🍓 #قصه_توت_فرنگی
🍓 #حرف_طلایی
🍓 #ارمینه_ارمین
یکی بود، وقتیکه هیچ کس نبود.
پنبهای پایش را به زمین کوبید و به مادر گفت:
-زود باش به من هویج بده.
مامان خرگوشه ناراحت شد و گفت:
از حرف طلایی استفاده نکردی.
پنبهای جست زد و گفت:
- حرف طلایی را بلد نیستم. زود باش به من هویج بده.
مامان خرگوشه سرش را برگرداند تا پنبهای را نبیند. پنبهای جستی زد رو به روی مامان خرگوشه ایستاد. پرسید:
-مامان به من نگاه کن.
مامان خرگوشه دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-قلبم ناراحت شده است. حرف طلایی درمانش میکند.
پنبهای فکری کرد و گفت:
-حرف طلایی، حرف طلایی. حالا خوب شدی؟
مامان خرگوشه گفت:
-حرف طلایی را پیدا کن.
پنبهای به سمت رودخانه رفت. به قورباغهیاسفناجی گفت:
-قورباغهیاسفناجی تو حرف طلایی را میدانی؟
قورباغهیاسفناجی گفت:
-من قبلا دنبال حرف های طلایی گشتم. آنها را پیدا کردم. کدام را میخواهی؟
پنبهای جست زد و گفت:
- پس حرفهای طلایی زیاد هستند. من همهی حرفها را میخواهم.
قورباغهی اسفناجی گفت:
-من فقط دو تا حرف بلدم. بقیه را خودت پیدا کن. اولین حرف سلام است. هر وقت خواستی با کسی صحبت کنی اول محکم سلام کن. هر وقت از کسی چیزی خواستی اول با لبخند بگو لطفا.
پنبهای گفت:
-اگر لبخند نزنم حرف طلایی را بگویم چه؟
قورباغهی اسفناجی گفت:
- حرف طلایی کار نمیکند.
پنبهای پیش مامان خرگوشه رفت. گفت:
- من برای قلب شما دو تا حرف طلایی یاد گرفتم.
مامان خرگوشه لبخند زد و پنبهای را نگاه کرد. پنبهای بلند و محکم سلام کرد. مامان لبخند زد و گفت:
-سلام به روی ماهت.
پنبهای از لبخند مامان خوشحال شد. لبخند زد و گفت:
-لطفا به من هویج بدید.
مامان بیشتر لبخند زد و گفت:
-بفرمایید، عزیز دلم.
پنبهای هویج را گرفت و گاز زد. مامان گفت:
-حرف طلایی که الان باید میگفتی متشکرم بود.
پنبهای کمی فکر کرد و گفت: متشکرم. من باید بقیه حرفهای طلایی را پیدا کنم.
🍓 @tootfaranginet
🍓 #حرف_طلایی
🍓 #ارمینه_ارمین
یکی بود، وقتیکه هیچ کس نبود.
پنبهای پایش را به زمین کوبید و به مادر گفت:
-زود باش به من هویج بده.
مامان خرگوشه ناراحت شد و گفت:
از حرف طلایی استفاده نکردی.
پنبهای جست زد و گفت:
- حرف طلایی را بلد نیستم. زود باش به من هویج بده.
مامان خرگوشه سرش را برگرداند تا پنبهای را نبیند. پنبهای جستی زد رو به روی مامان خرگوشه ایستاد. پرسید:
-مامان به من نگاه کن.
مامان خرگوشه دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-قلبم ناراحت شده است. حرف طلایی درمانش میکند.
پنبهای فکری کرد و گفت:
-حرف طلایی، حرف طلایی. حالا خوب شدی؟
مامان خرگوشه گفت:
-حرف طلایی را پیدا کن.
پنبهای به سمت رودخانه رفت. به قورباغهیاسفناجی گفت:
-قورباغهیاسفناجی تو حرف طلایی را میدانی؟
قورباغهیاسفناجی گفت:
-من قبلا دنبال حرف های طلایی گشتم. آنها را پیدا کردم. کدام را میخواهی؟
پنبهای جست زد و گفت:
- پس حرفهای طلایی زیاد هستند. من همهی حرفها را میخواهم.
قورباغهی اسفناجی گفت:
-من فقط دو تا حرف بلدم. بقیه را خودت پیدا کن. اولین حرف سلام است. هر وقت خواستی با کسی صحبت کنی اول محکم سلام کن. هر وقت از کسی چیزی خواستی اول با لبخند بگو لطفا.
پنبهای گفت:
-اگر لبخند نزنم حرف طلایی را بگویم چه؟
قورباغهی اسفناجی گفت:
- حرف طلایی کار نمیکند.
پنبهای پیش مامان خرگوشه رفت. گفت:
- من برای قلب شما دو تا حرف طلایی یاد گرفتم.
مامان خرگوشه لبخند زد و پنبهای را نگاه کرد. پنبهای بلند و محکم سلام کرد. مامان لبخند زد و گفت:
-سلام به روی ماهت.
پنبهای از لبخند مامان خوشحال شد. لبخند زد و گفت:
-لطفا به من هویج بدید.
مامان بیشتر لبخند زد و گفت:
-بفرمایید، عزیز دلم.
پنبهای هویج را گرفت و گاز زد. مامان گفت:
-حرف طلایی که الان باید میگفتی متشکرم بود.
پنبهای کمی فکر کرد و گفت: متشکرم. من باید بقیه حرفهای طلایی را پیدا کنم.
🍓 @tootfaranginet