توفان یزد
سکوت و نگاه ها پرنده تنها درون قفس در چه رویایی است و بچه گربه بیرون از قفس چه رویایی دارد!؟ ارسالی شهروندان تبصره شهروندان: پرنده با خودش میگه: میشه پرنده باشی اما رها نباشی! بچه گربه هم با خودش میگه: خوب شد پرنده نیستم واگرنه الان منم توی قفس اسیر بودم…
دغدغه هایی از جنس جوان امروز
دلنوشته ای برای بچه گربه ای که دیشب مرد
آخرین دیدار
دلم گرفته بود
رفتم توی حیاط تا مثل همیشه با پیشی کوچولو صحبت کنم
یک جا نوشته بود اگه رویاهاتون رو به گربه ها بگین اونا زودتر به دست خدا میرسونن
توی باغچه آنقدر با ناز خوابیده بود که دلت میخواست همون موقع ی لقمش کنی این پیشی شیرین کوچولورو
حتی به خودش تکون هم نمیداد
انگار توی دلش میگفت تو میخای منو ناز کنی
خودت هم بیا توی باغچه
خاکی هم شدی فدای سرم
منم کم نیاوردم بهش گفتم فکر نکنی دوست ندارما، باغچه که سهله من بخاطرت هرجا که باشی میام فقط برای اینکه دوست داشتن هایی که تو دلم انبار شده رو به تو بگم.
نازش میکردم و اونم ناز میومد
سرمو بردم نزدیک صورتش
بهش گفتم ببین پیشی کوچولو
من یجا خوندم که اگه به گربه ها آرزوهاشون رو بگن اونا زودتر به دست خدا میرسونن
حالا من رویاهامو میگم، خدارو چه دیدی شاید این حرف واقعی بود و منم به رویاهام رسیدم...
شروع کردم به نوازش کردن و آروم در گوشش حرف زدن...
چشماش انگار میگفت بسه بابا سرمون درد گرفت
اینهمه رویا!!!
گفتم باشه کوچولو سه تا مهم تریشو بهت میگم
بهش گفتم و بعدم حس کردم که واقعا دارم مزاحم آرامشش میشم
ولی بازم با خنده بهش گفتم
تو پیشی کوچولو ما هستیا
حالا که انقدر شیطون شدی و هی گم میشی
هرجا رفتی برگرد
ما همیشه منتظرت هستیم و دوست داریم
دلم نمیخاست از پیشش برم ولی خب مثل همیشه یکم که حرف زدم و سبک تر شدم، راهی اتاقم شدم...
مست خواب بودم
یهو یه صدایی رو شنیدم
رویاااا
رویاااااااا
چی میگی؟چیشده؟
مُرد...
چی؟؟؟
بدنم داشت میلرزید، مغزم هنوز خواب بود
نمدونم چجوری خودمو به حیاط رسوندم
مامان چیشده؟
ابجی تو چرا گریه میکنی!؟
چشمام به چشمای پیشی کوچولو افتاد
از دهنش خون بیرون اومده بود
بدن سرد و بی جانش اونجا افتاده بود
هرچی بهش دست زدم دیگه دستاشو بالا نمیاورد
دیگه حتی نگاهمم نمیکرد
به خواهرم گفتم من خوابم یا بیدارم؟؟؟؟
گفت بیداااری
گفت پیشی کوچولو برای همیشه #رفت
باورم نمیشد
هی با خودم تکرار میکردم:
اینکه حالش خیلی خوب بود
کلی با مامانش بازی کرد و خودشو لوس کرد
شکمو کلی غذا خورد
من یک ساعت پیشتر کنارش بودم چی میگی اخه
مطمعنی من بیدارم!!!!!
اره رویا تو بیداری
ولی پیشی کوچولو برای همیشه تا ابد خوابید
با دیدن قطره های خون، خونم جوشید و اشکام سرازیر شد
دلم نیومد دیگه بهش نگاه کنم
با اون حالت گیج و خواب و بیدار
باز هم برگشتم توی اتاقم
اما این دفعه دیگه بدون امید
دیگه میدونسم کسی رو حیاط منتظرم نیست که آرزوهامو در گوشش بگم
دیگه میدونسم از حیاط صدای میو میو نمیاد
رفتم توی اتاقم
توی دلم با خودم زمزمه میکردم
من گفتم آرزوهامو بهت میگم که بخدا بگی
ولی نه انقدر زود پیشی کوچولو
انقدر غم آرزوهای من واست زیاد بود که تورو از پا در اورد کوچولو
هنوزم نمیتونم باور کنم...
#مرگ، انسان و حیوان نمیشناسه
قدر تمام لحظه ها و آدم های مهم زندگیمون رو بدونیم
گاهی وقتا خیلی زود دیر میشه
الان من موندم و یک حسرت تا ابد توی دلم
که با خودم تکرار میکنم
اگه میدونستم قراره بمیره...
اگه میدونیستم قراره بمیره....
اگه میدونستم قراره بمیره....
اگه میدونستم قراره بمیره...
اگه میدونستم شاید....
رویا ۱۴۰۳/۴/۱۰
✅توفان یزد
@Toofaneyazd
دلنوشته ای برای بچه گربه ای که دیشب مرد
آخرین دیدار
دلم گرفته بود
رفتم توی حیاط تا مثل همیشه با پیشی کوچولو صحبت کنم
یک جا نوشته بود اگه رویاهاتون رو به گربه ها بگین اونا زودتر به دست خدا میرسونن
توی باغچه آنقدر با ناز خوابیده بود که دلت میخواست همون موقع ی لقمش کنی این پیشی شیرین کوچولورو
حتی به خودش تکون هم نمیداد
انگار توی دلش میگفت تو میخای منو ناز کنی
خودت هم بیا توی باغچه
خاکی هم شدی فدای سرم
منم کم نیاوردم بهش گفتم فکر نکنی دوست ندارما، باغچه که سهله من بخاطرت هرجا که باشی میام فقط برای اینکه دوست داشتن هایی که تو دلم انبار شده رو به تو بگم.
نازش میکردم و اونم ناز میومد
سرمو بردم نزدیک صورتش
بهش گفتم ببین پیشی کوچولو
من یجا خوندم که اگه به گربه ها آرزوهاشون رو بگن اونا زودتر به دست خدا میرسونن
حالا من رویاهامو میگم، خدارو چه دیدی شاید این حرف واقعی بود و منم به رویاهام رسیدم...
شروع کردم به نوازش کردن و آروم در گوشش حرف زدن...
چشماش انگار میگفت بسه بابا سرمون درد گرفت
اینهمه رویا!!!
گفتم باشه کوچولو سه تا مهم تریشو بهت میگم
بهش گفتم و بعدم حس کردم که واقعا دارم مزاحم آرامشش میشم
ولی بازم با خنده بهش گفتم
تو پیشی کوچولو ما هستیا
حالا که انقدر شیطون شدی و هی گم میشی
هرجا رفتی برگرد
ما همیشه منتظرت هستیم و دوست داریم
دلم نمیخاست از پیشش برم ولی خب مثل همیشه یکم که حرف زدم و سبک تر شدم، راهی اتاقم شدم...
مست خواب بودم
یهو یه صدایی رو شنیدم
رویاااا
رویاااااااا
چی میگی؟چیشده؟
مُرد...
چی؟؟؟
بدنم داشت میلرزید، مغزم هنوز خواب بود
نمدونم چجوری خودمو به حیاط رسوندم
مامان چیشده؟
ابجی تو چرا گریه میکنی!؟
چشمام به چشمای پیشی کوچولو افتاد
از دهنش خون بیرون اومده بود
بدن سرد و بی جانش اونجا افتاده بود
هرچی بهش دست زدم دیگه دستاشو بالا نمیاورد
دیگه حتی نگاهمم نمیکرد
به خواهرم گفتم من خوابم یا بیدارم؟؟؟؟
گفت بیداااری
گفت پیشی کوچولو برای همیشه #رفت
باورم نمیشد
هی با خودم تکرار میکردم:
اینکه حالش خیلی خوب بود
کلی با مامانش بازی کرد و خودشو لوس کرد
شکمو کلی غذا خورد
من یک ساعت پیشتر کنارش بودم چی میگی اخه
مطمعنی من بیدارم!!!!!
اره رویا تو بیداری
ولی پیشی کوچولو برای همیشه تا ابد خوابید
با دیدن قطره های خون، خونم جوشید و اشکام سرازیر شد
دلم نیومد دیگه بهش نگاه کنم
با اون حالت گیج و خواب و بیدار
باز هم برگشتم توی اتاقم
اما این دفعه دیگه بدون امید
دیگه میدونسم کسی رو حیاط منتظرم نیست که آرزوهامو در گوشش بگم
دیگه میدونسم از حیاط صدای میو میو نمیاد
رفتم توی اتاقم
توی دلم با خودم زمزمه میکردم
من گفتم آرزوهامو بهت میگم که بخدا بگی
ولی نه انقدر زود پیشی کوچولو
انقدر غم آرزوهای من واست زیاد بود که تورو از پا در اورد کوچولو
هنوزم نمیتونم باور کنم...
#مرگ، انسان و حیوان نمیشناسه
قدر تمام لحظه ها و آدم های مهم زندگیمون رو بدونیم
گاهی وقتا خیلی زود دیر میشه
الان من موندم و یک حسرت تا ابد توی دلم
که با خودم تکرار میکنم
اگه میدونستم قراره بمیره...
اگه میدونیستم قراره بمیره....
اگه میدونستم قراره بمیره....
اگه میدونستم قراره بمیره...
اگه میدونستم شاید....
رویا ۱۴۰۳/۴/۱۰
✅توفان یزد
@Toofaneyazd