یاران همدل کانال شعر و ترانه
793 subscribers
16.2K photos
7.99K videos
77 files
2.02K links
ارتباط با ادمین

@seyedimorteza
Download Telegram
࿐ྀུ❣️༅࿇༅჻ᭂ✾ٖٖٖٖٓुؔ•


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه
حافظ هنوز پر ز صداست


#حافظ
@yaranhamdelm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
══════🤍🤍══❥


تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود


حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود


#حافظ

@yaranhamdelm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️.........🍃🌹


فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بِخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز وِلایِ تواَم نیستْ هیچْ دست آویز

میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز


#حافظ

@yaranhamdelm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
══════🤍🤍══❥


پیر میخانه چه خوش گفت به دُردی کِشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند


حافظ از شوقِ رخِ مهر فروغِ تو بسوخت
کامکارا نظری کن ، سویِ ناکامی چند


#حافظ


@yaranhamdelm
خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببرد
خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

#حافظ
خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببرد
خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

#حافظ
گر من از باغ تو یڪ میوہ بچینم چہ شود
پیش پایے بہ چراغ تو ببینم چہ شود

یا رب اندر ڪنف سایہ آن سرو بلند
گر من سوختہ یڪ دم بنشینم چہ شود

آخر اے خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عڪس تو بر نقش نگینم چہ شود

واعظ شهر چو مهر ملڪ و شحنہ گزید
من اگر مهر نگارے بگزینم چہ شود

عقلم از خانہ بہ در رفت و اگر مے این است
دیدم از پیش ڪہ در خانہ دینم چہ شود

صرف شد عمر گران مایہ بہ معشوقہ و می
تا از آنم چہ بہ پیش آید از اینم چہ شود

خواجہ دانست ڪہ من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند ڪہ چنینم چہ شود...

#حافظ
خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببرد
خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

#حافظ
گرچه دوریم از بساط قُرب‌، همّت دور نیست
بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شَهنشاه بلند اختر‌، خدا را همّتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

#حافظ
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت


که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم




#حافظ
بِده تا بگویم، به آواز نی‌،
که جمشید کی بود و کاووس کی.

بیا ساقی، آن کیمیایِ فُتوح‌،‌
که با گنجِ قارون دَهَد عُمرِ نوح‌،

#حافظ
تُرکِ ما سویِ کَس نمی‌نِگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند؟
نالهٔ عاشقان خوش است، بِنال

#حافظ
#غزل

آنان ڪہ خاڪ را بہ نظر ڪیمیا ڪنند
آیا بود ڪہ گوشہ چشمے بہ ما ڪنند

دردم نهفتہ بہ ز طبیبان مدعی
باشد ڪہ از خزانہ غیبم دوا ڪنند

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی‌ڪشد
هر ڪس حڪایتے بہ تصور چرا ڪنند

چون حسن عاقبت نہ بہ رندے و زاهدیست
آن بہ ڪہ ڪار خود بہ عنایت رها ڪنند

بے معرفت مباش ڪہ در من یزید عشق
اهل نظر معاملہ با آشنا ڪنند

حالے درون پردہ بسے فتنہ می‌رود
تا آن زمان ڪہ پردہ برافتد چه‌ها ڪنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حڪایت دل خوش ادا ڪنند

مے خور ڪہ صد گناہ ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتے ڪہ بہ روے و ریا ڪنند

پیراهنے ڪہ آید از او بوے یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا ڪنند

بگذر بہ ڪوے میڪدہ تا زمرہ حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا ڪنند

پنهان ز حاسدان بہ خودم خوان ڪہ منعمان
خیر نهان براے رضاے خدا ڪنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود
شاهان ڪم التفات بہ حال گدا ڪنند...

#حافظ✍🏻
بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل‌خوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

#حافظ
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس

هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس

#حافظ
دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او
زآن‌که از وی، کَس وفاداری ندید

کَس عسل بی‌نیش از این دُکّان نخورد
کَس رُطَب بی‌خار از این بُستان نچید

هرکه ایّامی چراغی برفروخت
چون تمام افروخت، بادش دَردَمید

بی‌تکلّف هرکه دل بر وِی نهاد
چون بِدیدی، خَصمِ خود می‌پَروَرید

شاهِ غازی، خسروِ گیتی‌سِتان
آن‌که از شمشیرِ او خون می‌چکید

گَه به یک حمله، سپاهی می‌شکست
گَه به هویی، قلبه‌گاهی می‌دَرید

از نَهیبَش، پنجه می‌افکند شیر
در بیابان، نامِ او چون می‌شنید

سَروَران را بی‌سبب می‌کرد حَبس
گَردَنان را بی‌خطر سَر می‌بُرید

عاقبت، شیراز و تبریز و عراق
چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید

آن‌که روشن بُد جهان‌بینش بِدو
مِیل در چَشم جهان‌بینَش کشید

#حافظ
#قطعات
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری

دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری

در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری

نوای بلبلت‌ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری

به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خم است این که در سبو داری

به سرکشی خود‌ای سرو جویبار مناز
که گر بدو رسی از شرم سر فروداری

دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری

قبای حسن فروشی تو را برازد و بس
که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری

ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری

#حافظ
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم زکس نبست‌این دل پرامید من
گرچه سخن همی​‌برد قصه من به هرطرف

#حافظ
ای قصرِ دل افروز که منزلگهِ انسی
یا رب مَکُناد آفتِ ایام، خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت

#حافظ