم داشته باشیم
کودکی پر فراز و نشیبی داشتیم که خدا رو شکر هر دو زنده ازش بیرون اومدیم 😂😂
لار بودیم و رضا واسه سالگرد ازدواج بهم گل نداده بود
فکر نکنید نجابت به خرج دادم و هیچی نگفتم
عین سه روز گذشته رو سرش غر زدم!
امروز با این سبد گل آمد خونه!
😍😍
حق دادنی نیست، گرفتنیه!
😁😁


پ. ن۱: #پانیسا بهتره، کم کم شروع کرده به غذا خوردن
پ. ن۲: رضا ناچار شد خودش گچ رو باز کنه، اما درد داره هنوز. اگه بشه دوباره گچ می گیره دو هفته ی دیگه باید تو گچ بمونه هنوز
پ. ن۳: امشب خونه ی برادرم دعوتیم، گل رو ببرم براش؟!
🙃🙃



#همسرانه
#بچه_دومم
داداشم یه تیکه از فیلم بله برونم رو گذاشته
مامانم:
عه! پگاه چقدر مو داشتی!
عه! پیمان چقدر جوون بودی!
شماها چرا این شکلی شدید؟!


محبت مادرانه ازش پلق پلق می‌کنه دائم داره قربون صدقه مون می‌ره!




#بچه_دومم
#I_love_you_mom
من شرط رو بردم
😅😅



پ. ن۱: نه چنگیز اسم بدی است نه بتول. بهم حمله نکنید
چون گفتند اسممون رو عوض می کنیم، منم پرسیده بودم چی می‌گذارید خودشون انتخاب کردند!
پ. ن۲: من خودم راضیم اسمم رو بذارم ساجده مهلا!
پ. ن۳: برادرم و مادرم می گفتند تو تحلیل درستی از جامعه و مردم نداری!
خدا رو شکر رو سفید شدم!




#انتخابات
#بچه_دومم
#I_love_you_mom
شام خونه داداشم هستیم!
رژیم بگیرم ناراحت میشن که
😁😅


#بچه_دومم
دیشب نشستیم پای یه اپلیکیشن سنجش زیبایی و تقارن صورت هی عکس می‌گرفتیم هی عکس ها رو می دادیم به اپ بهمون نمره بده


بعد از مامانم هی نمره ی تقارن و زیبایی صورت من رو بالاتر از همه خانواده می‌داد، مامانم هی می گفت نه اینها چرت و پرته
گفتم ببینید الآن من آرایش ندارم حتی کرم مرطوب کننده هم نزدم
گفت خب مردها هم هیچ وقت آرایش نمی‌کنند!
گفتم مامان خودتون رو هم از همه میگه قیافه ی بهتری دارید. حالا خودتون رو نمی پذیرید من رو دیگه چی میگید؟
گفت اصلا واسه همین میگم، مگه میشه قیافه ی تو از رضا و پیمان بهتر باشه!!!



با تریلی ۱۸ چرخ از روم رد شد، بعد دنده عقب گرفت!


#I_love_you_mom
#بچه_دومم
#همسرانه
مامانم دوازده شب با برادرم یه کار نه چندان مهمی داشت پیغام داده: بیداری؟
برادرم جواب نداده
ساعت نه صبح به من میگه نگران پیمانم، هنوووووز جوابم رو نداده!
میگم: خب بچه خوابه! بذارید بخوابه!

حالا همه می دونیم که برادرم آخر هفته ها بیشتر استراحت می‌کنه چون تو طول هفته فرصت نداره ها!



#بچه_دومم
#I_love_you_mom
چون تولد مامانم دهم بود
داداشم واسه ش تولد گرفت


#I_love_you_mom
#بچه_دومم
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
چون تولد مامانم دهم بود داداشم واسه ش تولد گرفت #I_love_you_mom #بچه_دومم
بعد چون تولد پانیسا هم پانزدهم است، یه کیک و تولد دیگه هم واسه پانیسا گرفته بود!


من حتماً لاغر میشم!


#پانیسا
#بچه_دومم