نامه ای که از روستا رسیده بود خبر های خوبی را نداشت زری که خواندن و نوشتن بلد نبود ولی دختر همسایه را راضی کرده بود نامه ای به محمد بنویسد که دارند شوهرش می دهند. محمد هم با خواندن نامه راهی روستا شد. روستای محمد نزدیکی های یزد بود با بافتی مذهبی و آب و هوایی خشک، هنوز آب شیرین به آن روستا نرسیده بود، گاهی حتی آب سالم هم برای نوشیدن نبود. زری دختری روستایی زیبا و کم سن و سال از دل کویر بود با صورتی کمی آفتاب سوخته و لباس گل گلی که هر روز لب جویی که از ورودی روستا می گذشت به امید بازگشت محمد از شهر می نشست و خودش را مشغول شستن لباس ها و ظرف ها می کرد.
محمد هر طور که شده بود خودش را به روستا رساند با یک جفت صندل سفید و یک قواره پارچه چادری که از بازار تهران خریده بود، دست زری را گرفت راهی تهران و خانه سرهنگ شدند.
تهران در برابر روستا برای زری بسیار بزرگ به نظر می رسید در تمام مسیر بقچه اش را زیر بغلش زده بود و روی صندلی مینی بوس نمی دانست خوشحال باشد یا از دلتنگی برای مادر و خانواده و زادگاهش ناراحت. با اینکه محمد را خیلی دوست داشت ولی بغض عجیبی گلویش را رها نمی کرد. او هنوز نمی دانست چه ماجراهایی در خانه ی سرهنگ انتظارش را می کشد...
#داستان #خانه_سرهنگ
@vagooyensan
محمد هر طور که شده بود خودش را به روستا رساند با یک جفت صندل سفید و یک قواره پارچه چادری که از بازار تهران خریده بود، دست زری را گرفت راهی تهران و خانه سرهنگ شدند.
تهران در برابر روستا برای زری بسیار بزرگ به نظر می رسید در تمام مسیر بقچه اش را زیر بغلش زده بود و روی صندلی مینی بوس نمی دانست خوشحال باشد یا از دلتنگی برای مادر و خانواده و زادگاهش ناراحت. با اینکه محمد را خیلی دوست داشت ولی بغض عجیبی گلویش را رها نمی کرد. او هنوز نمی دانست چه ماجراهایی در خانه ی سرهنگ انتظارش را می کشد...
#داستان #خانه_سرهنگ
@vagooyensan
خانه ای کوچک و آرام می خواهم، به دور از شهر و شلوغی و آدمهای آشنا
آنجا که کسی را نشناسم و کسی مرا نشناسد
آسوده از نگاه ها و حرفها
نقطه ای در دور دست ها...
@vagooyensan
آنجا که کسی را نشناسم و کسی مرا نشناسد
آسوده از نگاه ها و حرفها
نقطه ای در دور دست ها...
@vagooyensan
انار
کیسه ای پر از انار داشت ، با دستی خسته و چهره ای خواب آلود، خانوم مترو تازه رفته؟!
_بله 10 دقیقه صبر کنی باز هم میاد
خواب موندم لعنتی، کرج پیاده نشدم
همون طور که کیسه انار ها رو از این دست به آن دست جا بجا می کند ، بیدارم کنید
_بله؟!
سوار که شدیم کرج بیدارم کنید تا تهران نرم
_لبخندی زدم ، آها، چشم حواسم هست
نگاهی می کند، این انار ها سفارش زن بابام، زن بدی نیست ولی مادر نمیشه دیگه...
کیسه انارش را درست کنار صندلی میگذارد ، نمیدانم دنبال چیست ولی این صدای خرش خرش نایلون اعصاب همه را بهم ریخته، چشمم را به منظره بیرون و درختان بی جان و رمق میدوزم بلکن از این صدا خلاص شوم ، سرم را که برگرداندم دو عدد انار تازه و سرخ گون جلو ام سبز شدند
بفرمایید برای شما، خوبهایش رو جدا کردم
_لبخندی میزنم، برای چی؟ نه مرسی
اصرار می کند
_نه ممنون
فاتحه برای مادرم
_این را که می گوید دلم یک جوری می شود، یکی از انارها را بر میدارم دیگری را هم خودش قل می دهد روی کیفم
دوتاش رو جدا کردم برای شما
سر صحبتش را باز می کند، نمیدانم خاصیت دل آدمهاست که وقتی پر می شود لبریز می کند یا چیز دیگر است، نصف حرفهایش را نمی شنوم حواسم پی آدمهاییست که چشم دوخته اند به ما و آن دو انار
ولی این را میدانم اگر دلی پر بود بگذار خالی شود ، فاصله دو ایستگاه حرف میزند و من می شنوم شاید باید تعجب می کردم از صمیمیت بی جایش نگاه ها که سنگین تر شد جزوه ای را بیرون آوردم و مشغول خواندن شدم
خاموش شد ، شاید هم در دلش گفت حیف آن انار ها
ایستگاه کرج مسافرین محترم جهت انتخاب مسیر... خداحافظی کردیم و رفت
#داستان_کوتاه
@vagooyensan
کیسه ای پر از انار داشت ، با دستی خسته و چهره ای خواب آلود، خانوم مترو تازه رفته؟!
_بله 10 دقیقه صبر کنی باز هم میاد
خواب موندم لعنتی، کرج پیاده نشدم
همون طور که کیسه انار ها رو از این دست به آن دست جا بجا می کند ، بیدارم کنید
_بله؟!
سوار که شدیم کرج بیدارم کنید تا تهران نرم
_لبخندی زدم ، آها، چشم حواسم هست
نگاهی می کند، این انار ها سفارش زن بابام، زن بدی نیست ولی مادر نمیشه دیگه...
کیسه انارش را درست کنار صندلی میگذارد ، نمیدانم دنبال چیست ولی این صدای خرش خرش نایلون اعصاب همه را بهم ریخته، چشمم را به منظره بیرون و درختان بی جان و رمق میدوزم بلکن از این صدا خلاص شوم ، سرم را که برگرداندم دو عدد انار تازه و سرخ گون جلو ام سبز شدند
بفرمایید برای شما، خوبهایش رو جدا کردم
_لبخندی میزنم، برای چی؟ نه مرسی
اصرار می کند
_نه ممنون
فاتحه برای مادرم
_این را که می گوید دلم یک جوری می شود، یکی از انارها را بر میدارم دیگری را هم خودش قل می دهد روی کیفم
دوتاش رو جدا کردم برای شما
سر صحبتش را باز می کند، نمیدانم خاصیت دل آدمهاست که وقتی پر می شود لبریز می کند یا چیز دیگر است، نصف حرفهایش را نمی شنوم حواسم پی آدمهاییست که چشم دوخته اند به ما و آن دو انار
ولی این را میدانم اگر دلی پر بود بگذار خالی شود ، فاصله دو ایستگاه حرف میزند و من می شنوم شاید باید تعجب می کردم از صمیمیت بی جایش نگاه ها که سنگین تر شد جزوه ای را بیرون آوردم و مشغول خواندن شدم
خاموش شد ، شاید هم در دلش گفت حیف آن انار ها
ایستگاه کرج مسافرین محترم جهت انتخاب مسیر... خداحافظی کردیم و رفت
#داستان_کوتاه
@vagooyensan
یک روز با یک لبخند گَل و گشاد آمد و گفت تو مال منی، سهم منی! آن روزهای دور فکر می کردم چقدر خوب است آدم سهم کسی باشد مال کسی باشد ولی بعدها فهمیدم من قبل از اینکه یک #زن باشم یک انسانم، مِلک نیستم، زمین و ماشین و سهام شرکت نیستم که مالک داشته باشم !
من یک انسانم که حق انتخاب دارم، چه بپوشم، چه شغلی داشته باشم، چقدر پس انداز کنم و چگونه خرج کنم، تنهایی سفر کنم، به کجا سفر کنم، از مرزهای کشورم خارج شوم، بلند لبخند بزنم، موهایم را در گرمای تابستان کوتاه کنم، رنگ بزنم، به کدام ورزش علاقه داشته باشم و... اینها #حقوق های #بدیهی یک انسان است که اینجا در سرزمینی با ادعای ۲۵۰۰ سال قدمت و فرهنگ مردانش خودشان را در چگونه بودن و رفتار کردن زن ها محق می دانند.
من لبخند میزنم به تنهایی ام نه از آن روی که تنهایی را پسندیده می پندارم.
من برای استقلالم همیشه جنگیده ام، هرگز به کسی اجازه نداده ام و نخواهم داد آزادی ام را لکه دار کند ، عقلم را انسان بودنم را نادیده بگیرد از عشق سو استفاده کند زمانی که خود از #عشق هیچ نمیداند جز مالکیت طلبی.
دخترکان آبی زیاد هستند، هرکس در جبهه ای و راهی و روشی آزادی می طلبد. بگذارید زنها آن طور که باید و شایسته و انتخابشان است زندگی کنند نه آن طور که دیگرانی معلوم الحال می پسندند...
#اجتماعی #اخلاق #استقلال
@vagooyensan
من یک انسانم که حق انتخاب دارم، چه بپوشم، چه شغلی داشته باشم، چقدر پس انداز کنم و چگونه خرج کنم، تنهایی سفر کنم، به کجا سفر کنم، از مرزهای کشورم خارج شوم، بلند لبخند بزنم، موهایم را در گرمای تابستان کوتاه کنم، رنگ بزنم، به کدام ورزش علاقه داشته باشم و... اینها #حقوق های #بدیهی یک انسان است که اینجا در سرزمینی با ادعای ۲۵۰۰ سال قدمت و فرهنگ مردانش خودشان را در چگونه بودن و رفتار کردن زن ها محق می دانند.
من لبخند میزنم به تنهایی ام نه از آن روی که تنهایی را پسندیده می پندارم.
من برای استقلالم همیشه جنگیده ام، هرگز به کسی اجازه نداده ام و نخواهم داد آزادی ام را لکه دار کند ، عقلم را انسان بودنم را نادیده بگیرد از عشق سو استفاده کند زمانی که خود از #عشق هیچ نمیداند جز مالکیت طلبی.
دخترکان آبی زیاد هستند، هرکس در جبهه ای و راهی و روشی آزادی می طلبد. بگذارید زنها آن طور که باید و شایسته و انتخابشان است زندگی کنند نه آن طور که دیگرانی معلوم الحال می پسندند...
#اجتماعی #اخلاق #استقلال
@vagooyensan
تسلیت برای حادثه ی این چنینی بسیار کوچک است، پای فشاری برای انتقامی کردیم که نتیجه اش افتخار شلیک پدافند سپاه به هواپیمای مسافر بری است. رو به رویمان ایستادند دروغ گفتند و امروز اینگونه بیانیه می دهند !
مانده ام آسمان دل های ایرانی چقدر باید پهناور باشد که تمام اتفاقات غم انگیز را یکی پس از دیگری در خود هضم کند...
روزهای بدیست، همین.
💔💔🖤
@vagooyensan
مانده ام آسمان دل های ایرانی چقدر باید پهناور باشد که تمام اتفاقات غم انگیز را یکی پس از دیگری در خود هضم کند...
روزهای بدیست، همین.
💔💔🖤
@vagooyensan
واگویه های یک انسان pinned «تسلیت برای حادثه ی این چنینی بسیار کوچک است، پای فشاری برای انتقامی کردیم که نتیجه اش افتخار شلیک پدافند سپاه به هواپیمای مسافر بری است. رو به رویمان ایستادند دروغ گفتند و امروز اینگونه بیانیه می دهند ! مانده ام آسمان دل های ایرانی چقدر باید پهناور باشد که…»
Forwarded from اخبار منتخب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نادر طالبزاده: از این اتفاقات (انهدام هواپیمای مسافربری اوکراین) ده تا دیگه هم بیفته، در مقابل اون اتفاق اصلی (حمله به پایگاههای آمریکا) هیچه!
@akhbar_montakhab
@akhbar_montakhab
https://irimc.bozorgraah.com/course/corona-virus-public-edu
ویروس کرونا: پیشگیری و دانستنیهای ضروری (آموزش همگانی)
ویروس کرونا: پیشگیری و دانستنیهای ضروری (آموزش همگانی)