کاش میدونستم برای هر چیزی آخرین بارش کیه
مثلا بهم یکی میزد میگفت داداش این آخرین باره این کارو میکنی این آخرین باره اینو میبینی
آخرین باره بازی میکنی
احتیاج دارم به همچین چیزی
@yavaashaki ✍
مثلا بهم یکی میزد میگفت داداش این آخرین باره این کارو میکنی این آخرین باره اینو میبینی
آخرین باره بازی میکنی
احتیاج دارم به همچین چیزی
@yavaashaki ✍
هر که در خواب
خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و
خیال لب خندان ننشست
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و
خیال لب خندان ننشست
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
باید خیال کنم
هستی و دوستم داری ...
باید خیال کنم
امشب زودتر از همیشه خوابیده ای
که شب بخیر نگفتی !
باید خیال کنم
چقدر حرف داریم که فردا بزنیم ...
باید خیال کنم
و خیال کنم
بعضی رفتن ها را
نمی شود باور کرد ..!
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
هستی و دوستم داری ...
باید خیال کنم
امشب زودتر از همیشه خوابیده ای
که شب بخیر نگفتی !
باید خیال کنم
چقدر حرف داریم که فردا بزنیم ...
باید خیال کنم
و خیال کنم
بعضی رفتن ها را
نمی شود باور کرد ..!
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
همیشه دلم خواسته بدانم
لحظههای تو بیمن چطور میگذرد؟
وقتی نگاهت میافتد به برگ، به شاخه به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال میپیچد، وقتی باران تنها تو را خیس میکند
وقتی با صدایی برمیگردی پشت سرت که من نیستم...
#عباس_معروفی
#صبحتون_بخیر🌺
@yavaashaki 🍃🌺
لحظههای تو بیمن چطور میگذرد؟
وقتی نگاهت میافتد به برگ، به شاخه به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال میپیچد، وقتی باران تنها تو را خیس میکند
وقتی با صدایی برمیگردی پشت سرت که من نیستم...
#عباس_معروفی
#صبحتون_بخیر🌺
@yavaashaki 🍃🌺
یواشکی دوست دارم
.#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_215 ارسلتن_ببخش که سرت داد زدم خیلی نگرانت بودم عشقم داشتم دق م یکردم نکنه پشیمون شده باش ی ازاینکه منو انتخاب کرد ی باگالیه نگاهش کردم وخواستم بگم بیخودکرد ی درباره من همچی ن فکر ی کرد ی که با شنیدن جمله ی بعدیش…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_216
امروز به اصرار ارسلان اماده شدیم بریم اتلیه عکس بارداری بگیری م هرماه میریم
اتلیه وعکس گرفتیم بالباس های مختلف
امروز یه پیراهن بنفش پررنگ تنمه که از جنس توره استین هاش ازتور یه لایه
س و یقه ش دلبر یه وبالاتنه ی درشت ترشده وسفید بدجورخودنمایی میکنن
به گفته پزشکم دی گه لباس زیرنمیپوشم چون اذیتم میکنه باعث میشه دردم
بگیره وتب کنم امابااین حال اصلا مشخص نیست که لباس زیرتنم نیست
موهام رو هایالیت نسکافه ای کردم وموهام تاوسط کمرم میرسه همه ی موهام
روصاف دورم رها کردم و ارایش پررنگی که بیش ترازهمه رژ سرخ ابیم توچشم
کامل کرده دستام ورم کرده وتپل ترازقبل شده وحلقه توانگشتم خیلی تنگ شده
به سختی برای اخرین بارخودم روچک کردم وبه کمک ارسلان ازخونه خارج
شدیم قرارشد علی چندساعت خونه حاج همایون باشه تامابرگردیم
تمام طول راه دستم رو ی شکمم بود و چشمام بسته بود حرکت دخترکوچولوم
روتووجودم قشنگ احساس می کردم ومثل اولین بار ذوق میکردم
بانشستن دستی روشکمم اروم چشمام روبازکردم که صورت مهربون ارسلان رو
دیدم
ارسلان_مامان کوچولوی من خسته شده؟!قربون چشمای خمارخوابت برم من
این پدرسوخته خوابوخوراک ازت گرفته اون ازوضع غذاخوردنت که نمی تونی
هیچی بخوری اونم ازاوضع خوابت که بیشتر شباتاصبح بیداری واذیت میشی
بذاراین شیطون به دنیا بیاد باهاش تسویه میکنم بیخودکرده عشق منو اذیت میکنه
بالبخندچشمام روکمی گشادکردم وباصدای بچه گونه ای لب زدم
_ببخشی دا عشق شما مامان بنده س.
ارسلان شیطون نگاهم کرد
ارسلان_اول من بودم که تو اومدی فسقل گفته باشما نه تو نه هیچکس دیگه
عشقموباهاش تقسیم نمیکنم حتی تویی که تووجودش بزرگ شدی وحاصل عشقمونی
سرم رو به طرفش بردم واروم روسینه ش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم مثل
همیشه بوی عشق میداد بانفس کشیدن عطرش انگارجون دوباره میگرفتم
چشمام روبستم و لبم رومحکم روی گردن ارسلان چسبوندم وگلوش روپرحرارت
بوسیدم
دستش اروم ونرم دورکمرم پیچیده شدوگفت
ارسلان_اخ من فدای وجودت بشم نفسم هرلحظه خداروشکرمیکنم که توکنارمی
رزا عاشقتم خیلی زیاد
بالبخندسرتکون دادم وبه کمک ارسلان ازماشین پیاده شدیم واردباغ پرازگل که
قراربود امروز اینجاعکس بگیریم شد یم به طرف جایی که عکاس گفت رفت یم یه
طرف باغ پربودازگلای رزقرمز که من عاشقش بودم عکاس ژست های مختلفی
میگفت ومنو ارسلان بالبخندازته دل ژست هارو اجرامیکردیم تواین حین
متوجه نگاه خیره پسرجوونی که توتیم عکاس بودروخودم شده بودم وواقعا
برام جای تعجب داشت مگه کوره شکم برجسته منونمیبینه؟دلهره گرفته بودم
میترسیدم ارسلان بفهمه و عصبی بشه
یه لحظه بادیدن نگاه بیشرمانه ش رو یقه م اخمام روتوهم کشیدم
وتیزنگاهش کردم امافایده ا ی نداشت
به طرف ارسلان برگشتم تابهش بگم بریم کافیه که باد یدن صورت سرخ
ازخشمش ورگ ورم کرده گردنش دلم هری ریخت وبچه توشکمم نااروم شد
وشروع کردبه لگدزدن چشمام قفل صورت ارسلان بود که شبیه شیرنری که یه
شیرنردیگه به حریمش نزدیک شده به اون عکاس نگاه میکرد خشم وتعصب به
وضوح تونگاهش موج میزد خولستم صداش کنم که همون لحظه به من نگاه
کردو با دندونا ی چفت شده گفت
ارسلان_توکه می دونستی من طاقت خیانت دیگه ای روندارم چرا؟
قلبم فروریخت ارسلان به من به عشقش شک کرده بودوای ن برای من یعنی مرگ
ارسلان_چرا دوباره این دردوبه جونم زدی
حت ی نتونستم چیزی بهش بگم انگارتمام جونم ازبدنم رفت بی اختیار زانوهام
خم شدکه ارسلان بی توجه به من که لحظه های اخرم رونفس میکشیدم
دوییدطرف اون مرد وشروع کرد به زدنش دیگه نتونستم تاب بیارم و خوردم
زمین لگنم بدجوردردگرفته بودو بچه توشکمم قصدپاره کردن کیسه ابم
روداشت وبدجوربه پهلوم لگدمیزد
چشمام روهاله اشک پوشونده بود و یه جمله توسرم اکوشدحتی ارسلانم به من
اطمینان نداشت
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_216
امروز به اصرار ارسلان اماده شدیم بریم اتلیه عکس بارداری بگیری م هرماه میریم
اتلیه وعکس گرفتیم بالباس های مختلف
امروز یه پیراهن بنفش پررنگ تنمه که از جنس توره استین هاش ازتور یه لایه
س و یقه ش دلبر یه وبالاتنه ی درشت ترشده وسفید بدجورخودنمایی میکنن
به گفته پزشکم دی گه لباس زیرنمیپوشم چون اذیتم میکنه باعث میشه دردم
بگیره وتب کنم امابااین حال اصلا مشخص نیست که لباس زیرتنم نیست
موهام رو هایالیت نسکافه ای کردم وموهام تاوسط کمرم میرسه همه ی موهام
روصاف دورم رها کردم و ارایش پررنگی که بیش ترازهمه رژ سرخ ابیم توچشم
کامل کرده دستام ورم کرده وتپل ترازقبل شده وحلقه توانگشتم خیلی تنگ شده
به سختی برای اخرین بارخودم روچک کردم وبه کمک ارسلان ازخونه خارج
شدیم قرارشد علی چندساعت خونه حاج همایون باشه تامابرگردیم
تمام طول راه دستم رو ی شکمم بود و چشمام بسته بود حرکت دخترکوچولوم
روتووجودم قشنگ احساس می کردم ومثل اولین بار ذوق میکردم
بانشستن دستی روشکمم اروم چشمام روبازکردم که صورت مهربون ارسلان رو
دیدم
ارسلان_مامان کوچولوی من خسته شده؟!قربون چشمای خمارخوابت برم من
این پدرسوخته خوابوخوراک ازت گرفته اون ازوضع غذاخوردنت که نمی تونی
هیچی بخوری اونم ازاوضع خوابت که بیشتر شباتاصبح بیداری واذیت میشی
بذاراین شیطون به دنیا بیاد باهاش تسویه میکنم بیخودکرده عشق منو اذیت میکنه
بالبخندچشمام روکمی گشادکردم وباصدای بچه گونه ای لب زدم
_ببخشی دا عشق شما مامان بنده س.
ارسلان شیطون نگاهم کرد
ارسلان_اول من بودم که تو اومدی فسقل گفته باشما نه تو نه هیچکس دیگه
عشقموباهاش تقسیم نمیکنم حتی تویی که تووجودش بزرگ شدی وحاصل عشقمونی
سرم رو به طرفش بردم واروم روسینه ش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم مثل
همیشه بوی عشق میداد بانفس کشیدن عطرش انگارجون دوباره میگرفتم
چشمام روبستم و لبم رومحکم روی گردن ارسلان چسبوندم وگلوش روپرحرارت
بوسیدم
دستش اروم ونرم دورکمرم پیچیده شدوگفت
ارسلان_اخ من فدای وجودت بشم نفسم هرلحظه خداروشکرمیکنم که توکنارمی
رزا عاشقتم خیلی زیاد
بالبخندسرتکون دادم وبه کمک ارسلان ازماشین پیاده شدیم واردباغ پرازگل که
قراربود امروز اینجاعکس بگیریم شد یم به طرف جایی که عکاس گفت رفت یم یه
طرف باغ پربودازگلای رزقرمز که من عاشقش بودم عکاس ژست های مختلفی
میگفت ومنو ارسلان بالبخندازته دل ژست هارو اجرامیکردیم تواین حین
متوجه نگاه خیره پسرجوونی که توتیم عکاس بودروخودم شده بودم وواقعا
برام جای تعجب داشت مگه کوره شکم برجسته منونمیبینه؟دلهره گرفته بودم
میترسیدم ارسلان بفهمه و عصبی بشه
یه لحظه بادیدن نگاه بیشرمانه ش رو یقه م اخمام روتوهم کشیدم
وتیزنگاهش کردم امافایده ا ی نداشت
به طرف ارسلان برگشتم تابهش بگم بریم کافیه که باد یدن صورت سرخ
ازخشمش ورگ ورم کرده گردنش دلم هری ریخت وبچه توشکمم نااروم شد
وشروع کردبه لگدزدن چشمام قفل صورت ارسلان بود که شبیه شیرنری که یه
شیرنردیگه به حریمش نزدیک شده به اون عکاس نگاه میکرد خشم وتعصب به
وضوح تونگاهش موج میزد خولستم صداش کنم که همون لحظه به من نگاه
کردو با دندونا ی چفت شده گفت
ارسلان_توکه می دونستی من طاقت خیانت دیگه ای روندارم چرا؟
قلبم فروریخت ارسلان به من به عشقش شک کرده بودوای ن برای من یعنی مرگ
ارسلان_چرا دوباره این دردوبه جونم زدی
حت ی نتونستم چیزی بهش بگم انگارتمام جونم ازبدنم رفت بی اختیار زانوهام
خم شدکه ارسلان بی توجه به من که لحظه های اخرم رونفس میکشیدم
دوییدطرف اون مرد وشروع کرد به زدنش دیگه نتونستم تاب بیارم و خوردم
زمین لگنم بدجوردردگرفته بودو بچه توشکمم قصدپاره کردن کیسه ابم
روداشت وبدجوربه پهلوم لگدمیزد
چشمام روهاله اشک پوشونده بود و یه جمله توسرم اکوشدحتی ارسلانم به من
اطمینان نداشت
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
هرشب قبل از اینکه بخوابی چشماتو ببند و به بهترین اتفاقی که امروز داشتی فکر کن و بابتش سه بار بگو خدایاشکرت ، خدایاشکرت ، خدایاشکرت و تا جایی که میتونی حالو هوای شکرگزاریو بجا بیار🧿
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
#شبتون_عاشقانه ❤️
@yavaashaki ✍
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
#شبتون_عاشقانه ❤️
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_216 امروز به اصرار ارسلان اماده شدیم بریم اتلیه عکس بارداری بگیری م هرماه میریم اتلیه وعکس گرفتیم بالباس های مختلف امروز یه پیراهن بنفش پررنگ تنمه که از جنس توره استین هاش ازتور یه لایه س و یقه ش دلبر یه وبالاتنه…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_217
چشمام سیاهی رفت و لحظه اخر صدای یازهرای ارسلان وعالم بی خبری
پی درپی به صورتم ضربه می زد بیجون چشم بازکردم وبه ارسلان که صورتش
پرازتشویش بودنگاه کردم
که حس کردم روزمین وهوا معلقم ارسِلان سرم روبه سینه ش چسبوندوشروع
کرد به دوییدن به پیراهنش چنگ زدم
_ارسلان.....بذارم....زمین.....من سنگ ینم ....کمرت .....درد....میگیره
صدای لرزون بغض دارش قلبم رو لرزوند
ارسلان_ارسلان بمیره واسه معصومیتت زندگیم من اشغال چطور تورو بااون
عوضی یکی دونستم چطوربه عشق پاکم تهمت زدم
باحس خیس شدن بین پام و دردشدید که توتنم پیچید بی اختیارجیغ زدم که
ارسلان شوکه متوقف شدوبه صورتم نگاه کردکه ازدردجیغ دوم روزدم
رنگ از صورت ارسلان پرید وبا دل اشوبی پرسید
ارسلان_جانم...وا ی خدا چه گوهی خوردم خدایا چه غلطی کردم رزا جانم چته
خانومم چیشده
بی جون لب زدم
_دارم ......ازدرد......ایییییی خدااااااااا
دارم میمیرم
محکم کوبیدروسرش ومنومحکم به خودش فشاردادودو یید به طرف ماشین به
محض اینکه منوتوماشین گذاشت سوارماشین شدوباسرعت وحشتناک ی حرکت
کرد ازدرد درحال جون دادن بودم وهرلحظه حالم بدترمیشد و ازهمه بدترحرفی
بودکه ارساان بهم زده بود وتواون لحظه ته مونده جونمو داشت ازم میگرفت
عشقم به من شک داشت
اشک ازچشمم می چکید درد تنم ازیه طرف دردقلب شکسته م بدجور جونم رو
گرفته بود اونقدر که دیگه از دردناله نمیکردم فقط اه های عمیق می کشیدم که
ارسلان هرثانیه باوحشت سرش به طرفم میچرخی دو باترس نگاهم می کرد پ...
&ارسالن&
مثل یه فرشته پاشوگذاشت توزندگیم وتابه خودم بیام صاحب یه دخترکوچولو
ازجنس رزا شدم ازخوشی روابرابودم تااینکه رفتیم اتلیه عشقم خیلی تپل وخوردنی شده بود وراه رفتن براش سخت شده بود ازاول عکاسی نگاه خیره یکی ازمردا رو رزا اعصابم رومتشنج کرده بوداما سعی میکردم خودموکنترل کنم
فکرمیکردم انقدرادم باشه که بااین شکم برجسته زنم نباید نگاه کنه به زنم اما
یه لحظه بادیدن نگاه رزا به اون مردک دنیابرام تیره وتارشد وحرفی روزدم که
خودمم می دونستم غلط اضافی بوده مطمئن بودم عشقم مثل اون زن خائن
نیست میدونستم امااون لحظه بدجور مغزم قفل کرده بود وپرت وپلا میگفتم و
بدون توجه به وضعیت عشقم بااون بیشرف که روزخوشمون روبه گندکشیده
بود درگیرشدم وحسابی ازخجالتش دراومدم که باصدا ی افتادن چیزی برگشتم
بادیدن رزا بیجون انگار تازه به خودم اومدم من چه غلطی کرده بودم من چی
به رزا گفتم من که میدونستم رزا به جزمن هیچکسوتودنیانداره چطور عشق
معصومم رو وای خدا من چه کردم باقلب عشقم
تارسیدن به بیمارستان مردم وزنده شدم نکنه برا ی عشقم ودخترم اتفاقی
بیوفته خدایا توروبه خودت قسم کاری نکنم کمرم بشکنه
رزا ازدرد کبودشده بوداما جیغ نمیزدگریه نمی کرد فقط اه میکشید اه عمیق
وغمگینی که ازدرد جسمی نبود از شکست قلبش بودومن اینوباتک تک سلول
های تنم حس می کردم بارسیدن به بیمارستان دوباره بغلش کردم نیمه
هشیاربودونتونست چیزی بگه وارد سالن بیمارستان که شدم پرستاربادیدنم
سریع دکتر مخصوص رزاروصداکرد وبعدچنددقیقه باتخت رزاروازم جداکردن وبه
همراه دکتر وارد اتاق عمل بردن
قلبم خیلی تندمیزد خدایا من چه غلطی کردم من کل زندگیم روبادستا ی خودم
پرپرکردم
هق هق میکردم خدایا من دل کوچولوی عشقم روشکوندم
نمیدونم چقدرگذشت بادیدن دکتر بیجون ازروزمین بلندشدم وبه طرفش رفتم
ارسلان_خانوم دکترحال همسرم چطوره؟
نگاهم کرد لبخند پرازارامشی زد
_هم حال مادرهم حال دخترکوچولوتون خوبه تبریک میگم هردوسالمن
نفسم باالاومد خدایا شکرت اشک دوباره ازچشمم سرازیرشد
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_217
چشمام سیاهی رفت و لحظه اخر صدای یازهرای ارسلان وعالم بی خبری
پی درپی به صورتم ضربه می زد بیجون چشم بازکردم وبه ارسلان که صورتش
پرازتشویش بودنگاه کردم
که حس کردم روزمین وهوا معلقم ارسِلان سرم روبه سینه ش چسبوندوشروع
کرد به دوییدن به پیراهنش چنگ زدم
_ارسلان.....بذارم....زمین.....من سنگ ینم ....کمرت .....درد....میگیره
صدای لرزون بغض دارش قلبم رو لرزوند
ارسلان_ارسلان بمیره واسه معصومیتت زندگیم من اشغال چطور تورو بااون
عوضی یکی دونستم چطوربه عشق پاکم تهمت زدم
باحس خیس شدن بین پام و دردشدید که توتنم پیچید بی اختیارجیغ زدم که
ارسلان شوکه متوقف شدوبه صورتم نگاه کردکه ازدردجیغ دوم روزدم
رنگ از صورت ارسلان پرید وبا دل اشوبی پرسید
ارسلان_جانم...وا ی خدا چه گوهی خوردم خدایا چه غلطی کردم رزا جانم چته
خانومم چیشده
بی جون لب زدم
_دارم ......ازدرد......ایییییی خدااااااااا
دارم میمیرم
محکم کوبیدروسرش ومنومحکم به خودش فشاردادودو یید به طرف ماشین به
محض اینکه منوتوماشین گذاشت سوارماشین شدوباسرعت وحشتناک ی حرکت
کرد ازدرد درحال جون دادن بودم وهرلحظه حالم بدترمیشد و ازهمه بدترحرفی
بودکه ارساان بهم زده بود وتواون لحظه ته مونده جونمو داشت ازم میگرفت
عشقم به من شک داشت
اشک ازچشمم می چکید درد تنم ازیه طرف دردقلب شکسته م بدجور جونم رو
گرفته بود اونقدر که دیگه از دردناله نمیکردم فقط اه های عمیق می کشیدم که
ارسلان هرثانیه باوحشت سرش به طرفم میچرخی دو باترس نگاهم می کرد پ...
&ارسالن&
مثل یه فرشته پاشوگذاشت توزندگیم وتابه خودم بیام صاحب یه دخترکوچولو
ازجنس رزا شدم ازخوشی روابرابودم تااینکه رفتیم اتلیه عشقم خیلی تپل وخوردنی شده بود وراه رفتن براش سخت شده بود ازاول عکاسی نگاه خیره یکی ازمردا رو رزا اعصابم رومتشنج کرده بوداما سعی میکردم خودموکنترل کنم
فکرمیکردم انقدرادم باشه که بااین شکم برجسته زنم نباید نگاه کنه به زنم اما
یه لحظه بادیدن نگاه رزا به اون مردک دنیابرام تیره وتارشد وحرفی روزدم که
خودمم می دونستم غلط اضافی بوده مطمئن بودم عشقم مثل اون زن خائن
نیست میدونستم امااون لحظه بدجور مغزم قفل کرده بود وپرت وپلا میگفتم و
بدون توجه به وضعیت عشقم بااون بیشرف که روزخوشمون روبه گندکشیده
بود درگیرشدم وحسابی ازخجالتش دراومدم که باصدا ی افتادن چیزی برگشتم
بادیدن رزا بیجون انگار تازه به خودم اومدم من چه غلطی کرده بودم من چی
به رزا گفتم من که میدونستم رزا به جزمن هیچکسوتودنیانداره چطور عشق
معصومم رو وای خدا من چه کردم باقلب عشقم
تارسیدن به بیمارستان مردم وزنده شدم نکنه برا ی عشقم ودخترم اتفاقی
بیوفته خدایا توروبه خودت قسم کاری نکنم کمرم بشکنه
رزا ازدرد کبودشده بوداما جیغ نمیزدگریه نمی کرد فقط اه میکشید اه عمیق
وغمگینی که ازدرد جسمی نبود از شکست قلبش بودومن اینوباتک تک سلول
های تنم حس می کردم بارسیدن به بیمارستان دوباره بغلش کردم نیمه
هشیاربودونتونست چیزی بگه وارد سالن بیمارستان که شدم پرستاربادیدنم
سریع دکتر مخصوص رزاروصداکرد وبعدچنددقیقه باتخت رزاروازم جداکردن وبه
همراه دکتر وارد اتاق عمل بردن
قلبم خیلی تندمیزد خدایا من چه غلطی کردم من کل زندگیم روبادستا ی خودم
پرپرکردم
هق هق میکردم خدایا من دل کوچولوی عشقم روشکوندم
نمیدونم چقدرگذشت بادیدن دکتر بیجون ازروزمین بلندشدم وبه طرفش رفتم
ارسلان_خانوم دکترحال همسرم چطوره؟
نگاهم کرد لبخند پرازارامشی زد
_هم حال مادرهم حال دخترکوچولوتون خوبه تبریک میگم هردوسالمن
نفسم باالاومد خدایا شکرت اشک دوباره ازچشمم سرازیرشد
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
قشنگ ترین تعریفی که از عشق یک طرفه شنیدم ؛
اینجوریه که طرف فریاد میزنه دوست ندارم
و تو میگی چه صدای قشنگی ..
@yavaashaki ✍
اینجوریه که طرف فریاد میزنه دوست ندارم
و تو میگی چه صدای قشنگی ..
@yavaashaki ✍
وقتی زندگیِ من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز بجز
تیک تاکِ ساعت
دیواری ،فهمیدم
باید بایـد بایــد
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که
مثلِ هیچکس نیست ...
#فروغ_فرخزاد
@yavaashaki 🍃🌺
هیچ چیز نبود
هیچ چیز بجز
تیک تاکِ ساعت
دیواری ،فهمیدم
باید بایـد بایــد
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که
مثلِ هیچکس نیست ...
#فروغ_فرخزاد
@yavaashaki 🍃🌺
یکی هم بود یه زمانی آنلاین میشد و پیامای منو سین نمیکرد؛خیلی درگیر و پیگیرش بودم.
بالاخره یه روز خسته شدم و گذشته رو رها کردم.. رهای رها!
الان آرزو داره من پیاماشو سین کنم..
نه که تلافی باشه ها یه حسی وقتی میمیره دیگه میمیره!
درسته که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س ولی به شرطی که قبلش تو آب نمرده باشه!
@yavaashaki ✍
بالاخره یه روز خسته شدم و گذشته رو رها کردم.. رهای رها!
الان آرزو داره من پیاماشو سین کنم..
نه که تلافی باشه ها یه حسی وقتی میمیره دیگه میمیره!
درسته که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س ولی به شرطی که قبلش تو آب نمرده باشه!
@yavaashaki ✍
ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایه اش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر،نه یک ثانیه دیرتر. برای هرانسانی یک زمان عاشق شدن هست،یک زمان مردن.
قاعده چهلم شمس
@yavaashaki ✍
قاعده چهلم شمس
@yavaashaki ✍
گاهی کسانی که هزاران فرسنگ
از شما فاصله دارند ،
می توانند احساسِ بهتری نسبت به
کسانی که دقیقا کنارتان هستند
در شما ایجاد کنند ..!
#احمد_محمود
@yavaashaki 🍃🌺
از شما فاصله دارند ،
می توانند احساسِ بهتری نسبت به
کسانی که دقیقا کنارتان هستند
در شما ایجاد کنند ..!
#احمد_محمود
@yavaashaki 🍃🌺
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_217 چشمام سیاهی رفت و لحظه اخر صدای یازهرای ارسلان وعالم بی خبری پی درپی به صورتم ضربه می زد بیجون چشم بازکردم وبه ارسلان که صورتش پرازتشویش بودنگاه کردم که حس کردم روزمین وهوا معلقم ارسِلان سرم روبه سینه ش چسبوندوشروع …
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_218
بااوردن یه تخت کوچولو چرخدارکه یه نوزادکوچولو تویه پتو صورتی پیچیده
شده بود بااشتیاق به طرفش رفتم بااحتیاط بغلش گرفتم چقدرکوچولوبود خدایا
شکرت اروم دستشوبوسیدم وگذاشتمش سرجاش که بردنش
بعدچندساعت دکتراجازه دادبرم داخل اتاق عشقم روببینم همینکه وارداتاق
شدم بادیدن چشمای باز رزا دلم لرز پید چشمای پرازاشکش رودوخته بود به در
همونجاکناردر ورودی خشک شدم اشک ازچشمش چکید رو روبالشتی وتودلم
به خودم لعنت فرستادم که من باعث این اشک روگونه شم اشک تمام صورتش روخیس کردخواستم به طرفش برم که باشنیدن حرفش حس کردم خدا جونموگرفت
رزا_توبهم شک داری ارسلان من نمیتونم با ادمی که بهم شک داره زندگی کنم
از زندگیت میرم وتوحق نداری جلومو بگیری نمیمونم چون تو منو به ناحق بابچه ای که ازخون تو توبطنم بودورشدکرده بود بهم تهمت خراب بودن زدی صدای هق هقش مثل خنجرقلبم روشکافت دوییدم طرفش می ترسیدم بخیه هاش اسیب ببینن اخه تازه عمل کرده بودنش میترسیدم خدایا چرامصیبتای من تموم ی نداره خواستم دستش روبگیرم که به شدت پسم زد
رزا_به من دست نزن
بغضم شکست وروزمین وارفتم
وباهق هق مردونه لب زدم
_نفهمیدم اون لحظه چی میگم رزا اون لحظه تمام جونم اومد توسرم یه لحظه
فکرکردم توهم منو تنهامیذاری ولی سریع فهمیدم اشتباه کردم فهمیدم تومثل
اون نیستی توروخدا ببخش منو دخترمون به دنیااومده رزا توروخدا به خاطرحماقت من خوشیمون وخراب نکن
صدای لرزون و همراه با دردش قلبم رواتیش زد
رزا_گریه .....نکنم میدونم که یه لحظه یه لحظه عصبی شدی توحال خودت نبودی
به چشمای معصوم ومهربونش نگاه کردم که دستاش روازهم بازکردواشاره
کردبغلش کنم مثل پرنده ای که ازقفس ازادش کرده باشن ازجام بلندشدم
وبغلش کردم وروموهاش روبوسیدم
_ارسلانت رومیبخشی رزا من نفهم ومیبخش ی ؟
رزا_بچه م خوبه
_اره بخدا خوبه انقدرنازه تپله
رزا_بخشیدمت چون عاشقتم
&رزا&
حرف ارسلان خیلی دردداشت اما من خوب ارسلان رومیشناختم میدونستم
حرفی که زده ازشکاکی وبددلیش نیست فقط از ترس و تجربه تلخ گذشته ش
نشاءت میگیره بنابراین بخشیدمش و کنار الهه کوچولوم و علی وعشق زندگیم
زندگی روتجربه کردم که هرگز فکرشم نمیکردم
#پایان
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_218
بااوردن یه تخت کوچولو چرخدارکه یه نوزادکوچولو تویه پتو صورتی پیچیده
شده بود بااشتیاق به طرفش رفتم بااحتیاط بغلش گرفتم چقدرکوچولوبود خدایا
شکرت اروم دستشوبوسیدم وگذاشتمش سرجاش که بردنش
بعدچندساعت دکتراجازه دادبرم داخل اتاق عشقم روببینم همینکه وارداتاق
شدم بادیدن چشمای باز رزا دلم لرز پید چشمای پرازاشکش رودوخته بود به در
همونجاکناردر ورودی خشک شدم اشک ازچشمش چکید رو روبالشتی وتودلم
به خودم لعنت فرستادم که من باعث این اشک روگونه شم اشک تمام صورتش روخیس کردخواستم به طرفش برم که باشنیدن حرفش حس کردم خدا جونموگرفت
رزا_توبهم شک داری ارسلان من نمیتونم با ادمی که بهم شک داره زندگی کنم
از زندگیت میرم وتوحق نداری جلومو بگیری نمیمونم چون تو منو به ناحق بابچه ای که ازخون تو توبطنم بودورشدکرده بود بهم تهمت خراب بودن زدی صدای هق هقش مثل خنجرقلبم روشکافت دوییدم طرفش می ترسیدم بخیه هاش اسیب ببینن اخه تازه عمل کرده بودنش میترسیدم خدایا چرامصیبتای من تموم ی نداره خواستم دستش روبگیرم که به شدت پسم زد
رزا_به من دست نزن
بغضم شکست وروزمین وارفتم
وباهق هق مردونه لب زدم
_نفهمیدم اون لحظه چی میگم رزا اون لحظه تمام جونم اومد توسرم یه لحظه
فکرکردم توهم منو تنهامیذاری ولی سریع فهمیدم اشتباه کردم فهمیدم تومثل
اون نیستی توروخدا ببخش منو دخترمون به دنیااومده رزا توروخدا به خاطرحماقت من خوشیمون وخراب نکن
صدای لرزون و همراه با دردش قلبم رواتیش زد
رزا_گریه .....نکنم میدونم که یه لحظه یه لحظه عصبی شدی توحال خودت نبودی
به چشمای معصوم ومهربونش نگاه کردم که دستاش روازهم بازکردواشاره
کردبغلش کنم مثل پرنده ای که ازقفس ازادش کرده باشن ازجام بلندشدم
وبغلش کردم وروموهاش روبوسیدم
_ارسلانت رومیبخشی رزا من نفهم ومیبخش ی ؟
رزا_بچه م خوبه
_اره بخدا خوبه انقدرنازه تپله
رزا_بخشیدمت چون عاشقتم
&رزا&
حرف ارسلان خیلی دردداشت اما من خوب ارسلان رومیشناختم میدونستم
حرفی که زده ازشکاکی وبددلیش نیست فقط از ترس و تجربه تلخ گذشته ش
نشاءت میگیره بنابراین بخشیدمش و کنار الهه کوچولوم و علی وعشق زندگیم
زندگی روتجربه کردم که هرگز فکرشم نمیکردم
#پایان
@yavaashaki 📚
دقت کردید وقتی از یه نفر انرژی خوبی نمیگیرید، دیگه همچیش تو مخه، حرف زدن، راه رفتن، حتی نفس کشیدنش؛ عجیبه
@yavaashaki ✍
@yavaashaki ✍