مادر شوهرم با بغض گفت: جیگرم آتیش میگیره وقتی هر دفعه میبینم موهای رضا سفیدتر شده!!!
حالا نمی دونم خواست به من بفهمونه زن خوبی نیستم که شوهرم موهاش سفید شده یا خواست بهم بگه واسه خودت رنگ مو میخری واسه رضا هم بخر؟!!
هر چی هست، ایشالا که خیره!
پ. ن۱: حالا انگار موهای من سفید نشده!
خب مادر جان! پسرت چهل و یک سالشه ها!
پ. ن۲: هر سه تا دایی رضا قبل از سی سالگی موهاشون یه دست سفید شده!
تاثیر ژنتیک رو هم درنظر نمی گیرند!
پ. ن۳: باید از دوستم بپرسم N2 به رنگ موی طبیعیش بیشتر میاد یا N3؟
گرفتاریم ها!
#همسرانه
حالا نمی دونم خواست به من بفهمونه زن خوبی نیستم که شوهرم موهاش سفید شده یا خواست بهم بگه واسه خودت رنگ مو میخری واسه رضا هم بخر؟!!
هر چی هست، ایشالا که خیره!
پ. ن۱: حالا انگار موهای من سفید نشده!
خب مادر جان! پسرت چهل و یک سالشه ها!
پ. ن۲: هر سه تا دایی رضا قبل از سی سالگی موهاشون یه دست سفید شده!
تاثیر ژنتیک رو هم درنظر نمی گیرند!
پ. ن۳: باید از دوستم بپرسم N2 به رنگ موی طبیعیش بیشتر میاد یا N3؟
گرفتاریم ها!
#همسرانه
هر وقت به رضا میگم: #خوی دوره و سالی یک بار بیشتر نمی تونم مسیر رفت و برگشتش رو تحمل کنم و سختمه و ...
میگه: دوره چون تو اینطوری بهش نگاه میکنی. اگه این مسیر رو با علاقه بری نزدیک هم هست!!
الآن راه افتادیم بریم خوی.
تو ماشین گفت: میوه بده!
گفتم: نیاوردم!
گفت: عه! هیچی؟!
گفتم: آره نگاهم رو به مسیر #خوی عوض کردم! یه قدم راهه دیگه میوه و خوراکی نمیخواد همراه ببریم!
والا!
#همسرانه
میگه: دوره چون تو اینطوری بهش نگاه میکنی. اگه این مسیر رو با علاقه بری نزدیک هم هست!!
الآن راه افتادیم بریم خوی.
تو ماشین گفت: میوه بده!
گفتم: نیاوردم!
گفت: عه! هیچی؟!
گفتم: آره نگاهم رو به مسیر #خوی عوض کردم! یه قدم راهه دیگه میوه و خوراکی نمیخواد همراه ببریم!
والا!
#همسرانه
حالا من و رضا هیچ کار خاصی هم واسه ش نکردیم و نمیکنیم ها
از همون شب بله برون مون مهرم افتاد به دل خودش و مرحوم پدربزرگ رضا
خدا بیامرز پدربزرگش که بهم میگفت عروس گلم!
یه مدت هم اصرار داشت به رضا بیا یه مغازه به نامت کنم!
که رضا قبول نکرد
بعد گیر داد بیا دو دانگ خونه به نامت کنم
باز هم قبول نکرد
گفت ممکنه همه ی بچه هایت راضی نباشند، درست است مال خودته و اختیارش رو داری ولی خدا و پیغمبری حق من نیست!
بعد از اون بیشتر شیفته ی رضا شدند که بی هیچ چشم داشتی بهمون توجه و محبت میکنه!!
بعد من رو چرا دوست دارند؟
چون به رضا یاد نمیدم برو ازشون پول و سرمایه بگیر!!
پ. ن: یه همچین شوهر نظربلندی دارم!
☺️😅
#خوی
#همسرانه
از همون شب بله برون مون مهرم افتاد به دل خودش و مرحوم پدربزرگ رضا
خدا بیامرز پدربزرگش که بهم میگفت عروس گلم!
یه مدت هم اصرار داشت به رضا بیا یه مغازه به نامت کنم!
که رضا قبول نکرد
بعد گیر داد بیا دو دانگ خونه به نامت کنم
باز هم قبول نکرد
گفت ممکنه همه ی بچه هایت راضی نباشند، درست است مال خودته و اختیارش رو داری ولی خدا و پیغمبری حق من نیست!
بعد از اون بیشتر شیفته ی رضا شدند که بی هیچ چشم داشتی بهمون توجه و محبت میکنه!!
بعد من رو چرا دوست دارند؟
چون به رضا یاد نمیدم برو ازشون پول و سرمایه بگیر!!
پ. ن: یه همچین شوهر نظربلندی دارم!
☺️😅
#خوی
#همسرانه
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
حالا من و رضا هیچ کار خاصی هم واسه ش نکردیم و نمیکنیم ها از همون شب بله برون مون مهرم افتاد به دل خودش و مرحوم پدربزرگ رضا خدا بیامرز پدربزرگش که بهم میگفت عروس گلم! یه مدت هم اصرار داشت به رضا بیا یه مغازه به نامت کنم! که رضا قبول نکرد بعد گیر داد بیا…
ما آدم های پولداری نیستیم
ولی چشممون هم به مال و ثروت کسی نیست
من همیشه میگم خدا بهمون فرصت بده لذت همینی رو که داریم ببریم، اضافه تر پیشکش
رضا هم میگه اینکه بین اطرافیان اعتبار داشته باشم و بتوانم یه شب خونه شون با روی خوش و دل گرم مهمون بشم بسمه
باور کنید زندگی چیز پیچیده ای نیست
قرار هم نیست به آدم های برنده مدال بدن
#قشر_متوسطم
#همسرانه
ولی چشممون هم به مال و ثروت کسی نیست
من همیشه میگم خدا بهمون فرصت بده لذت همینی رو که داریم ببریم، اضافه تر پیشکش
رضا هم میگه اینکه بین اطرافیان اعتبار داشته باشم و بتوانم یه شب خونه شون با روی خوش و دل گرم مهمون بشم بسمه
باور کنید زندگی چیز پیچیده ای نیست
قرار هم نیست به آدم های برنده مدال بدن
#قشر_متوسطم
#همسرانه
صبح می خواهیم با دوستم و خانواده اش بریم جاده چالوس
واسه خودم دامن قرمز و شومیز سفید گذاشتم بپوشم
رضا: میخواهی اینها رو بپوشی؟! مگه خز پارتیه؟!
من: عزیزم! خبر نداری پس! حالا که اینطوری شد تو هم باید شلوار سفید و تیشرت قرمز بپوشی با هم ست بشیم!
وی به التماس افتاد که بذار جین بپوشم شلوار سفید تو پیک نیک مصیبته و ...
ولی هنوز کوتاه نیومدم بلکه دیگه به سلیقه ی من متلک نندازه!
☺️😁🙃😈😌😉🤪😂
#همسرانه
واسه خودم دامن قرمز و شومیز سفید گذاشتم بپوشم
رضا: میخواهی اینها رو بپوشی؟! مگه خز پارتیه؟!
من: عزیزم! خبر نداری پس! حالا که اینطوری شد تو هم باید شلوار سفید و تیشرت قرمز بپوشی با هم ست بشیم!
وی به التماس افتاد که بذار جین بپوشم شلوار سفید تو پیک نیک مصیبته و ...
ولی هنوز کوتاه نیومدم بلکه دیگه به سلیقه ی من متلک نندازه!
☺️😁🙃😈😌😉🤪😂
#همسرانه