قبلا فکر میکردم همه بدون هیچ فیلتری توی تلگرام کلمههاشون رو کنارهم میچینن. نمیترسن. راحتن. فکر میکردم هرکسی که واقعا فکر میکنه جالب هستی، توی کانالت عضو میشه. ولی انگار اینجوری نیست. بعضی آدمها فقط اینجا هستن تا بتونن راحت بهت فحش بدن و عصبانیتشون رو روی تو خالی کنن چون احتمالا توی زندگی واقعی نمیتونن به عامل اصلی ابراز احساس کنن. میتونن مثل یه روح، هرچی دلشون میخواد بهت بگن، محو بشن و حتی فکر نکنن ممکنه تنفری که میورزن چه تاثیری توی زندگی تو میذاره. تهش هیچی تغییری نمیکنه. هنوز آدمها تنفر میورزن، اذیت میکنن و حتی برات آرزوی مرگ میکنن و فقط اینجا تو میمونی که با فیلتر بیشتری صحبت کنی، خودت رو قشنگتر تزئین کنی، رضایتبخش همه باشی یا هرجوری هستی بمونی؛ حتی اگر قراره بهت بگن افتضاحی چون احترام گذاشتن تمام آدمها به بقیه وقتی بهشون آسیبی نمیزنه، مثل صلح جهانی غیرقابل ممکنه.
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
خیام
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
خیام
The sudden rush of memories felt like a violent assault, piercing my heart with sharp knives and threatening me with loaded guns. They tainted my peace flag with the red of my own blood.
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
خیام
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
خیام
مامان میگه "این ناراحتکننده است یهجوری بمیری که انگار از اول هم وجود نداشتی." یادم میافته چندروز پیش یه ویدیو توی اینستاگرام دیدم که اولش اینجوری شروع شد: "وقتی از دنیا بری، زندگی هنوز ادامه پیدا میکنه." دردم گرفت. خیلی زیاد. خورشید هنوز سرساعت طلوع میکنه و سرساعت هم شیفتش رو به ماه تحویل میده. آدمها میخوابن و با زنگ ساعتشون بیدار میشن. سرکار میرن. اخراج میشن. همهچیز بدون وجود من هم ادامه پیدا میکنه. حتی سوگ آدمهایی که دوستشون دارم، به مرور زمان تغییر شکل میده. خودخواهانه است ولی همیشه ته دلم آرزو میکردم اگر یهروز از دنیا رفتم، خورشید دیرتر طلوع کنه، ماه بیشتر توی آسمون بمونه، ابرها برای نبودنم گریه کنن و گربهها دست از میو میو کردنِ بیوقفه برندارن. احتمالا یه فاجعه رخ میداد اگر زمین و زمان برای هرآدمی که از دنیا میره، انقدر خودشون رو اذیت میکردن اما ته دلت میخوای مطمئن باشی حضورت ارزشمند بوده و اگر نباشی، یهجای کار میلنگه چون تو اثری از خودت به یادگار گذاشتی، آدمها رو تغییر دادی و توی وجودشون رسوخ پیدا کردی. و حتی بیشتر از اون؛ توی طبیعت جا موندی ولی نه فقط مثل یک جنازه؛ که مثل یک اثر پروانهای. ممکنه آدمهایی که بعد از ما توی خونههامون ساکن میشن، حضورمون رو در گذشته لمس کنن؟ وقتی به ترکهای روی دیوار نگاه میکنن، از خودشون میپرسن ساکنین قبلی هم رد این ترک رو با چشمهاشون گرفتن یا نه؟ بینهایت سوال توی دنیایی که از بینهایت ساخته شده ولی با آدمهایی که همراه محدودیت به دنیا میان و از دنیا میرن. یکی بهم گفته بود وقتی آدمها به دنیا میان، یه لحظه به مرگ نزدیکتر میشن. انگار که فقط به دنیا بیای تا یهروزی بمیری. عجیب نیست اگر فکر کنی تمام اون ۹ ماهی که توی رحم بودی، برای روبهرو شدن با مرگ بوده؟
– بخشی از نامهام برای شارلوت
– بخشی از نامهام برای شارلوت
stars
از همسایه شنیده بودم مامانِ پیشی جوجه، سهتا بچه دیگه هم داره ولی ندیده بودمشون. دو روز پیش بالاخره آوردشون توی کوچه ما. خیلی کوچولو و نمکن و فقط دور مامانشون میچرخن حتی وقتی مامانشون خیلی بیاهمیته نسبت بهشون. حالا پیشی جوجه هی حسودیش میشه. براشون خط و نشون…
دو روز میشه که پیشی جوجه رو ندیدم. نمیدونم کجا رفته و هرچقدر گشتم، پیداش نکردم. آخرینباری که دیدمش، داشتم میرفتم بیرون و تا سر کوچه دنبالم اومد. خیلی سختم بود که برم ولی کار داشتم و دیگه از اون موقع تا الان غیب شده. این روزها خیلی بداخلاقتر از همیشه بود و مامانش رو چنگ میزد، به بقیه پیشیها هیس میکرد و نمیذاشت هیچ مدل گربهای بهش نزدیک بشه. فکر کنم اگر از این محله رفته باشه، خیلی خیلی قلبم بشکنه چون فکر میکردم تنها موجود زنده موردعلاقهش هستم و حالا رفته.