عاشق نشدی زاهد،دیوانه چه میدانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟
لبریز می غمها،شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه،افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه میدانی؟
من مست می عشقم،بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه میدانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده،بتخانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد،بیگانه چه میدانی؟
دستار گروگان ده،در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را،لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟
#مولانا
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟
لبریز می غمها،شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه،افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه میدانی؟
من مست می عشقم،بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه میدانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده،بتخانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد،بیگانه چه میدانی؟
دستار گروگان ده،در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را،لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟
#مولانا
Forwarded from کِرِنْسیآ (yasi)
خنک آن دَم که نشینیم در ایوان من و تو..
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو..
من و تو بیمن و تو جمع شویم از سر ذوق،
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو..
#مولانا
@YBQuerencia
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو..
من و تو بیمن و تو جمع شویم از سر ذوق،
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو..
#مولانا
@YBQuerencia
ای تو بداده در سحر از کف خویش بادهام
ناز رها کن ای صنم راست بگو که دادهام
گر چه برفتی از برم آن بنرفت از سرم
بر سر ره بیا ببین بر سر ره فتادهام
چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشادهام
چون بگشاید این دلم جز به امید عهد دوست
نامه عهد دوست را بر سر دل نهادهام
زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
چون ز بلاد کافری عشق مرا اسیر برد
همچو روان عاشقان صاف و لطیف و سادهام
من به شهی رسیدهام زلف خوشش کشیدهام
خانه شه گرفتهام گر چه چنین پیادهام
از تبریز شمس دین بازبیا مرا ببین
مات شدم ز عشق تو لیک از او زیادهام
#مولانا
ناز رها کن ای صنم راست بگو که دادهام
گر چه برفتی از برم آن بنرفت از سرم
بر سر ره بیا ببین بر سر ره فتادهام
چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشادهام
چون بگشاید این دلم جز به امید عهد دوست
نامه عهد دوست را بر سر دل نهادهام
زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
چون ز بلاد کافری عشق مرا اسیر برد
همچو روان عاشقان صاف و لطیف و سادهام
من به شهی رسیدهام زلف خوشش کشیدهام
خانه شه گرفتهام گر چه چنین پیادهام
از تبریز شمس دین بازبیا مرا ببین
مات شدم ز عشق تو لیک از او زیادهام
#مولانا