stars
من هنوز نسخهی جدید خودم رو نشناختم. انگار یهجایی قایم شده و نمیذاره پیداش کنم. میدونم بهم میخندی ولی هنوز توی حبابی که برای خودم ساختم موندم. میدونم یه روزی میترکه و با کله میافتم روی زمین ولی فعلا دارم زندگیم رو میکنم. شاید همین که میدونم تغییر…
مشکل اینجاست که خوب یادمه. خوب یادمه کدوم شلوارم رو پوشیدم، کدوم سایه رو به پشت پلکهام زدم و حتی از کدوم عطرم استفاده کردم. حتی یادمه که با خودم فکر کردم: "این نمیتونه واقعی باشه." ولی واقعی بود. ترسناکترین قسمتش همینجا بود که واقعی بود و میتونست یهروزی تموم بشه. میتونستم توی رویاهام تصور کنم تو دور زخمهام ستاره میکشی یا دستهام رو محکم فشار میدی و میگی رهام نکن ولی همهچیز زیادی به حقیقت پیوست. حالا هیچ زخمی نمونده. نه حتی جای کهنهی زخم. ولی فکر کنم دلم میخواست همون روز ازت میخواستم یه ستاره برام بکشی تا برم همیشه روی بدنم تتوش کنم؛ حتی اگر قرار بود امشب به طرح پاک نشدنیش نگاه کنم و به خودم بگم "این واقعی نیست."
داره پیر میشه. میگن از این سن به بعد باید حواستون به آلزایمر باشه. میرم درباره رژیم مدیترانهای میخونم. روی دستم علامت میزنم وقتی دارم برمیگردم خونه، براش جدول بخرم. یادم باشه بهش بگم ویتامین دی فراموشش نشه یه وقت. داره پیر میشه. دور چشمهاش بیشتر از قبل گود شدن. بهش میگم کرم رفع سیاهی دور چشم بخر ولی مسخرهام میکنه: "کار از کرم گذشته." هرروز که میگذره، صورتش کدرتر میشه، قدمهاش کوتاهتر و حوصلهاش کمتر. چرا آرزو میکرد دلش میخواد بزرگ شدنم رو ببینه وقتی قرار بود خودش اینجوری شکسته بشه؟ داره پیر میشه و این ترسناکترین قسمت زندگیه.
من اگر یکی رو به معنای واقعی کلمه خیلی دوست داشته باشم، مجبورش میکنم باهم تیلور سوییفت گوش بدیم. 🧚🏻♀
یعنی اینجوری که: بیا برات تحلیل کنم منظورش چی بود، بذار تک تک اتفاقهای زندگیام رو که با آهنگهاش جور درمیاد برات تعریف کنم بعد خود اون آهنگ رو گوش کنیم که بیشتر متوجه بشی و در حین گوش دادن به آهنگ انقدر حرف بزنم و توضیح بدم که فقط صدای خودم رو بشنوی پس یهبار دیگه هم بدون اینکه کسی حرف بزنه گوش کنیم.
آرزوهامون برای آینده رو فراموش کردیم داخل خونه بیاریم. صبح که بیدار شدیم، با سیلی که بارونِ دیشب درست کرده بود، به فراموشی سپرده شد. ابرها برای کدوم از ما گریه کردن؟ برای عاشق بودن من یا زیبا بودن تو؟
امروز تعداد دفعاتی که بهم تیکه انداختن و احساس ناامنی کردم از دستم در رفت. روز دختر مبارک.
اردیبهشت عجیبی بود. دوستش نداشتم. مریض شدم. سردرگم بودم. غمگین شدم و دلم میخواست بارون، سنگینی این روزها رو بشوره و با خودش به عمیقترین اقیانوسها ببره ولی آخرش مکالمه داشتن با آدمهایی که دوستشون داری، دیدن صورت زیباشون از نزدیک و بغل کردنشون باعث میشه بگم گور بابای بدبختی. آدمهای قشنگ هنوز وجود دارن. معنی دوست رو میدونم و شاید نجاتم بدن.
نجاتم میدن.
نجاتم میدن.
stars
mini vlog – nothing's new hameraroll
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ رو خودم ضبط کردم. با لایرا و سارا داشتیم بهش گوش میدادیم درحالی که هوا کم کم رو به تاریکی میرفت. فضای پارک جادویی شده بود. اون لحظه با خودم فکر کردم چقدر خوب میشه اگر هروقت اراده کنی، موسیقی موردعلاقهات از تمام نقاط شهر بلند شنیده بشه. نمیدونم خلاصه. خوشحالم ضبطش کردم حتی با اینکه صدای آهنگ کاملا واضح نیست و پچ پچ مردم هم شنیده میشه. همیشه صداهایی که ضبط میکنم، انگار داستانی فراتر رو در خودشون دارن مثل احساسی که در لحظه داشتی، جزئیات اتفاقهایی که رخ داده و خاطرههای بامزهی پشتش. دقیقا مثل همین ویدیوهای کوچولویی که بیکیفیت و لرزونن، اما پُر از خاطره و اتفاقهای قشنگن.
hameraroll | musician
hameraroll | musician
Who’s Afraid of Little Old Me?
Taylor Swift
تنها آهنگی که نسخهی شش صبح شنبهی من رو میفهمه 🌺
Forwarded from قنات
اون روز که لایرا رو دیدم، حنانه قبلش پیشش بود و میخواست بره اما من گفتم بمونه. حنانه خیلی خیلی گوگولی و ناز و بامزه و خوشگله (واقعا دافه) و یه پیرهن گربهای پوشیده بود که نازترش کرده بود. حنانه از تمام دنیا عکس میگرفت و از منم عکسهای لطیفی برداشته. امروز که این نقاشی از خودش و من و لایرا رو کشیده بود و مدتها به بانمکیش لبخند زدم حس کردم چقدر خوبه آدم نقاشی بلد باشه. کاش منم بلد بودم احساساتم رو نقاشی کنم.
stars
اون روز که لایرا رو دیدم، حنانه قبلش پیشش بود و میخواست بره اما من گفتم بمونه. حنانه خیلی خیلی گوگولی و ناز و بامزه و خوشگله (واقعا دافه) و یه پیرهن گربهای پوشیده بود که نازترش کرده بود. حنانه از تمام دنیا عکس میگرفت و از منم عکسهای لطیفی برداشته. امروز…
الان نمیدونم حنانهای باشم که از خجالت داره آب میشه توی زمین یا حنانهای که از ذوق داره میپره بالا پایین.
Forwarded from Women٫ Romance٫ Passion٫ Freedom٫ Poetry٫ Art٫ 19thCentury, Sky٫ Nature & Emily Dickinson.
تیلور سوییفت راست میگه، ما همیشه خودمون رو با خیالپردازیهای احمقانه و باغهای مخفی ذهنمون گول میزنیم و فکر میکنیم زندگی خیلی زیباتر میشد اگر در آن قرنهای باشکوه زندگی میکردیم در حالی که باز هم قرار بود از اونجا متنفر باشیم و گذشته همیشه سختتر از الان بوده و هست و فرقی نداره تو تا چه حد خیالپردازی میکنی وقتی قرار نیست همه چیز اونطوری که میخوای پیش بره و قسمت دردناکش این هست که تو باز هم به رویاپردازی در موردش ادامه میدی.