یواشکی دوست دارم
65.3K subscribers
42.7K photos
2.01K videos
168 files
323 links
من ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ 
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎﻣﻦﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
Download Telegram
#بگو_سیب
#به_قلم_زهرا_ارجمند_نیا
#قسمت_پایانی_253


محکم تر من و به خودش فشرد و وادارم کرد نگاهش کنم.توی چشماش پر از ستاره بود : چقدر راحت تر شد نفس
کشیدنم.
خندیدم و خم شد و پیشونیم و بوسید : نفس نداشت هوا وقتی نبودی!
با دلتنگی عطر تنش و به ریه هام کشیدم: می دونم.
خندید : باز تو خوردنی شدی؟
گونش و بوسیدم : دیگه بدون من جایی نرو!
بلندم کرد و من و روی پشت ماشین نشوند ،چقدر خلوت بود اون منطقه ، دستاش و دو طرفم قرار داد : دیگه بدون
تو بهشتم نمی رم.
دستام و دور گردنش حلقه کردم و نفسامون بهم گره خورد : خب حاال که من انقدر زن خوبی ام و اومدم اینجوری با
دیدارم شادت کردم بریم بستنی بخوریم ؟از این قیفی های میوه ای با طعم تمشک و طالبی و شکالت و
زعفرون..بلند خندید و سرش به عقب پرتاب شد : چرا یادم رفته بود تو یه دختر بچه ی شیطونی؟
خودمم خندم گرفت و سرم و کج کردم : تازه خبر نداری دیشب که رفتم پیش مامانتینا به همین دختر بچه ی
شیطون سفارش نوه دادن.
با یه مهر و لبخند عجیبی خیرم شد : تصور مامان شدنت چقدر قشنگه.
با چشمای گرد شده زدم تخت سینش : بدتم نیومده انگار؟
بلند تر خندید و دستمو توی دستش مهار کرد ، نفسش توی صورت یخ زدم پخش شد : بریم اول بستنی بخوریم بعد
به سفارش مامانمم می رسم.
اخمام که توی هم رفت و با اون چشمای گرد شده نگاهش کردم طاقت نیاورد و صدای بلند خندش با بوسیدنم یکی
شد: ای جانم..چشماش و.
دستاش و دورم حلقه کرد و میون غرزن های من ، به حجم آغوشش دعوت شدم.خدا انگار عکاس این سکانس پایانی
بود.عکاس این خوشبختی ای که خودش هدیه داده بود و انگار لذت می برد از تماشاش ، توی آغوشش هوا دیگه
سرد نبود.بهاری بود که میون لبخندهامون شکوفه کرده بود.داشتم فکر می کردم چند سال پیش شایدم چند قرن
پیش ، قبل از این که حتی ما ، مادر و پدرامون ، اطرافیانمون دنیا بیایم ، اون اون باال با اون لبخند پر مهر و از جنس
نورش این لحظه رو برامون نوشته بود.توی تقدیرمون قرار داده بود و حاال ما منتهی الیه خواستش بودیم..خواسته ای
که عجیب شیرین بود و سرخ..درست مثل سیب.صدای موزیک پوریا از توی ماشین می اومد و من همچنان توی
آغوشش غر می زدم که دلم می خواد بستنی شاتوتیم دوتا اسکوپ باشه و اون با لبخند می گفت دلم می خواد
دخترمونم اول اسمش پ باشه...خواسته هامون زیادی متفاوت بود اما انگار با همه ی اینا بلد بودیم چطور خودمون و
به دنیای هم گره بزنیم و رنگ به دنیامون بدیم.درست مثل همین آغوش که سبز بود....مامان یه روز گفته بود حرمت
زندگی که حفظ شه ، همیشه مهر میونتون غوغا می کنه.مهر میونمون غوغا کرده بود و این لحظه فقط یک عکس پر
شکوه می خواست.دستاش و دو طرف صورتم گذاشت و هردو خیره ی هم شدیم ، زمزمه ی شیرینش جونم و همرنگ
شاتوت کرد :
لبخند تورا چندصباحیست ندیدم..یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب..
و صدای موزیکش ، انگار گوش های هردومون و از نو عاشق کرد.
نشون دادی لیاقت دوست دارم رو داری..
چه لحظه ای جون می ده واسه عکس یادگاری..
تکون نخور ، پلک نزن بهم نریزه ترکیب..
یه خورده عاشقونه تر آهان..حاال.. بگو سیب..

#پایان....
نویسنده : زهرا ارجمندنیا

@yavaashaki 📚