واگویه های یک انسان
13 subscribers
97 photos
17 videos
2 files
1 link
اینجا قرار یک انسان صحبت کنه، یک انسان شبیه خودتون. ممکن گاهی صوت بگذارم گاهی هم متن.ارسال نظرات به @yek_ensaan
Download Telegram
صدای مِش مِش دماغ خفیفی از بیرون اتاق می آید، صدایی که در میان صدای تلویزیون که همیشه ی خدا روشن است و صدای کولر در یک عصر طولانی تابستانی گم شده.
صدایی شبیه زمانی که کسی آرام و بی صدا گریه می کند طوری که مثلا کسی نفهمد ولی من همیشه میفهمم چون هم گوشهایم تیز است و هم حس ششم قوی ای دارم.
تو دلم گفتم لابد باز مامان حالش خراب است از نامهربانی هایی که به او می شود، از اینکه یادمان نبود از عزا درش بیاوریم یا از اینکه چند روز است که سراغش را نگرفته و زنگ نمیزند و ازش دور است.
حالم خراب شد در را باز کردم بروم کنارش و بگویم بی خیال دنیا، هیچ وقت دنیا آن طور که میخواهیم پیش نمی رود، که دیدم وسط پذیرایی بساط خیاطی اش را باز کرده و دارد پارچه ی مورد علاقه اش که قرار است پیراهن تنش بشود اتو می کند و آن صدای ضعیف مش مش هم چیزی نبود جز آن دکمه بخار اتو که هر چند ثانیه مامان با لذت میزد که پارچه اش صافت تر بشود!
لبخند زدم و گفتم عجب پارچه ی گل گلی قشنگی...
#داستان #داستانک
@vagooyensan
‏در این چند سال که معلم خصوصی هستم، بارها شده بروم پشت در خانه شاگرد بمانم و یادشان رفته باشد که کلاس داریم ولی تا بحال با صحنه امروز رور به رو نشده بودم و مات مبهوت مانده بودم چه کنم.
‏چند باز زنگ زدم تا در را باز کردند، از پله ها بالا رفتم، در اپارتمان باز بود ، نیم نگاهی به داخل انداختم ، خانه بسیار بهم ریخته و در هم برهم، صدای آب از سرویس دستشویی و حمام می امد. لحظه ای مکث کردم شاید سرویس بهداشتی هستند، که ناگهان سری از میان در سرویس بیرون امد.
‏ا امروز کلاس داریم؟! میم حمام. گفتم یک ربع صبر می کنم تا بیاد. تعارف کرد به داخل خانه بروم. گوشه ای از پذیرایی نشستم. صدای دخترک می امد که با جیغ و گریه می گفت من نمیام بگو بره و صدای داد زدن مادر!
سعی کردم به اعصابم مسلط باشم.
دوباره سری از میان در سرویس بیرون امد ، میشه خودتون ‏بیاید بگید بهش!

مادر نیمه عریان پشت در حمام ایستاده و از من میخواهد بچه اش را سر راه بیاورم و مجابش کنم برای کلاس!
و من مانده ام از این همه پلشتی و بی برنامگی مادر و این همه بی احترامی به من، حرف من هم اثری ندارد و در نهایت خانه را ترک می کنم...
#داستانک #داستان
@vagooyensan