چای گیجی وسط کافه ی دنیا بودم!
قند لبخند تو پیش همه محبوبم کرد
دور کردند تورا تا که مرا سرد کنند،
تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغوبم کرد!
#علیرضا_آذر
#عصرتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
قند لبخند تو پیش همه محبوبم کرد
دور کردند تورا تا که مرا سرد کنند،
تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغوبم کرد!
#علیرضا_آذر
#عصرتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
ما روزهای سختمان را بدون یاریِ آدمها پشتسر گذاشتیم.
ما خودمان با دستهای خودمان دیوارهای سرد و سنگین مقابلمان را شکافتیم و به روزنههای امّید رسیدیم.
ما خودمان همدرد و انگیزهی روزهای سخت خودمان بودیم و رسیدن روزهای خوب را به خودمان وعده دادیم و طاقت آوردن را از خودمان وعده گرفتیم و طاقت آوردیم.
ما روزهای سخت را یک تنه حریف شدیم، یک تنه جنگیدیم، یک تنه درد کشیدیم و درد، از ما آدم دیگری ساخت.
دیگران اما؛ هیچگاه نفهمیدند چرا این آدم از یک جایی به بعد سکوت کرد و شبیه به قبل نشد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
ما خودمان با دستهای خودمان دیوارهای سرد و سنگین مقابلمان را شکافتیم و به روزنههای امّید رسیدیم.
ما خودمان همدرد و انگیزهی روزهای سخت خودمان بودیم و رسیدن روزهای خوب را به خودمان وعده دادیم و طاقت آوردن را از خودمان وعده گرفتیم و طاقت آوردیم.
ما روزهای سخت را یک تنه حریف شدیم، یک تنه جنگیدیم، یک تنه درد کشیدیم و درد، از ما آدم دیگری ساخت.
دیگران اما؛ هیچگاه نفهمیدند چرا این آدم از یک جایی به بعد سکوت کرد و شبیه به قبل نشد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
Forwarded from بینام
آیا میدونید چرا کسایی که اضافه وزن دارن، روی یه وزن ثابتی چاق هستن ؟
⚡️ اگر مثلا به دلیل بیماری و سرماخوردگی وزنشون کم بشه ... باز دوباره بعد بیماری اونقدر چاق میشن تا به همون عدد قبلی برگردن ؟
چه چیزی این عدد ثابت رو مشخص میکنه و چرا بدنشون به اون حد چربی نیاز داره و چی کار کنیم که نیاز بدن به نگه داشتن چربی اضافه کم بشه ؟
عانگع اصلانیان هستم، نویسنده کتاب «پایان افسانه کالریها». یک دوره آموزشی رایگان تلگرامی براتون تدارک دیدم که به تدریج یادتون میدم که چطور کاری کنید که بدنتان به جای گرسنه شدن و نیاز به غذا، به سراغ چربیهای ذخیره شدهتان برود و بدون گرسنگی لاغر شوید.. برای دریافت درسهای رایگان این دوره تلگرامی روی لینک @madresefitnessbot کلیک کنید و بعد دکمه عضویت و دریافت درس اول را بزنید، تا در طی یک ماه آینده هر روز یک درس مهم برایتان ارسال کنم.،-
⚡️ اگر مثلا به دلیل بیماری و سرماخوردگی وزنشون کم بشه ... باز دوباره بعد بیماری اونقدر چاق میشن تا به همون عدد قبلی برگردن ؟
چه چیزی این عدد ثابت رو مشخص میکنه و چرا بدنشون به اون حد چربی نیاز داره و چی کار کنیم که نیاز بدن به نگه داشتن چربی اضافه کم بشه ؟
عانگع اصلانیان هستم، نویسنده کتاب «پایان افسانه کالریها». یک دوره آموزشی رایگان تلگرامی براتون تدارک دیدم که به تدریج یادتون میدم که چطور کاری کنید که بدنتان به جای گرسنه شدن و نیاز به غذا، به سراغ چربیهای ذخیره شدهتان برود و بدون گرسنگی لاغر شوید.. برای دریافت درسهای رایگان این دوره تلگرامی روی لینک @madresefitnessbot کلیک کنید و بعد دکمه عضویت و دریافت درس اول را بزنید، تا در طی یک ماه آینده هر روز یک درس مهم برایتان ارسال کنم.،-
از یک سنی به بعد، زیاد حرف نمیزنی، زیاد ذوق نمیکنی، زیاد نمیخندی و زیاد به دل نمیگیری.
از یک سنی به بعد، منطقی میشوی، دنبال عشق نمیگردی، موزیکهای تازه گوش نمیکنی، لباسهای ساده میپوشی، رنگهای ساده انتخاب میکنی، ساده راه میروی و هرچه روانت را زیر و رو میکنی، هیجان چندانی برای ابراز نمییابی.
از یک سنی به بعد، به آرزوهای دیرینهات میرسی، اما انگار دیر شده و تو دیگر دلی برای اشتیاق نداری و از وقایع و رویدادها، مانند گذشته متاثر نمیشوی و لذت نمی بری!
از یک سنی به بعد، ارزشها در ذهنت تغییر میکنند و مثل قبل به دنیا و آدمها نگاه نمیکنی، مثل قبل فکر نمیکنی و تا جای ممکن فاصله میگیری و بحث نمیکنی و هرکس را در دنیای عقاید و برداشتهای خودش رها میکنی و به دنیای آرام و امن خودت پناه میبری.
از یک سنی به بعد، انگار زیاد دویدهای و زیاد جنگیدهای و خستهای، مانند جنگجویی که از خط مقدم بازگشته و از شدت درد و خستگی، وسط سنگر دراز کشیده و در حال حاضر هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
از یک سنی به بعد، منطقی میشوی، دنبال عشق نمیگردی، موزیکهای تازه گوش نمیکنی، لباسهای ساده میپوشی، رنگهای ساده انتخاب میکنی، ساده راه میروی و هرچه روانت را زیر و رو میکنی، هیجان چندانی برای ابراز نمییابی.
از یک سنی به بعد، به آرزوهای دیرینهات میرسی، اما انگار دیر شده و تو دیگر دلی برای اشتیاق نداری و از وقایع و رویدادها، مانند گذشته متاثر نمیشوی و لذت نمی بری!
از یک سنی به بعد، ارزشها در ذهنت تغییر میکنند و مثل قبل به دنیا و آدمها نگاه نمیکنی، مثل قبل فکر نمیکنی و تا جای ممکن فاصله میگیری و بحث نمیکنی و هرکس را در دنیای عقاید و برداشتهای خودش رها میکنی و به دنیای آرام و امن خودت پناه میبری.
از یک سنی به بعد، انگار زیاد دویدهای و زیاد جنگیدهای و خستهای، مانند جنگجویی که از خط مقدم بازگشته و از شدت درد و خستگی، وسط سنگر دراز کشیده و در حال حاضر هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
آغاز سال 2024 میلادی را
به همه مسیحیان جهان
بخصوص هموطنان عزیزمان
تبریك میگویيم !
با آرزوی سالی
سرشار از عشق و دوستی😍
#Happy_New_Year✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
به همه مسیحیان جهان
بخصوص هموطنان عزیزمان
تبریك میگویيم !
با آرزوی سالی
سرشار از عشق و دوستی😍
#Happy_New_Year✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
خدایا...
ستاره های آسمانت را سقف خانه
دوستانم کن تا زندگیشان
مانند ستاره بدرخشد...
شب بخیر
#شبتون_عاشقانه✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
ستاره های آسمانت را سقف خانه
دوستانم کن تا زندگیشان
مانند ستاره بدرخشد...
شب بخیر
#شبتون_عاشقانه✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
بادها را به تو هدیه می کنم
و باران را
و برترین شعرم را که تنها یک جمله است:
دوستت دارم !
چه بسیار شب ها و روزهای زمستانی
دوستت داشتم ،
پیش از آن که زاده شوم .
چه بسیار شب ها و روزهای پاییزی
دوستت داشتم،
پیش از آن که زاده شوم.
و چه بسیار شب ها و روزهایی
پس از مرگ
که دوستت خواهم داشت.
و در عشق تو زاده می شوم
و در عشق تو می زیام
و در عشق تو خواهم مرد!
#یوزف_زینکلایر
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
و باران را
و برترین شعرم را که تنها یک جمله است:
دوستت دارم !
چه بسیار شب ها و روزهای زمستانی
دوستت داشتم ،
پیش از آن که زاده شوم .
چه بسیار شب ها و روزهای پاییزی
دوستت داشتم،
پیش از آن که زاده شوم.
و چه بسیار شب ها و روزهایی
پس از مرگ
که دوستت خواهم داشت.
و در عشق تو زاده می شوم
و در عشق تو می زیام
و در عشق تو خواهم مرد!
#یوزف_زینکلایر
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_196
دسته ی چمدون هام روگرفتم واز اتاق خارج شدم که بادیدن ارسلان که روبه روی اتاق ایستاده بودترسیده دست روقلبم گذاشتم که به سرعت کنارم ایستاد و دسته هردو تاچمدون رو خودش تو دستش گرفت وروبه من گفت
ارسلان_چرا صدام نکردی بیام کمک
لبخندزدم
_ زیاد سنگین نبود اخه
با حرص ونگرانی به دستم که زخم بود اشاره کرد
ارسلان_دستات زخم نباید وسیله سنگین بلندکنی دستت بدترمیشه
سرم روباخجالت تکون دادم
ارسلان_بگو ببینم چرا دستات زخم؟
با دلهره توچشمای عصبی وپرسشگرش نگاه کردم
ِ _چیز........چیز خاصی نیست
بافک منقبض شده ش لب زد
ارسلان_یعنی بدون دلیل دستات به این روز افتاده؟
اب دهنم روبه زورقورت دادم
_نه......
نگاه ازش دزدیدم
_کارم یکم سنگین بود اینجوری شده
باصدای پرت شدن چمدون هام روزمین شونه هام ازترس جمع شدکه ارسلان فاصله مون روپرکرد و دستاش دور شونهم حلقه شد و محکم فشارداد
ارسلان_مگه چی کارمیکردی همه جای دستت زخِم؟
به صورتش نگاه نمیکردم می ترسیدم ازش شبیه بچه ای بودم که کاراشتباهی
کرده واگه به مادرش بگه تنبیهش میکنه اگه بفهمه من درطول تمام هفته فقط ۱۲ ساعت میخوابیدم حتما بدجوری دعوام میکرد خب حق داشت اخه کدوم
ادم عاقلی همچین کاری با خودشو بدنش میکردکه من کردم؟مگه من ربات
بودم که فقط کارمیکردم مگه من چقدر ظرفیت داشتم چرا اصلا به خودم
فکرنمیکردم وتمام من فقط پول دراوردن برای خواهرومادری شده که حتی منومرده هم فرض نمیکنن
اشک توچشمام جوشیدکه ازنگاه تیز ارسلان دورنموند
_تویه هتل کارمیکنم کارم سخت نیست فقط چون با مواد شوینده درارتباط یکم
دستم حساسیت پیداکرده بعداز کارای نظافت میرفتم ......
برام سخت بودولی بایدبگم تا خودش نرفته پی دراوردن ماجرا
_وبعدهم یکم تواشپزخونه کارانجام میدادم
بابهت و نگرانی نگاهم کرد
ارسلا_یعنی دوتاکاروانجام میدادی ؟چرا؟ واسه چی
_همینطوری
بافک منقبض شده نگاهم کرد
ارسلان_به من جواب سربالا نده کامل توضیح بده
نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم ذهنش رو درگیرموضوع دیگه ای کنم
_بیخیال بیابریم خونه حالم زیادخوب نیست
انگاربااین حرفم بدتر گندزدم که بانگرانی منو توبغلش کشیدوگفت
ارسلان_چرا؟ چراحالت خوب نیست؟بایدببرمت دکتر بایدیه چکاپ بشی
میترسم اتفاقی برات افتاده باشه تواین مدت
_نمیخواد خوبم
ارسلان_پس بگو چرا؟ چرادوتاکار به این سنگینی روانجام میدادی؟ چراانقدرلاغرشدی؟ چرا زیرچشمات گودرفته؟
نمیدونستم چی بگم می ترسیدم دروغ بگم بفهمه بدترشاکی شه چاره ای نبودبایدمیگفتم تابیشترازاین عصبی نشده
باقلبی که بیشترازهروقتی تندمیزدلب زدم
_یکم کارام زیادبود بعضی روزا همونجامیموندم یعنی صبح تا ده شب نظافت
بعدش تواشپزخونه کارمیکردم کم میخوابیدم برای همین یکم لاغرشدم که خودم خیلی راضیم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_196
دسته ی چمدون هام روگرفتم واز اتاق خارج شدم که بادیدن ارسلان که روبه روی اتاق ایستاده بودترسیده دست روقلبم گذاشتم که به سرعت کنارم ایستاد و دسته هردو تاچمدون رو خودش تو دستش گرفت وروبه من گفت
ارسلان_چرا صدام نکردی بیام کمک
لبخندزدم
_ زیاد سنگین نبود اخه
با حرص ونگرانی به دستم که زخم بود اشاره کرد
ارسلان_دستات زخم نباید وسیله سنگین بلندکنی دستت بدترمیشه
سرم روباخجالت تکون دادم
ارسلان_بگو ببینم چرا دستات زخم؟
با دلهره توچشمای عصبی وپرسشگرش نگاه کردم
ِ _چیز........چیز خاصی نیست
بافک منقبض شده ش لب زد
ارسلان_یعنی بدون دلیل دستات به این روز افتاده؟
اب دهنم روبه زورقورت دادم
_نه......
نگاه ازش دزدیدم
_کارم یکم سنگین بود اینجوری شده
باصدای پرت شدن چمدون هام روزمین شونه هام ازترس جمع شدکه ارسلان فاصله مون روپرکرد و دستاش دور شونهم حلقه شد و محکم فشارداد
ارسلان_مگه چی کارمیکردی همه جای دستت زخِم؟
به صورتش نگاه نمیکردم می ترسیدم ازش شبیه بچه ای بودم که کاراشتباهی
کرده واگه به مادرش بگه تنبیهش میکنه اگه بفهمه من درطول تمام هفته فقط ۱۲ ساعت میخوابیدم حتما بدجوری دعوام میکرد خب حق داشت اخه کدوم
ادم عاقلی همچین کاری با خودشو بدنش میکردکه من کردم؟مگه من ربات
بودم که فقط کارمیکردم مگه من چقدر ظرفیت داشتم چرا اصلا به خودم
فکرنمیکردم وتمام من فقط پول دراوردن برای خواهرومادری شده که حتی منومرده هم فرض نمیکنن
اشک توچشمام جوشیدکه ازنگاه تیز ارسلان دورنموند
_تویه هتل کارمیکنم کارم سخت نیست فقط چون با مواد شوینده درارتباط یکم
دستم حساسیت پیداکرده بعداز کارای نظافت میرفتم ......
برام سخت بودولی بایدبگم تا خودش نرفته پی دراوردن ماجرا
_وبعدهم یکم تواشپزخونه کارانجام میدادم
بابهت و نگرانی نگاهم کرد
ارسلا_یعنی دوتاکاروانجام میدادی ؟چرا؟ واسه چی
_همینطوری
بافک منقبض شده نگاهم کرد
ارسلان_به من جواب سربالا نده کامل توضیح بده
نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم ذهنش رو درگیرموضوع دیگه ای کنم
_بیخیال بیابریم خونه حالم زیادخوب نیست
انگاربااین حرفم بدتر گندزدم که بانگرانی منو توبغلش کشیدوگفت
ارسلان_چرا؟ چراحالت خوب نیست؟بایدببرمت دکتر بایدیه چکاپ بشی
میترسم اتفاقی برات افتاده باشه تواین مدت
_نمیخواد خوبم
ارسلان_پس بگو چرا؟ چرادوتاکار به این سنگینی روانجام میدادی؟ چراانقدرلاغرشدی؟ چرا زیرچشمات گودرفته؟
نمیدونستم چی بگم می ترسیدم دروغ بگم بفهمه بدترشاکی شه چاره ای نبودبایدمیگفتم تابیشترازاین عصبی نشده
باقلبی که بیشترازهروقتی تندمیزدلب زدم
_یکم کارام زیادبود بعضی روزا همونجامیموندم یعنی صبح تا ده شب نظافت
بعدش تواشپزخونه کارمیکردم کم میخوابیدم برای همین یکم لاغرشدم که خودم خیلی راضیم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
این شاخه های خشک و خزان دیده را ببین ؛
بس ظلمِ نارَوا که از این باغ دیده اند ،
روزی بهار می رسد از راهِ جاده ها
فعلا به سوزِ سردِ زمستان رسیده اند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki 🍃🌺
بس ظلمِ نارَوا که از این باغ دیده اند ،
روزی بهار می رسد از راهِ جاده ها
فعلا به سوزِ سردِ زمستان رسیده اند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki 🍃🌺