ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
4.85K subscribers
2.79K photos
206 videos
22 files
84 links
به فُتوایِ این احقر المُحاط:رشاء دربطن حوت، احوط است.

مسعود باب‌الحوائجی
Download Telegram
به مناسبت پنجاه و یکمین یادبود درگذشت دکتر طه حسین ادیب بزرگ مصری
👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇
امروز پنجاه و یکمین سالی است كه از مرگ د.طه حسین ادیب نابینای مصری می‌گذرد؛

طه حسین الحق نقطه عطفی در ادبیات پیشین و معاصر جهان عرب بود؛ با وجود نابینایی توانست سیطره‌ی الازهر را از فکر خود بتاراند،دکترایش را از سوربن پاریس بگیرد، نخستین رییس دانشگاه هنر قاهره شود و سه‌سال وزیر آموزش و پژوهش مصر باشد، در حالی که از پذیرش منصب وزارت چندان خودداری کرد تا توانست حق آموزش رایگان را در مجلس مصر به تصویب برساند. در زمان وزارت‌اش لوازم تحریر و مقدمات غذای رایگان دانش‌آموزان را دایر کرد.
وقتی فرانسه نشان لژیون افتخار را که بالاترین نشان دولتی افتخار فرانسه است به او اعطا کرد، او به دلیل تهاجم فرانسه و اشغال الجزایر، از پذیرش این مدال افتخار خودداری کرد.
بسیاری از دختران که آن زمان حق ورود به دانشگاه را نداشتند با مساعدت او به بورسیه‌های تحصیلی دست یافتند از جمله دکتر سهیر القلماوی که از دانشگاه سوربن موفق به کسب دکترا شد از فمینیستهای معروف مصر است که به تحقیق در ادبیات عامیانه مصر پرداخت و کتاب هزارویک شب، به تصحیح و تحقیق او به چاپ رسید و استاد و مدتها رئیس کرسی ادبیات عرب دانشگاه قاهره بود.

طه حسین تاوان سختی درباره‌ی تحقیق در شعر جاهلی‌اش متحمل شد، اثری پژوهشی که نخستین برداشت از آن نقد بر قرآن بود که به تکفیر و محاکمه‌اش انجامید.
الرافعی رقیب متشرع او در اثرش((تحت رایة القرآن)) از طه حسین سخت بی‌ادبانه یاد می‌کند او را مستر حسین و موسیونر خطاب کرده و ابزار استعمار غرب و اروپایی می‌داند که در آنجا تحصیل کرده است.
اما به تعبیر گومز خاورشناس و مترجم اسپانیایی زندگینامه‌ی او«الایام» این ادیب نابینا به تنهایی شاید عمیق‌ترین نقد روان‌شناختی و جامعه‌شناسانه‌‌ از الازهر در روزگار ماست.

ادیب نابینایی که به معرّی مصر معروف است و سه کتاب در همذات‌پنداری با آن شاعر فیلسوف نابینای سوری تألیف کرد و کنگره‌ی بزرگداشتش را در مصر با شکوه تمام برگزار کرد.

حالا در تصویر بالا می‌بینید که شهرداری قاهره از فراز آرامگاه او، یک پل هوایی در بزرگراه ساخته و اگر تهدید خانواده‌اش برای انتقال بقایای جسد او به فرانسه نبود، قصد تخریب همان نیمچه بنای یادبود را هم داشتند.
چنانچه در تصویر دوم می‌بینید که بر روی دیوار مقبره‌اش، تندروها کلمه‌ی #ازالة را نوشته‌اند که مطالبه‌ای برای تخریب بارگاه مزار اوست.
شاید بهترین توصیف از او بیت مرثیه نزار قبانی باشد که اشاره به عینک دودی‌اش گفت:
إرم نظارتیک ما کنت اعمی
انما نحن جوقة العميان

يعني:
‏بیفکن عینک خود را،نه کوری تو
ماییم که خود جماعت کورانیم!
☝️
👇👇
‏«بشار بن برد» از شعوبيه و شاعر عصر عباسی با اینکه "نابینا" بود ببینید چه ایماژی از می‌نوشیِ معشوق به تصویر می‌کشد!

می‌گوید:

گویی سَبُویِ ما وُ قطره‌یِ می در دهانِ وی
همچون پرنده‌ایست که یاقوت می‌خورد!


••همو كه گفته بود:
عميت جنينا والذكاء مـن العمى...
یعنی:
در جنینی کور گشتم هوش من زین کوری است...
از دیدگاه زبانی این زبان‌شناس مراکشی بخوانید 👇👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇
تئوری (( المعانی المبغولة))
یا «قاطرشدگیِ مفهومی»

«عبدالقادرالفاسی الفهری» متخصص و زبان‌شناس بین‌المللی مراکشی در زمینه‌ی زبان‌شناسی تطبیقی و زایشی وسیاست‌های زبانی و برنامه‌ریزی زبانی و فرهنگ‌ لغت‌های مُولد است که خود را وقف خدمت به تفکر زبان‌شناسی مدرن، و کاربردهای آن در زبان عربی و تلاش برای ایجاد سیاست‌های زبانی مؤثر در ادبیات مدرن عربی کرده است او در ۱۹۸۱م از تز دکترایش در سوربن پاریس دفاع کرد.
وی که در زمینه عدالت زبانی و تئوری‌های زاینده زبان و «البناء الموازي الموسع، نظرية توليدية جديدة» فعالیت می‌کند به ترمینولوژی خودش به اتمیزه کردن سلولهای زبان و هندسه‌ی زبان‌شناختی عربی می‌اندیشد و فرهنگ اصطلاحات زبانی، انگلیسی-فرانسوی-عربی را هم تألیف کرده، زبان و محیط را آکنده از پرسش‌های انباشته‌ای می‌بیند که در تعامل با یکدیگر اکتیو-فعال و زایا می‌شوند.
مدل‌های تحلیلی بسیاری هم در این رابطه ارائه داده که می‌توانند در ساختارهای گرامری و پارامترهای کلیدی زبان راهگشا باشند.

«عبدالقادرالفاسی»تعبیر لطیفی ابداع کرده برای مفاهیم عقیم و بسته در منطق علوم که چرا پاره‌ای از مفاهیم و گزاره‌ها فاقد قابلیت زایایی و بازتولید مفاهیم نوین هستند؟!؟
و از آن با عنوان:
((المعانی المبغولة)) یا
«قاطرشدگی مفاهیم» یاد می‌کند که اشارتی نمادین به سترونیِ علوم و فلسفه‌های شرقی می‌تواند باشد.
از آنجا که «قاطرها» قادر به زاد و ولد نیستند؛بسیاری از مفاهیم ما نیز صرفاً نشخوار زبانی‌اند، بی‌آنکه به راهکاری بینجامند و راهگشای مفاهیم نوینی باشند و به اصطلاح منطقی «مُنتج» واقع شوند.

این‌گونه است که خروارها شعر و ادبیات کهن و نثر تلنبار شده در پشت و پسله‌ی ذهن و کتابخانه‌هامان روی هم خاک می‌خورند و در کتابخانه‌های ملی و مدرن‌مان، با ردیف‌های دیویی آرشیو و فهرست‌نویسی شده‌اند اما به ندرت به خلق و زایش ایده و نظریات جدید منجر می‌شوند.

برای همین ما در چرخه‌ی «قاطرشدگی و بسا قاطرزدگی» مفاهیم گیر افتاده‌ایم؛ بر قاطرهای معانی خود سواریم و تاخت و تاز می‌کنیم بی‌آنکه حصار شهر و دروازه‌ای از دانش و علوم به رویمان باز شود. تنها شعر و ادب می‌جَویم و بادگلو تولید می‌کنیم و سخت متوهمانه از آروغ ‌و نشخوارهای تلنبار شده در ذهن، بساط فخرفروشی خود را فربه می‌کنیم و‌ گاه و بلکه بسیار هم دست می‌دهد که همان مفاهیم عظیم و اما عقیم را به پای مصالح دیگرِ خود ذبح می‌کنیم.
#واژه‌کاوی_رعب_ترس
و اشاره‌ای به هول و هالووین:


ریشه‌شناسی کلمه‌ی «رعب» عربی با واژه‌ی «ترس» در فارسی ما را به نقطه‌ی مشترکی می‌رساند بدین ترتیب که:
کاربردهای «رعب» در زبان عربی همه‌جا به معنا و حالات «لرزیدن» ختم می‌شود، و «ترسِ» نیز در فارسیِ میانه دقیقا به معنای لرزیدن به کار رفته است.
مثلاً:
حوض یا ظرفی را که عرب‌ها از آب پر می‌کردند و آب بر سطح ظرف و حوض و برکه می‌لرزید می‌گفتند: رعب الإناء او رعب الحوض.
در حالی که عرب برای مفهوم لرزیدن از ریشه‌ی ((رجف)) برخوردار بود اما لرزه‌‌ی اشیاء و مایعات را با رعب بیان می‌کرد.
فردی که می‌ترسید را ((رعیب‌العین)) می‌گفتند چرا که مردمک چشمان فرد ترس‌زده، دودو می‌زند و در حدقه‌ی چشمانش به لرزه درمی‌آید.

در فارسی میانه نیز کلمه ترسtirs ‎ از ریشه هندواروپایی t.rs-‎ (همراه با ters-‎ و tres-‎) دقیقاً به معنای لرزیدن به کار رفته است.
کلمه‌ی «ترسا»به لرزه‌ی راهبان کویکر اشاره داشت که امروز نیز فرقه‌ی آنها موسوم به لرزندگان در بین یسوعیان موجودند. اما ترسایان که لرزه‌شان از امر مقدس نشأت می‌گیرد کلمه‌ی holy به معنای امر قدسی با هالووینHalloween که جشن قدیسان پیشین مسیحی بوده بی‌ارتباط نیست. حتا کلمه‌ی «هول» عربی که به معنای هراس و ترس و به معنای اضطراب در برابر امرناشناخته و بسا قدسی است هم به هراس از امر ناشناخته و قدسی تعبیر شده؛ کلمه‌ی اضطراب که ضرب و زدن به باب افتعال رفته یعنی لرزش و ضربان چیزی که از ضرباتی متوالی به ارتعاش افتاده و این دقیقا حالات رعشه‌گونِ کویکرها و ترسایان در برابر قدیسان و امر قدسی در مراسم آنهاست که تا امروز نیز شاهد نمونه‌های متنوع آن هستیم.

عرب‌ها نیز که در ارعاب و هراس‌افکنی‌های هالووین‌وار از دیرباز دست بالا را داشته و قصص و حکایاتی دارند که تا امروز هم رمان‌های اسامة مسلم رمان‌نویس سعودی که مشهور به هری‌پاتر عرب است و رمان‌هایش فروش میلیونی را تجربه می‌کنند، از همان منابع تغذیه می‌کند، مانند داستان‌های ارواح و جنیان و اینکه در جمجمه‌ی سر دشمنان‌شان شراب می‌ریختند و می‌خوردند و یا جگر مقتول را خام خام زیر دندان‌هاشان می‌جویدند.
یا:
اینکه کوهان شتران زنده را عمودی شکاف می‌دادند که به آن هم(( رعبت السنام)) می‌گفتند تا شتر بیچاره دیوانه‌وار رم کند و به صف خصم بزند.
یا مورد دیگر کلمه‌ی مخضرم است که شنیده‌اید به شاعران و اشخاص معمری که زمان پیش از اسلام و پسااسلامی را درک کرده‌ بودند مخضرم می‌گفتند. اما دلیل این نام مخضرم نیز به معیارهای امروزی پدیده‌ای سخت هولناک بود:
فعل «خضرم» به معنای بریدن گوش شتران است، چون رسم بود که کسی که به قبیله‌ی دیگر می‌پیوست یا اسلام می‌آورد گوش‌شترش را می‌برید تا نماد بریدن علقه‌اش از رسوم قبیله‌ی پیشین باشد.
و بسیارانِ دیگر از این نمونه‌ها را در فرهنگ عربی شاهدیم که کم از هالوین و فرهنگ وحشت‌ و هراس‌آفرینی‌هایی نیست که هر کدام می‌تواند منابع داعش و ریشه‌های خشونت را از زاویه‌ای تبیین و تئوریزه کند.

••القصه اینکه دلیل و وجه تسمیه‌ی بسیاری از واژگان عربی با فارسی میانه می‌تواند به ریشه‌شناسیِ مشترکی برسد چنان که رعب عربی با ترس فارسی، منتزع و برگرفته از حالت لرزش و لرزیدن بوده‌اند.
داستان این کتاب ☝️ و نویسنده‌ی آن و حکایتی از متن آن 👇👇
👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇
ماجرای حضور فردى((عبيد))نام
در تمام تحقیقات مرجع و کتاب‌های علمی انگلیسی آمریکایی!؛


کتاب «اجتهادات المترجمین» را تورق می‌کردم به داستان جالبی برخوردم.
نویسنده «د.خالد توفیق» مصری است که در ده دانشگاه عربی و خارجی، استاد مسلّم ترجمه و زبان‌شناسی در گروه انگلیسی و عضو اتحادیه نویسندگان عرب با بیش از ۳۰تألیف مرتبط در حوزه ترجمه است نقل می‌کند که:
یکی از اساتید ارشد روانشناسی دانشگاه آمریکایی قاهره برایش تعریف می‌کرده که یک مقاله‌ی تخصصی را به یکی از مترجمان جوان ارجاع داده و از او خواسته تا آن را از انگلیسی به عربی برگردانده و ترجمه کند.
مترجم جوان وقتی ترجمه‌ی مقاله را به پایان می‌رساند آن را نزد استادش می‌آورد، استاد با اندکی واکاوی در ترجمه متوجه می‌شود ترجمه‌ی او پُر از نام فردی به نام((عبید)) است که تقریباً در هر صفحه چندین بار نام او به میان آمده و نامی سخت پرتکرار در تمامی صفحات است.

استاد که از پرسه‌زدن نام عربی «عبید» در کتاب تحقیقی که توسط یک استاد آمریکایی در روانشناسی اجتماعی نوشته شده، به شدت شگفت‌زده شده، ماجرا را از مترجم جوان مقاله جویا می‌شود.
مترجم جوان نیز با حالتی از اعتراض شروع به توضیح موضوعی با این اهمیت می‌کند که حتا از دید استاد ارجمندش نیز پنهان مانده و‌ می‌گوید: ای والله دکتر این جناب «عبید» احتمالا یک شخص سرآمد و سرشناس عربی است که نه تنها در زمینه‌ی روانشناسی بلکه در تمام تحقیقات و کتاب‌های علمی، این غربی‌ها به طور مکرر به او ارجاع داده‌اند و تقریباً پاورقی و صفحه‌ای نیست که به نام او برنخوریم.
استاد که هنوز چنین نامی در کتاب‌های پژوهشی غربی‌ها به یادش نیامده بود از مترجم جوان تقاضا کرد که نام عبید را در متن اصلی مقاله انگلیسی به او نشان دهد.
مترجم جوان هم که هنوز سرشار از غرور از این نام عربی عبید بود که تمامی آثار غربیان را درنوردیده با انگشت به نام او در صفحه متن انگلیسی اشاره کرد که استاد این است: «ibid» که مخفف لاتین واژه‌ی[ ibidem] است که به معنای «ایضا» عربی یا «همانجا» است که به مرجع سابق‌الذکر اشاره می‌کند؛ یعنی منبع این نقل قول همان است که پیش‌تر به آن اشاره شده است. که در فارسی معمولاً به جایش می‌نویسند همان‌جا یا مدرک سابق و پیشین که در سطور قبل از آن یاد شده است.
و این مترجم جوان که «ibid» برخورده آن را «عبید» پنداشته و ناسیونالیزم عربی‌اش مانع تأمل دقیق او در قضیه شده و پنداشته که یافته است آنچه را که جهان عرب قرن‌ها می‌جویندش!!
آری:
طالب هرچیـــز ای یار رشـــیـد
جز همان چیزی که می جوید ندید
. مثنوی
☝️
👇👇
‏می‌خواستم
از خوشحالی پَر بکِشم
اما أندوه
بر بال‌هایم
حتا یک پَر
باقی نگذاشته بود
.

می‌خواستم از شادی بال درآورم وقتی یکی زان میانه رو بدان زن گفت:

«امنحینی خیطا من حذائکی
کی اخیط افواه الشامتین جملة»!

یعنی:
یکی از بندهای کفشت را به من بده تا دهان‌ همه‌ی هرزه‌‌درایان را با آنها بردوزم!
☝️
👇👇
-: کیستی تو؟

-: وحی‌ام
به سوی پیامبری
که کر است..
از داستان تاریخی این کتاب ☝️که از نسخه‌های نفیس و خطی است بخوانید 👇
👇👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇

بیایید از کتابخانه‌‌ی جالبی در بغداد برایتان بگویم:

به نام «کتابخانه قادریه» که در منطقه‌ی «باب‌الشیخ» بغداد واقع شده که مربوط به مسجد شیخ عبدالقادر گیلانی امام و قطب طریقت صوفیان قادریه است که مریدانش از او با عناوین  "سلطان الأولياء"، و"باز الله الأشهب"، و"تاج العارفين"، و"محيي الدين "و"قطب بغداد" یاد می‌کنند.

فارغ از آن‌که این کتابخانه‌ی معروف، حاوی ۶۸هزار جلد کتاب است، که هزاروهفتصد جلد آنها از نسخه‌های نفیس خطی مربوط به دوره‌های عباسی و عثمانی است.
اما ویژگی منحصر به فرد این کتابخانه این است که به واقعه‌ای از سال ۶۵۶هجری گره خورده است یعنی همان سالی که به قول سعدی ما را وقت خوش بود و ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود و سال یورش مغولان و تاتارها به بغداد بود.
و این قصه مشهور است که مورخان نوشته‌اند مغولان علاوه بر کشتار و غارت شهر به کتابخانه‌ی بغداد دست یافتند و با دست‌درازی به آنها هزاران جلد کتاب را در رودخانه‌های فرات و دجله می‌انداختند.

در آن میان نیز آورده‌اند عده‌ای که شاهد این فاجعه بودند تا جایی که توانستند کوشیدند برخی از آن کتاب‌ها را از حواشی رودخانه‌ها نجات دهند و بازیابی کنند.
از ویژگی‌های کتابخانه القادریه‌ی بغداد یکی این است که شامل تعداد بسیاری از آن دسته کتاب‌هایی است که از رودخانه دجله گرفت شده و مشخص است که آب برخی از صفحات و خطوط آن‌ها را زایل و محو کرده است.
کتاب بالا به اغلبِ احتمال از این جمله است که مردی به نام عبد الله بن محمد در پایین کتاب تاریخ سال ۶۵۶ه را ثبت کرده و  بر پشت آن نوشته است که:
‏"لقد انتشلت هذا الكتاب من نهر دجلة بعد ان رماه التتر لعنهم الله سنة (656) من الهجرة وانا الفقير إلى الله (عبد الله بن محمد بن عبد القادر المكي"
یعنی:
این کتاب را پس از انداختن تاتارها که نفرین خدای بر ایشان باد در سال 656 هجری قمری از رود دجله بیرون آوردم.
و نام خودش را نیز در ذیل آن نگاشته است.

که از جمله نسخه‌‌های نادر خطی این کتابخانه است که از راغب اصفهانی صاحب محاضرات است به نام ((مفردات القرآن)) که تا کنون نیز به لحاظ محتوا مورد ارجاع و اهتمام محققان و نسخه‌شناسان و قرآن‌پژوهان قرار دارد.
و نیز کتاب‌های بسیار دیگری در این کتابخانه که توسط این فرد و اشخاص دیگری با توصیفاتی مشابه از آن ماجرا وجود دارند که موضوع را به لحاظ تاریخی موثق جلوه می‌دهد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👇
👇👇
نخست بشنوید:

این عاشقانه‌ی شیخ امام، نوازنده و خواننده مصری، که شیخی ازهری بود، اما سُبحه و سجاده بگذاشت و عود و بربط برداشت و به گرایشات چپ‌ کارگریِ زمانه‌ی خود پیوست.
بشنوید که سخت روح‌افزاست وقتی می‌خوانَد:
سأضُمُّكَ والصَدْرُ جَرِيحُ
یعنی:
درآغوشت می‌کشم با همین سینه‌ی زخمی!

وسأعْشَقُ والقَلْبُ ذَبِيحُ:
و با همین دلِ نیم بسملِ و‌ گلو‌بُریده با تو عاشقی‌ها خواهم کرد.

مهما عَصَفتْ ضِدِّي الريحُ
هرچه توفان‌ها بر ضد من وزیدن گیرند
لن أحني في يوم ظهري:
هیچگاه پشت خود خمیده نگردانم.

اما فاجعه‌ی روزگار آنجاست که می‌گوید؛

" وقريبا تكبر يا ولدي
وتريد الدمع فلا يجري"

یعنی:
فرزندم به زودی بزرگ خواهی شد
آن روزی که خواهان قطره‌ی اشکی می‌شوی و
اما اشکی نیست که سرازیر گردد.
☝️☝️از صدای شعری در تبعید
👇👇
ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
Photo
☝️
👇👇
صدای شعری در تبعید:

کتاب «غبار الترجمة» از «عبدالکریم کاصد»شاعر تبعيدي عراق را مي‌خواندم؛ شاعری هایکو‌سرا از عراق که اکنون در لندن ساکن است، وقتی از عراق به جانب کویت می‌گریخت گفته بود:
راکبا علی جمل یحمل الصحراء
انگار شتری که مرا می‌بُرد وزن صحاری عربی را به دوش می‌کشید.
سنگینی هایکوهایش به واقع از همین وزن مجهول بیابان‌هایی است که پیموده است.
شعرش طعم کوچ می‌دهد
وقتی می‌گوید:
لم أكن أدري أن ما قطعته ذاهباً
كان طريق الإياب...
وأنّ أحلامي ورائي...
وأنني لم أكن غير ظلٍّ يمشي
لرجل واقف ..!

یعنی:
نمی‌دانستم راهی که می‌پیمودم
مسیری به بازگشت بود.
چرا که رویاهایم فراپشت من قرار داشتند.
و من هیچ نبودم جز سایه‌ی مردی که(از حرکت)ایستاده بود.
و مانند حس این شعر:
وضعوا الشمس في يمينه
والقمر في شماله..
ولم يكُ ثمة نهار
ولم يكُ ثمة ليل

یعنی درست است که:
خورشید را در دست راستش
و ماه را در دست چپ‌ او نهاده بودند
اما در جهان او، دیگر نه روزی وجود داشت
و نه شبی!
برای همین رؤياهایش را به تعویق رؤياهاي ديگرش ترجمه می‌کند:
كثيراً ماتقف أحلامُنا
سدوداً غبراء
لأحلامٍ أخرى:

بسیاری از آرزوهامان
صرفاً سدهای تاریکی هستند
برابرِ رؤياهاي دیگرمان!.

و وقتی
از جنگ‌های خود می‌گوید:
حروبٌ بعدد شعر الرأس
ولا أهمية لذلك
مادام الرأسُ موجوداً

جنگ‌هایی به تعداد موهای سرش،
چه باک اگر که هنوز، سر به جای خود باشد.

او برای رسیدن به جهان مدرن از دریاهای خون گذشته است برای همین به پشت سر خود که نگاه می‌کند می‌گوید:
السفينة القادمة على بحرٍ من الدّم
سمّها ما شئتَ
إلاّ تسمية واحدةً:
"سفينة النصر"

یعنی:
هر آن کشتی کز دریای خون می‌آید را
هر چه می‌خواهی نام دهی، بنام!
جز کشتی پیروزی!

این پناهجوی به تنگ آمده از جنگ می‌گوید:
أهذه هداياكم الى السماء؟
این هدایایی است که به آسمان تقدیم کرده‌اید؟:
طفل مقتول؟ برك دم في الشارع، أُم تصرخ مقبلةٌ
هدایای‌تان به آسمان، کودک کشی بوده و برکه‌های خون در خیابان‌ها و مادری که فریادزنان سرمی‌رسد!؟
مجللة بالسواد انتصاراتكم
في الطريق الي المقبرة!

چرا همه‌ی پیروزی‌هاتان مجلل از سیاهی و روانه به سوی گورستان‌هاست؟
می‌گوید:
من یصدق أن لافکارنا فی‌الرأس سلاسل فی القدمین؟
یعنی:
که باور می‌کند که زنجیرهایی که بر پاهامان نهاده‌اند از جنس اندیشه‌هایی است که در سرهای ماست؟
و وقتی پدرش می‌میرد و او در غربت تبعید است برایش نوشت:
أبي!
هل مازال الفقراء الموتى
فقراء هناك؟

یعنی:
ای پدر!
بگو که مردگانِ فقرا
در آنجا هم
همچنان فقیر و در تنگدستی به سر می‌برند؟
پس:
لماذا يضعون المرايا
أمام العميان؟

پس چرا برابر کورها
این‌همه آینه نصب می‌کنند؟

و خودش را این‌گونه معرفی می‌کند:
شاعر بيته من زجاج
وأبياته من حجر


شاعری که خانه‌اش از شیشه است
اما بیت‌های شعرش از سنگ؟
پس پیامش به تو نمی‌رسد مگر اینکه پیش‌تر منزل خود را ویران کرده باشد.

‏"ما قيل لنا أبدًا
إنّ وراء الليل هذا
ليلٌ آخر"

چرا:
به ما هیچگاه گفته نشد که
در پسِ این شب،
شب دیگری نهفته است.

عبدالکریم کاصد، لیسانس فلسفه داشت و کارشناسی ارشد ترجمه از دانشگاه منچستر لندن که جز به عربی، به انگلیسی و فرانسه نیز اشعاری دارد،
می‌گفت:
که شاعری تنها شغلی است که بازنشستگی ندارد
الجميع يتقاعدون
إلّا الشاعر
وهو يهمس في أذن الأبدية العجوز
الصمّاء
أشعارَهُ الباقيهْ

چرا؟

برای اینکه «شاعر» باید اشعار و صدایش را به گوش این ابدیتِ پیر و کر برساند.