#ارباب_ع
#حواسش_هست
#حواست_هست
#حواسمون_هست
تا دنیا دنیاست و تا نسل ایرانی برقرار ، پرچمهای سیاه و پارچه نوشته های متبرک و مزین به اسما مقدس سلاله ی خورشید و ماه در کوچه و خیابان هر شهر این سرزمین نوکران اهل بیت ع برافراشته است و بر در و دیوار نقش بسته.
آری ما با کوله باری خالی و دستی تهی اما به خود می بالیم که باران خجل است در برابر ما ، آن گاه که با یاد آقا جانمان و با بردن و شنیدن نامش ، کاسه ی چشمانمان #مردی می کند و داغ می شود و دریا دریا اشک موج می زند ...
قلبیهایمان می سوزد و با هر تپش قلبمان آتشی از عشق حسین با حرارتش ما را دوباره احیا می کند...
ما کی و کجا محکوم به عدم شویم و فنا که از ازل #عطش_ما_در_نوکری_گشت_ضرب_المثل.
خسان و ناکسان بسیاری به اشکال مختلف خواستند که رشته ی محبت و عشق به سیدالشهدا ع را ببرند ولی آنچه بریده شد نفس دشمن حسین بود و آنچه جاویدان گشت در دیار پابرهنه های مجنون و شوریده سر یک چیز بود:
#دلدادگی_بی_انتها_به_دلبر_بی_سر
اما فراموش نکنیم که غرور آفت عشق است و سبب بریده شدن پیوند نوکرانه ی ما به ارباب ع.
حواس آقا جانمان به یکایک ما نوکرها هست ولی حواست هست نوکر ارباب که فراق امسال اربعین تو را از حال دل شیعیان آقایت غافل نسازد و
حواسمون هست که در نزدیکترین پیچ زمان به فصل ظهور به سر می بریم و اکنون زمانی نیست که حاصل یک عمر شیدایی را به هیچ بفروشیم...
اینک در آستانه ی رسیدن به فصل رویش باید جان سخت شویم و جان بر کف تا با گذر از غوغای غوغاسالاران و زرسالاران و دنیاطلبان با لب دل بوسه زنیم به #حضور_مهدی_فاطمه_عج
#حواسش_هست
#حواست_هست
#حواسمون_هست
تا دنیا دنیاست و تا نسل ایرانی برقرار ، پرچمهای سیاه و پارچه نوشته های متبرک و مزین به اسما مقدس سلاله ی خورشید و ماه در کوچه و خیابان هر شهر این سرزمین نوکران اهل بیت ع برافراشته است و بر در و دیوار نقش بسته.
آری ما با کوله باری خالی و دستی تهی اما به خود می بالیم که باران خجل است در برابر ما ، آن گاه که با یاد آقا جانمان و با بردن و شنیدن نامش ، کاسه ی چشمانمان #مردی می کند و داغ می شود و دریا دریا اشک موج می زند ...
قلبیهایمان می سوزد و با هر تپش قلبمان آتشی از عشق حسین با حرارتش ما را دوباره احیا می کند...
ما کی و کجا محکوم به عدم شویم و فنا که از ازل #عطش_ما_در_نوکری_گشت_ضرب_المثل.
خسان و ناکسان بسیاری به اشکال مختلف خواستند که رشته ی محبت و عشق به سیدالشهدا ع را ببرند ولی آنچه بریده شد نفس دشمن حسین بود و آنچه جاویدان گشت در دیار پابرهنه های مجنون و شوریده سر یک چیز بود:
#دلدادگی_بی_انتها_به_دلبر_بی_سر
اما فراموش نکنیم که غرور آفت عشق است و سبب بریده شدن پیوند نوکرانه ی ما به ارباب ع.
حواس آقا جانمان به یکایک ما نوکرها هست ولی حواست هست نوکر ارباب که فراق امسال اربعین تو را از حال دل شیعیان آقایت غافل نسازد و
حواسمون هست که در نزدیکترین پیچ زمان به فصل ظهور به سر می بریم و اکنون زمانی نیست که حاصل یک عمر شیدایی را به هیچ بفروشیم...
اینک در آستانه ی رسیدن به فصل رویش باید جان سخت شویم و جان بر کف تا با گذر از غوغای غوغاسالاران و زرسالاران و دنیاطلبان با لب دل بوسه زنیم به #حضور_مهدی_فاطمه_عج
💠 #خیابان_شهدا 💠
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
💠از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا گاهی نگاهی🌹🕊
توشه آخرت @toseherah
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
💠از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا گاهی نگاهی🌹🕊
توشه آخرت @toseherah