توکاپره/شعرگیلکی
134 subscribers
29 photos
14 videos
9 files
25 links
مسعود پورهادی
Download Telegram
Forwarded from کانال «گیلکی بینویشته» (Reza Dadras)
#مسعود_پورهادی



وهومنه

ژیویر
چیلیک وِوه یی
دامون  ِ دوشکاسته مقر سر  ِ سر.

کویا نها
خیابان
کی الفبا بویا دایی و
چواؤر  بو.

نیدینی؟
نیدینم/ جیجاکه امولاکانا
هیتا ایسگا  سر
دوشکاسته مقرسر  ِ سر.

کتل بنه دامون ِ پرپره/
کتل بنه فندیر تین تاری یا / کی گردوزه دور ه شران ِ دورا.
ایشتاوی؟
ایشتاوم.


#برگردان

بهمن

فریاد/حنجره می‌برید/در خاموشی غروبگاهانِ جنگل./کجا قرار دارد/خیابان/که/بوی الفبا می‌داد و /لم یزرع بود./نمی‌بینی؟/نمی‌بینم/پروانه‌های زخمی را /در هیچ ایستگاهی/در خاموشیِ غروب./صندلی بگذار بر دامنه‌ی جنگل /صندلی بگذار و بنگر به تاریکی که دور می‌کند دور دست‌های دور را./می‌شنوی؟/می‌شنوم./



#گویش : #خمام


@tukapareh



@gilaki_binvishte
موران ِ چه جیر
کؤلکه باموکم
خاطران ِ ابچین نئشت.

#مسعود_پورهادی

زیر دامنه زنگار
درهم پیچیده و گره خورده ام
کیسه پلاستیک خاطرات، درهم ریخته
Forwarded from Masoud
بعضی وختان فکر کونم
همه تا فاصله -نا بودؤوسته دارم
جادان ِ تابلو یا بخانده
دوراسته رایانه
تقویم ِ چش پران ِ کؤل
برق ِ دم نیشته
چوم دکف
دوکشاسته فانوس
دورازا کوده داره تام تومی یا.

#مسعود_پورهادی

بعضی وقت ها فکر می کنم/ همه ی فاصله ها را دویده ام
تابلوی جاده ها را خوانده
روی دامنه ی شانه های تقویم ِ / راههای طی شده/صاعقه نشسته است
درچشم انداز/ فانوس خاموش محاصره کرده است سکوت را.
شاعر : #مسعود_پورهادی


در بدرقه دوست شاعرم به "بیدر کجا" #اباذر_غلامی

او ... آ
او ... آ
بوخوس
آ ب کناره آب کاکاین دس برار
"سلِکولِتوسه داره" همساده
او ... آ
او ... آ
پابسرا کون
پابوز گیره کا
اسا
بی عصا
وئر بزن غازیانِ کؤرپی یا
کاسِ آبِ گومه گومه کنار بی نیش
سل تی تی ساجِکولکه یا
شانه بزن
شانه بزن
گوزگا لیکا.

#برگردان

او ... آ/او ... آ/بخواب/یار قدیمی چلچله‌های بندر آبکنار/همسایه "توسکای کنار مرداب"/او ... آ/او ... آ/رد شو از روی/خرچنگ/اکنون/بی عصا/عبور کن از پل غازیان/کنار پچپچه‌ی آب‌های زلال/بنشین/کلاف گیسوی نیلوفران آبی را/ شانه بزن/خزه‌ها را/شانه بزن./

هجدهم فوریه دوهزارو دوازده
رودن‌کیرشن، آلمان

@tukapareh
توکاپره/شعرگیلکی
شاعر : #مسعود_پورهادی در بدرقه دوست شاعرم به "بیدر کجا" #اباذر_غلامی او ... آ او ... آ بوخوس آ ب کناره آب کاکاین دس برار "سلِکولِتوسه داره" همساده او ... آ او ... آ پابسرا کون پابوز گیره کا اسا بی عصا وئر بزن غازیانِ کؤرپی یا کاسِ آبِ گومه گومه کنار بی…
#نقد : #نادر_نیکنژاد

درود‌‌‌‌
در نوشتنِ نقد یک اثر تناسب و روش کار این است که ابتدا شعر شاعر را ثبت می‌کنند بعد نویسنده با توجه به ساختار اثر به‌ نقد آن قلم می‌زند. من اما با خودم قرار گذاشتم که چند سطر، تا جایی که دستم کشش دارد، بنویسم اما:

امان از درد این دست‌ها
امان از دست این دردها

هوا که سرد می‌شود تاندون‌های دستم بیشتر درد می‌گیرند. هر ضربه‌ای که روی صفحه موبایل می‌زنم با درد توام می‌شود اما از شعر و جهان شاعرانگی نوشتن، درددش در جای خود شیرین است. اما این شعر پورهای با توجه به فضاسازی نوستالژیکی که روایت شده، در ساختار شعر هم نشان داد که شاعر است و سطرهای استعاری، تخیل قوی تصویر‌سازی و ترکیب‌سازی‌هایش نشان از خلاقیت و احاطه‌ی پورهادی به ساخت نحوی و صرف واژگان، کارکرد و کاربرد آن‌هاست. که به شکل کلی می‌خواهم نمادی و نمودی از این شعر مناسبتی را نقد و تفسیر و تبیین کنم. معمولن در شعر مناسبتی شاعر درگیر فضاسازی احساسات وجه اندیشگی در گفتمان شعر می‌شود. در واقع عنصر زبان، تخیل و تصویر در شعر نقشی کمرنگ ایفا می‌کنند و به نوعی در فضای حس امیزی استحاله می‌شوند اما پوردهای در این شعر نشان داد که با استحاله عنصر احساس در شعرش، مرزبندی دارد و هر یک از عناصر تخیل و تصویر و توصیف و نقش زبان و احساس سهمی به تناسبِ نگاه شاعر در پرداخت این اثر دارند. نکته دیگر این‌که پورهادی شروع شعر را با ریتم و چیدمان آوایی، به زیبایی ذهن مخاطب را در این احساس عمیق، به شراکت و همذات پنداری گره می‌زند:


او...آ
او...آ

شروع یک لالایی در سوگ یک دوست، یک عزیز و چیدمانی هنرمندانه در هنر اجرا... و اما در نوشته بالا به ترکیب و سطرسازی در شعر پورهادی اشاره کردم که از شگردهای او در ساختار شعر است:


بوخوس
آب کناره آب کاکاین دس برار
سِلکولتوسه داره همساده

ترجمه:

بخواب/یار قدیمی چلچله‌های بندر از کنار
همسایه‌ی "توسکا‌ی کنار مرداب"


او...آ
او...آ

#مسعود_پورهادی سعی می‌کند بازی آوایی:

او..‌.آ
او...آ

از شروع تا پایان، اندوه و غم از دست دادن یاری قدیمی‌اش را در نقش یک مرثیه‌خوان با تکرار آوایی:
او...آ
او...آ

و حس دلدادگی‌اش را هم‌چنان حفظ کند؛ ذهن مخاطب ‌را درگیر نوستالژی شعر می‌کند. از دیگر عناصر در بالا از فراز‌های این شعر نقش تخیل و تصویر‌سازی در دو محور عمودی و افقی است:

وئر بزن غازیان کُورپی یا
کاس آب گوم گومه کنار بی نیش
سل تی تی ساجکولکه یا
شانه بزن
شانه بزن
گوزگا لیکا

ترجمه:

بی عصا/عبور کن از پل غازیان/کنار
پچپچه‌ی آب‌های زلال بنشین/
کلاف گیسوی نیلوفران آبی را/شانه بزن/شانه بزن/خزه‌ها را/

درسطر‌های بالا هم پورهادی نشان می‌دهد که شاعر گزاره‌های سطحی یا روایت‌های صرف خطی نیست؛ بلکه با امتزاج جوشش و خلاقیت در کنار کوشش از چه گفتن تا چگونه گفتن، در هنر اجرا در این شعر به خلق این اثر پرداخته است. اما ای کاش به نظر من همان‌طور که در شروع با یک حرکت آوایی زیبا درشروع:
او...آ
او...آ

این تنوع در چیدمان را در پایان شعر هم‌چنان ادامه می‌داد. چرا که به تفسیر من اگر چه شعر به ظاهر تمام شده اما لالایی شاعر برای همیشه در جان و جهان و شعر او جاریست:


او...آ
او...آ



#نقد_نظر

#نادر_نیکنژاد

@avouj

@tukapareh




@gilaki_binvishte
Forwarded from کانال «گیلکی بینویشته» (Reza Dadras)
#مسعود_پورهادی

هشت مارس شمه را موبارک ببه

هیستا کونه شعرا
خیابان ِ افتاب پر دیچین
تی لچکا دوِد
راکا لچه یا
تی مؤ
کولکالا کون
دوبارده با وئر بزنیم
بی مانگه تاو اسمان ِگورتکا

#برگردان


هشت مارس بر شما مبارک باد



غروب خیابان/تر می‌کند شعر را/روسری‌ات را ببند/ به انتهای چوب نازکی/مویت را/ پریشان کن/دوباره باید عبور کنیم/از آذرخش آسمان بی مهتاب.



#گویش : #خمام

@gilaki_binvishte
مٚرا
هیچی وانجٚه
ایسام
دارٚ تاتایی دٚم

پاییز جولکِه-
می‌دیمٚ جا

می بساخته‌بازی‌یا
بباخته‌مٚه

سراداکٚم-
سرافتانٚ کشٚ پٚر

اوتؤ کی-
می‌نام
زمانٚ زبانٚ جٚه
بکفت.

اویرا بؤ
ولگانٚ لا به لا
کی-
بوجور نامؤدٚه تا هٚسا.

زمین دهن واکونِه
من
وامج‌دٚمجا دٚرم
خاطرانٚ سرا جیری‌یا.

برگردان:
چیزی/ برمن/ اویخته نیست
ایستاده‌ام/ در سایه‌سار درخت/ پاییز می چکد-/ از رخسارم./ بازی‌ام را/ باخته‌ام/ رها‌شده/ در دامنه‌ی یادآوری‌ها-/ آن‌گونه که/ نام‌ام/ از زبانِ زمان افتاده است/ گم‌شده/ در میان برگ‌هایی/ که/ هرگز نروییده‌اند./ زمین، دهان باز می‌کند/ من/ در جستجویم-/ در سراشیبِ خاطرات...

#مسعود_پورهادی
Forwarded from H.Tavvafi Lahiji
مسعودجان شعرت را دوست دارم. زبان سخته و پالوده‌ات را که همیشه جایی شگفت زده ام می‌کند. بر این باورم که یکی از جهاتی که شعر مسعود پورهادی را ماندگار می‌کند، سیالیتش در زبان و کارکشیدنش از واژگان است. تو می‌دانی با کلمه چه کنی. چون بسیارانی از خیل شاعران گیلان نیستی که اندکی واژه‌ی تکراری دارند و مدام در ترکیبات مستعمل تکراری به‌کارشان می‌گیرند و اغلب توسط یک‌ عده از علاقمندان به مسائل قومی( که ابدا به قومیت باور ندارم) و یا کنشگران حوزه‌ی زبان، تنها به صرف گیلکی بودن منتشر، پروموت و مورد حمایت قرار می‌گیرند. اما در شعر تو گیلکی زیست‌مند است. زندگی دارد. من این زندگی و سرزندگی و درعین حال غرور و سختگیِ شعرت را بسیار می‌پسندم. شعر گیلان بیش از هرچیز به جدیت و واپس زدن فضاهای معهود نیاز دارد. گاه به این فکر می‌کنم که شعر گیلکی، شاید خیلی زود و شتابزده وارد عرصه‌ی نوگرایی و یا آنچه فضاهای مدرن بر حسب قالب می‌شناسیمش شد. شاید می‌بایست فضا برای این زبان، گویش و یا هرچه، در قالب‌های کلاسیک به اشباع می‌رسید و سپس نوآوری در فرم و محتوی بر حسب ضرورت در آن اتفاق می‌افتاد. اما به هرحال شعر گیلکی مسیر خود را طی کرده است و حالا دارای جایگاهی غیرقابل انکار است. چنان که شعر تو قابل انکار نیست. شعر است نه شبه‌شعر. من بسیاری از تولیدات خام و اغلب سردستی منتشر شده را شبه‌شعر و گاه در بهترین حالت پیشاشعر می‌دانم. می‌دانم که این نگره چه بسیار واکنش های تند را بر علیه من برانگیخته و همچنان بر می‌انگیزد. اما چه کنم که راهی جز گفتن آنچه به آن اعتقاد دارم نمی‌شناسم. اهل تقیه و یک سری اغماض‌های فرصت‌طلبانه و همچنین امتیاز دادن الکی به کسی نیستم. شعر تو و اندکی دیگر از شاعران همیشه به من ثابت کرده که در گیلکی هنوز می‌توان شعر سرود و شاعر بود و شاعرانه زیست‌. گرامی و گرامی‌ترینی.
حسین.
Forwarded from اتچ بات
کؤ چٚره سر نیشتِم؟
کی می تاتایی کشاشِه پیاده‌رو سنگٚ لاخانا
چنگا زَنِه
وچیناستٚه پامالانا

چیچی‌نِن-
شلمانٚ سیمبرٚ چبنی وٚر
اویرابؤ نؤتانا دیچین‌واچینا کونٚه دٚه.

لٚچٚک اوسادٚه دٚه
خیابانانٚ داران.
 
درجٚکٚ دمٚ چٚک-
همیشک رادوارٚ چیری
فوروز بامو-
دٚم بٚتو نیشته.

اویرا بؤ نؤتان
بیجیر بوجؤر کونٚدٚه
پیاده رؤ-
فانرٚسِه هجایا.
من-
نانٚسته‌بؤ چوم دوجٚم
ابرانا-
کی سوستا سوست
کشاشٚده کٚس‌کٚسا.

اِی‌تا
جٚه تٚک و تا دٚکٚفته‌چیری
فوروز بامؤ دارِه-
چار را سورخٚ چراغٚ پوشت.

اِی‌تا رادٚوار
خو دسٚ انگوشتانا ایشمارِه
ای‌تا زنای
دٚوسته‌چترٚ اَرا
خو وؤتٚ سوسویا
چالکا آبٚ تان
چخترا دِه
اِی‌تا زای
خورا جیگیرِه
دیوارٚه درزٚه جا
افتاب-
زردی دٚپاشانِه رادٚوارانٚ مویانا
بشم دٚوار کونِه
هیکی نانه
چٚرِه دٚخشار دیهِه او دسا کی هیکی
خو را وارگادٚه نارِه.

واچورتا شؤییم
واتورابؤ جهانٚ چبنی ور.

سنگانٚ خاطرانٚ تان
فوروز بامو نارِه
هیتا چیری
کی مرا بٚگن
ویری
ویری!...

#برگردان:

سر کدام گذر نشسته‌ام؟/ که سایه‌ام در اغوش می‌گیرد/ سنگ‌فرش پیاده‌روها را/ چنگ می‌اندازد/ به جای پاهای برچیده‌شده./ گنجشک‌ها/ بر دامنه‌ی سیم‌های برق-/ نت‌های گم‌شده را جا به جا می‌کنند.
روسری برداشته‌اند-/ درختانِ خیابان‌ها./
کنار دریچه/ پرنده‌ی همیشه در پرواز-/ ارام گرفته است/ و بی‌هیچ گفت و گویی نشسته است/ نت‌های گم‌شده-/ بالا و پایین می‌کنند/ هجاهای نرسیده به پیاده‌رو را./
من/ ندانسته چشم می‌دوزم/ به ابرها/ که با ارامش/ هم‌دیگر را در اغوش می‌گیرند./
پرنده‌ای از تک و تا افتاده-/ پشت چراغ قرمز چهار راه/ ایستاده است./
رهگذری/ انگشت دستان‌اش را می‌شمارد،/
زنی/ با چتری بسته/ روشناییِ کلمات‌اش را/ در چاله‌ای پراب/ فراموش می‌کند./
کودکی/ از تَرکِ دیوار/ خود را بیرون می‌کشد./
افتاب/ زردی می‌پاشد به سوی رهگذران/
مِه، عبور می‌کند/ کسی نمی‌داند/ چرا می‌فشرد-/ ان دستی را/ که کسی-/ به خود اویزان نکرده است./
خواب‌آلودم/ در دامنه‌ی جهانِ درهم‌ریخته
روی خاطرات سنگ‌ها/ هیچ پرنده‌ای ننشسته است/ که به من بگوید:
برخیز
برخیز!...

#سیزده‌بدر_۱۴۰۴_خورشیدی
#مسعود_پورهادی
نگرشی کوتاه بر شعر گیلکی؛
خیلی دور ایسام / سروده‌ی محسن آریاپاد



ایستادن در زمان و از چشم‌انداز تاریخ و اسطوره، هستی را دیدن، این امکان را فراهم می‌کند که سوژه‌ی شعر، زاویه‌ی دید ِ چشم‌انداز را هرلحظه تغییر بدهد و لنز دوربین خودرا به مناظرِ کنونی هستی تنظیم کند.

مسعود پورهادی
نگرشی کوتاه بر شعر گیلکی
(خیلی دور ایسام)
سروده‌ی محسن آریاپاد
مسعود پورهادی
خیلی دور ایسام
چوم‌دکف دینم
گب، بوجور ایسا؛ بی‌لیباس گردِه
خنده، بی‌ایسکت…
هینفر نِئسا (لانتی‌ترس) بَبَه
خجالت، کفتِه داغ ِفورش ِسر-
کورشاَ‌بوسته‌یه؛ پرپراَدَره…
خوفتن ِموقع، همّه خوفتِه‌اید
خواب ِ میانم جان‌کنش نناَ
برق ِسیم، ببو هَلانه‌لافند
روشنی فوجَه هَرتاَ هِرّه‌یاَ
پنبه‌دانه، نیه خواب ِنَقلِ‌شین
اَینه دِئندرم –
اِیتاَ گیل‌آمارد
صدکرور سال پیش
بوشو کشکشان
سنگ ِسر بکَند :
(خورشید ِخوفتن –
من، مرا یافتن –
ایپچَه دِئراَ بُ )
محسن آریاپاد
برگردان به فارسی:
خیلی دور هستم
در چشم‌انداز می‌بینم
حرف، در بالاست، بدون لباس می‌گردد
خنده، بدون قیّم…
هیچ‌کس نیست که مارترسیده باشد
خجالت، افتاده است سرِ ماسه‌ی داغ
داغ‌زده است؛ دارد پرپر می‌زند
موقع خوابیدن همه خوابیده‌اند
سیم ِبرق، ریسمان (نانو) شد
روشنی، جلوی هرخانه ریخته است
دانه‌ی پنبه، متعلق به قصه‌ی خواب نیست
دارم آیینه می‌بینم –
یک گیل‌آمارد
پنجاه‌میلیون سال پیش
به کهکشان رفت
بر سنگ نوشت :
(خوابیدنِ خورشید –
خودم را یافتن –
کمی دیر شد…)
من در نوشته‌های دیگر آورده‌ام که به «مرگ مولف» در تاویل معنایی متن، باور ندارم و هم‌چنین به اقتدار «مولف» در متن، بی‌باورم و اثر هنری را از زاویه‌ی سه محور افق دلالت‌های معنایی دنبال می‌کنم. به عبارتی دلالت‌های معنایی را در افق سه محور«مولف، متن و خوانشگر» جست‌وجو می‌نمایم.
در این سه محور، «مولف» را از طریق غیاب و حضور دنیای ذهنی و آفریده‌هایش دنبال می‌کنم. «متن» در سه‌گانه‌ی دلالت‌های معنایی برایم از اهمیت بیش‌تری برخوردار است. «دلالت‌های معنایی» متن، سویه‌های گوناگونی دارد. این سویه‌ها از رابطه‌ی دال- مدلولی شروع و‌ به اسطوره، تاریخ، نماد، سمبل، بینامتنیت، و بازی‌های زبانی و سویه‌های معناییِ ناشی از همسایگی و جانشینی، استعاره و مجاز و…. می‌تواند دامنه داشته باشد.
در خوانش متن، درک و دریافت منِ «خوانش‌گر» که زمینه‌های فرهنگی و اندوخته‌های اندیشه‌ورزانه‌یی آن را همراهی می‌کند؛ به چالش با متن می‌نشیند و از رهگذر این چالش، معنایی متفاوت از معنایی که «مولف» در سرایش متن، مد نظرداشته، حاصل می‌شود. خوانش‌گر دغدغه‌اش نشانه‌های متن است نه حس و حال مولف. با این مقدمه به سراغ شعر محسن آریاپاد می‌روم.
شعر موردنظر در یک نگاه کلی با آشنایی‌زدایی از فضا‌های در دسترس، فضایی بیگانه‌نما (نه بیگانه) می‌آفریند، اما این بیگانه‌نمایی از آن دسته از بیگانه‌نمایی که منظورِ فرمالیست‌هاست، نیست. یعنی بر پدیده‌های عینی چشم نمی‌پوشد و بی‌معنایی را پی‌جویی نمی‌کند. شعر، می‌گوید:
خیلی دور ایسام(خیلی دور هستم)
چوم‌دکف دینم( در چشم‌انداز می بینم)
«دور ایستادن» مکان در زمان را نشانه‌مند می‌کند. با فاصله‌ نگاه کردن به پدیده‌ها و احتمالا با واسطه نگاه کردن را مد نظر دارد. «در چشم‌انداز می‌بیند.» چشم‌انداز می‌تواند غیراز پدیده‌ها و رخدادهای عینی، مفهومی، اسطوره‌یی وتاریخی و یا هستی‌شناسانه داشته باشد.
[حرف در بالاست، بدون لباس می‌گردد.]
پس «هستی» هنوز نام ندارد و عریان است. خنده، بی‌هیچ واسطه‌ی کلامی بر لب می‌نشیند. واژه‌ها در همسایگی هم نه بر اساس قرارداد‌های نقشی در ساختن سطر، بلکه با دخل و تصرف در قراردادهای زبانی، اهمیت معنایی پیدا می‌کنند و راه می‌گشایند برای تاویل جدید. دال‌های شعر از مدلول‌های فرهنگ‌نامه‌یی به بی‌شماری عبور می‌کنند.
ایستادن در زمان و از چشم‌انداز تاریخ و اسطوره، هستی را دیدن، این امکان را فراهم می‌کند که سوژه‌ی شعر، زاویه‌ی دید ِ چشم‌انداز را هرلحظه تغییر بدهد و لنز دوربین خودرا به مناظرِ کنونی هستی تنظیم کند.
نگاه هستی‌شناسانه‌ی شعر، پیوند می‌خورد به هستی جاریِ «مارِ» اسطوره‌‌یی آدم و حوا، که دیگر کسی را نمی‌ترساند. چون انسان از بهشت‌ رانده شده است. اسطوره‌ی آدم وحوا پس‌زمینه‌ی سطر‌های بعدی شعر برای روایت رانده شدن انسان از بهشت است. دیگر کسی از مار نمی‌ترسد، برهنگی خجالت‌آور نیست، بستر خوابِ انسانِ از بهشت‌رانده‌شده، بستری از تکنولوژی مدرن است:
برق سیم، ببو هلانه لافند
روشنی فوجه هر تا هره‌یا
[سیم برق، ریسمانِ نانو(گهواره‌ی محلیِ ریسمانیِ متکی به قیم‌های طولی) شده است]
(روشنی، جلوی هر خانه ریخته است.)
ولی گویا این انسان، هنوز خوشبخت نیست، چون همانند شتر در خواب، پنبه‌دانه می‌بیند، یا به‌قول راویِ شعر «دانه‌ی پنبه، متعلق به خواب نیست» حسرتی است جاری در روزمر‌گی. راویِ روایت شعر، با رجعت به بینامتنیت تاریخ و اسطوره، سفری در زمان می‌کند. سفری خیالی به کهکشان‌ها و در این سفر خیالی با سنگ‌نوشته‌یی از انسان شمالی (گیل آمارد) روبه‌رو می‌شود که حکایت گم‌‌شد‌گی انسان را در میلیون‌ها سال پیش‌تر، حکایت می‌کند. راوی با این پیوند زدن‌ها از ناباوری‌اش از ایده‌ی «رهایی‌بخشی» می‌گوید و از سرنوشتی‌بودن حسرت انسان. فلسفه در ناباوری به ایده‌ی «اتوپیا»، سنتی دیرینه دارد و قدَرترین ایده‌ی پردازش در عصر جدید «نیچه» است. متن، در شواهد معنایی، تکیه بر این مفهوم دارد واندیشه‌ورزی است در حوزه‌ی ایده‌ها و مفاهیم. شعر از دغدغه‌ی انسان مدرن در مواجه با هستیِ پیشِ‌رو می‌گوید:
با نقب زدن به اسطوره و تاریخ، جوهر ایده‌ی مدرن را که به سرانجام‌رساندنِ حسرت دیرینه‌ی خوشبختی انسان است، به چالش می‌کشد.
من در یادداشتی نوشتم« در تاویل شعر‌های آقای آریاپاد می‌شود از زوایای گوناگونی وارد شد و به درک زیباشناسانه رسید، چون قلمی توانا دارد برای معنابخشیِ هستی، و مهارت ذهنیِ رشک‌انگیز در رنگ‌آمیزی و ایده‌پردازی در شعر».
آلمان- کلن
مسعود پورهادی
جیگا نشا دائن
براندِِجانا -
باده را سر
چؤره چاک

#مسعود_پورهادی

پنهان نمی توان کرد/ هستی برهنه را- در گذرگاه باد
دشتی از رونق افتاده
Forwarded from Masoud
تسلیت بندر عباس

زرخا بوسته یم
جیجاکی
واتورا بؤ چبنی ور

#مسعود_پورهادی

تلخ شده ام/کنار دامنه ی درهم ریخته ی ایوان/ زخم.

#
جیجاکی
دریا کوله دیم ِکول
دورشین بامو چیک چئنا وامجه

#مسعود_پورهادی
زخم
درکنار رخسار موج
اشیای درهم ریخته را جستجو می کند.
Forwarded from Masoud
اول ماه مه

باد
پارکان ِخالی صندلنا
زیبلؤن بدسا دا

باد/بدست صندلی های خالی پارک ها
بادکنک داد

#مسعود_پورهادی
Forwarded from Masoud
پیچاکده
سرافتان
ناجه
فجه
وامج -دمجا

*مسعود_پورهادی

چسبناکند/یاداوریها
ارزومندی
ریخته
بر جستجوگریها
هیکی -هیتا-مرز سر- نئسا
نانی یه
پورد
بلته
گانتور
زاکان ِ پا صدا - دئنه
زلزله چیلیک لا به لا
دِنی یه - ایجگیره - تابوتا
کی
تامتولازه سیمبر صارایی- گیل ِگودان ِسر
نیشته.
ما
دئنه
باد
دئنه
دئنه-دئنه-دئنه.

#مسعود_پورهادی

هیچکس- بروی هیچ مرزی- نایستاده است
پلی- دروازه ای- نگهبانی- نیست
صدای پای کودکان/در کوک حنجره زنجره ای نیست
شیونی نیست/برتابوتی/ که- روی کلوخه های دشت سکوت نشسته است .
ماه - نیست/ باد - نیست
نیست-نیست- نیست.
برگا
برا سوم
خاچکابه
تی خاطره
باد
اتش ِخاکا
فو
زنه

#مسعود_پورهادی

در استانه ی در/ پوست می اندازد/ خاطره ات
باد/ خاکستر اتش را/ فوت/ می کند