i am not who i was
Chance Peña
so, if i fly too far
will i still have a place inside your heart?
and, when you see what i've become
will you love me for who i am, not who i was?
will i still have a place inside your heart?
and, when you see what i've become
will you love me for who i am, not who i was?
Forwarded from Women٫ Romance٫ Passion٫ Freedom٫ Poetry٫ Art٫ 19thCentury, Sky٫ Nature & Emily Dickinson.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
stars
یه روز بهش گفتم: "ببین حتی اگر این ارتباط تموم شد، تو مثل یه عضو بدن من تا لحظه مرگ کنارم میمونیها!" حالا اینجام و زمانی برات مینویسم که اون عضو رو از خودم جدا کردم. میگن وقتی آدمها دست یا پاشون رو به شکل فیزیکی از دست میدن، ممکنه تا مدتها فکر کنن هنوز…
من هنوز نسخهی جدید خودم رو نشناختم. انگار یهجایی قایم شده و نمیذاره پیداش کنم. میدونم بهم میخندی ولی هنوز توی حبابی که برای خودم ساختم موندم. میدونم یه روزی میترکه و با کله میافتم روی زمین ولی فعلا دارم زندگیم رو میکنم. شاید همین که میدونم تغییر کردم، باعث بشه اونقدرا هم دردناک زمین نخورم. نمیدونم. دقت کردی همیشه نمیدونم؟ بابا میگه "از کلمهی همیشه استفاده نکن. وجود نداره که." راست هم میگه. ولی باز دستم به نوشتنش میره چون انگار واقعا نمیدونم که همیشه وجود نداره. شاید هم میدونم و خودم رو به اون راه زدم. نمیدونم. حالا اون روزی که خودم رو پیدا کردم، برات مینویسم بالاخره فهمیدم یا نه. بیا آرزو کنیم مجبور نباشیم خودمون رو توی لیست ناشناختههای دنیا بذاریم. یکم ترسناک نیست اگر هیچ ایدهای نداشته باشی کی هستی؟
قراره تا همیشه در بند این جبر جغرافیایی بمونیم یا اینکه نباختیم و فقط هنوز تا پیروزی مونده؟
وقتی بهش گفتم کانال دارم، بهم گفت "چرا احساساتت رو با بقیه به اشتراک میذاری وقتی میتونن بعدا با همونها بهت ضربه بزنن؟" یکم بدبین بود. بهش گفتم "بالاخره یکی هست که احساس کنه میفهمم چی میگم. همین کافیه." دیگه چیزی نگفت ولی مطمئنم توی ذهنش به قضاوت کردنم ادامه داد. همون قدر که اینجا برات صادقانه مینویسم، میتونم کلمههام رو جوری بچینم که نفهمی واقعا دارم چه چیزی رو از سر میگذرونم. کلمهها همونقدر که میتونن واقعیت رو توی صورتت بکوبونن، میتونن تو رو گول بزنن. مثلا برات درباره احساساتی صحبت کنم که خودم تجربهشون نکردم اما میتونم با این حرفهایی که کنارهم میچسبونم، یه نقاب برای خودم بسازم. میتونی با نوشتههام تصور کنی من کی هستم، چه شکلیام یا حتی چه خصوصیات رفتاری و اخلاقی دارم مثلا فکر کنی من یه شارلاتانم و دروغ میبافم. ولی اگر این قدرت رو دارم که واقعیت رو تغییر بدم و حتی واقعیت جدیدی بسازم، میتونم در برابر چشمهای تو روحم رو برهنه ببینم؛ جایی که تو هم میتونی بهم بگی "درکت میکنم." یا "این چرتوپرتها چیه که مینویسی؟". دنیا عجیبه؛ مخصوصا کلمهها. حرفهای کوچولویی که خودشون خبر ندارن میتونن یه آدم رو به آسمون هفتم برسونن یا به قعر جهنم. ولی باز من اینجام و برات مینویسم. از اون روزی که برای اولینبار گل آفتابگردون خریدم، تا روزی که آقای فروشنده قبل از تحویل سال برام آرزوی سال خوب کرد. یا حتی وقتی که فکر کردم ممکنه عاشق شده باشم و چند ماه بعد، قلبم شکست. و همهی اینها بخاطر نوشتن بود. هنوز هم بخاطر نوشتنه. بخاطر احساس رهایی، جریان شدن حروف مثل موجِ ناگهانی دریا به سمت ساحل و مهمتر از اون، چشمهای تو. چشمهای تو که میخونن و درک میکنن. میفهمن. و آخرش با خودم فکر میکنم: میراث من کلمههام هستن ولی اگر تو اونها رو نمیخوندی، اونوقت چه معنایی پیدا میکردن؟
at first, i thought i had lost a part of me, but i found out it's more than just a little piece. maybe i'm losing all of myself. there is a hole in my chest, really dark, deep, and gross. maybe one day, i can heal from that and live my life like a normal person.
2022
2022
از خواب که بیدار میشم، ماه هنوز توی آسمونه. بعدش فکر میکنم چقدر بامزه است موقعی که ماه توی آسمونه بخوابی و وقتی بیدار میشی، هنوز باشه. انقدر خوشگله که چند دقیقه همینجوری بهش خیره میشم. فکر کن توی آسمون ساعت ۵ صبح که یکم روشنه و یکدست، یهو یه جرم دایرهای شکل درخشان اون وسط هست که داره دلبری میکنه. یادم میاد برای آدمهایی که ماه رو خیلی دوست دارن یه کلمه هست. برای خیلی چیزها کلمه هست. انقدر کلمه هست که میشه توی دریای کلمهها شنا کرد. این روزها فقط به کلمهها فکر میکنم. و همینطور پیشیها. پیشیها باهام دوست نمیشن. به دوستم گفتم احتمالا آدمها باهاشون بد رفتار میکنن که ازم میترسن. ولی اگر یهوقت جنس محبت پیشیگونهام باعث نشه با هیچ پیشیای در دنیا دوست بشم چی؟ شاید بعدا یه داستان نوشتم دربارهی یه جرم آسمانی که بهش میگن سیارهی پیشیهایی که با آدمها دوست میشن تا روانم آرام بشه. این وضعیت من چرا کلمه نداره؟
Forwarded from 𝙼𝚘𝚜𝚝 𝚊𝚛𝚍𝚎𝚗𝚝𝚕𝚢.
And sometimes I wonder if this is my destiny; to be so full of words but have nothing to say.