2.92K subscribers
1.38K photos
104 videos
12 files
192 links
You drew stars around my scars.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=75474728

انجمن شاعران زجرکشیده
@starsversion

انباری
@inthemomentwearelostandfound
Download Telegram
صبح بخیر از طرف شاهان و سران و سروانی که زیر گِل هستن 🌺
ترکیب سنتی و صنعتی فقط در این کانال
مامان میگه "این ناراحت‌کننده است یه‌جوری بمیری که انگار از اول هم وجود نداشتی." یادم می‌افته چندروز پیش یه ویدیو توی اینستاگرام دیدم که اولش اینجوری شروع شد: "وقتی از دنیا بری، زندگی هنوز ادامه پیدا می‌کنه." دردم گرفت. خیلی زیاد. خورشید هنوز سرساعت طلوع می‌کنه و سرساعت هم شیفتش رو به ماه تحویل میده. آدم‌ها می‌خوابن و با زنگ ساعتشون بیدار میشن. سرکار میرن. اخراج میشن. همه‌چیز بدون وجود من هم ادامه پیدا می‌کنه. حتی سوگ آدم‌هایی که دوستشون دارم، به مرور زمان تغییر شکل میده. خودخواهانه است ولی همیشه ته دلم آرزو می‌کردم اگر یه‌روز از دنیا رفتم، خورشید دیرتر طلوع کنه، ماه بیشتر توی آسمون بمونه، ابرها برای نبودنم گریه کنن و گربه‌ها دست از میو میو کردنِ بی‌وقفه برندارن. احتمالا یه فاجعه رخ می‌داد اگر زمین و زمان برای هرآدمی که از دنیا میره، انقدر خودشون رو اذیت می‌کردن اما ته دلت می‌خوای مطمئن باشی حضورت ارزشمند بوده و اگر نباشی، یه‌جای کار می‌لنگه چون تو اثری از خودت به یادگار گذاشتی، آدم‌ها رو تغییر دادی و توی وجودشون رسوخ پیدا کردی. و حتی بیشتر از اون؛ توی طبیعت جا موندی ولی نه فقط مثل یک جنازه؛ که مثل یک اثر پروانه‌ای. ممکنه آدم‌هایی که بعد از ما توی خونه‌هامون ساکن میشن، حضورمون رو در گذشته لمس کنن؟ وقتی به ترک‌های روی دیوار نگاه می‌کنن، از خودشون می‌پرسن ساکنین قبلی هم رد این ترک رو با چشم‌هاشون گرفتن یا نه؟ بی‌نهایت سوال توی دنیایی که از بی‌نهایت ساخته شده ولی با آدم‌هایی که همراه محدودیت به دنیا میان و از دنیا میرن. یکی بهم گفته بود وقتی آدم‌ها به دنیا میان، یه لحظه به مرگ نزدیک‌تر میشن. انگار که فقط به دنیا بیای تا یه‌روزی بمیری. عجیب نیست اگر فکر کنی تمام اون ۹ ماهی که توی رحم بودی، برای روبه‌رو شدن با مرگ بوده؟

– بخشی از نامه‌ام برای شارلوت
stars
از همسایه شنیده بودم مامانِ پیشی جوجه، سه‌تا بچه دیگه هم داره ولی ندیده بودمشون. دو روز پیش بالاخره آوردشون توی کوچه ما. خیلی کوچولو و نمکن و فقط دور مامانشون می‌چرخن حتی وقتی مامانشون خیلی بی‌اهمیته نسبت بهشون. حالا پیشی جوجه هی حسودیش میشه. براشون خط و نشون…
دو روز میشه که پیشی جوجه رو ندیدم. نمی‌دونم کجا رفته و هرچقدر گشتم، پیداش نکردم. آخرین‌باری که دیدمش، داشتم می‌رفتم بیرون و تا سر کوچه دنبالم اومد. خیلی سختم بود که برم ولی کار داشتم و دیگه از اون موقع تا الان غیب شده. این روزها خیلی بداخلاق‌تر از همیشه بود و مامانش رو چنگ می‌زد، به بقیه پیشی‌ها هیس می‌کرد و نمی‌ذاشت هیچ مدل گربه‌ای بهش نزدیک بشه. فکر کنم اگر از این محله رفته باشه، خیلی خیلی قلبم بشکنه چون فکر می‌کردم تنها موجود زنده موردعلاقه‌ش هستم و حالا رفته.
همین الان هم قلبم شکسته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایان صدام رو شنیدن و راه خونه رو به پیشی جوجه نشون دادن‌. 🥺❤️‍🩹
باتشکر از خانواده محترم زئوس، آفرودیت، پرسفون و دوستان
دلم نامه دست‌نویس می‌خواد 💘
دیروز، خیلی اتفاقی نامه‌های یکی از دوست‌های قدیمی‌ام رو پیدا کردم و خیلی احساس عجیبی داشت چون دیگه باهم درارتباط نیستیم اما نوشته‌هاش پیش من موندن و یه‌جوری بود. سیل خاطره‌ها من رو با خودش برد
نمی‌تونم تصور کنم چی رو از سر می‌گذرونی. حتی نمی‌خوام به خودم اجازه بدم که درباره‌ش فکر بکنم یا حدس بزنم چون می‌دونم که تهش توی هزارتویی گم میشم که بلد نیستم چجوری ازش بیرون بیام. آخرین چیزی که بهم گفتن این بود که خودم رو خیلی درگیر مشکلات بقیه نکنم. خودم رو اینجوری راضی می‌کنم که هرکدوم از ما، ماجراجویی مخصوص به خودمون رو داریم. من چرا دخالت کنم و هی سعی کنم موردپسند تو واقع بشم چون که خیلی اهمیت میدم؟ ولی واقعیت اینه که اهمیت دادن من هم تاثیر چندانی توی وضعیت فعلی تو نمی‌ذاره اما نمی‌تونم فقط نگاه کنم داری روز به روز شکسته‌تر میشی و هیچی نگم و خودم رو با اینکه داری ماجراجویی می‌کنی، راضی کنم چون دوستت دارم. همیشه اونجایی شکست می‌خورم که پای علاقه وسط میاد. چطور می‌تونی ببینی کسی که خیلی دوستش داری داره بدترین روزهای عمرش رو تجربه می‌کنه ولی نتونی کاری کنی و باید فقط نگاه کنی؟ نه. اینجوری نمیشه. احتمالا یه‌راهی هست. کاش می‌تونستم یه‌روز کفش‌هات رو قرض بگیرم و باهاشون راه برم. شاید می‌فهمیدم چجوری نجاتت بدم. یه‌راهی که خودت به ذهنت نرسیده. ولی نمی‌تونم. هردوتامون می‌دونیم که دوست داشتن خیلی قشنگه ولی خیلی وقت‌ها مجبورم یه‌قدم عقب‌تر برم و اجازه بدم خودت بفهمی قراره چه چیزی رو از سر بگذرونی چون حتی اگر می‌تونستم یه‌لیست طولانی از تمام احتمال‌ها و راه‌حل‌ها بهت ارائه بدم، باز یه‌جایی هست که خودت باید کشفش کنی. کشف کردن، تجربه کردن، احساس کردن، یاد گرفتن، شکست خوردن و رشد کردن. این روزها سخته که بخوام همه این‌کارها رو انجام بدم. چجوری بگم بهت؟ زندگی کردن سخته مخصوصا این روزها. ولی چیکار کنیم؟ انگار فقط باید کنارهمدیگه بمونیم چون می‌دونم اگر فردا بهت کفش‌های موردعلاقه‌ام رو قرض بدم تا یه‌روز جای من باهاشون راه بری، باز دقیقا متوجه نمیشی دارم چی می‌گم و چه احساسی دارم. این روزها فقط می‌تونیم کنارهم نفهمیم داره چی میشه و هنوز همدیگه رو دوست داشته باشیم. بدون حل کردن هیچ مسئله‌ای چون همین که بدونم یکی کنارم هست، از یه‌لیست هزارخطی بیشتر می‌ارزه. برای تو چطور؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Edvard Munch
The Kiss, 1897