مرگ در میان ابرها
4.65K subscribers
1.02K photos
39 videos
70 files
59 links
Tell me something awful, like you are a poet, trapped inside the body of a finance guy.

http://t.me/HidenChat_Bot?start=256885874
Download Telegram
I hate it here so I will go to Secret Gardens in my mind.
بعضی روزها زندگی خیلی بامزه‌س. مثلاً امروز داشتیم ترجمه‌هامون رو سرکلاس می‌خوندیم و استادمون از تک‌تک کلمات‌مون ایراد می‌گرفت و می‌گفت این به‌قدر کافی معنای فلسفهٔ decentralized رو نمی‌رسونه؛ درحالی‌که همین هفتهٔ پیش، صاحب اون کتابی که مشغول ترجمه‌ش بودیم (پل آستر) فوت شد و دیگه هیچ‌وقت نمی‌‌فهمه آدم‌ها تو یه قاره‌ دیگه بعد از مرگ‌ش دارن راجع‌به این حرف می‌زنن که آیا کلمه‌ٔ گوهر می‌تونه منظور فلسفهٔ essence رو برسونه یا نه.
آخر هفته‌ و ادبیات مغموم و محزونِ عرب.
موش کتابخانه‌ای بودم. با شیاطینِ میلتون رقصیدم، همراه دانته از دوزخ گذشتم، در پس‌کوچه‌های پاریس کنار زولا خزیدم و همراه ولتر طعنه‌ها زدم و بعد چه؟ هیچ؟ هیچ نبود، جز اینکه حقیقتی را که تکیه‌گاهم باشد نیافتم، چیزی که مرا دوباره بیافریند، متمایزم کند و در این سردگمی عظیم ویژگی و امتیازی به من بخشد، هیچ. مدوسای فرهنگ مرا به سنگ تبدیل کرد. مرا بیشتر تباه کرد و همان سوال مرا همچنان تکه‌تکه می‌کرد: و بعد چه؟ معنی همهٔ این‌ها چیست؟

- در بیروت دریایی نیست، غادة‌السمان
Wing
Patti Smith
Couldn't go nowhere, nowhere to go
بعضی وقت‌ها باید ساعت دوازده شب برای خودت صبحونه درست کنی و بشینی کف زمین آشپزخونه و تنهایی برای خودت با کم‌نورترین چراغ خونه مربا بخوری و ترجیحاً یه استکان چای‌شیرین هم تو دستت بگیری، زل بزنی به پایه‌ٔ کابینت‌ها و بری توی عمیق‌ترین افکار درمورد زندگی‌ت! بعد که صبحونه‌ت رو خوردی بیای توی اتاقت، کتاب‌های درسی و دفترهات رو باز کنی و روی میزت بچینی، یک خط درس بخونی و بعد همه‌شون رو جمع کنی و برگردی به تختت و دراز بکشی و تا سه صبح کتابت رو بخونی چون هربار که به آدم‌ها فرصت دادی متاسفانه بیشتر ناامیدت کردن و حالا نوبت کتاب‌هاست که بتونن شانس‌شونو امتحان کنن!
تو هنوز هم در بندهای زندگی عادی گرفتاری؟
What If
Coldplay
برای شب‌هایی که هلال ماه از همیشه رویایی‌تر و زیباتره.
در بیروت دریایی نیست، غادة‌السمان
The Sea of Faith
Was once, too, at the full, and round earth’s shore
Lay like the folds of a bright girdle furled.
But now I only hear
Its melancholy, long, withdrawing roar,
Retreating, to the breath
Of the night-wind, down the vast edges drear
And naked shingles of the world.

Ah, love, let us be true
To one another! for the world, which seems
To lie before us like a land of dreams,
So various, so beautiful, so new,
Hath really neither joy, nor love, nor light,
Nor certitude, nor peace, nor help for pain;
And we are here as on a darkling plain
Swept with confused alarms of struggle and flight,
Where ignorant armies clash by night.

-Mathew Arnold, Dover beach
«شاید بتوان گفت که در یک دوره از تاریخ، همه‌ی انسان‌ها شاعر بوده‌اند. در آن دوره‌ای که از رویدادهای عادی طبیعت در شگفت می‌شدند و هر نوع ادراک حسی از محیط برای آن‌ها تازگی داشت، حیرت‌آور بود و نام نهادن بر اشیا خود الهام شعری بود. دیدن صاعقه یا احساس جریان رودخانه و سقوط برگ‌ها بدون هیچ‌گونه نسبتی با زندگی انسان، خودبه‌خود تجربه‌ی ابتدایی و بیداری شعری و شعوری بود، همه بیدار بودند اما بعد حوزه‌ی استعداد تجربه‌های شعری محدود می‌شود، خواب سنگین می‌شود و فقط بعضی از مردم بیداری و استعداد بیدارشدن دارند و آن‌هم در لحظه‌هایی زیرا عوامل بیدارکننده‌ی همگان دیگر مکرر شده است و آگاهی و بیدار نسبت به آن‌ها، آگاهی و بیداری شعوری اولی نیست؛ بلکه نوعی آگاهی از بیداری دیگران است، یعنی فهن و ادراک تجربه‌های دیگران و تجربه‌ی ثانوی است.»

- استاد شفیعی کدکنی
صبح بخیر با یک فاکنر دیگه! 🌮