#سبک_زندگی
⭕️ #محاسبه اعمال در دنیا، پیش از حساب #قیامت
🔸هرچند مدتی باید انسان خودش را چکاپ کند. چطور؟ در قالب محاسبه مرتب! «حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا» (بحارالانوار/ج۴/ص۳۱۰) #امام_کاظم فرمود: اگر هرکسی شب به شب یک نگاهی به کار روزانهاش نکند که چه کرده است، این شیعهی کامل نیست. شب که میخواهید بخوابید، یکی دو دقیقه بگویید خب از صبح که بلند شدم، چه کردم؟ چطور اگر یک پولی داشته باشی، میگویی: خوب این پول، آن مقدارش کجا، آن مقدار… چطور حساب پولت را میکنی شب به شب؟ همینطور که حساب پولتان را میکنید، شب که میخواهید بخوابید، دو دقیقه از روی ساعت، امروز صبح که بلند شدم، ببین چه کردی؟ اگر کار خوب کردی، الحمدلله! اگر کار خلاف کردی، عذرخواهی کن.
🔹آنوقت حدیث داریم کسی که غروب به غروب، شب به شب خودش را محاسبه کند، در قیامت خدا میگوید: این را حسابش را رسید. چون این در دنیا خودش از خودش حساب کشید. چون خودش از خودش حساب کشید دیگر ما از او حساب نمیکشیم. چون اگر آدم محاسبه نکند، از دست در میرود. دیگر کار از کار گذشت.
🔸چطور ماشینتان را قبل از سفر چکاپ میکنید. خودمان را هم قبل از سفر مرگ چکاپ کنیم. واقعاً این پولهایی که گرفتم حلال است؟ الآن من پیر شدم یک سرمایهای دارم. میخواهم بمیرم، من رفتم از مسؤول مردهها پرسیدم. که آقا بیشتر افرادی که میروند در چه سن و سالی هستند؟ گفت: بیشتر مردهها بین ۶۰ تا ۷۰ هستند. الآن خود بنده در این ده سال هستم. بین ۶۰ تا ۷۰. بالاخره حالا این زندگی که داری از کجا آوردی؟ پولت از کجاست؟ خمسش را دادی؟ زکاتش را دادی؟ به فامیل رسیدی؟ به فقرا رسیدی؟ حلال بود؟ حرام بود؟ به کسی بدهکار نیستی؟ چطور وقتی میخواهید یک مسافرت بروید ماشینتان را میدهید چکاپ کند، بالانس کند. آبش، گازش، بنزینش…
حاج آقا #قرائتی
@wwwmir_ir
⭕️ #محاسبه اعمال در دنیا، پیش از حساب #قیامت
🔸هرچند مدتی باید انسان خودش را چکاپ کند. چطور؟ در قالب محاسبه مرتب! «حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا» (بحارالانوار/ج۴/ص۳۱۰) #امام_کاظم فرمود: اگر هرکسی شب به شب یک نگاهی به کار روزانهاش نکند که چه کرده است، این شیعهی کامل نیست. شب که میخواهید بخوابید، یکی دو دقیقه بگویید خب از صبح که بلند شدم، چه کردم؟ چطور اگر یک پولی داشته باشی، میگویی: خوب این پول، آن مقدارش کجا، آن مقدار… چطور حساب پولت را میکنی شب به شب؟ همینطور که حساب پولتان را میکنید، شب که میخواهید بخوابید، دو دقیقه از روی ساعت، امروز صبح که بلند شدم، ببین چه کردی؟ اگر کار خوب کردی، الحمدلله! اگر کار خلاف کردی، عذرخواهی کن.
🔹آنوقت حدیث داریم کسی که غروب به غروب، شب به شب خودش را محاسبه کند، در قیامت خدا میگوید: این را حسابش را رسید. چون این در دنیا خودش از خودش حساب کشید. چون خودش از خودش حساب کشید دیگر ما از او حساب نمیکشیم. چون اگر آدم محاسبه نکند، از دست در میرود. دیگر کار از کار گذشت.
🔸چطور ماشینتان را قبل از سفر چکاپ میکنید. خودمان را هم قبل از سفر مرگ چکاپ کنیم. واقعاً این پولهایی که گرفتم حلال است؟ الآن من پیر شدم یک سرمایهای دارم. میخواهم بمیرم، من رفتم از مسؤول مردهها پرسیدم. که آقا بیشتر افرادی که میروند در چه سن و سالی هستند؟ گفت: بیشتر مردهها بین ۶۰ تا ۷۰ هستند. الآن خود بنده در این ده سال هستم. بین ۶۰ تا ۷۰. بالاخره حالا این زندگی که داری از کجا آوردی؟ پولت از کجاست؟ خمسش را دادی؟ زکاتش را دادی؟ به فامیل رسیدی؟ به فقرا رسیدی؟ حلال بود؟ حرام بود؟ به کسی بدهکار نیستی؟ چطور وقتی میخواهید یک مسافرت بروید ماشینتان را میدهید چکاپ کند، بالانس کند. آبش، گازش، بنزینش…
حاج آقا #قرائتی
@wwwmir_ir
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به متاسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر pinned «حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به متاسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی با مداحی ذاکرین اهل بیت وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰ میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین…»
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله
به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله کوچه حسینیه سیاه پوش شد .
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#حضرت_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله کوچه حسینیه سیاه پوش شد .
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#حضرت_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
💠 گوشه ای از عظمت و جایگاه #حضرت_معصومه سلام الله علیها در کلام معصومین علیهم السلام :
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 إنَّ لَنا حَرَماً و هُوَ بَلَدَةُ قُمَّ و سَتُدفَنُ فيهَا امْرَأةٌ مِن أولادِي تُسَمّي فاطِمَةَ ، فَمَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 ما را حرمي است و آن "قم" است ، و به زودي بانويي از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر كس او را زيارت كند ، بهشت بر او واجب شود
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۱۶
______
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ؛
🔸 همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليها السلام) وارد بهشت خواهند شد .
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۲۸
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني ؛
🔸 هر كس (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس او را با شناخت زيارت كند ، بهشت پاداش او خواهد بود .
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۲ ، ص ۲۶۶
______
🔻 امام جواد علیه السلام :
🔹 من زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ ، فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس قبر عمّهام (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، بهشت پاداش او است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
________
@wwwmir_ir
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 إنَّ لَنا حَرَماً و هُوَ بَلَدَةُ قُمَّ و سَتُدفَنُ فيهَا امْرَأةٌ مِن أولادِي تُسَمّي فاطِمَةَ ، فَمَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 ما را حرمي است و آن "قم" است ، و به زودي بانويي از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر كس او را زيارت كند ، بهشت بر او واجب شود
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۱۶
______
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ؛
🔸 همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليها السلام) وارد بهشت خواهند شد .
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۲۸
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني ؛
🔸 هر كس (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس او را با شناخت زيارت كند ، بهشت پاداش او خواهد بود .
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۲ ، ص ۲۶۶
______
🔻 امام جواد علیه السلام :
🔹 من زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ ، فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس قبر عمّهام (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، بهشت پاداش او است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
________
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت6⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 ✅درست وسط هدف کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... . بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض…
#مبارزه با دشمنان خدا
قسمت 7⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅آغاز یک پایان
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت 7⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅آغاز یک پایان
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت 7⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 ✅آغاز یک پایان فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی…
مبارزه با دشمنان خدا
قسمت8⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
# سه بار بی هوش شدم
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
#کاروان محرم
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت8⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
# سه بار بی هوش شدم
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
#کاروان محرم
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷دین از انسان یک شخص جامع اضداد میسازه....
اگه داری تغییر میکنی یعنی داری دینداری میکنی وگرنه خیر!!!
#بادقت_ببینید
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir
اگه داری تغییر میکنی یعنی داری دینداری میکنی وگرنه خیر!!!
#بادقت_ببینید
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir
🔆 حافـظ! تو خبـر داری از عالم شیـدایــی...
یلدای فراق آمد، رفته است شکـیبایـی...
❄️ برخیز و بخوان با ما «ای پادشه خوبان»
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی...
🌤 اَللّهُمَّ عَجِّلِّ لِوَلیِّکَ الفَرَج...
#یلدا مبارک🍉
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir
یلدای فراق آمد، رفته است شکـیبایـی...
❄️ برخیز و بخوان با ما «ای پادشه خوبان»
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی...
🌤 اَللّهُمَّ عَجِّلِّ لِوَلیِّکَ الفَرَج...
#یلدا مبارک🍉
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir
┄┅═══••↭••═══┅
شب طولانی سال است و زمان بیشتر است
تاکمی فکر دعا؛ گرم عبادت باشیم
ساعتی هم که شده گوشه سجاده خویش
بنشینیم و به دنبال سعادت باشیم
شب طولانی سال است و خدا منتظر است
چشم یک عبدِ گنهکار کمی تر گردد
رحمتِ واسعه آغوشِ خودش واکرده
یک گنهکار مگر توبه کند برگردد
شب طولانی سال است و امان ازغفلت
چشمی آیا زدلی غمزده بارانی شد؟
شب طولانی سال است کمی فکر کنیم
غیبتِ یار چرا این همه طولانی شد؟!
@wwwmir_ir
شب طولانی سال است و زمان بیشتر است
تاکمی فکر دعا؛ گرم عبادت باشیم
ساعتی هم که شده گوشه سجاده خویش
بنشینیم و به دنبال سعادت باشیم
شب طولانی سال است و خدا منتظر است
چشم یک عبدِ گنهکار کمی تر گردد
رحمتِ واسعه آغوشِ خودش واکرده
یک گنهکار مگر توبه کند برگردد
شب طولانی سال است و امان ازغفلت
چشمی آیا زدلی غمزده بارانی شد؟
شب طولانی سال است کمی فکر کنیم
غیبتِ یار چرا این همه طولانی شد؟!
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
مبارزه با دشمنان خدا قسمت8⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 # سه بار بی هوش شدم دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه…
مبارزه با دشمنان خدا
قسمت9⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
#خون علی اصغر در میان قلبم جوشید
هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... .
با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... .
همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... .
حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ...
اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... .
اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ...
محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... .
کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .
شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .
اون صبح جمعه از راه رسید ..
✍شهید مدافع حرم ؛ سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت9⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
#خون علی اصغر در میان قلبم جوشید
هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... .
با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... .
همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... .
حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ...
اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... .
اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ...
محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... .
کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .
شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .
اون صبح جمعه از راه رسید ..
✍شهید مدافع حرم ؛ سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
🌱 بهار مومن از شب یلدا آغاز میشود.
✅پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
❄️زمستان بهار مؤمن است،
از شب های طولانی اش🌙 برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش🌞 برای روزه داری بهره می گیرد.
✨ وسائل_الشیعه/ج۷/ص۳۰۲
@wwwmir_ir
✅پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
❄️زمستان بهار مؤمن است،
از شب های طولانی اش🌙 برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش🌞 برای روزه داری بهره می گیرد.
✨ وسائل_الشیعه/ج۷/ص۳۰۲
@wwwmir_ir
در کلاس درس خـــــدا ...
↻اونایے کہ نالہ میکنند رد میشن
✔️اونایے کہ صبر مے کنند قبول میشن
★اونایے کہ شکر میکنند شاگرد ممتاز میشن ...
#خدایا_بہ_داده_و_ندادت_شکر
🍃دعوتید به..
@wwwmir_ir
↻اونایے کہ نالہ میکنند رد میشن
✔️اونایے کہ صبر مے کنند قبول میشن
★اونایے کہ شکر میکنند شاگرد ممتاز میشن ...
#خدایا_بہ_داده_و_ندادت_شکر
🍃دعوتید به..
@wwwmir_ir
مشرف شوید روضه
جلسه هفتگی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
سخنران:حجت الاسلام سید جواد موسوی (آموزش احکام)
با مداحی :کربلایی یوسف رنجبر _کربلایی محمد محققی
وعده ما:دوشنبه سوم دی ماه
ساعت:۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
@wwwmir_ir
جلسه هفتگی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
سخنران:حجت الاسلام سید جواد موسوی (آموزش احکام)
با مداحی :کربلایی یوسف رنجبر _کربلایی محمد محققی
وعده ما:دوشنبه سوم دی ماه
ساعت:۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
@wwwmir_ir