یادآوریها:
۱_سال فتح بابل ۵۳۹ق.م _بیست سال پس از آغاز سلطنت کوروش ۵۵۹ق.م_ بودهاست. لکن در تورات، این واقعه را، در سال اول سلطنت کوروش، ذکر کردهاند.که باحتمال قوی، نخستین سال سلطنت کوروش در بابل، منظور بودهاست.
۲_متن کتاب عزرا، اشارهای ندارد، که آیا کوروش حکم حکومتی، دربارهی اینهمه حاتم بخشیها، از کیسهی خلیفه را، خودسرانه صادر کردهاست، یا به اجازه مردوک، خدای خدایان بابل؟؟!! زیرا، کیسهی مردوک را خالی کردهبودهاست!!؟؟
انصاف را، با همهی نقدها، و فراز و نشیبها در رابطه با کوروش،بزرگترین دستاورد او، حتی در تاریخ جهان، برقراری یک ودیعهی کم نظیر و پایدار، در ایجاد رابطهی دوستی، میان ایرانیان و #قوم_یهود است، که پس از سپری گشت۲۵۰۰ سال،همچنان، دستکم، هر ماه، در کنیسههای بنیاسرائیل، در سراسر جهان، از آن با تقدس، یادآوری میشود!!!؟
زمینهی تاریخی شیندلر لیست ایرانی
پدیدهی شگفت، بسیار استثنایی و سخت افتخار آمیز شیندلر لیست ایرانی، که در همین سلسله گفتارها_ شمارهی ۱۴۹_از آن یاد رفته است، عبارت بود از اینکه، زنده یاد #عبدالحسین_سرداری (۶۷=۱۳۶۰-۱۲۹۳ه.ش/۱۹۸۱-۱۹۱۴م) سفیر کبیر ایران در فرانسه، در دوران نازیها، با صدور گذرنامه های ایرانی، برای شمار بسیاری از یهودیانی، که هرگز تعداد واقعی آنها تاکنون فاش نگشته است، آنان را از اردوگاههای مرگ نازی ها، و کوره های آدم سوزی نازی، رهایی بخشید.
این عملکرد مبارک که در دنیا بی سابقه بوده است، به احتمال قوی، هرگز اتفاق نمی افتاد؛ اگر کوروش، به نجات یهودیان از اسارت بابل اقدام نمی ورزید. و سپاس از وی، به عنوان #دومین_منجی_بزرگ_بنی_اسرائیل ، در اسفار عهد عتیق_ملحقات تورات_ بارها و بارها منعکس نمی گردید.
چقدر مصداق این ضرب المثل ایرانی، در این مورد صدق میکند که میگوید:
تو نیکی میکن و، در دجله انداز
که ایزد، در بیابانت ، دهد باز
سپاس بر همهی نیکوکاران به ویژه بر #عبدالحسین_سرداری نازنین! ما به وجود چنین هموطنان نیک اندیش، مبتکر، خلاق و نیکوکرداری، برای همیشه، افتخار می ورزیم.
و از ارزشهای والای "عرش_اعتبار" است که بطور مشترک، در آثار مقدس یهود، و نیز در کلام مجید بازتاب یافته است که:
"...وَ مَنْ أَحْیاها فَکأَنَّما اَحیا النَّاسَ جمیعاً"
: و هر کس که تنها، یک تن را زندگی بخشد، گوئیا که همهی مردمان را، دسته جمعی، زندگی فرا بخشیده است. (سورهی مائده=۵/آ ۳۲)
تبارک باد!!
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
و هنوز این قصه ادامه دارد
مستند #معمای_سرداری
http://s9.picofile.com/file/8367876500/20190726_184657.jpg
۱_سال فتح بابل ۵۳۹ق.م _بیست سال پس از آغاز سلطنت کوروش ۵۵۹ق.م_ بودهاست. لکن در تورات، این واقعه را، در سال اول سلطنت کوروش، ذکر کردهاند.که باحتمال قوی، نخستین سال سلطنت کوروش در بابل، منظور بودهاست.
۲_متن کتاب عزرا، اشارهای ندارد، که آیا کوروش حکم حکومتی، دربارهی اینهمه حاتم بخشیها، از کیسهی خلیفه را، خودسرانه صادر کردهاست، یا به اجازه مردوک، خدای خدایان بابل؟؟!! زیرا، کیسهی مردوک را خالی کردهبودهاست!!؟؟
انصاف را، با همهی نقدها، و فراز و نشیبها در رابطه با کوروش،بزرگترین دستاورد او، حتی در تاریخ جهان، برقراری یک ودیعهی کم نظیر و پایدار، در ایجاد رابطهی دوستی، میان ایرانیان و #قوم_یهود است، که پس از سپری گشت۲۵۰۰ سال،همچنان، دستکم، هر ماه، در کنیسههای بنیاسرائیل، در سراسر جهان، از آن با تقدس، یادآوری میشود!!!؟
زمینهی تاریخی شیندلر لیست ایرانی
پدیدهی شگفت، بسیار استثنایی و سخت افتخار آمیز شیندلر لیست ایرانی، که در همین سلسله گفتارها_ شمارهی ۱۴۹_از آن یاد رفته است، عبارت بود از اینکه، زنده یاد #عبدالحسین_سرداری (۶۷=۱۳۶۰-۱۲۹۳ه.ش/۱۹۸۱-۱۹۱۴م) سفیر کبیر ایران در فرانسه، در دوران نازیها، با صدور گذرنامه های ایرانی، برای شمار بسیاری از یهودیانی، که هرگز تعداد واقعی آنها تاکنون فاش نگشته است، آنان را از اردوگاههای مرگ نازی ها، و کوره های آدم سوزی نازی، رهایی بخشید.
این عملکرد مبارک که در دنیا بی سابقه بوده است، به احتمال قوی، هرگز اتفاق نمی افتاد؛ اگر کوروش، به نجات یهودیان از اسارت بابل اقدام نمی ورزید. و سپاس از وی، به عنوان #دومین_منجی_بزرگ_بنی_اسرائیل ، در اسفار عهد عتیق_ملحقات تورات_ بارها و بارها منعکس نمی گردید.
چقدر مصداق این ضرب المثل ایرانی، در این مورد صدق میکند که میگوید:
تو نیکی میکن و، در دجله انداز
که ایزد، در بیابانت ، دهد باز
سپاس بر همهی نیکوکاران به ویژه بر #عبدالحسین_سرداری نازنین! ما به وجود چنین هموطنان نیک اندیش، مبتکر، خلاق و نیکوکرداری، برای همیشه، افتخار می ورزیم.
و از ارزشهای والای "عرش_اعتبار" است که بطور مشترک، در آثار مقدس یهود، و نیز در کلام مجید بازتاب یافته است که:
"...وَ مَنْ أَحْیاها فَکأَنَّما اَحیا النَّاسَ جمیعاً"
: و هر کس که تنها، یک تن را زندگی بخشد، گوئیا که همهی مردمان را، دسته جمعی، زندگی فرا بخشیده است. (سورهی مائده=۵/آ ۳۲)
تبارک باد!!
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
و هنوز این قصه ادامه دارد
مستند #معمای_سرداری
http://s9.picofile.com/file/8367876500/20190726_184657.jpg
گفتار شمارهی ۱۵۴
چهارشنبه ۲۳مرداد ۹۸/ ۱۴ اوت ۲۰۱۹
_قربانیان اژدهای عطش قدرت
_واپسین نگاه به کوروش،
ایدئولوژی یا آرمان،
و شیوهی جهانگشایی و جهانبانی او
_معمای قتل کوروش،
و مسالهی جایگاه مزار او
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به پادشاهی عالم، فرو نیارد سر
اگر ز سر قناعت، خبر شود درویش
...ز سنگ تفرقه، خواهی که منحنی نشوی
مشو بسان ترازو، تو در پی کم و بیش
#منسوب_به_حافظ
بیا که قصر امل، سخت سست بنیاد است
بیار باده، که بنیاد عمر، بر باد است
غلام همت آنم، که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
...رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو، در اختیار نگشوده است
#حافظ، غزل ۳۷
قربانیان اژدهای عطش قدرت
قدرت درویش نیست، که رضا به داده دهد. و به آنچه، که خود در اختیار دارد، قناعت ورزد. قدرت، نا درویشی زیاده خواه، و گرسنهای، هرگز، سیری ناپذیر است. امان از زمانی که، #اژدهای_قدرت، قربانی منتخب خود را، بگزد. آنگاه دیگر، قربانی قدرت گزیده را، به جهانخوارهای نابسنده، بس، بسیار، بیرحمانه مسخ مینماید.
تفاوت نمیکند قربانی قدرت من باشم!؟، یا شما باشید!؟، یا هیتلر باشد!؟، یا صدام حسین!؟، یا نرون!؟، و یا سرانجام، سوکمندانه، نامش کوروش باشد!؟_کوروش بزرگ!؟ عدالت قدرت، نسبت به قربانیان خود، #ظلم_بالسویه است. هیچکس_شاید تقریبا، هیچکس_از بدخواهیهای قدرت، مصونیت ندارد. گفتیم شاید "هیچ کس"، زیرا، استثناء هایی بسیار نادر و کمیاب، چون #آشوکا، امپراتور بودایی و #مظفرالدین_شاه، و عدل مظفرش را چنان که دیدیم(رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۲۸)، استثناهایی بسیار استثنائی، در قاعدهی کلی بدخواهی قدرت اند. در هر حال، سوکمندانه، کوروش_کوروش بزرگ_ از زمرهی این استثناها نبودهاست.
واپسین نگاه به کوروش، ایدئولوژی یا آرمان، و شیوهی جهانگشایی و، جهانبانی او
بنابر آنچه که در گفتار پیشین_شمارهی۱۵۳_ با توجه به اسناد تاریخی، روایت کردهایم، تا کنون_دست کم_ از جمله، بدین نتایج فرا رسیدهایم:
۱)_کوروش، سلطنت خود را، با جنگ با پدر بزرگ مادری خود_آخرین پادشاه ماد_ و سرکوبی قوم ماد، آغاز کرد. تا آنجا که توانست، قلمرو خود را، به امپراتوری پارس_و نه ایران، شامل قوم پارس، ماد و دیگران_ مشهور ساخت. #قوم_ماد، شاخهی بزرگ دیگر ایرانیان را، به محاق تاریخ، فرو در سپرد. چنانکه گویی، در ایران، هرگز، قومی به نام ماد، وجود نداشته است.
۲)_در #بابل، خود را رسول، و مبعوث خدای خدایان بابل_بت اعظم مردوک_ معرفی نمود، که ماموریت یافتهاست، معبد بزرگ او را، بیاراید و تجلیل کند. و بتها، و خدایان محلی را، که #نبونید، بخاطر ساختن"یک #پانتئون"، از همه سوی کشور، جمع آوری نموده بود، تا بابل را، کعبهی پرستش همهی اقوام بابلی، و تابعان آن گرداند_همانگونه که خانهی کعبه، پرستشگاه مرکزی همهی بت پرستان قبائل عرب، پیش از اسلام بوده است_
کوروش با توجه به شکایت و عدم رضایت اکثر بابلیان، که خدایان محلی اشان را نبونید، جمع کرده بود، به توزیع دوبارهی آنها، به نام اجرای فرمان مردوک، خدای خدایان بابل پرداخت. و بدین ترتیب، رضایت عمومی بابلیان را، بسود خود جلب نمود.
۳)_ دوباره، همین کوروش، در سال فتح بابل(۵۳۹ق.م)، این بار، نه به فرمان بت اعظم بابل، خدای خدایان بابلیان، بلکه این بار، خود را مبعوث #یهوه، خدای یکتای یهود، معرفی نمود، و به نام "اجرای فرمان یهوه"، یهودیان را آزادی بخشید. و فرمان داد که یهودیان، به بازسازی معبد مقدس خود بپردازند. آنگاه، هر آنچه را، که #بخت_النصر _ آن هم، البته به فرمان مردوک_ از معبد کافران نسبت به مردوک، به تاراج آورده بود، همه را این بار، به فرمان یهوه، به #اورشلیم ، بازگرداند. درست، همانگونه که به توزیع جمع بتهای بابل و بازگرداندن آنها، بفرمان مردوک، به محرابهای بومی خود پرداخته بود، این بار، با خالی کردن خزانهی مردوک از #اشیاء_گرانبهای غارت شده از اورشلیم، و فرستادن آنها، به محل اصلی خود، پرداخت.
۴)_همانند یک فرمانروای خودکامه، این بار کوروش با صدور حکمی حکومتی، به همسایگان مردم یهود، دستور داد_ نه از کیسهی خود، بلکه از کیسهی گوسفندان شبان بزرگ_ هر چه آنها از طلا و نقره، و دارایی و غلات و دیگر خوراکی ها نیازمندند، به آنها بپردازند. بیهوده نیست که گفتهاند:
خرج که از کیسهی مهمان بود؟!
حاتم طایی شدن، آسان بود
#لا_ادری
ادامه در پست دوم👇
http://s4.picofile.com/file/8369624034/8232425447690842.jpg
چهارشنبه ۲۳مرداد ۹۸/ ۱۴ اوت ۲۰۱۹
_قربانیان اژدهای عطش قدرت
_واپسین نگاه به کوروش،
ایدئولوژی یا آرمان،
و شیوهی جهانگشایی و جهانبانی او
_معمای قتل کوروش،
و مسالهی جایگاه مزار او
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به پادشاهی عالم، فرو نیارد سر
اگر ز سر قناعت، خبر شود درویش
...ز سنگ تفرقه، خواهی که منحنی نشوی
مشو بسان ترازو، تو در پی کم و بیش
#منسوب_به_حافظ
بیا که قصر امل، سخت سست بنیاد است
بیار باده، که بنیاد عمر، بر باد است
غلام همت آنم، که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
...رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو، در اختیار نگشوده است
#حافظ، غزل ۳۷
قربانیان اژدهای عطش قدرت
قدرت درویش نیست، که رضا به داده دهد. و به آنچه، که خود در اختیار دارد، قناعت ورزد. قدرت، نا درویشی زیاده خواه، و گرسنهای، هرگز، سیری ناپذیر است. امان از زمانی که، #اژدهای_قدرت، قربانی منتخب خود را، بگزد. آنگاه دیگر، قربانی قدرت گزیده را، به جهانخوارهای نابسنده، بس، بسیار، بیرحمانه مسخ مینماید.
تفاوت نمیکند قربانی قدرت من باشم!؟، یا شما باشید!؟، یا هیتلر باشد!؟، یا صدام حسین!؟، یا نرون!؟، و یا سرانجام، سوکمندانه، نامش کوروش باشد!؟_کوروش بزرگ!؟ عدالت قدرت، نسبت به قربانیان خود، #ظلم_بالسویه است. هیچکس_شاید تقریبا، هیچکس_از بدخواهیهای قدرت، مصونیت ندارد. گفتیم شاید "هیچ کس"، زیرا، استثناء هایی بسیار نادر و کمیاب، چون #آشوکا، امپراتور بودایی و #مظفرالدین_شاه، و عدل مظفرش را چنان که دیدیم(رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۲۸)، استثناهایی بسیار استثنائی، در قاعدهی کلی بدخواهی قدرت اند. در هر حال، سوکمندانه، کوروش_کوروش بزرگ_ از زمرهی این استثناها نبودهاست.
واپسین نگاه به کوروش، ایدئولوژی یا آرمان، و شیوهی جهانگشایی و، جهانبانی او
بنابر آنچه که در گفتار پیشین_شمارهی۱۵۳_ با توجه به اسناد تاریخی، روایت کردهایم، تا کنون_دست کم_ از جمله، بدین نتایج فرا رسیدهایم:
۱)_کوروش، سلطنت خود را، با جنگ با پدر بزرگ مادری خود_آخرین پادشاه ماد_ و سرکوبی قوم ماد، آغاز کرد. تا آنجا که توانست، قلمرو خود را، به امپراتوری پارس_و نه ایران، شامل قوم پارس، ماد و دیگران_ مشهور ساخت. #قوم_ماد، شاخهی بزرگ دیگر ایرانیان را، به محاق تاریخ، فرو در سپرد. چنانکه گویی، در ایران، هرگز، قومی به نام ماد، وجود نداشته است.
۲)_در #بابل، خود را رسول، و مبعوث خدای خدایان بابل_بت اعظم مردوک_ معرفی نمود، که ماموریت یافتهاست، معبد بزرگ او را، بیاراید و تجلیل کند. و بتها، و خدایان محلی را، که #نبونید، بخاطر ساختن"یک #پانتئون"، از همه سوی کشور، جمع آوری نموده بود، تا بابل را، کعبهی پرستش همهی اقوام بابلی، و تابعان آن گرداند_همانگونه که خانهی کعبه، پرستشگاه مرکزی همهی بت پرستان قبائل عرب، پیش از اسلام بوده است_
کوروش با توجه به شکایت و عدم رضایت اکثر بابلیان، که خدایان محلی اشان را نبونید، جمع کرده بود، به توزیع دوبارهی آنها، به نام اجرای فرمان مردوک، خدای خدایان بابل پرداخت. و بدین ترتیب، رضایت عمومی بابلیان را، بسود خود جلب نمود.
۳)_ دوباره، همین کوروش، در سال فتح بابل(۵۳۹ق.م)، این بار، نه به فرمان بت اعظم بابل، خدای خدایان بابلیان، بلکه این بار، خود را مبعوث #یهوه، خدای یکتای یهود، معرفی نمود، و به نام "اجرای فرمان یهوه"، یهودیان را آزادی بخشید. و فرمان داد که یهودیان، به بازسازی معبد مقدس خود بپردازند. آنگاه، هر آنچه را، که #بخت_النصر _ آن هم، البته به فرمان مردوک_ از معبد کافران نسبت به مردوک، به تاراج آورده بود، همه را این بار، به فرمان یهوه، به #اورشلیم ، بازگرداند. درست، همانگونه که به توزیع جمع بتهای بابل و بازگرداندن آنها، بفرمان مردوک، به محرابهای بومی خود پرداخته بود، این بار، با خالی کردن خزانهی مردوک از #اشیاء_گرانبهای غارت شده از اورشلیم، و فرستادن آنها، به محل اصلی خود، پرداخت.
۴)_همانند یک فرمانروای خودکامه، این بار کوروش با صدور حکمی حکومتی، به همسایگان مردم یهود، دستور داد_ نه از کیسهی خود، بلکه از کیسهی گوسفندان شبان بزرگ_ هر چه آنها از طلا و نقره، و دارایی و غلات و دیگر خوراکی ها نیازمندند، به آنها بپردازند. بیهوده نیست که گفتهاند:
خرج که از کیسهی مهمان بود؟!
حاتم طایی شدن، آسان بود
#لا_ادری
ادامه در پست دوم👇
http://s4.picofile.com/file/8369624034/8232425447690842.jpg
۵)_در ایران، به احتمال قوی، فرمانروایی ویژهی خود، از قوم پارس را، بر دیگر اقوام ایرانی، از جمله مادها، اجرای دستوری از جانب #اهورا_مزدا، خدای یگانهی زرتشت، معرفی نموده است.
۶)_کوروش، چنانکه یادآور شدیم، سلطنت خود را با جنگ آغاز کرد. و پایان کار خویش را نیز، در جنگ، با #ملکهی_ماساژتها، به پایان رسانید.
بهانهی جنگ با بانو #تومیریس _ملکهی ماساژتها_چنانکه قبلا هم، بدان اشاره رفته است_گفتارهای ۱۱۶و ۱۳۳، ۱۴۳_بنا به نوشتهی تاریخ ایران باستان، چنین بودهاست:
"...کوروش، خواست با ملکهی ماساژتها ازدواج کند. ولی، ملکه فهمید که کوروش، طالب خود او نیست؛ بلکه، خواهان مملکت اوست. و جواب رد داد..."(#تاریخ_ایران_باستان، ج ۱، ص۳۸۶)
سپس، ملکهی ماساژتها، به کوروش اندرز #قناعت میدهد که:
"شاها، رها کن کارهایی که میکنی. زیرا، تو نمیدانی نتیجهی این کارها، چه خواهد بود. اکتفا کن به آنچه داری، و بگذار ما هم در مملکت خود، سلطنت کنیم..."(#تاریخ_ایران_باستان ، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
در پی این پیغام، کوروش، اطرافیان خود را جمع کرد، و از آنها مشورت خواست. #کرزوس، پادشاه سابق لیدیه، به کوروش، چنین گفت:
" اگر، تو خود را جاویدان میدانی، و در بارهی قشون خود نیز، چنین عقیدهای داری، در اینصورت بهتر است، که من چیزی نگویم. ولی، اگر قائل به این هستی که تو بشری، و سپاهیان تو نیز بشرند، قبل از هر چیز بدان که، کارهای انسان مانند چرخِ[فلک نیلگون] است، و چرخ [فلک] اجازه نمیدهد، که انسان، الی الابد سعادتمند باشد...
به عقیدهی من، اگر ما اجازه دهیم، که ماساژت ها به طرف ما بیایند( به ما حمله کنند)... در صورت شکست، تمام مملکت را از دست خواهی داد. زیرا، اگر آنها، فاتح شدند دیگر برنگردند، و به سایر قسمتهای مملکت تو دست اندازند.
اما در صورت پیروزی، نیز، تو چندان بر آنها برتری نخواهی داشت.
اگر از رود آراکس، عبور کرده، و فقط دشمن را در همه جا تعقیب کنی... بر خود هموار نخواهی کرد، که بگویند کوروش، پسر کمبوجیه، از زنی شکست خورده است، دست از مملکت او بازداشته است...
سر انجام، کوروش به میل خود،... به ملکهی ماساژتها، پیغام داد که عقب بنشیند، زیرا کوروش میخواهد به مملکت او بگذرد(بدانها حمله کند، و با آنها بجنگد)...
کوروش، از رود آراکس به مسافت ۸ روز، پیش رفت...
پارسیها، همین که ماساژت ها را در خواب دیدند، بر آنها تاختند و عده ای را کشته، و اکثر ماساژتها را با رئیس آنها، که پسر _نوجوان_ملکه تومیریس بود، اسیر کردند...
وقتی ملکه، از آنچه به سرلشکر او آمده بود، آگاه شد، رسولی، نزد کوروش، با این پیغام فرستاد:
"ای کوروش، که از خونخواری سیراب نمیشوی، بر خود مبال. زیرا، به واسطهی ثمرهی انگور(شراب)، مزورانه، پسرم را، اسیر کردهای، مغرور نشو، که بدین وسیله بر او دست یافتهای. زیرا، این کار در دشت نبرد، و از راه مردانگی نبوده است.
حالا، پند مرا گوش کن. زیرا، صلاح تو را میگویم. پسرم را پس بده. و از مملکت ما بیرون رو، بی این که مجازات بینی. اگر چنین نکنی،...قسم میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از خونخواری سیراب کنم، اگر چه تو سیر نمی شوی"(#تاریخ_ایران_باستان، ج۱، ص+۳۸۷)
" کوروش، به این پیغام ملکه، وقعی ننهاد...
پسر نوجوان ملکه، وقتی که از مستی به خود آمد...[از ننگ غفلت و اسارتی، که بر او رفته بود] فورا، خود را کشت...
چون کوروش، نصیحت #تومیریس(ملکهی ماساژتها) را نپذیرفته بود، تومیریس تمام قوای خود را جمع کرده، و این بار، او به کوروش حمله کرد... ماساژتها پیروز شدند. و قسمت بزرگ لشکر پارس، در دشت نبرد، معدوم شد، و کوروش هم کشته شد...
ملکه تومیریس، امر کرد، خیکی را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کوروش را یافته، سر او را، در خیک انداخت، و با استهزاء چنین گفت:_
_ هرچند من تو را در جنگ شکست دادم، ولی تو، از راه تزویر، مصیبتی برای من تهیه کردی، و پسرم را از من گرفتی. چنانکه به تو گفته بودم، حالا تو را از خونخواری، سیراب می کنم." (#تاریخ_ایران_باستان ، ج ۱،صص ۳۸۹_۳۸۷)
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8369623742/Tomiris.jpg
۶)_کوروش، چنانکه یادآور شدیم، سلطنت خود را با جنگ آغاز کرد. و پایان کار خویش را نیز، در جنگ، با #ملکهی_ماساژتها، به پایان رسانید.
بهانهی جنگ با بانو #تومیریس _ملکهی ماساژتها_چنانکه قبلا هم، بدان اشاره رفته است_گفتارهای ۱۱۶و ۱۳۳، ۱۴۳_بنا به نوشتهی تاریخ ایران باستان، چنین بودهاست:
"...کوروش، خواست با ملکهی ماساژتها ازدواج کند. ولی، ملکه فهمید که کوروش، طالب خود او نیست؛ بلکه، خواهان مملکت اوست. و جواب رد داد..."(#تاریخ_ایران_باستان، ج ۱، ص۳۸۶)
سپس، ملکهی ماساژتها، به کوروش اندرز #قناعت میدهد که:
"شاها، رها کن کارهایی که میکنی. زیرا، تو نمیدانی نتیجهی این کارها، چه خواهد بود. اکتفا کن به آنچه داری، و بگذار ما هم در مملکت خود، سلطنت کنیم..."(#تاریخ_ایران_باستان ، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
در پی این پیغام، کوروش، اطرافیان خود را جمع کرد، و از آنها مشورت خواست. #کرزوس، پادشاه سابق لیدیه، به کوروش، چنین گفت:
" اگر، تو خود را جاویدان میدانی، و در بارهی قشون خود نیز، چنین عقیدهای داری، در اینصورت بهتر است، که من چیزی نگویم. ولی، اگر قائل به این هستی که تو بشری، و سپاهیان تو نیز بشرند، قبل از هر چیز بدان که، کارهای انسان مانند چرخِ[فلک نیلگون] است، و چرخ [فلک] اجازه نمیدهد، که انسان، الی الابد سعادتمند باشد...
به عقیدهی من، اگر ما اجازه دهیم، که ماساژت ها به طرف ما بیایند( به ما حمله کنند)... در صورت شکست، تمام مملکت را از دست خواهی داد. زیرا، اگر آنها، فاتح شدند دیگر برنگردند، و به سایر قسمتهای مملکت تو دست اندازند.
اما در صورت پیروزی، نیز، تو چندان بر آنها برتری نخواهی داشت.
اگر از رود آراکس، عبور کرده، و فقط دشمن را در همه جا تعقیب کنی... بر خود هموار نخواهی کرد، که بگویند کوروش، پسر کمبوجیه، از زنی شکست خورده است، دست از مملکت او بازداشته است...
سر انجام، کوروش به میل خود،... به ملکهی ماساژتها، پیغام داد که عقب بنشیند، زیرا کوروش میخواهد به مملکت او بگذرد(بدانها حمله کند، و با آنها بجنگد)...
کوروش، از رود آراکس به مسافت ۸ روز، پیش رفت...
پارسیها، همین که ماساژت ها را در خواب دیدند، بر آنها تاختند و عده ای را کشته، و اکثر ماساژتها را با رئیس آنها، که پسر _نوجوان_ملکه تومیریس بود، اسیر کردند...
وقتی ملکه، از آنچه به سرلشکر او آمده بود، آگاه شد، رسولی، نزد کوروش، با این پیغام فرستاد:
"ای کوروش، که از خونخواری سیراب نمیشوی، بر خود مبال. زیرا، به واسطهی ثمرهی انگور(شراب)، مزورانه، پسرم را، اسیر کردهای، مغرور نشو، که بدین وسیله بر او دست یافتهای. زیرا، این کار در دشت نبرد، و از راه مردانگی نبوده است.
حالا، پند مرا گوش کن. زیرا، صلاح تو را میگویم. پسرم را پس بده. و از مملکت ما بیرون رو، بی این که مجازات بینی. اگر چنین نکنی،...قسم میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از خونخواری سیراب کنم، اگر چه تو سیر نمی شوی"(#تاریخ_ایران_باستان، ج۱، ص+۳۸۷)
" کوروش، به این پیغام ملکه، وقعی ننهاد...
پسر نوجوان ملکه، وقتی که از مستی به خود آمد...[از ننگ غفلت و اسارتی، که بر او رفته بود] فورا، خود را کشت...
چون کوروش، نصیحت #تومیریس(ملکهی ماساژتها) را نپذیرفته بود، تومیریس تمام قوای خود را جمع کرده، و این بار، او به کوروش حمله کرد... ماساژتها پیروز شدند. و قسمت بزرگ لشکر پارس، در دشت نبرد، معدوم شد، و کوروش هم کشته شد...
ملکه تومیریس، امر کرد، خیکی را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کوروش را یافته، سر او را، در خیک انداخت، و با استهزاء چنین گفت:_
_ هرچند من تو را در جنگ شکست دادم، ولی تو، از راه تزویر، مصیبتی برای من تهیه کردی، و پسرم را از من گرفتی. چنانکه به تو گفته بودم، حالا تو را از خونخواری، سیراب می کنم." (#تاریخ_ایران_باستان ، ج ۱،صص ۳۸۹_۳۸۷)
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8369623742/Tomiris.jpg
۷)_کوروش، در تعیین جانشین خود، در زمان حیات خویش، بر فرمانروایی در بابل، فرزند خود، و ولیعهد آیندهی خویش، #کمبوجیه را نیز، از خواستهای مردوک، معرفی مینماید!!؟
۸)_کوروش، #باجگذاری مردمان نسبت به خود، همراه با #بوسیدن_پاهایش، و انتخاب خود بعنوان #شبان_اعظم بر مردمان، و تبعیت گوسفندوار آنان را از شبان خویش، همانند گلههای گوسفند_ "خود_گوسفند_بینی" رعایای خویش_نیز، عطیهای از جانب، #مردوک، خدای خدایان بابل، معرفی میدارد.
بدین ترتیب، کوروش، آیینی یا ایدئولوژی خاصی، جز گسترش #ارادهی_معطوف_به_قدرت، بنظر نمیرسد که داشته بوده باشد. او از هر فرصت، برای پیروزی خویش، و افزایش قدرت و محبوبیت خود، حد اعلای سود را، نصیب خویش، میساخته است.
در ظاهر امر، کوروش، معتقد بوده است که، موسی به دین خود، عیسی به دین خود. هر کس به هر دینی، که میخواهد باشد، او را، رواست. مانند کلام مجید که میفرماید:
"لا اکراهَ فِی الدّین": اجباری در پذیرش دین نیست.(سورهی بقره=۲ /آ۲۵۶)
"لَکُم دینُکم و لِیَ دین": دین شما، شما را ست، و دین من هم، از آنِ من است.(سورهی کافرون= ۱۰۹/آ ۶)
لکن، کوروش، از پذیرش این آزادی مردمان، در گزینش دین خود، ترفندی تازه را بکار میبرد. و آن اینست که خود را، فرستاده و مبعوث خدای آنان میشمارد. برای بابلیان، فرستادهی #مردوک، بت اعظم آنان است. برای یهود، فرستادهی #یهوه، خدای یکتای یهودیان است، و برای زرتشتیان، برگزیده و فرستادهی #اهورا_مزدا _خدای یگانهی پیروان زرتشت_ است.
باید توجه داشت، که مردوک بت اعظم است. و بتهای کوچکتر محلی دیگری نیز، بعنوان خدایان کوچکتر، ولی بیشتر مورد قبول آیین مردوک است. بعبارت دیگر، آیین مردوک مذهب شرک و بت پرستی است!!؟ در صورتیکه یهوه، دشمن خدایان بیگانهی مشرکان است. و اهورا مزدا نیز، دعوی توحید و ضدیت، با شرک و بت پرستی دارد!!؟
اما، این تفاوتها، بین شرک و بت پرستی و توحید، برای کوروش، هیچ، اهمیتی ندارد. بلکه آیینها و مذهب های مردمان، برای کوروش، و رسیدن به هدف ابر قدرتی، در استعمار و جهانگیری و جهانبانی، هرگز، چیزی، جز وسیلهای بیشتر نیستند!!؟
( تند زبانی بی پروا، نتیجه گرفته، گفت: "پس در اینصورت، #هیتلر هم، هُرهُری مذهبی فرصت طلب، و #ماکیاولیستی بی غل و غش و ناب، قربانی بی اختیار گزش #اژدهای_قدرتی، بیش، نبوده است!!!؟؟)
معمای قتل کوروش، و مسالهی جایگاه مزار او
قتل کوروش در قلمرو ماساژتها_در شرق دریای خزر، تا آسیای میانه، احیانا، ماورای سیحون و جیحون_ معمای تازهای را، برای مزار کوروش، در جنوب غربی ایران، نزدیک #تخت_جمشید، پدید میآورد.
زیرا، چگونه ممکن است بدن جسد کوروش_احیانا بدون سر_ در چنین راهی طولانی، بوسیلهی لشکریان شکست خورده، از شمال ایران، ماورای سیحون و جیحون، به پارس منتقل، و در مقبرهای خاص دفن شده باشد؟؟!!
افزون بر این، معمای دیگر، وجود مدفنی بعنوان مزار کوروش است. زیرا، زرتشتیان راستین، در آن دوران، هرگز، مردگان خود را، در خاک دفن نمیکردند. در نوشتهها، سخن از قبر داریوش هم در میان است. اگرچه، محل آن مانند #مقبرهی_کوروش ، مشخص نیست.
پس آیا، کوروش، در زمان خود، یک زرتشتی مومن هم، بشمار نمی رفته است؟؟!!
و این قصهی پر غصه، هنوز، ادامه دارد
http://s4.picofile.com/file/8369624076/20190814_182936.jpg
۸)_کوروش، #باجگذاری مردمان نسبت به خود، همراه با #بوسیدن_پاهایش، و انتخاب خود بعنوان #شبان_اعظم بر مردمان، و تبعیت گوسفندوار آنان را از شبان خویش، همانند گلههای گوسفند_ "خود_گوسفند_بینی" رعایای خویش_نیز، عطیهای از جانب، #مردوک، خدای خدایان بابل، معرفی میدارد.
بدین ترتیب، کوروش، آیینی یا ایدئولوژی خاصی، جز گسترش #ارادهی_معطوف_به_قدرت، بنظر نمیرسد که داشته بوده باشد. او از هر فرصت، برای پیروزی خویش، و افزایش قدرت و محبوبیت خود، حد اعلای سود را، نصیب خویش، میساخته است.
در ظاهر امر، کوروش، معتقد بوده است که، موسی به دین خود، عیسی به دین خود. هر کس به هر دینی، که میخواهد باشد، او را، رواست. مانند کلام مجید که میفرماید:
"لا اکراهَ فِی الدّین": اجباری در پذیرش دین نیست.(سورهی بقره=۲ /آ۲۵۶)
"لَکُم دینُکم و لِیَ دین": دین شما، شما را ست، و دین من هم، از آنِ من است.(سورهی کافرون= ۱۰۹/آ ۶)
لکن، کوروش، از پذیرش این آزادی مردمان، در گزینش دین خود، ترفندی تازه را بکار میبرد. و آن اینست که خود را، فرستاده و مبعوث خدای آنان میشمارد. برای بابلیان، فرستادهی #مردوک، بت اعظم آنان است. برای یهود، فرستادهی #یهوه، خدای یکتای یهودیان است، و برای زرتشتیان، برگزیده و فرستادهی #اهورا_مزدا _خدای یگانهی پیروان زرتشت_ است.
باید توجه داشت، که مردوک بت اعظم است. و بتهای کوچکتر محلی دیگری نیز، بعنوان خدایان کوچکتر، ولی بیشتر مورد قبول آیین مردوک است. بعبارت دیگر، آیین مردوک مذهب شرک و بت پرستی است!!؟ در صورتیکه یهوه، دشمن خدایان بیگانهی مشرکان است. و اهورا مزدا نیز، دعوی توحید و ضدیت، با شرک و بت پرستی دارد!!؟
اما، این تفاوتها، بین شرک و بت پرستی و توحید، برای کوروش، هیچ، اهمیتی ندارد. بلکه آیینها و مذهب های مردمان، برای کوروش، و رسیدن به هدف ابر قدرتی، در استعمار و جهانگیری و جهانبانی، هرگز، چیزی، جز وسیلهای بیشتر نیستند!!؟
( تند زبانی بی پروا، نتیجه گرفته، گفت: "پس در اینصورت، #هیتلر هم، هُرهُری مذهبی فرصت طلب، و #ماکیاولیستی بی غل و غش و ناب، قربانی بی اختیار گزش #اژدهای_قدرتی، بیش، نبوده است!!!؟؟)
معمای قتل کوروش، و مسالهی جایگاه مزار او
قتل کوروش در قلمرو ماساژتها_در شرق دریای خزر، تا آسیای میانه، احیانا، ماورای سیحون و جیحون_ معمای تازهای را، برای مزار کوروش، در جنوب غربی ایران، نزدیک #تخت_جمشید، پدید میآورد.
زیرا، چگونه ممکن است بدن جسد کوروش_احیانا بدون سر_ در چنین راهی طولانی، بوسیلهی لشکریان شکست خورده، از شمال ایران، ماورای سیحون و جیحون، به پارس منتقل، و در مقبرهای خاص دفن شده باشد؟؟!!
افزون بر این، معمای دیگر، وجود مدفنی بعنوان مزار کوروش است. زیرا، زرتشتیان راستین، در آن دوران، هرگز، مردگان خود را، در خاک دفن نمیکردند. در نوشتهها، سخن از قبر داریوش هم در میان است. اگرچه، محل آن مانند #مقبرهی_کوروش ، مشخص نیست.
پس آیا، کوروش، در زمان خود، یک زرتشتی مومن هم، بشمار نمی رفته است؟؟!!
و این قصهی پر غصه، هنوز، ادامه دارد
http://s4.picofile.com/file/8369624076/20190814_182936.jpg
گفتار شمارهی ۱۵۵
شنبه۲۶مرداد ۹۸ /۱۷ اوت ۲۰۱۹
_ملکه تومیریس_ یک بانوی استثنائی در تاریخ!!؟؟
_نقد جراحی است،
جراحی، خوشایند نیست!
_بازگشت مبارک، به شخصیت استثنائی تومیریس
_دو پدیدهی شگفت!! :
ضعفِ قدرت! ، و ضدّ آن، قدرتِ ضعف!؟
_تعادل وحشت (Balance Of Terror =BOT)
_انواع سهگانهی سلاح های فوق کشتار
_عجز قدرت برتر، و تروریسم
_پدیدهی شگفت قدرت ضعف
_تمارض، شیوهای از بهینهجویی از قدرت ضعف
_تبعیض جنسیتی، ضعف زنان، و قدرت بالقوهی ضعف آنان!!
_بهینهجوئی، از قدرتِ ضعفِ زنان!!؟
_آزرمیدخت، دختر خسرو پرویز!
دومین همرزم تومیریس، در بهینهجوئی از قدرت ضعف زنان
_انتقامجویی شخصی پسر فرخ هرمز، از آزرمیدخت، پادشاه ایران
_سیده ملک خاتون، سومین بهینه جو از ضعف قدرت زنانه!!
_مزار سیده ملک خاتون، زیارتگاه مردمان
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
قناعت، توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
#بوستان_سعدی
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت، "ضعیف" پا مال است
علی اکبر گلشن آزادی(۷۳=۱۳۵۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۷۴-۱۹۰۱م)
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
گلستان، باب اول=در سیرت پادشاهان/ ح۴
ملکه تومیریس_ یک بانوی استثنائی در تاریخ!!؟؟
اگر اصراری باشد، که به شخصیتی از تاریخ گذشته، افتخار بورزیم_و اگر اتفاقا، واقعا، ناخواسته" #زن_ستیز "هم نیستید_ چرا نباید احتمال وجود این شخصیت را، در ملکه تومیریس، شاه بانوی ماساژتها، در نظر بگیریم؟!
آیا، سخنانی حکیمانهتر از اندرز و خطاب تومیریس، به کوروش میتوانیم فرایافت؟؟!! :
_شاها، تو به آنچه که در اختیار داری_که نه تنها کم نیست، بلکه بسیار هم هست_ #قناعت کن، فزونی مخواه! و اجازه بده، که ما هم به آنچه که داریم_که بسیار کمتر از مال توست_ بسنده کنیم. و هردو، در آرامش و صلح زندگی نماییم.
این استدلال، امروز، پس از ۲۵۰۰ سال، اگر از رئیس کشوری، که مورد تجاوز بیگانه_ مانند کشور مستضعفی، که در برابر تجاوز استکبار جهانی_ قرار گرفته است، در خطاب به متجاوز شنیده شود، هنوز، بسیار تازگی دارد؛ و در خورِ نه یکی، بلکه، چند #جایزهی_صلح_نوبل است!!؟
چرا باید، ما هنوز اجازه دهیم، که یک چنین بانویی، تحت الشعاع پیشداوریهای #تاریخ_مذکر _ تاریخی که فقط سلطهی کاذب مردان را، بر خود می پذیرد، و آنرا هم می ستاید؟؟!_ قرار گیریم؟؟!!
آیا، هنوز باید، پیشداوری و بی انصافی را، به بهانهی این که، مردم به دروغ های تبلیغاتی مردان، معتادند، ترجیح دهیم؟؟!! یعنی، همچنان آیا، بیداد تاریخی را، بر حقیقت و انصاف و داد، برگزینیم؟؟!!
و بجای نقد و استدلال منطقی، توجیه فاقد ارزش و اعتبار را، اختیار کنیم، که خب آخر:_
_ترک عادت موجب مرض است؟؟!! و اگر این افتخار اعتیادی دروغین را، از آنها بازگیریم، چه چیز در جایش بگذاریم؟؟!! زهی تصور باطل!؟، زهی خیال محال!؟
نقد، در هر حال، خوشایند نیست_ همانند جراحی
درشتی و نرمی، بههمدر، به است
چو رگزن، که جراح و، مرهمنه است
درشتی نگیرد، خردمند، پیش
نه سستی، که ناقص کند قدرِ خویش
#سعدی
لطفا اگر نمی دانید، بدانید! نخستین درس های پیش زمینهی #دموکراسی ، و درک و هضم آن، از نقد پیشداوریهای تاریخی، آگاهیهای آکنده از لغزش، و باورهای نادرست، آغاز میشود.
#خودکامگان_مرتجع، همیشه، بهانه اشان این است که: "مردم ما، هنوز، آمادگی برای دموکراسی ندارند!!؟" پرسش اینست، که آنها، کِی، آمادگی برای دموکراسی پیدا می کنند؟؟ و شما چگونه، و با چه درس و اقدامی، مردم را، برای پذیرش دموکراسی راستین، آماده می سازید؟؟
یک بیسواد را، تا درسش ندهند، برای همیشه، بیسواد باقی می ماند. برای با سواد کردن بیسوادان، زمانی را، باید مشخص ساخت، و چگونگی آغاز کار را، بر همگان معلوم داشت.
عموما، افراد خواب، برای بیداری خود، مقاومت می ورزند. مگر، دلهرهای، برای انجام کاری، امتحانی، یا کسی، یا زنگ ساعت شماتهای، و تلفن همراهی، آنها را مجبور به بیداری سازد.
غالبا، بیشتر از کودکان_ و خوشبختانه البته، نه همهی آنان_ برای نخستین بار، که می خواهند به دبستان بروند، مقاومت می ورزند.
ادامه در پست دوم👇
#ملکه_تومیریس
http://s5.picofile.com/file/8369810926/220px_Tomyris_Castagno.jpg
شنبه۲۶مرداد ۹۸ /۱۷ اوت ۲۰۱۹
_ملکه تومیریس_ یک بانوی استثنائی در تاریخ!!؟؟
_نقد جراحی است،
جراحی، خوشایند نیست!
_بازگشت مبارک، به شخصیت استثنائی تومیریس
_دو پدیدهی شگفت!! :
ضعفِ قدرت! ، و ضدّ آن، قدرتِ ضعف!؟
_تعادل وحشت (Balance Of Terror =BOT)
_انواع سهگانهی سلاح های فوق کشتار
_عجز قدرت برتر، و تروریسم
_پدیدهی شگفت قدرت ضعف
_تمارض، شیوهای از بهینهجویی از قدرت ضعف
_تبعیض جنسیتی، ضعف زنان، و قدرت بالقوهی ضعف آنان!!
_بهینهجوئی، از قدرتِ ضعفِ زنان!!؟
_آزرمیدخت، دختر خسرو پرویز!
دومین همرزم تومیریس، در بهینهجوئی از قدرت ضعف زنان
_انتقامجویی شخصی پسر فرخ هرمز، از آزرمیدخت، پادشاه ایران
_سیده ملک خاتون، سومین بهینه جو از ضعف قدرت زنانه!!
_مزار سیده ملک خاتون، زیارتگاه مردمان
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
قناعت، توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
#بوستان_سعدی
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت، "ضعیف" پا مال است
علی اکبر گلشن آزادی(۷۳=۱۳۵۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۷۴-۱۹۰۱م)
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
گلستان، باب اول=در سیرت پادشاهان/ ح۴
ملکه تومیریس_ یک بانوی استثنائی در تاریخ!!؟؟
اگر اصراری باشد، که به شخصیتی از تاریخ گذشته، افتخار بورزیم_و اگر اتفاقا، واقعا، ناخواسته" #زن_ستیز "هم نیستید_ چرا نباید احتمال وجود این شخصیت را، در ملکه تومیریس، شاه بانوی ماساژتها، در نظر بگیریم؟!
آیا، سخنانی حکیمانهتر از اندرز و خطاب تومیریس، به کوروش میتوانیم فرایافت؟؟!! :
_شاها، تو به آنچه که در اختیار داری_که نه تنها کم نیست، بلکه بسیار هم هست_ #قناعت کن، فزونی مخواه! و اجازه بده، که ما هم به آنچه که داریم_که بسیار کمتر از مال توست_ بسنده کنیم. و هردو، در آرامش و صلح زندگی نماییم.
این استدلال، امروز، پس از ۲۵۰۰ سال، اگر از رئیس کشوری، که مورد تجاوز بیگانه_ مانند کشور مستضعفی، که در برابر تجاوز استکبار جهانی_ قرار گرفته است، در خطاب به متجاوز شنیده شود، هنوز، بسیار تازگی دارد؛ و در خورِ نه یکی، بلکه، چند #جایزهی_صلح_نوبل است!!؟
چرا باید، ما هنوز اجازه دهیم، که یک چنین بانویی، تحت الشعاع پیشداوریهای #تاریخ_مذکر _ تاریخی که فقط سلطهی کاذب مردان را، بر خود می پذیرد، و آنرا هم می ستاید؟؟!_ قرار گیریم؟؟!!
آیا، هنوز باید، پیشداوری و بی انصافی را، به بهانهی این که، مردم به دروغ های تبلیغاتی مردان، معتادند، ترجیح دهیم؟؟!! یعنی، همچنان آیا، بیداد تاریخی را، بر حقیقت و انصاف و داد، برگزینیم؟؟!!
و بجای نقد و استدلال منطقی، توجیه فاقد ارزش و اعتبار را، اختیار کنیم، که خب آخر:_
_ترک عادت موجب مرض است؟؟!! و اگر این افتخار اعتیادی دروغین را، از آنها بازگیریم، چه چیز در جایش بگذاریم؟؟!! زهی تصور باطل!؟، زهی خیال محال!؟
نقد، در هر حال، خوشایند نیست_ همانند جراحی
درشتی و نرمی، بههمدر، به است
چو رگزن، که جراح و، مرهمنه است
درشتی نگیرد، خردمند، پیش
نه سستی، که ناقص کند قدرِ خویش
#سعدی
لطفا اگر نمی دانید، بدانید! نخستین درس های پیش زمینهی #دموکراسی ، و درک و هضم آن، از نقد پیشداوریهای تاریخی، آگاهیهای آکنده از لغزش، و باورهای نادرست، آغاز میشود.
#خودکامگان_مرتجع، همیشه، بهانه اشان این است که: "مردم ما، هنوز، آمادگی برای دموکراسی ندارند!!؟" پرسش اینست، که آنها، کِی، آمادگی برای دموکراسی پیدا می کنند؟؟ و شما چگونه، و با چه درس و اقدامی، مردم را، برای پذیرش دموکراسی راستین، آماده می سازید؟؟
یک بیسواد را، تا درسش ندهند، برای همیشه، بیسواد باقی می ماند. برای با سواد کردن بیسوادان، زمانی را، باید مشخص ساخت، و چگونگی آغاز کار را، بر همگان معلوم داشت.
عموما، افراد خواب، برای بیداری خود، مقاومت می ورزند. مگر، دلهرهای، برای انجام کاری، امتحانی، یا کسی، یا زنگ ساعت شماتهای، و تلفن همراهی، آنها را مجبور به بیداری سازد.
غالبا، بیشتر از کودکان_ و خوشبختانه البته، نه همهی آنان_ برای نخستین بار، که می خواهند به دبستان بروند، مقاومت می ورزند.
ادامه در پست دوم👇
#ملکه_تومیریس
http://s5.picofile.com/file/8369810926/220px_Tomyris_Castagno.jpg
تجربهی تقریبا یکصد و اندی سالهی روانکاوی، نشان داده است، که بیشتر از بیماران و مراجعان به روانکاو، در برابر شکستن پندارهای غلط خود، و روشنگریهای شخص روانکاو، نخست، مقاومت می ورزند. زیرا، بیشتر از نارحتیهای روانی، ناشی از پندارها و ارزشیابیها، و جهان بینی غلط، و بدبینانهی افراطی بیماران ناشی میشود.
کار روانکاو، عموما در درجهی اول، تصحیح این اشتباهات و نشان دادن راه درست فکر کردن، و ارزشیابیهای واقع گرایانه است.
معمولا، در مراجعهی مرتب به روانکاوان، یا بین سه تا شش ماه، مقاومتشان، در هم می شکند، و یا اصولا، ترک دورهی روانکاوی میکنند.
ما نیز، در کار نقد خویش، از کتاب "#دیباچهای_بر_رهبری" گرفته، یعنی از ۱۳۴۵_سال انتشار آن کتاب _ بیش از آنکه، گفتههایمان مورد استقبال قرار گیرد، مورد مقاومت انتقادی قرار گرفتهاست. لکن، بعدها، گاه پس از بیست تا سی سال بعد، خوانندگان نستوه، به ما مژده داده اند، که در بازخوانی آن نوشته ها، به حقایقی دست یافتهاند، و آگاهی های درستی را، کشف کرده اند، که در نخستین مطالعه، نسبت بدان ها یا اصلا توجه نکردهاند، و یا چون، بر خلاف اطلاعات نقد نشدهی پیشین خود یافته اند، در برابرشان مقاومت کرده، به نفی و انکار آنها، پرداختهاند.
نقدها_حتی اگر راستین باشند_عموما، خوشایند نیستند، و زیاد مورد استقبال، و یا تحسین قرار نمیگیرند. اما، کار جراحان، بریدن، خون آلود کردن، و خون آلود شدن، آکنده از چرک و خون است. لکن، سلامت یک بیمار، در گرو همین جراحی ناگوار، و مکروه است.
بازگشت مبارک، به شخصیت استثنائی تومیریس
اینک، در بازگشت به شخصیت تومیریس، شاهبانوی تاریخی ما، پرسش اینجاست که در طول تاریخ، چند تن، همانند این شاهبانوی یگانه، نادرهی دوران، میتوان یافت، که به کمال بلوغ منطقی، و اصل عرفانی #قناعت، در قدرت رهبری، خویشتنداری در روابط انسانی و صلح جویی، دست یافته باشند؟؟!!
ما نمیدانیم مردم کشور ملکه #تومیریس، بویژه زنان آن کشور، چه احساس آرامش و افتخاری، از داشتن چنین سروری داشتهاند؛ و به خود میبالیدهاند، که ملکهی آنها، مانند مادری پرعاطفه، بنا بر غریزهی مادری، می خواهد که فرزندانش، در درون خانهی خویش، با ایمنی و آرامش کامل، بسر برند؟؟!
زیرا_ تکرار میکنیم_ هم امروز، اگر پیشوای کشوری، در برابر خواست تجاوز دیگران، چنین استدلال کند، برای همهی ما، بانویی، از نژاد بشر، شایسته حد اعلای ستایش و افتخار است!!؟
اگر ما، خواهان عبرت گرفتن از تاریخیم، باید این تک ستارههای سپهر رهبری را، جستجو کنیم، و اندرز آنان را، با بسیج تمامی شبکهی رسانهها، به جهان، و جهانیان ابلاغ نماییم.
خوشبختانه، ملکه تومیریس، چندان با ما ایرانیان نیز، بیگانه نیست. بنابر روایتهای تاریخ، او نیز، به یکی از اقوام ایرانی، در کناره های خزر_به ما_تعلق داشتهاست. او نیز، از خودمان است. کوتاه سخن، یعنی او_ملکه تومیریس_ از خودِ خودِ ماست!!؟
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن: _حریص جهانگرد را
#بوستان، باب ششم، بخش ۱
دو پدیدهی شگفت قدرت!!؟:
ضعفِ قدرت! و ضدّ آن، قدرتِ ضعف!؟
پیشتر در ضمن همین سلسله گفتارها_در گفتار شمارهی ۱۴۱_از پدیدهی شگفت "ضعف قدرت" یاد کردهایم. بخاطر یادآوری مجدد آن، عین آن وصف را در اینجا_ با اجازهی شما!_تکرار می کنیم:
" فرض کنید، شما نارنجکی در دست دارید، که اگر دستتان بلغزد و نارنجک، ناخواسته از دستتان بر زمین فرو افتد، انفجار آن، دایره ای را به شعاع ۵۰۰ متر، که شما نیز، در مرکز آن قرار گرفته اید، به جهنمی از آتش و دود بدل مینماید.
شما با احتیاط، و ترس و لرز بسیار، با دو دست خود، بدان نارنجک چسبیدهاید، که مبادا کوچکترین لغزشی، موجب افتادن آن، و انفجار آنچنانی آن گردد، که وصف شد.
اینک در چنین گیر و دار پر دلهرهای، یک دزد جیب بر، با چاقویی کوچک، در پشت شما بایستد، و با اشاره و فشار اندک چاقو، امر کند که:
_ هرچه پول داری، از جیبت در آور، و به من بده!
شما در آن لحظه چه خواهید کرد؟آیا از سر لج با چاقوکش بی غیرت، نارنجک را ول می کنید، که اول خود، و بعد، او، بلافاصله با شما نابود گردد؟؟!!
و یا، عاقلانه و با ملاحظه، بدان چاقو کش جیببر می گویید:
_آقاجان! چشم. فقط توجه داشته باش که، در دست من نارنجکی است که، اگر بیفتد، من و تو با هم نابود می شویم! پس، لطفاً، آرام دستت را، در جیب پشت شلوار من ببر، و همچنین دوجیب طرفین شلوارم، هر چه هست بردار و، به سلامت برو؛ تا نه من از بین بروم، و نه تو!!
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8369812792/download_jpeg_6.jpg
کار روانکاو، عموما در درجهی اول، تصحیح این اشتباهات و نشان دادن راه درست فکر کردن، و ارزشیابیهای واقع گرایانه است.
معمولا، در مراجعهی مرتب به روانکاوان، یا بین سه تا شش ماه، مقاومتشان، در هم می شکند، و یا اصولا، ترک دورهی روانکاوی میکنند.
ما نیز، در کار نقد خویش، از کتاب "#دیباچهای_بر_رهبری" گرفته، یعنی از ۱۳۴۵_سال انتشار آن کتاب _ بیش از آنکه، گفتههایمان مورد استقبال قرار گیرد، مورد مقاومت انتقادی قرار گرفتهاست. لکن، بعدها، گاه پس از بیست تا سی سال بعد، خوانندگان نستوه، به ما مژده داده اند، که در بازخوانی آن نوشته ها، به حقایقی دست یافتهاند، و آگاهی های درستی را، کشف کرده اند، که در نخستین مطالعه، نسبت بدان ها یا اصلا توجه نکردهاند، و یا چون، بر خلاف اطلاعات نقد نشدهی پیشین خود یافته اند، در برابرشان مقاومت کرده، به نفی و انکار آنها، پرداختهاند.
نقدها_حتی اگر راستین باشند_عموما، خوشایند نیستند، و زیاد مورد استقبال، و یا تحسین قرار نمیگیرند. اما، کار جراحان، بریدن، خون آلود کردن، و خون آلود شدن، آکنده از چرک و خون است. لکن، سلامت یک بیمار، در گرو همین جراحی ناگوار، و مکروه است.
بازگشت مبارک، به شخصیت استثنائی تومیریس
اینک، در بازگشت به شخصیت تومیریس، شاهبانوی تاریخی ما، پرسش اینجاست که در طول تاریخ، چند تن، همانند این شاهبانوی یگانه، نادرهی دوران، میتوان یافت، که به کمال بلوغ منطقی، و اصل عرفانی #قناعت، در قدرت رهبری، خویشتنداری در روابط انسانی و صلح جویی، دست یافته باشند؟؟!!
ما نمیدانیم مردم کشور ملکه #تومیریس، بویژه زنان آن کشور، چه احساس آرامش و افتخاری، از داشتن چنین سروری داشتهاند؛ و به خود میبالیدهاند، که ملکهی آنها، مانند مادری پرعاطفه، بنا بر غریزهی مادری، می خواهد که فرزندانش، در درون خانهی خویش، با ایمنی و آرامش کامل، بسر برند؟؟!
زیرا_ تکرار میکنیم_ هم امروز، اگر پیشوای کشوری، در برابر خواست تجاوز دیگران، چنین استدلال کند، برای همهی ما، بانویی، از نژاد بشر، شایسته حد اعلای ستایش و افتخار است!!؟
اگر ما، خواهان عبرت گرفتن از تاریخیم، باید این تک ستارههای سپهر رهبری را، جستجو کنیم، و اندرز آنان را، با بسیج تمامی شبکهی رسانهها، به جهان، و جهانیان ابلاغ نماییم.
خوشبختانه، ملکه تومیریس، چندان با ما ایرانیان نیز، بیگانه نیست. بنابر روایتهای تاریخ، او نیز، به یکی از اقوام ایرانی، در کناره های خزر_به ما_تعلق داشتهاست. او نیز، از خودمان است. کوتاه سخن، یعنی او_ملکه تومیریس_ از خودِ خودِ ماست!!؟
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن: _حریص جهانگرد را
#بوستان، باب ششم، بخش ۱
دو پدیدهی شگفت قدرت!!؟:
ضعفِ قدرت! و ضدّ آن، قدرتِ ضعف!؟
پیشتر در ضمن همین سلسله گفتارها_در گفتار شمارهی ۱۴۱_از پدیدهی شگفت "ضعف قدرت" یاد کردهایم. بخاطر یادآوری مجدد آن، عین آن وصف را در اینجا_ با اجازهی شما!_تکرار می کنیم:
" فرض کنید، شما نارنجکی در دست دارید، که اگر دستتان بلغزد و نارنجک، ناخواسته از دستتان بر زمین فرو افتد، انفجار آن، دایره ای را به شعاع ۵۰۰ متر، که شما نیز، در مرکز آن قرار گرفته اید، به جهنمی از آتش و دود بدل مینماید.
شما با احتیاط، و ترس و لرز بسیار، با دو دست خود، بدان نارنجک چسبیدهاید، که مبادا کوچکترین لغزشی، موجب افتادن آن، و انفجار آنچنانی آن گردد، که وصف شد.
اینک در چنین گیر و دار پر دلهرهای، یک دزد جیب بر، با چاقویی کوچک، در پشت شما بایستد، و با اشاره و فشار اندک چاقو، امر کند که:
_ هرچه پول داری، از جیبت در آور، و به من بده!
شما در آن لحظه چه خواهید کرد؟آیا از سر لج با چاقوکش بی غیرت، نارنجک را ول می کنید، که اول خود، و بعد، او، بلافاصله با شما نابود گردد؟؟!!
و یا، عاقلانه و با ملاحظه، بدان چاقو کش جیببر می گویید:
_آقاجان! چشم. فقط توجه داشته باش که، در دست من نارنجکی است که، اگر بیفتد، من و تو با هم نابود می شویم! پس، لطفاً، آرام دستت را، در جیب پشت شلوار من ببر، و همچنین دوجیب طرفین شلوارم، هر چه هست بردار و، به سلامت برو؛ تا نه من از بین بروم، و نه تو!!
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8369812792/download_jpeg_6.jpg
در مقایسهی اسلحهی شما، و اسلحهی چاقوکش، قدرت چاقو کجا، و قدرت نارنجک آنچنانی کجا؟؟!
این، معنی"عجز قدرت برتر" یا "ضعف قدرت برتر" است. عجز، از حفاظت جان دارندهی نارنجکی چنان قدرتمند، در برابر یک نیش چاقوی کوچک، در دست یک جیببر چاقو کش، که او را وادار به تسلیم مینماید..."
تعادل وحشت(Balance Of Terror =BOT)
برای بیان پیامدهای ناشی از "ضعفِ قدرت"، ناچاریم که دوباره از گفتارهای پیشین خود، دربارهی"تعادل وحشت"، چند سطر را بازخوانی نماییم. در گفتار شمارهی ۱۴۱، از همین سلسله گفتارها، پس از توصیف مثالی، دربارهی ضعف قدرت آمدهاست که:
انواع سه گانهی سلاحهای فوق کشتار
کشتار بوسیلهی بمبهای هسته ای یا اتمی را، " فوق کشتار" یا "برتر از قتل عام"ها نامیده اند. زیرا، هیچ یک از قتل عامهای تاریخی، مانند قتل عامهای مغول، حتی شمار قربانیان آنها، به پای یک ده هزارم ناشی از فوق کشتارهای اتمی نمیرسد. پس از کشف بمب اتم، و ساختن و کاربرد آن، قدرتهای بزرگ و حتی کوچک، بفکر ساختن فوق کشتارهای دیگری، افزون بر فوق کشتار، دست یافتهایم که آنها را، به تلخیص در اصطلاح بین المللی، به نام سلاحهای فوق کشتارهای A.B.C میشناسند:
۱)_منظور از فوق کشتار A آ، فوق کشتار اتمی است.
۲)_منظور از فوق کشتار B ب، فوق کشتارهای بیولوژیک است. مانند بخش بمب های بیماری زای شدید، چون انواع ویروسها و میکروبهای بیماریهای مسری، نظیر وبا، طاعون، ابولا و،و،و،...امثال آن.
۳)_منظور از فوق کشتارهای Cث، فوق کشتارهای شیمیاییChemistry است.مانند انواع گازهای خفه کننده، که از پیشرفت دانش شیمی نصیب انسان گشته است."
و سرانجام در تعریف معنی تعادل وحشت در گفتار شماره۱۴۰_ از همین سلسله گفتارها _چنین میخوانیم:
"معنی"تعادل وحشت"، یا ترس برابر، به کوتاهی اینست که، با دسترسی به بمب اتم، هر یک، از ترس بمباران متقابل اتمی_بنا بر فرض!_ از پیشدستی در کاربرد آن، در برابر رقیب مجهز، با شدت و احتیاط، خودداری می ورزد. زیرا، دهها موشک با کلاهک اتمی، چنان وابسته بهم، بطور متقابل تعبیه شدهاند که، با آغاز به پرتاب یک موشک از سویی، بصورت خودکار و اتوماتیک، موشک متقابل از سوی دیگر، حرکت می کند. و ناچار، در چند لحظه، هر دو کشور متخاصم، به جهنمی اتمی تبدیل میگردد!؟
در تعادل وحشت، هیچیک از طرفین، از "ویرانی مطلق!!"، نمیتوانند مصون باقی بمانند. یعنی، وحشتشان از نابودی خود، به آنها تعادل صلحی اضطراری_بنابر مشهور، "صلحی تحمیلی"_فرو میبخشد..."
عجز قدرت برتر، و تروریسم
در عصر تعادل وحشت، پدیدهی ضعف یا عجز قدرت، بیشتر منجر به تروریسم میگردد.
تروریسم، همیشه در طول تاریخ، در همه جا وجود داشته است. در ایران خودمان، فداییان اسماعیلی حسن صباح در دنیا، ضرب المثل شدهاند. که ما پیشتر در گفتار۹۶، تحت عنوان انتحاریها، هومو روبوتیکوس(انسان روبوتیک)به تفصیل بدانها پرداختهایم.
داستان عیاران، و بویژه سمک عیار _یا نسیم عیار_ نیز، مبتنی بر همین نوع تروریسم است، که آنها خنجرکشان غداری بودند، که در شبیخونهایشان یکباره، احیاناً، در تاریکی و روشنایی، مقابل قربانیان خود ظاهر میگشتند، و به اتکاء خنجر بُرّان خویش، از آنها درخواستهای مشروع، و نامشروع مینمودند.
در فیلمهای وسترن هم که عموما، بر ستایش یا نکوهش هفت تیرکشان، تند دستی آن ها و دیگر حرکات چالاک شان، مبتنی بوده است، همواره، نمونه هایی از تروریسم را مشاهده کردهایم.
لکن، تروریسمی نظیر ۱۱سپتامبر۲۰۰۱/ ۲۰ شهریور ۱۳۸۰، در امریکا که یک باره در روز روشن، در نیویورک با کوبیدن دو هواپیما، یکی پس از دیگری، به دو برج بلند تجارت جهانی، همه را به حیرت و هول و هراس دچار کرد، و بیش از ۳هزار تن را، یکباره، قربانی آتش سوزنده ساخت، نمونهی جدیدی از تروریسم، حاصل از ضعف، یا عجز قدرت برتر است.
پدیدههایی مثل داعش، بوکوحرام، الشباب، القاعده، و طالبان، و،و،و این ها، همه نمونههایی از تروریسم هایی است که، به ویژه، برای ضربه زدن به ابرقدرتها در کشاکش ضعف، یا عجز قدرت برتر جهانی در تعادل وحشت، مانند امریکا، به ستیز و کشتار دست یازیدهاند.
زیرا_مثلاً امریکا_ هنگامی که داخل کشور خود، با تروریست ها، روبرو میشود، آیا میتواند از هیچیک از قدرتهای سهگانهی بمبهای آ.ب.ث، مثلاً در افکندن آنها در نیویورک، و واشنگتن دی سی و،و،و،...استفاده نماید، و جهنم هیروشیمایی از نوباز پدید آورد؟؟!
چون که، با ارتکاب چنین عملی، پیش از آنکه تروریستها را، از میان بردارد، به فاجعهای از کشتار دسته جمعی اهالی شهرهای بزرگ خود، منجر میشود.
تا اینجا، توضیح پدیدهی شگرف ضعف، یا عجز قدرت برتر، ظاهراً به حد کافی، تشریح شده است.و حالا، به توصیف پدیدهی ضد آن، یعنی"قدرتِ ضعف"می پردازیم.
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه👇
http://s4.picofile.com/file/8369813292/20190817_100335.jpg
این، معنی"عجز قدرت برتر" یا "ضعف قدرت برتر" است. عجز، از حفاظت جان دارندهی نارنجکی چنان قدرتمند، در برابر یک نیش چاقوی کوچک، در دست یک جیببر چاقو کش، که او را وادار به تسلیم مینماید..."
تعادل وحشت(Balance Of Terror =BOT)
برای بیان پیامدهای ناشی از "ضعفِ قدرت"، ناچاریم که دوباره از گفتارهای پیشین خود، دربارهی"تعادل وحشت"، چند سطر را بازخوانی نماییم. در گفتار شمارهی ۱۴۱، از همین سلسله گفتارها، پس از توصیف مثالی، دربارهی ضعف قدرت آمدهاست که:
انواع سه گانهی سلاحهای فوق کشتار
کشتار بوسیلهی بمبهای هسته ای یا اتمی را، " فوق کشتار" یا "برتر از قتل عام"ها نامیده اند. زیرا، هیچ یک از قتل عامهای تاریخی، مانند قتل عامهای مغول، حتی شمار قربانیان آنها، به پای یک ده هزارم ناشی از فوق کشتارهای اتمی نمیرسد. پس از کشف بمب اتم، و ساختن و کاربرد آن، قدرتهای بزرگ و حتی کوچک، بفکر ساختن فوق کشتارهای دیگری، افزون بر فوق کشتار، دست یافتهایم که آنها را، به تلخیص در اصطلاح بین المللی، به نام سلاحهای فوق کشتارهای A.B.C میشناسند:
۱)_منظور از فوق کشتار A آ، فوق کشتار اتمی است.
۲)_منظور از فوق کشتار B ب، فوق کشتارهای بیولوژیک است. مانند بخش بمب های بیماری زای شدید، چون انواع ویروسها و میکروبهای بیماریهای مسری، نظیر وبا، طاعون، ابولا و،و،و،...امثال آن.
۳)_منظور از فوق کشتارهای Cث، فوق کشتارهای شیمیاییChemistry است.مانند انواع گازهای خفه کننده، که از پیشرفت دانش شیمی نصیب انسان گشته است."
و سرانجام در تعریف معنی تعادل وحشت در گفتار شماره۱۴۰_ از همین سلسله گفتارها _چنین میخوانیم:
"معنی"تعادل وحشت"، یا ترس برابر، به کوتاهی اینست که، با دسترسی به بمب اتم، هر یک، از ترس بمباران متقابل اتمی_بنا بر فرض!_ از پیشدستی در کاربرد آن، در برابر رقیب مجهز، با شدت و احتیاط، خودداری می ورزد. زیرا، دهها موشک با کلاهک اتمی، چنان وابسته بهم، بطور متقابل تعبیه شدهاند که، با آغاز به پرتاب یک موشک از سویی، بصورت خودکار و اتوماتیک، موشک متقابل از سوی دیگر، حرکت می کند. و ناچار، در چند لحظه، هر دو کشور متخاصم، به جهنمی اتمی تبدیل میگردد!؟
در تعادل وحشت، هیچیک از طرفین، از "ویرانی مطلق!!"، نمیتوانند مصون باقی بمانند. یعنی، وحشتشان از نابودی خود، به آنها تعادل صلحی اضطراری_بنابر مشهور، "صلحی تحمیلی"_فرو میبخشد..."
عجز قدرت برتر، و تروریسم
در عصر تعادل وحشت، پدیدهی ضعف یا عجز قدرت، بیشتر منجر به تروریسم میگردد.
تروریسم، همیشه در طول تاریخ، در همه جا وجود داشته است. در ایران خودمان، فداییان اسماعیلی حسن صباح در دنیا، ضرب المثل شدهاند. که ما پیشتر در گفتار۹۶، تحت عنوان انتحاریها، هومو روبوتیکوس(انسان روبوتیک)به تفصیل بدانها پرداختهایم.
داستان عیاران، و بویژه سمک عیار _یا نسیم عیار_ نیز، مبتنی بر همین نوع تروریسم است، که آنها خنجرکشان غداری بودند، که در شبیخونهایشان یکباره، احیاناً، در تاریکی و روشنایی، مقابل قربانیان خود ظاهر میگشتند، و به اتکاء خنجر بُرّان خویش، از آنها درخواستهای مشروع، و نامشروع مینمودند.
در فیلمهای وسترن هم که عموما، بر ستایش یا نکوهش هفت تیرکشان، تند دستی آن ها و دیگر حرکات چالاک شان، مبتنی بوده است، همواره، نمونه هایی از تروریسم را مشاهده کردهایم.
لکن، تروریسمی نظیر ۱۱سپتامبر۲۰۰۱/ ۲۰ شهریور ۱۳۸۰، در امریکا که یک باره در روز روشن، در نیویورک با کوبیدن دو هواپیما، یکی پس از دیگری، به دو برج بلند تجارت جهانی، همه را به حیرت و هول و هراس دچار کرد، و بیش از ۳هزار تن را، یکباره، قربانی آتش سوزنده ساخت، نمونهی جدیدی از تروریسم، حاصل از ضعف، یا عجز قدرت برتر است.
پدیدههایی مثل داعش، بوکوحرام، الشباب، القاعده، و طالبان، و،و،و این ها، همه نمونههایی از تروریسم هایی است که، به ویژه، برای ضربه زدن به ابرقدرتها در کشاکش ضعف، یا عجز قدرت برتر جهانی در تعادل وحشت، مانند امریکا، به ستیز و کشتار دست یازیدهاند.
زیرا_مثلاً امریکا_ هنگامی که داخل کشور خود، با تروریست ها، روبرو میشود، آیا میتواند از هیچیک از قدرتهای سهگانهی بمبهای آ.ب.ث، مثلاً در افکندن آنها در نیویورک، و واشنگتن دی سی و،و،و،...استفاده نماید، و جهنم هیروشیمایی از نوباز پدید آورد؟؟!
چون که، با ارتکاب چنین عملی، پیش از آنکه تروریستها را، از میان بردارد، به فاجعهای از کشتار دسته جمعی اهالی شهرهای بزرگ خود، منجر میشود.
تا اینجا، توضیح پدیدهی شگرف ضعف، یا عجز قدرت برتر، ظاهراً به حد کافی، تشریح شده است.و حالا، به توصیف پدیدهی ضد آن، یعنی"قدرتِ ضعف"می پردازیم.
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه👇
http://s4.picofile.com/file/8369813292/20190817_100335.jpg
پدیدهی شگفت قدرتِ ضعف
معمولا، سلامت، قدرت است. و بیماری، وجود ضعف، در قدرت است. همچنین نقص عضو، در معلولان، مانند معلولان جنگ، یعنی جانبازان، ضعف قدرت جسمانی به شمار میرود.
بارها دیده ایم، که فردی که اسیر ضعف قدرت جسمانی است، به ویژه اگر دارای نقص عضو است، از روی ناچاری_(و شرم بر ما، که برای جبران نقص عضو آنان، حداقل، از نظر ایجاد بیمه، و کمک های مالی، در نظم نابسامان خود، نهادهایی مددکار و دستگیر، به حد کافی و رسا، پدید نیاوردهایم!!!)_ناچار، به صورت گدایی، نقص عضو خود را، در معرض دید دیگران، قرار میدهد، و از آنان کمک مادی می طلبد. این تعامل، نوعی بهره برداری از وجود "قدرتِ ضعف" است.
تمارض، شیوهای از بهینهجویی از "قدرتِ ضعف"!!؟
کودکان را دیده ایم که، غالباً، برای نرفتن به مدرسه، یا انجام ندادن تکلیف های درسی خود، #تمارض میکنند. یعنی، خود را به بیماری می زنند. آنها، از به نمایش گذاشتن قدرت ضعف خود، سوء استفاده میکنند.
بدین ترتیب تمارضچیان، همه، چاکرانِ مخلص" #قدرت_ضعف " اند.
هنگامی که، بصورت قانونی به بانوان کارمند حامله، مرخصی چند ماهه می دهند، استناد قانونی آنها، بر پایهی تشخیص ضعف خاص آنان است، که نیاز به کمک اضافی دارند. این دریافت کمک اضافی آنان، برخورداری از "قدرت ضعف"آنان است.
همچنین مرخصیهای چند ساعته در روز، به بانوانی که کودک شیرخوار دارند، برای شیر دادن به نوزادان خود، قانونا، برخورداری از #ضعف_قدرت آنان است.
تبعیض جنسیتی، ضعف زنان، و قدرت بالقوهی ضعف آنان!!
#آپارتاید، یا #تبعیض_جنسیتی، که سوگمندانه، در طول قرن ها، در "تاریخ سنتی مذکر جهان"، از جمله در کشور ما، ادامه داشته است، یعنی برتر شمردن مردان، نسبت به زنان، و "#جنس_دوم" و ضعیف شمردن زنان، نسبت به مردان، "ضعف سنتی قدرت زنان" را در جامعه، مشخص می دارد.
باز هم، سوگمندانه، هنوز، بسیاری، زنان را،"ضعیفه!؟" مینامند.
بهینهجوئی، از قدرتِ ضعفِ زنان!!؟
حسن استفاده از این ضعف را، به عنوان قدرت، یک بار در مورد بانو تومیریس، ملکهی ماساژت ها دیدهایم.
#تومیریس، با "خلق قدرت، از این ضعف"، به #کوروش، هشدار میدهد، که اگر تو را شکست بدهم، رسوای عالم می شوی، که کوروش از زنی شکست خورده است. و اگر برنده شوی، افتخاری برای تو نیست. زیرا، میگویند کوروش بر زنی، بر"ضعیفهای"پیروز گشته است.
آزرمیدخت، دختر خسرو پرویز!
دومین همرزم تومیریس، در بهینهجوئی از قدرت ضعف زنان
در واقع آزرمیدخت، دومین زن بزرگ، و نادری است که، بشیوهی بسیار سیاستمدارانه، برای اینکه مخالفتی علیه خود بر نیانگیزد، و جنگی داخلی در ایران بر نخیزد، با سیاستی ظریفانه، بجای رد آشکار، ریشهی خواستگار آزمند خود را، از هستی بر میکند.
#آزرمیدخت، دختر #خسرو_پرویز(سلطنت۳۸=۶۲۸-۵۹۰م /زندگی۵۸=۶۲۸-?۵۷۰م)، پس از رسیدن به سلطنت،مورد خواستگاری #فرخ_هرمز _سپهبد خراسان_قرار گرفت.او همانند الگو و پیشگامش، تومیریس، دریافت که این خواستگاری، به خاطر خود او نیست. زیرا، اگر خواستگارش، واقعاً، خواستار او_ و نه آزمندِ مقامش_ میبود، باید قبلا از او، خواستگاری می کرد. و چرا این هنگام، که او به سلطنت رسیده است، از او خواستگاری می کند؟!
البته به نظرش رسید، که او قبل از رسیدن به سلطنت، یکی از دهها شاهدخت و شاهزادهی ساسانی بوده است، که در دربارها و کاخها، روزگار به سر میبردند. و سپهبد فرخ هرمز، هرگز، او یا یکی دیگر از آنان را، خواستگاری نکرده بود!؟
لکن، به محض رسیدن به سلطنت، به خواستگاری او پرداختهاست. مسلم بود، که فرخ هرمز، جاهطلبی است سیری ناپذیر، که میخواهد با همسری #آزرمیدخت، شوهر ملکهی ایران گردد. و حداقل، در سلطنت او شریک شود. از اینرو، آزرمیدخت، خواستگاری او را، ظریفانه، رد کرد.
داستان این خواستگاری، و رد ظریفانهی آزرمیدخت را، بشیوهای بمراتب ظریفتر، در دفع شر رستم سپهبد، #طبری مورخ بزرگ ما، چنین بازگو کردهاست:
"در آن هنگام، بزرگ پارسیان، #فرخ_هرمز ،سپهبد خراسان بود. و کس فرستاد و خواست که، آزرمیدخت همسر وی شود. آزرمیدخت پیغام داد که:_
_" روا نباشد، که ملکه(پادشاه)، زن کسی شود. و میدانم، که این کار برای انجام حاجت و رغبت دیگر خویش(!!!؟)خواستهای؛ فلان شب، پیش من آی."
#فرخ_هرمز چنان کرد، و به شب موعود، بر نشست و_از خراسان به مدائن_ به نزد وی شد.و آزرمیدخت، به سالار نگهبانان خویش، گفته بود، که به شب دیدار، وی را بکشند. و سالار نگهبانان، فرمان ملکه را کار بست، و #فرخ_هرمز را بکشت، و بگفت تا پای او را بکشند، و در میدان پایتخت افکنند.
و صبحگاهان، فرخ هرمز را، کشته دیدند. و ملکه، بفرمود تا پیکر او را پنهان کنند، و بدانستند، که خطایی بزرگ، از او سر زده بوده است."(#تاریخ_طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده،ج۲، ص+۷۸۳)
ادامه👇
http://s5.picofile.com/file/8369810426/22071246_18077
معمولا، سلامت، قدرت است. و بیماری، وجود ضعف، در قدرت است. همچنین نقص عضو، در معلولان، مانند معلولان جنگ، یعنی جانبازان، ضعف قدرت جسمانی به شمار میرود.
بارها دیده ایم، که فردی که اسیر ضعف قدرت جسمانی است، به ویژه اگر دارای نقص عضو است، از روی ناچاری_(و شرم بر ما، که برای جبران نقص عضو آنان، حداقل، از نظر ایجاد بیمه، و کمک های مالی، در نظم نابسامان خود، نهادهایی مددکار و دستگیر، به حد کافی و رسا، پدید نیاوردهایم!!!)_ناچار، به صورت گدایی، نقص عضو خود را، در معرض دید دیگران، قرار میدهد، و از آنان کمک مادی می طلبد. این تعامل، نوعی بهره برداری از وجود "قدرتِ ضعف" است.
تمارض، شیوهای از بهینهجویی از "قدرتِ ضعف"!!؟
کودکان را دیده ایم که، غالباً، برای نرفتن به مدرسه، یا انجام ندادن تکلیف های درسی خود، #تمارض میکنند. یعنی، خود را به بیماری می زنند. آنها، از به نمایش گذاشتن قدرت ضعف خود، سوء استفاده میکنند.
بدین ترتیب تمارضچیان، همه، چاکرانِ مخلص" #قدرت_ضعف " اند.
هنگامی که، بصورت قانونی به بانوان کارمند حامله، مرخصی چند ماهه می دهند، استناد قانونی آنها، بر پایهی تشخیص ضعف خاص آنان است، که نیاز به کمک اضافی دارند. این دریافت کمک اضافی آنان، برخورداری از "قدرت ضعف"آنان است.
همچنین مرخصیهای چند ساعته در روز، به بانوانی که کودک شیرخوار دارند، برای شیر دادن به نوزادان خود، قانونا، برخورداری از #ضعف_قدرت آنان است.
تبعیض جنسیتی، ضعف زنان، و قدرت بالقوهی ضعف آنان!!
#آپارتاید، یا #تبعیض_جنسیتی، که سوگمندانه، در طول قرن ها، در "تاریخ سنتی مذکر جهان"، از جمله در کشور ما، ادامه داشته است، یعنی برتر شمردن مردان، نسبت به زنان، و "#جنس_دوم" و ضعیف شمردن زنان، نسبت به مردان، "ضعف سنتی قدرت زنان" را در جامعه، مشخص می دارد.
باز هم، سوگمندانه، هنوز، بسیاری، زنان را،"ضعیفه!؟" مینامند.
بهینهجوئی، از قدرتِ ضعفِ زنان!!؟
حسن استفاده از این ضعف را، به عنوان قدرت، یک بار در مورد بانو تومیریس، ملکهی ماساژت ها دیدهایم.
#تومیریس، با "خلق قدرت، از این ضعف"، به #کوروش، هشدار میدهد، که اگر تو را شکست بدهم، رسوای عالم می شوی، که کوروش از زنی شکست خورده است. و اگر برنده شوی، افتخاری برای تو نیست. زیرا، میگویند کوروش بر زنی، بر"ضعیفهای"پیروز گشته است.
آزرمیدخت، دختر خسرو پرویز!
دومین همرزم تومیریس، در بهینهجوئی از قدرت ضعف زنان
در واقع آزرمیدخت، دومین زن بزرگ، و نادری است که، بشیوهی بسیار سیاستمدارانه، برای اینکه مخالفتی علیه خود بر نیانگیزد، و جنگی داخلی در ایران بر نخیزد، با سیاستی ظریفانه، بجای رد آشکار، ریشهی خواستگار آزمند خود را، از هستی بر میکند.
#آزرمیدخت، دختر #خسرو_پرویز(سلطنت۳۸=۶۲۸-۵۹۰م /زندگی۵۸=۶۲۸-?۵۷۰م)، پس از رسیدن به سلطنت،مورد خواستگاری #فرخ_هرمز _سپهبد خراسان_قرار گرفت.او همانند الگو و پیشگامش، تومیریس، دریافت که این خواستگاری، به خاطر خود او نیست. زیرا، اگر خواستگارش، واقعاً، خواستار او_ و نه آزمندِ مقامش_ میبود، باید قبلا از او، خواستگاری می کرد. و چرا این هنگام، که او به سلطنت رسیده است، از او خواستگاری می کند؟!
البته به نظرش رسید، که او قبل از رسیدن به سلطنت، یکی از دهها شاهدخت و شاهزادهی ساسانی بوده است، که در دربارها و کاخها، روزگار به سر میبردند. و سپهبد فرخ هرمز، هرگز، او یا یکی دیگر از آنان را، خواستگاری نکرده بود!؟
لکن، به محض رسیدن به سلطنت، به خواستگاری او پرداختهاست. مسلم بود، که فرخ هرمز، جاهطلبی است سیری ناپذیر، که میخواهد با همسری #آزرمیدخت، شوهر ملکهی ایران گردد. و حداقل، در سلطنت او شریک شود. از اینرو، آزرمیدخت، خواستگاری او را، ظریفانه، رد کرد.
داستان این خواستگاری، و رد ظریفانهی آزرمیدخت را، بشیوهای بمراتب ظریفتر، در دفع شر رستم سپهبد، #طبری مورخ بزرگ ما، چنین بازگو کردهاست:
"در آن هنگام، بزرگ پارسیان، #فرخ_هرمز ،سپهبد خراسان بود. و کس فرستاد و خواست که، آزرمیدخت همسر وی شود. آزرمیدخت پیغام داد که:_
_" روا نباشد، که ملکه(پادشاه)، زن کسی شود. و میدانم، که این کار برای انجام حاجت و رغبت دیگر خویش(!!!؟)خواستهای؛ فلان شب، پیش من آی."
#فرخ_هرمز چنان کرد، و به شب موعود، بر نشست و_از خراسان به مدائن_ به نزد وی شد.و آزرمیدخت، به سالار نگهبانان خویش، گفته بود، که به شب دیدار، وی را بکشند. و سالار نگهبانان، فرمان ملکه را کار بست، و #فرخ_هرمز را بکشت، و بگفت تا پای او را بکشند، و در میدان پایتخت افکنند.
و صبحگاهان، فرخ هرمز را، کشته دیدند. و ملکه، بفرمود تا پیکر او را پنهان کنند، و بدانستند، که خطایی بزرگ، از او سر زده بوده است."(#تاریخ_طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده،ج۲، ص+۷۸۳)
ادامه👇
http://s5.picofile.com/file/8369810426/22071246_18077
انتقامجویی شخصی پسر فرخ هرمز، از آزرمیدخت، پادشاه ایران
و #رستم، پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، #یزدگرد او را، به جنگ عربان فرستاد؛ به خراسان جانشین پدر بود. و چون از کشتن پدر خبر یافت، با سپاهی بزرگ، به مداین آمد، چشمان آزرمیدخت را، #میل_کشید، و او را بکشت...مدت پادشاهی آزرمیدخت ۶ ماه بود." (#تاریخ_طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، ج۲، صص۷۸۴_۷۸۳ )
و این رستم، چنانچه در متن اشاره رفت، #رستم پسرِ #فرخ_هرمز است که، دستش بخون #ملکه_آزرمیدخت ، بخاطر یک انتقام جوئی شخصی، و ناکامی ارضای #اسافل_اعضای پدرش، آلوده شدهاست!!؟؟ و فرونشاندن انتقام شخصی خود را، در آستانهی حملهی اعراب به ایران، بر مصلحت کشور خویش، ترجیح داده است!!؟؟
این روش او، با پادشاه کشورش، و ایجاد تزلزل در سلطنت ساسانی بوده است. و آنگاه همین مرد، از چرائی حملهی اعراب به ایران_در جنگ قادسیه، ۱۵ه.ق/۶۳۶م_ و ضعف ایران در برابر اعراب، شکایت میکند. در صورتیکه او باید می گفت:
_"این نتیجه، از ما ست که بر ما ست."
_"خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"
سیده ملک خاتون، سومین بهینه جو، از ضعف قدرت زنانه!!
و اینک، سومین موردی را که ما در تاریخ خود، فرا یافتهایم، مورد سیده ملک خاتون است. که با همین استدلال " #قدرت_ضعف_زنانه"، محمود غزنوی را، که طمع به ملک او دوخته بود، بر سر جای خود نشانده است.
سیده ملک خاتون(زندگی۵۷=۴۱۹-?۳۶۲ه.ق/ ۱۰۲۹-?۹۷۲م)_ یا شیرین دخت، دختر سپهبد رستمِ طبری_ملکه و از فرمانروایان #آل_بویه(۱۲۷=۴۴۷-۳۲۰ه.ق/ ۱۰۵۵-۹۳۲م) بوده است. او، اولین زن حکومتگر شیعی مذهب، در تاریخ ایران، و از خاندان باوندیان طبرستان بود.
سیده شیرین دخت_ ملک خاتون_ همسر فخرالدوله دیلمی(سلطنت۱۴=۳۸۷-۳۷۳ه.ق/ ۹۹۷-۹۸۴م)، و همچنین، مادر دو تن از شاهان آل بویه، به نامهای "شمسالدوله" و "مجدالدوله" دیلمی بودهاست.
سیده ملک خاتون، پس از مرگ همسرش_فخرالدوله دیلمی(زندگی۴۶=۳۸۷-۳۴۱ه.ق/ ۹۹۷-۹۵۲م)_ پسران او به پادشاهی ری و همدان رسیدند. و به سبب اینکه، پسران او هنوز در سنین خردسالی به سر میبردند، ادارهی امور و #نیابت_سلطنت، به همسر فخرالدوله، سیده ملک خاتون، واگذار گردید. او از شعبان ۳۸۵ تا ۴۱۹ه.ق _در مجموع حدود ۳۵ سال_ رسما، حکومت را بطور کامل در دست داشتهاست، و بهصورت قانونی بر آل بویه، با مدیریت بسیار نیک فرجام، حکومت می کردهاست.
جنبههای مثبت شخصیت سیده ملک خاتون، در ابعاد فرهنگی، مذهبی، سیاسی و مدیریتی مورد توجه مورخین قرار گرفتهاست.
از جمله، #عنصر_المعالی_ نویسندهی کتاب ارزندهی #قابوس_نامه_ دربارهی سیده ملک خاتون چنین مینویسد:
«زنی ملکزاده، عفیفه و زاهد بود.»( قابوس نامه، تصحیح فقید شادروان #دکتر_غلامحسین_یوسفی، انتشارات: علمی فرهنگی، ۱۳۴۵، ص ۱۴۶)
آنچه سیده ملک خاتون را، بیش از هر چیز دیگری مورد توجه مورّخان قرار داده، نقش سیاسی او، در دورهی حکومت همسرش فخرالدوله، و فرزندش مجدالدوله است.
#فخرالدوله، در طول دوران اولیهی حکومتش، تا پیش از مرگ وزیر نامور زیدی مذهبش صاحب بن عباد(۵۹=۳۸۵-۳۲۶ه.ش/ ۹۹۵-۹۳۸م) بر پایهی مشورتهای او، حکومت می ورزید. لکن، پس از مرگ صاحب بن عباد، سیده ملک خاتون، مورد اعتمادترین مشاور او می بود.
محمد عوفی(۷۳=۶۳۹-۵۶۶ه.ق/۱۲۴۲-۱۱۷۱م)_معاصر جوانی سعدی_ گزینه نویس برجستهی حکایتهای آموزنده، و عبرت آمیز از تاریخ ایران، دربارهی شخصیت #سیده_ملک_خاتون، و بهینه جوئی اش، از #قدرت_ ضعف_زنانه، در برابر زیاده خواهی #محمود_غزنوی ، در جوامع الحکایات خود، اینچنین اظهار نظر میکند:
"آوردهاند، که در عهد سلطان محمود، در ری زنی بود، پادشاه آن ولایت، که او را سیده گفتندی. و او، زنی عظیم دانا و زیرک و کاردان بود، و زن فخرالدوله بود.
چون فخرالدوله، به رحمت حق پیوست، او را پسری ماند، مجدالدوله، و آن پسر بزرگ بود، و لکن، ناخلف بود. و پادشاهی را نمی شایست، پس نام ملک، بر وی می بود، اما مادرش کار میراند. در ری و اصفهان ۳۷ سال_(درستتر ۳۵ سال است)_ پادشاهی کرد.
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست ششم👇
http://s3.picofile.com/file/8369810784/56436565_389290988322113_1923128361862552154_n.jpg
و #رستم، پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، #یزدگرد او را، به جنگ عربان فرستاد؛ به خراسان جانشین پدر بود. و چون از کشتن پدر خبر یافت، با سپاهی بزرگ، به مداین آمد، چشمان آزرمیدخت را، #میل_کشید، و او را بکشت...مدت پادشاهی آزرمیدخت ۶ ماه بود." (#تاریخ_طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، ج۲، صص۷۸۴_۷۸۳ )
و این رستم، چنانچه در متن اشاره رفت، #رستم پسرِ #فرخ_هرمز است که، دستش بخون #ملکه_آزرمیدخت ، بخاطر یک انتقام جوئی شخصی، و ناکامی ارضای #اسافل_اعضای پدرش، آلوده شدهاست!!؟؟ و فرونشاندن انتقام شخصی خود را، در آستانهی حملهی اعراب به ایران، بر مصلحت کشور خویش، ترجیح داده است!!؟؟
این روش او، با پادشاه کشورش، و ایجاد تزلزل در سلطنت ساسانی بوده است. و آنگاه همین مرد، از چرائی حملهی اعراب به ایران_در جنگ قادسیه، ۱۵ه.ق/۶۳۶م_ و ضعف ایران در برابر اعراب، شکایت میکند. در صورتیکه او باید می گفت:
_"این نتیجه، از ما ست که بر ما ست."
_"خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"
سیده ملک خاتون، سومین بهینه جو، از ضعف قدرت زنانه!!
و اینک، سومین موردی را که ما در تاریخ خود، فرا یافتهایم، مورد سیده ملک خاتون است. که با همین استدلال " #قدرت_ضعف_زنانه"، محمود غزنوی را، که طمع به ملک او دوخته بود، بر سر جای خود نشانده است.
سیده ملک خاتون(زندگی۵۷=۴۱۹-?۳۶۲ه.ق/ ۱۰۲۹-?۹۷۲م)_ یا شیرین دخت، دختر سپهبد رستمِ طبری_ملکه و از فرمانروایان #آل_بویه(۱۲۷=۴۴۷-۳۲۰ه.ق/ ۱۰۵۵-۹۳۲م) بوده است. او، اولین زن حکومتگر شیعی مذهب، در تاریخ ایران، و از خاندان باوندیان طبرستان بود.
سیده شیرین دخت_ ملک خاتون_ همسر فخرالدوله دیلمی(سلطنت۱۴=۳۸۷-۳۷۳ه.ق/ ۹۹۷-۹۸۴م)، و همچنین، مادر دو تن از شاهان آل بویه، به نامهای "شمسالدوله" و "مجدالدوله" دیلمی بودهاست.
سیده ملک خاتون، پس از مرگ همسرش_فخرالدوله دیلمی(زندگی۴۶=۳۸۷-۳۴۱ه.ق/ ۹۹۷-۹۵۲م)_ پسران او به پادشاهی ری و همدان رسیدند. و به سبب اینکه، پسران او هنوز در سنین خردسالی به سر میبردند، ادارهی امور و #نیابت_سلطنت، به همسر فخرالدوله، سیده ملک خاتون، واگذار گردید. او از شعبان ۳۸۵ تا ۴۱۹ه.ق _در مجموع حدود ۳۵ سال_ رسما، حکومت را بطور کامل در دست داشتهاست، و بهصورت قانونی بر آل بویه، با مدیریت بسیار نیک فرجام، حکومت می کردهاست.
جنبههای مثبت شخصیت سیده ملک خاتون، در ابعاد فرهنگی، مذهبی، سیاسی و مدیریتی مورد توجه مورخین قرار گرفتهاست.
از جمله، #عنصر_المعالی_ نویسندهی کتاب ارزندهی #قابوس_نامه_ دربارهی سیده ملک خاتون چنین مینویسد:
«زنی ملکزاده، عفیفه و زاهد بود.»( قابوس نامه، تصحیح فقید شادروان #دکتر_غلامحسین_یوسفی، انتشارات: علمی فرهنگی، ۱۳۴۵، ص ۱۴۶)
آنچه سیده ملک خاتون را، بیش از هر چیز دیگری مورد توجه مورّخان قرار داده، نقش سیاسی او، در دورهی حکومت همسرش فخرالدوله، و فرزندش مجدالدوله است.
#فخرالدوله، در طول دوران اولیهی حکومتش، تا پیش از مرگ وزیر نامور زیدی مذهبش صاحب بن عباد(۵۹=۳۸۵-۳۲۶ه.ش/ ۹۹۵-۹۳۸م) بر پایهی مشورتهای او، حکومت می ورزید. لکن، پس از مرگ صاحب بن عباد، سیده ملک خاتون، مورد اعتمادترین مشاور او می بود.
محمد عوفی(۷۳=۶۳۹-۵۶۶ه.ق/۱۲۴۲-۱۱۷۱م)_معاصر جوانی سعدی_ گزینه نویس برجستهی حکایتهای آموزنده، و عبرت آمیز از تاریخ ایران، دربارهی شخصیت #سیده_ملک_خاتون، و بهینه جوئی اش، از #قدرت_ ضعف_زنانه، در برابر زیاده خواهی #محمود_غزنوی ، در جوامع الحکایات خود، اینچنین اظهار نظر میکند:
"آوردهاند، که در عهد سلطان محمود، در ری زنی بود، پادشاه آن ولایت، که او را سیده گفتندی. و او، زنی عظیم دانا و زیرک و کاردان بود، و زن فخرالدوله بود.
چون فخرالدوله، به رحمت حق پیوست، او را پسری ماند، مجدالدوله، و آن پسر بزرگ بود، و لکن، ناخلف بود. و پادشاهی را نمی شایست، پس نام ملک، بر وی می بود، اما مادرش کار میراند. در ری و اصفهان ۳۷ سال_(درستتر ۳۵ سال است)_ پادشاهی کرد.
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست ششم👇
http://s3.picofile.com/file/8369810784/56436565_389290988322113_1923128361862552154_n.jpg
چون سلطان محمود شنید، که پادشاهی عراق، به اسم و رسم زنی است؛ به نزدیک او رسول فرستاد و گفت که:_
" باید که خطبه و سکه به نام من کنی، و خراج بپذیری و بفرستی. و اگر از آنچه گفتم ابا نمایی، با لشکر جرار، و حشم بیشمار بدان دیار تازم، و ملک و دولت تو را براندازم. چون رسول برفت، و پیغام بگذارد، سیده ملک خاتون رسول را گفت: _
_"برو، و سلطان محمود را بگوی، که تا شوهر من، فخرالدوله، در حیات بود؛ مرا این اندیشه بود که مبادا، تو قصد دیار من کنی. اما، چون او به رحمت ایزدی پیوست، و ملک به من رسید، آن اندیشه به کلی از دل من برخاست. که با خود اندیشه کردهام، که محمود پادشاهی بزرگ است، و این قدر داند، که این چنین پادشاه بزرگی را، به جنگ زنی نباید رفت.
و اکنون، من جنگ با تو را آماده ام. اگر از تو به هزیمت شوم، مرا عاری نبود، که گفتهاند: "گریز از چو تو پادشه، ننگ نیست"
اما، اگر تو، از من، شکست بخوری، برای تو ننگی بزرگ باشد. و برای من فخر است، که خلق تو را ملامت کنند، که از زنی شکست خورد.
چون این جواب، به سمع سلطانمحمود رسید، هرگز، ذکر عراق نکرد؛ و به زیرکی و کفایت آن زن، مُلک ری، از آسیب دشمنان، مصون ماند."
( #جوامع_الحکایات، تصحیح دکتر امیربانو مصفا، و دکتر مظاهر مصفا، قسم سوم، باب ۲۲، ص+۶۴۴/ همچنین رک: قابوس نامه، تصحیح دکتر یوسفی، انتشارات: علمی فرهنگی،۱۳۴۵، ص۱۴۶/ افزون بر اینها، رک به: ناصر نجمی(۸۵=۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش): ملک خاتون شیرزن دیالمه، تهران: نشر علم، ۱۳۷۶)
مزار سیده ملک خاتون، زیارتگاه مردمان
پایتخت سیده ملک خاتون، در شهر ری بوده است. و هم اکنون نیز مزار او، در میانه شهرری و تهران، در جادهی خاوران، در جنوب شرقی تهران قرار دارد. خوشنامی او موجب شده است، که او همانند یک امامزاده، مورد زیارت بسیاری از مردمان قرار گیرد.
در خور تامل است که چند پادشاه مذکر، در تاریخ ۲۵۰۰ سالهی ایران، قبرشان مشخص است، و افزون بر این، بگونهی قدیسان، یا امامزادگان زیارتگاه مردمان است؟؟
لکن، با جرات می توان گفت، که شمار مشخص #مزار_پادشاهان_ایران، در ایران کنونی، بشمار حتی انگشتان یک دست هم، نمی رسد.
آیا چنین وضعی، نشان #شاه_پرستی ایرانیان است، یا #شاه_ستیزی آنان؟؟! در صورتیکه شمار قدیسان مورد احترام مردم ایران_ مشهور به امامزادهگان_ از شمار هزارها، نیز فراتر می رود. و با شگفتی تمام می بینیم، در میان این هزارگان از امامزادگان، سیده ملک خاتون، یکی از برجستگان آنان بشمار می رود. در میان ایرانیان، به مقام قدیسی رسیده، و در طول قرن ها، همچنان، هنوز، مزارش زیارتگاه مردمان است!!
آیا، در قداست این بزرگ بانو، سهم خلاق او، در #بهینه_جوئی_از_ضعف_قدرت، در رابطه با، قدر قدرت مذکری، چون محمود غزنوی و پیروزی او در این پیکار، سهمی ناچیز بوده است؟؟!
آری، چنین کنند بزرگان، چو کرد باید کار!!؟
مقایسهی طول دوران سیده ملک خاتون با پهلوی دوم چقدر به یکدیگر نزدیک اند!! سیده ملک خاتون، ۳۵ سال تمام، و پهلوی دوم ۳۷ سال، سلطنت کرده اند.
موجب شگفتی است، که #پهلوی_دوم، که تا این اندازه به سنت نظام شاهنشاهی ایران، اهمیت می داد، که اعتقاد به آنرا در اعلام تشکیل #حزب_رستاخیز خود، از ضروریات عضویت در حزب رستاخیز ایران، مقرر داشته بود، کوچکترین یادی از سیده ملک خاتون نکرده است.
و بالاتر از این، همسرش که هر چند وقت یکبار، برای افتتاح کاروانسرایی بازسازی شده، بعنوان یک موزهی تاریخی، حضور می یافت، هرگز، دست کم، با تبلیغات متداول و عکس و تجلیل، دیده نشد، که از سیده ملک خاتون، که بحق عنوان شهبانویی از آن او بوده است، زیارتی نموده باشد!!!؟؟
مردم هم، چه بدرقه ای از رفتن شاه ایران نمودند، و هنوز چه استقبالی، کم و بیش، پس از یک هزار سال، در زیارت شهبانوی مردمی خویش، سیده ملک خاتون، می نمایند؟؟!!
#سیده_ملک_خاتون، به تاریخ هویت فرهنگی مردم ایران، تعلق دارد. در صورتیکه بیشتر از عموم پادشاهان مذکر ایران، به هویت #خط_سیاسی نا مردمی متعلق اند.
شما که به افتخار فرهنگ مردمی خود، معتقدید، آیا تاکنون برای ادای احترام، به زیارت این شاهبانوی مردمی ایران، که دست کم، ۳۵ سال ملک ری، اصفهان، همدان و بخش مهمی از حومهی تهران، شهریار و دیگر روستاها و شهرکهای این قلمرو وسیع را، از تجاوز تاراجگر، و ویرانگر #معبد_سومنات_محمود غزنوی_در امان داشته است، نائل آمدهاید؟؟! آیا براستی، زیارت او، به احترام و بزرگداشتی آگاهانه نمی ارزد؟؟!!
و این تفاوتی، در میان اهمیت دادن به هویت فرهنگ مردمی، در برابر هویت جویی، از خط سلطنت نامردمی جباران مذکر ایران است.
و این قصه ادامه دارد
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s2.picofile.com/file/8369811384/20190817_103421.jpg
" باید که خطبه و سکه به نام من کنی، و خراج بپذیری و بفرستی. و اگر از آنچه گفتم ابا نمایی، با لشکر جرار، و حشم بیشمار بدان دیار تازم، و ملک و دولت تو را براندازم. چون رسول برفت، و پیغام بگذارد، سیده ملک خاتون رسول را گفت: _
_"برو، و سلطان محمود را بگوی، که تا شوهر من، فخرالدوله، در حیات بود؛ مرا این اندیشه بود که مبادا، تو قصد دیار من کنی. اما، چون او به رحمت ایزدی پیوست، و ملک به من رسید، آن اندیشه به کلی از دل من برخاست. که با خود اندیشه کردهام، که محمود پادشاهی بزرگ است، و این قدر داند، که این چنین پادشاه بزرگی را، به جنگ زنی نباید رفت.
و اکنون، من جنگ با تو را آماده ام. اگر از تو به هزیمت شوم، مرا عاری نبود، که گفتهاند: "گریز از چو تو پادشه، ننگ نیست"
اما، اگر تو، از من، شکست بخوری، برای تو ننگی بزرگ باشد. و برای من فخر است، که خلق تو را ملامت کنند، که از زنی شکست خورد.
چون این جواب، به سمع سلطانمحمود رسید، هرگز، ذکر عراق نکرد؛ و به زیرکی و کفایت آن زن، مُلک ری، از آسیب دشمنان، مصون ماند."
( #جوامع_الحکایات، تصحیح دکتر امیربانو مصفا، و دکتر مظاهر مصفا، قسم سوم، باب ۲۲، ص+۶۴۴/ همچنین رک: قابوس نامه، تصحیح دکتر یوسفی، انتشارات: علمی فرهنگی،۱۳۴۵، ص۱۴۶/ افزون بر اینها، رک به: ناصر نجمی(۸۵=۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش): ملک خاتون شیرزن دیالمه، تهران: نشر علم، ۱۳۷۶)
مزار سیده ملک خاتون، زیارتگاه مردمان
پایتخت سیده ملک خاتون، در شهر ری بوده است. و هم اکنون نیز مزار او، در میانه شهرری و تهران، در جادهی خاوران، در جنوب شرقی تهران قرار دارد. خوشنامی او موجب شده است، که او همانند یک امامزاده، مورد زیارت بسیاری از مردمان قرار گیرد.
در خور تامل است که چند پادشاه مذکر، در تاریخ ۲۵۰۰ سالهی ایران، قبرشان مشخص است، و افزون بر این، بگونهی قدیسان، یا امامزادگان زیارتگاه مردمان است؟؟
لکن، با جرات می توان گفت، که شمار مشخص #مزار_پادشاهان_ایران، در ایران کنونی، بشمار حتی انگشتان یک دست هم، نمی رسد.
آیا چنین وضعی، نشان #شاه_پرستی ایرانیان است، یا #شاه_ستیزی آنان؟؟! در صورتیکه شمار قدیسان مورد احترام مردم ایران_ مشهور به امامزادهگان_ از شمار هزارها، نیز فراتر می رود. و با شگفتی تمام می بینیم، در میان این هزارگان از امامزادگان، سیده ملک خاتون، یکی از برجستگان آنان بشمار می رود. در میان ایرانیان، به مقام قدیسی رسیده، و در طول قرن ها، همچنان، هنوز، مزارش زیارتگاه مردمان است!!
آیا، در قداست این بزرگ بانو، سهم خلاق او، در #بهینه_جوئی_از_ضعف_قدرت، در رابطه با، قدر قدرت مذکری، چون محمود غزنوی و پیروزی او در این پیکار، سهمی ناچیز بوده است؟؟!
آری، چنین کنند بزرگان، چو کرد باید کار!!؟
مقایسهی طول دوران سیده ملک خاتون با پهلوی دوم چقدر به یکدیگر نزدیک اند!! سیده ملک خاتون، ۳۵ سال تمام، و پهلوی دوم ۳۷ سال، سلطنت کرده اند.
موجب شگفتی است، که #پهلوی_دوم، که تا این اندازه به سنت نظام شاهنشاهی ایران، اهمیت می داد، که اعتقاد به آنرا در اعلام تشکیل #حزب_رستاخیز خود، از ضروریات عضویت در حزب رستاخیز ایران، مقرر داشته بود، کوچکترین یادی از سیده ملک خاتون نکرده است.
و بالاتر از این، همسرش که هر چند وقت یکبار، برای افتتاح کاروانسرایی بازسازی شده، بعنوان یک موزهی تاریخی، حضور می یافت، هرگز، دست کم، با تبلیغات متداول و عکس و تجلیل، دیده نشد، که از سیده ملک خاتون، که بحق عنوان شهبانویی از آن او بوده است، زیارتی نموده باشد!!!؟؟
مردم هم، چه بدرقه ای از رفتن شاه ایران نمودند، و هنوز چه استقبالی، کم و بیش، پس از یک هزار سال، در زیارت شهبانوی مردمی خویش، سیده ملک خاتون، می نمایند؟؟!!
#سیده_ملک_خاتون، به تاریخ هویت فرهنگی مردم ایران، تعلق دارد. در صورتیکه بیشتر از عموم پادشاهان مذکر ایران، به هویت #خط_سیاسی نا مردمی متعلق اند.
شما که به افتخار فرهنگ مردمی خود، معتقدید، آیا تاکنون برای ادای احترام، به زیارت این شاهبانوی مردمی ایران، که دست کم، ۳۵ سال ملک ری، اصفهان، همدان و بخش مهمی از حومهی تهران، شهریار و دیگر روستاها و شهرکهای این قلمرو وسیع را، از تجاوز تاراجگر، و ویرانگر #معبد_سومنات_محمود غزنوی_در امان داشته است، نائل آمدهاید؟؟! آیا براستی، زیارت او، به احترام و بزرگداشتی آگاهانه نمی ارزد؟؟!!
و این تفاوتی، در میان اهمیت دادن به هویت فرهنگ مردمی، در برابر هویت جویی، از خط سلطنت نامردمی جباران مذکر ایران است.
و این قصه ادامه دارد
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s2.picofile.com/file/8369811384/20190817_103421.jpg
گفتار شمارهی ۱۵۶
یکشنبه ۳ شهریور ۹۸/ ۲۵ اوت ۲۰۱۹
_ناجوانمردی محمود غزنوی
_حمله، ویرانی، تاراج و به آتش کشیدن مُلک ری
_معتزله، و ریاکاری محمود غزنوی
_یک بیلانِ رسوا، به نام مذهب
_فاتحهی بیالحمد برای مرگ منطق، فلسفه، و دانش!!؟
_یک استثناء در قاعده: سیده ملک خاتون
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت: چشم تنگ دنیا دوست را!؟:
_یا قناعت پر کند!؟
_یا خاک گور!؟
#گلستان، باب سوم=در فضیلت قناعت/ح۲۲
ناجوانمردی محمود غزنوی
این گفتهی #عوفی، که محمود غزنوی"هرگز، ذکر عراق نکرد"_ که در گفتار شمارهی ۱۵۵ مورد استناد قرار گرفت_حقیقتی ناتمام است. و معنی درست را ابراز نمیدارد. درستتر آنست که بگوئیم:_
_محمود غزنوی، تا زمانی که سیده ملک خاتون زنده بود؛ فکر حمله به قلمرو فرمانروایی سیده را، به زحمت در خاطر، متوقف داشتهبود. لکن، پس از مرگ سیده، در ۴۱۹ه.ق/۱۰۲۸م، محمود که هنوز تا حدود دو سال و اندی_ تا ۴۲۱ه.ق/۱۰۳۰م_ زندگیاشادامه داشت، آخرین فرصت خود را، برای عقدهگشایی خویش، در حمله به ملک ری، به انجام رسانید.
محمود غزنوی، از "وقاحت" خود شیفتگی همهی خودکامگان، بهحد کافی برخوردار بودهاست!!؟ لحظهای با دقت به روایت تاریخ، بنگریم، محمود که هیچگونه خدمتی به مُلک ری، نکردهبودهاست، به #سیده_ملک_خاتون پیغام میدهد که:_
۱)_ تو باید در مملکت خودت، به نام من خطبه بخوانی!!!
باید توجه کرد، که خطبه خواندن به نام کسی، عموما، در نماز جمعه، هر هفته تکرار میشدهاست.
۲)_ و همچنین، سکه، پول رایج کشورت را، به نام من، بزنی!!!
معنیاش اینست که آن ملک _ ملک ری و کل قلمرو فرمانروایی ملکه سیده خاتون_ از آنِ اوست. و ملکه سیده خاتون، هیچ کاره، و یا دست نشاندهی محمود غزنوی است.
۳)_و به من خراج بدهی!!!
مستعمرهای، با چنین سود صد در صد، دیگر کجا می توان یافت؟؟! محمود غزنوی، در مقر سلطنت خودش، هزینهها از جمله، حقوق سرسام آور سربازان مزدور خود را، باید بپردازد. ولی، در ملک ری، هیچگونه هزینهای، پرداختش به عهدهی او نبودهاست. اما، مالیاتش را، به نام #خراج باید به محمود غزنوی بپردازند!!؟
بنابر این ذکر "ناجوانمردی، و وقاحت"، در برابر خواستههای پر طمع، و جهانخواری سیری ناپذیر محمود غزنوی، یک تهمت، یا ناسپاسی، و یا دشنام تهی نیست. بلکه، حداقل بیان، در توصیف بیشرمی اوست. و این، خلاصهای از مفهوم مندرج در ضمن کلمهی "سلطان مستبد" است.
محمود غزنوی_چنانکه تاکنون ملاحظه نمودهایم_ از گزیدگان #اژدهای_قدرت بودهاست؛ سیری ناپذیر، نابسنده به آنچه که داشتهاست. حتی، نسبت به قلمروی که، کوچکترین زحمتی برای آن نکشیدهبودهاست، میخواهد که آنرا به استعمار خود در آورد، و بگوید که آنجا هم، از آنِ من است. و یا، آنجا هم، مرا پیشوای خود میدانند. و به نامِ "من"، در خطبهها و سکههای خویش، تبرک، و توسل میجویند!!؟
حمله، ویرانی، تاراج و به آتش کشیدن ملک ری
سلطان محمود، در مدت کوتاهی که پس از مرگ سیده ملک خاتون، تا مرگ خویش، فرصت داشتهاست_(۴۲۱-۴۱۹ه.ق/۱۰۳۰-۱۰۲۸م)_در سال ۴۲۰ه.ق/ ۱۰۲۹م، درست یکسال پس از مرگ سیده ملک خاتون_ #مسعود، ولیعهد و پسر خویش را، مامور اجرای حمله به ملک ری میکند، و کتابخانهی شهر ری را، که از بزرگترین کتابخانههای ایران بودهاست، آتش میزند.
ملک ری، بویژه به سبب زندگانی، و مزار حضرت عبدالعظیم حسنی(۷۹=۲۵۲-۱۷۳ه.ق/۸۶۶-۷۸۹م)از نوادگان #امام_حسن_مجتبی(ع)، مشهور به عالم آل محمد(ص)، مورد تایید و احترام حضرت #ثامن_الائمه، علیبنموسیالرضا(ع)_ برای شیعیان از اهمیت ویژهای برخوردار بودهاست. در نتیجه کتابخانهی شهر ری، یکی از استثنائیترین مکانها، برای ادبیات تشیع بشمار میرفتهاست. وجود حضرت عبدالعظیم، در ملک ری، و تدریس او به دانشجویان بسیارش، ری را به پایگاه یکی از قلمروهای استوار، و پر غنیمت دانشگاهی شیعیان، بدل نمودهبودهاست.
حضرت عبدالعظیم، در نظر شیعیان از مقامی برخوردار بودهاست، که زیارت او را، برابر با زیارت سالار شهیدان در کربلا، برابر دانستهاند(مَن زارَ عبدالعظیم الحسنی بِرِی، کَمَن زارَ الحسینَ بِکربلا...)
از اینرو، حملهی محمود غزنوی، به ملک ری _که شرح مختصر آن در ذیل میآید_ به بهانهی قرمطی کشی محمود غزنوی نیز، در عالم تسنن، و در دستگاه #خلافت_عباسی، مسلما، بر شهرت و اعتبار وی، میافزودهاست.
ادامه در پست دوم👇
http://s3.picofile.com/file/8370447784/20190824_231616.jpg
کلود کاهنClaude Cahen(۸۲=۱۹۹۱-۱۹۰۹م/۱۳۷۰-۱۲۸۸ه.ش)، خاورشناس، و از جملهی نویسندگان #تاریخ_کمبریج است، که به افشای این رسوائی، در سطح بینالمللی پرداختهاست. مترجم و مورخ فرزانه، یعقوب آژند(++۱۳۲۸ه.ش/ ۱۹۴۹م)، که ترجمههایش نشان میدهد، که تا از اعتبار نوشتهای مطمئن نشود، به ترجمهی آن همت نمیگمارد؛ به ترجمهی کتاب ارزندهی بویهیان_ دیلمیان_ پرداختهاست. در این اثر، دربارهی جرم مشترک محمود و مسعود_پدر و پسر_ در فاجعهی حمله به ری، میخوانیم که چگونه مسعود، چون کاسهی گرمتر از آش، به عقدهگشایی پدرش_یاد آور #رستم_فرخزاد، که بخاطر انتقام جوئی از محرومیت #اسافل_اعضای پدرش، به کور کردن و کشتن بانو #آزرمیدخت، پادشاه ساسانی، درست زمانی که ایران، بخاطر نزدیکی به حملهی اعراب، به انسجام و نظم هر چه بیشتر ارکان سلطنت، نیازمند بودهاست_ بعنوان تمرین قساوت خودکامهی آینده، به ویرانی، قتل عام، و آتش زدن کتابخانههای ملک ری، میپردازد:_
_"... محمود غزنوی، در سال۴۲۰ه.ق/۱۰۲۸م، فرزند خود، مسعود را برای تصرف ری گسیل داشت. نیروهای نظامی، زیر فرماندهی مسعود، به قتل عام شیعیان، پرداختند، و کتابخانهها، و خزاین آنها، و نیز #معتزلیان را، به باد فنا دادند."(کلود کاهن: بویهیان، ترجمهی یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۸۴، ص۳۱)
یک بیلانِ رسوا، به نام مذهب
همچنین در کتاب یاد شدهی"بویهیان"، از کلود کاهن، میخوانیم که:
"به سخن گردیزی، به امیرمحمود خبر آوردند، که در شهر ری و نواحی آن، "مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیارند". دستور داد، تا کسانی را که بدان مذهب منسوب بودند، حاضر سازند، و سنگ ریز کنند و کی آویختگان بفرمود [آنها را] سوختن."( گردیزی: #زین_الاخبار، تصحیح عبدالحی حبیبی، دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ص ۴۱۸/ #مجمل_التواریخ، تصحیح محمدتقی بهار ملکالشعرا و ویراستاری علی اصغر عبداللهی. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۸۳، ص۴۰۴/ #بویهیان، ص ۱۸۱)
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش! مخوانش پسر
یکی از موارد مصداق راستین این ضرب المثل است که :
عاقبت، گرگ زاده، گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۴
معتزله، و ریاکاری محمود غزنوی
دربارهی #معتزله، ما به تفصیل، در همین سلسله گفتارها_در گفتار ۱۱۰_ به حد کفایت، توضیح دادهایم.
افزون بر آن، معتزله، در حقیقت گروه کوچکی از مسلماناناند، که در برابر"وحی"، به استدلال عقلانی نیز، در استنباطهای احکام شرعی، اهمیت میدادهاند. کوتاه سخن، تنها گروهی که در میان فرقههای اسلامی، اطلاق عنوان اصحاب"اصالت عقل"(راسیونالیسم) برازندهی آنها است، تنها همین گروهاند.
از آنجا که، شیعیان نیز، عقل را، یکی از ارکان استنباط در اجتهاد، در مسائل فقهی میدانند، ناچار، به معتزله، یعنی اصحاب اصالت عقل، بسیار نزدیکاند.
نکتهای را که #کلود_کاهن ، در کتاب بویهیان یا دیلمیان خود، بدان توجه نموده، و بر آن پا فشردهاست، اینست که در شهر "ری"، در کنار مزار حضرت عبدالعظیم_عالم اهل بیت_ شیعیان با اجتماع نسبتا بزرگی میزیستهاند؛ و معتزله نیز، بعلت اتکاء به #اصالت_عقل، در کنار شیعیان، از موهبت همزیستی مسالمت آمیز، برخوردار بودهاند. و به همین دلیل، محمود غزنوی، با تظاهرش به پیروی از اهل سنت، و بویژه با وابستگیاش به خلافت عباسی، به شدت با معتزله نیز، دشمنی میورزیدهاست. و در حملهی مسعود غزنوی به ملک ری_ یعنی به مامن شیعیان و معتزلیان_ نه تنها شیعیان، بلکه #معتزله را نیز، قتل عام میکنند.
چنانکه که ما میدانیم، فلسفه و منطق، بویژه بر اصالت عقل مبتنی است. و در این رهگذر، ما به یکی از دلائل عدم پیشرفت فلسفه، در جهان اسلام، نیز، پی میبریم، که نه تنها مذهب اهل سنت، بلکه قدرتهای سیاسی سلطنت مآب مانند غزنویان نیز، با هرگونه بحث عقلانی و فلسفی، دشمنی میورزیدهاند، و به ایجاد خفقان بر آنها افتخار مینمودهاند.
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s4.picofile.com/file/8370445750/20190824_224809.jpg
_"... محمود غزنوی، در سال۴۲۰ه.ق/۱۰۲۸م، فرزند خود، مسعود را برای تصرف ری گسیل داشت. نیروهای نظامی، زیر فرماندهی مسعود، به قتل عام شیعیان، پرداختند، و کتابخانهها، و خزاین آنها، و نیز #معتزلیان را، به باد فنا دادند."(کلود کاهن: بویهیان، ترجمهی یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۸۴، ص۳۱)
یک بیلانِ رسوا، به نام مذهب
همچنین در کتاب یاد شدهی"بویهیان"، از کلود کاهن، میخوانیم که:
"به سخن گردیزی، به امیرمحمود خبر آوردند، که در شهر ری و نواحی آن، "مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیارند". دستور داد، تا کسانی را که بدان مذهب منسوب بودند، حاضر سازند، و سنگ ریز کنند و کی آویختگان بفرمود [آنها را] سوختن."( گردیزی: #زین_الاخبار، تصحیح عبدالحی حبیبی، دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ص ۴۱۸/ #مجمل_التواریخ، تصحیح محمدتقی بهار ملکالشعرا و ویراستاری علی اصغر عبداللهی. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۸۳، ص۴۰۴/ #بویهیان، ص ۱۸۱)
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش! مخوانش پسر
یکی از موارد مصداق راستین این ضرب المثل است که :
عاقبت، گرگ زاده، گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۴
معتزله، و ریاکاری محمود غزنوی
دربارهی #معتزله، ما به تفصیل، در همین سلسله گفتارها_در گفتار ۱۱۰_ به حد کفایت، توضیح دادهایم.
افزون بر آن، معتزله، در حقیقت گروه کوچکی از مسلماناناند، که در برابر"وحی"، به استدلال عقلانی نیز، در استنباطهای احکام شرعی، اهمیت میدادهاند. کوتاه سخن، تنها گروهی که در میان فرقههای اسلامی، اطلاق عنوان اصحاب"اصالت عقل"(راسیونالیسم) برازندهی آنها است، تنها همین گروهاند.
از آنجا که، شیعیان نیز، عقل را، یکی از ارکان استنباط در اجتهاد، در مسائل فقهی میدانند، ناچار، به معتزله، یعنی اصحاب اصالت عقل، بسیار نزدیکاند.
نکتهای را که #کلود_کاهن ، در کتاب بویهیان یا دیلمیان خود، بدان توجه نموده، و بر آن پا فشردهاست، اینست که در شهر "ری"، در کنار مزار حضرت عبدالعظیم_عالم اهل بیت_ شیعیان با اجتماع نسبتا بزرگی میزیستهاند؛ و معتزله نیز، بعلت اتکاء به #اصالت_عقل، در کنار شیعیان، از موهبت همزیستی مسالمت آمیز، برخوردار بودهاند. و به همین دلیل، محمود غزنوی، با تظاهرش به پیروی از اهل سنت، و بویژه با وابستگیاش به خلافت عباسی، به شدت با معتزله نیز، دشمنی میورزیدهاست. و در حملهی مسعود غزنوی به ملک ری_ یعنی به مامن شیعیان و معتزلیان_ نه تنها شیعیان، بلکه #معتزله را نیز، قتل عام میکنند.
چنانکه که ما میدانیم، فلسفه و منطق، بویژه بر اصالت عقل مبتنی است. و در این رهگذر، ما به یکی از دلائل عدم پیشرفت فلسفه، در جهان اسلام، نیز، پی میبریم، که نه تنها مذهب اهل سنت، بلکه قدرتهای سیاسی سلطنت مآب مانند غزنویان نیز، با هرگونه بحث عقلانی و فلسفی، دشمنی میورزیدهاند، و به ایجاد خفقان بر آنها افتخار مینمودهاند.
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s4.picofile.com/file/8370445750/20190824_224809.jpg
قرمطیان_ برجستهترین و مشهورترین عنوانی که به اسماعیلیه میدادهاند_ آنها نیز، بیشتر، با توجه به استدلالات عقلانی، به توجیه حقانیت مسلک خود، میپرداختهاند. بدین ترتیب، معتزله، همراه شیعیان، و باطنیه، همه، در قاموس واژگان محمود غزنوی با برچسب #قرمطی یعنی، کافر، مرتد، ملحد، مشرک، زندیق و هر چیز دیگری از ردیف این برچسبها، نامیدهمیشدند.
ملاحظه فرمایید که ابوالفضل بیهقی، در تاریخ مهم خود_تاریخ بیهقی_چگونه از محمود غزنوی، و کار مهم و افتخار او، در قتل عام قرمطیان یاد میکند، که محمود غزنوی میگوید:_
"بدین خلیفهی خرف شده، بباید نوشت که، من از بهر قدر عباسیان، انگشت در کردهام، در همهی جهان، و قرمطی میجویم!!؟
و آنچه یافتهآید، و درست گردد!!_:
_بردار میکشم..."
(#تاریخ_بیهقی، تصحیح علیاکبر فیاض، انتشارات گام، ۱۳۶۵، ص ۱۸۳)
لطفا، دقت شود که محمود غزنوی که اینهمه جنایتها، از کشتار قرمطیان را، به نام مذهبی که رئیسش، خلیفهی عباسی است، انجام میدادهاست. آنوقت، این ریاکار بزرگ، از این خلیفه هم، تنها بعنوان "پیر خرف"، یاد می کند، و نه عنوان دیگری، که قداست و مشروعیت خلافت او_جانشینی رسول خداوند را_ برساند.
زیرا او، همانند همهی قدرتطلبان، یک #ماکیاولیست، بمعنی دقیق کلمه است. یعنی هدف، کاربرد هر وسیله را_ اعم از خلیفه، مذهب، یا حتی خدا باشد_برای او، توجیه میکند.
آری، او مخلص_ یا در حقیقت، قربانی _ هدف خویشتن است!!؟
فاتحهی بیالحمد برای مرگ منطق، فلسفه، و دانش!!؟
ضمنا، امید است که به یادتان باشد، که محمود غزنوی، چنانکه پیشتر در گفتار شمارهی ۱۱۷_از همین سلسله گفتارها_یاد آور شدهایم، اعتراف دیگری مینماید که:_
_"بو ریحانو(ابوریحان)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر میخواهی از "من"_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطرهها، و در کهن الگوها "نیم_من" نمیشود_ بهرهمند شوی،"تنها، به میل من!"، رفتار کن، نه به دادههای دانش خودت!!"
(#چهار_مقاله، نظامی عروضی، ص۹۳/ همچنین رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۱۷)
آیا بهتر از این، میتوان #فاتحهی_بی_الحمد بر عقل، منطق، هر بحث فلسفی و هر داده و دریافت علمی را، در جهان اسلام خواند؟؟!
این تحفهی نکبت بار، شوم و سترون سلطنت استبدادی، برای پیشگیری از هر نوع رشد و تعالی فرهنگی ما بودهاست؛ که همهی خودکامگان، کم و بیش از این خط محمود غزنوی، پیروی کردهاند. زیرا، هرجا که بحث از عقل، منطق، آزادی جستجو، بحث فلسفی و علمی در میان باشد، خودکامه، نمیتواند حرف اول و آخر را بزند!!؟؟
و چنانکه میدانیم، و سنت استبداد نشان دادهاست، خودکامگان در رابطه با مردمان، فقط، خواهان یک چیز هستند:
_حرف اول، و حرف آخر، باید فقط سخن آنان باشد و لاغیر!! و دیگران، فقط "خود_ گوسفند_ بینانه" تبعیت، و بعبع کنند!!!
این مرض مشترک همهی خودکامگان را، ما حتی پس از اعلام #فرمان_مشروطیت، بلافاصله، و به تفصیل، از زبان #محمدعلی_شاه مخلوع هم، با بیشرمی هر چه تمامتر، بوضوح شنیدهایم که:_
_ مردم باید گوسفندوار، فقط از "ظل الله"، پیروی کنند و بس!!! (رک به: گفتار شمارهی ۱۳۹)
در اعلام تشکیل حزب رستاخیز، در اسفند ۱۳۵۳ه.ش/ ۱۹۷۵م_ تنها چهار سال قبل از انقلاب منجر به سقوط نظام شاهنشاهی_عینا، همانند محمود غزنوی، و محمدعلی شاه قاجار، پیروی بی چون و چرا، از بنیاد شاهنشاهی، و یکتا حزب حضرت ایشان از زبان #پهلوی_دوم نیز، همانند ترجیع بندی، از رابطهی استبدادی پادشاه و مردم، و میراث کهن سنت استبدادی، با قدرتی هر چه تمامتر، بازتاب یافتهاست. (رک به: گفتار شمارهی ۱۳۸)
یک استثناء در قاعده: سیده ملک خاتون
کوتاه سخن، شاهبانو، سیده ملک خاتون، ۳۵ سال تمام، در دوران مسئولیت رهبری خود، این مامن بزرگ را، برای شیعیان و معتزلیان و بحثهای منطقی، عقلانی و فلسفی آزاد آنان، در امنیت و آرامش کامل نگاه داشتهبودهاست.
رحمت و سپاس، بر یاد بزرگوار او باد! زیرا، چنین مأمنی_جزیرهی بهشتیوار، واحهئی در برهوت_ در قلمرو سلطنت #خودکامگان_مذکر ، در تاریخ ایران و جهان اسلام، کمتر، یافت میشدهاست.
یادآوری:
توصیهی ما به خوانندگان گرامیمان اینست، که حتما، برای درک و شناخت بهتر معتزلیان، گفتار شمارهی ۱۱۰_از همین سلسله گفتارها_ را دربارهی معتزله و مامون، دستکم یکبار دیگر، مورد مطالعه و توجه ویژه قرار دهند.
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
و این قصهی پرغصه، همچنان ادامه دارد.
http://s4.picofile.com/file/8370446550/20190824_230045.jpg
ملاحظه فرمایید که ابوالفضل بیهقی، در تاریخ مهم خود_تاریخ بیهقی_چگونه از محمود غزنوی، و کار مهم و افتخار او، در قتل عام قرمطیان یاد میکند، که محمود غزنوی میگوید:_
"بدین خلیفهی خرف شده، بباید نوشت که، من از بهر قدر عباسیان، انگشت در کردهام، در همهی جهان، و قرمطی میجویم!!؟
و آنچه یافتهآید، و درست گردد!!_:
_بردار میکشم..."
(#تاریخ_بیهقی، تصحیح علیاکبر فیاض، انتشارات گام، ۱۳۶۵، ص ۱۸۳)
لطفا، دقت شود که محمود غزنوی که اینهمه جنایتها، از کشتار قرمطیان را، به نام مذهبی که رئیسش، خلیفهی عباسی است، انجام میدادهاست. آنوقت، این ریاکار بزرگ، از این خلیفه هم، تنها بعنوان "پیر خرف"، یاد می کند، و نه عنوان دیگری، که قداست و مشروعیت خلافت او_جانشینی رسول خداوند را_ برساند.
زیرا او، همانند همهی قدرتطلبان، یک #ماکیاولیست، بمعنی دقیق کلمه است. یعنی هدف، کاربرد هر وسیله را_ اعم از خلیفه، مذهب، یا حتی خدا باشد_برای او، توجیه میکند.
آری، او مخلص_ یا در حقیقت، قربانی _ هدف خویشتن است!!؟
فاتحهی بیالحمد برای مرگ منطق، فلسفه، و دانش!!؟
ضمنا، امید است که به یادتان باشد، که محمود غزنوی، چنانکه پیشتر در گفتار شمارهی ۱۱۷_از همین سلسله گفتارها_یاد آور شدهایم، اعتراف دیگری مینماید که:_
_"بو ریحانو(ابوریحان)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر میخواهی از "من"_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطرهها، و در کهن الگوها "نیم_من" نمیشود_ بهرهمند شوی،"تنها، به میل من!"، رفتار کن، نه به دادههای دانش خودت!!"
(#چهار_مقاله، نظامی عروضی، ص۹۳/ همچنین رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۱۷)
آیا بهتر از این، میتوان #فاتحهی_بی_الحمد بر عقل، منطق، هر بحث فلسفی و هر داده و دریافت علمی را، در جهان اسلام خواند؟؟!
این تحفهی نکبت بار، شوم و سترون سلطنت استبدادی، برای پیشگیری از هر نوع رشد و تعالی فرهنگی ما بودهاست؛ که همهی خودکامگان، کم و بیش از این خط محمود غزنوی، پیروی کردهاند. زیرا، هرجا که بحث از عقل، منطق، آزادی جستجو، بحث فلسفی و علمی در میان باشد، خودکامه، نمیتواند حرف اول و آخر را بزند!!؟؟
و چنانکه میدانیم، و سنت استبداد نشان دادهاست، خودکامگان در رابطه با مردمان، فقط، خواهان یک چیز هستند:
_حرف اول، و حرف آخر، باید فقط سخن آنان باشد و لاغیر!! و دیگران، فقط "خود_ گوسفند_ بینانه" تبعیت، و بعبع کنند!!!
این مرض مشترک همهی خودکامگان را، ما حتی پس از اعلام #فرمان_مشروطیت، بلافاصله، و به تفصیل، از زبان #محمدعلی_شاه مخلوع هم، با بیشرمی هر چه تمامتر، بوضوح شنیدهایم که:_
_ مردم باید گوسفندوار، فقط از "ظل الله"، پیروی کنند و بس!!! (رک به: گفتار شمارهی ۱۳۹)
در اعلام تشکیل حزب رستاخیز، در اسفند ۱۳۵۳ه.ش/ ۱۹۷۵م_ تنها چهار سال قبل از انقلاب منجر به سقوط نظام شاهنشاهی_عینا، همانند محمود غزنوی، و محمدعلی شاه قاجار، پیروی بی چون و چرا، از بنیاد شاهنشاهی، و یکتا حزب حضرت ایشان از زبان #پهلوی_دوم نیز، همانند ترجیع بندی، از رابطهی استبدادی پادشاه و مردم، و میراث کهن سنت استبدادی، با قدرتی هر چه تمامتر، بازتاب یافتهاست. (رک به: گفتار شمارهی ۱۳۸)
یک استثناء در قاعده: سیده ملک خاتون
کوتاه سخن، شاهبانو، سیده ملک خاتون، ۳۵ سال تمام، در دوران مسئولیت رهبری خود، این مامن بزرگ را، برای شیعیان و معتزلیان و بحثهای منطقی، عقلانی و فلسفی آزاد آنان، در امنیت و آرامش کامل نگاه داشتهبودهاست.
رحمت و سپاس، بر یاد بزرگوار او باد! زیرا، چنین مأمنی_جزیرهی بهشتیوار، واحهئی در برهوت_ در قلمرو سلطنت #خودکامگان_مذکر ، در تاریخ ایران و جهان اسلام، کمتر، یافت میشدهاست.
یادآوری:
توصیهی ما به خوانندگان گرامیمان اینست، که حتما، برای درک و شناخت بهتر معتزلیان، گفتار شمارهی ۱۱۰_از همین سلسله گفتارها_ را دربارهی معتزله و مامون، دستکم یکبار دیگر، مورد مطالعه و توجه ویژه قرار دهند.
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
و این قصهی پرغصه، همچنان ادامه دارد.
http://s4.picofile.com/file/8370446550/20190824_230045.jpg
گفتار شمارهی ۱۵۷
پنجشنبه ۷ شهریور ۹۸/ ۲۹ اوت ۲۰۱۹
_کوروش و سلطان محمود غزنوی
_سبب شکست کوروش، در جنگ با ملکهی آفتاب
_محمود غزنوی، مقلد ناآگاه "نبرد_شیوهی" کوروش
_سیده ملک خاتون، کاشف ضعف شخصیت محمود غزنوی
_فرصت طلبی محمود، از مرگ سیده ملک خاتون
_سیری ناپذیری از قدرت، سنتِ نهادِ همگانیِ خودکامگانِ سلطنت استبدادی
_علتالعلل، فقدان شُکوه رشد دانش و فلسفه در ایران
_فارنهایت ۴۵۱
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
...مقلدان بیبصر، زشیخ و شاب، تن به تن
گرفتهاند، خالقی، بقدر فهم خویشتن
برند عالی و دنی، تمام سجده بر وَثَن
من آن نیم که فهمشان، بود، محیط فهم من:
مراست فهم و مشعری، بقدر خویش، لاجرم!
خدای وهم خویش را نه راکعم، نه ساجدم
محاط فهم خویش را، نه عابدم، نه حامدم
در این عقیده و گمان، نه مفتیم، نه زاهدم
خدای ظاهر از علی، به باطن است، شاهدم
که من صمد ندیدهام، به جز عیان از این صنم
منم خدا که بهر خود، خدائی آفریدهام
ز بهر او، ز نفی و سلب، صفاتی برگزیدهام
بدین خیال خویش من، وه چه خوش آرمیدهام
مِهر مُحاط ذهن خود، بجان و دل خریدهام
نام صمد نهادهام، بر این بت و چنین صنم...
(به نقل از کتاب #دیباچهای_بر_رهبری، ص۱۸۷ )
یادآوری: این شعر ترکیبی از ساختهی مولف، و مرثیهای از میرزا فتحاله قدسی کرمانی، متخلص به "فُؤاد"(۱۳۵۸-۱۲۶۸ه.ق) است.
کوروش و سلطان محمود غزنوی
کوروش، برایش تفاوت نمیکرد، که مردم مصر، بت پرستانه، گاو_ #گاو_آپیس _ را بپرستند، یا حیوان دیگری، مانند سگ و گربه، و امثال آنرا!!؟؟
در بابل مشرکانه، #مردوک بت بزرگ، و بتچههای او را بپرستند، یا نپرستند!!؟؟
در اورشلیم، موحدانه، یهوه، خدای یگانهی یهود را، بپرستند، و یا خدایان دیگری را!!؟؟ و در ایران، #اهورا_مزدا_ خدای یکتا_ یا میترا، و آناهیتا، همه را با هم ستایش کنند، و یا هیچکدام را نپرستند!!؟؟ هیچیک، برایش تفاوت نمیکرد؛ و بنابر مثل، دوغ و دوشاب، برای کوروش یکی بود.
برای #کوروش، تنها آنچه که اهمیت داشت، این بود که:_
۱)_ هر قوم و ملت، باور کند که خدا، یا خدایان آنها، پشتیبان کوروشاند، و کوروش فرستادهی آنهاست.
۲)_ همهی این مردم، باجگزار او باشند.
۳)_ همهی آنها، بخاطر پای بوسیاش، بر یکدگر سبقت جویند.
۴)_ همهی مردم،"خود_گوسفند_بینانه"، گلههای مطیع او باشند، و او را چون شبانی بزرگ بپرستند!!
۵)_ و همهی مردم، هنگام جنگ، فرزندان دلبند خود را، بیدریغ، چون بردگانی مطیع، و سربازانی جانباز، بی چون و چرا، در اختیار ماشین جنگی سیریناپذیر او_یعنی کوروش_ گذارند؛ که در تمامی مدت عمرش، از جنگ افروزی باز نایستاد، تا سرانجام، در جنگ کشته شد.
سبب شکست کوروش، در جنگ با ملکهی آفتاب
شکست کوروش، در آخرین جنگش، با ملکهی ماساژتها، بیشتر از این سبب بودهاست، که #تومیریس، ملکهی آفتاب لقب داشت. #پرستش_آفتاب ، یا #مهر، یا #میترا، آیین مردم سرزمین ماساژتها بودهاست. اتفاقا، "میترا" مونث است، که نام"مهر"، یا "خورشید" است. جالب است بدانیم، این که در زبان فارسی جدید که معمولا، برای اشیاء و درختان، مذکر و مونث مجازی نمیشناسند، بازمانده از این دوران دیرین که در میترائیسم_ پرستش میترا_چنانکه اشاره رفت، خورشید،"ایزد_بانو" یعنی مونث، تلقی میشدهاست. به احتمال قوی، یادمان همان زمان است، که در #فولکلور ایران، و در سرودهای کودکانه، خورشید را، خانوم مینامند، و از او میخواهند که:
"خورشید خانوم، آفتاب کن!
یه مشت برنج، تو آب کن...
خورشید خانم، در اومد
پونه و ریحون اومد...
خورشید خانم، آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد..."
#لا_ادری
در این برداشتِ جنس مونث از خورشید، در زبان عربی نیز، خورشید، مونث مجازی تلقی میشود. لکن، در فرانسه، خورشید، مذکر مجازی است. و باز در آلمانی، خورشید، همانند پندار #میترائیسم، و در زبان عربی، مونث، تصور میشود.
مشکل کوروش، در برخورد با ملکهی آفتاب_تومیریس، ملکهی ماساژتها_ این بود که تومیریس خود، مظهر میترا_ #ایزد_بانوی_آفتاب _ بشمار میرفت. و کوروش نمیتوانست، ادعا کند که من، نماینده، پیامبر، و یا رسول ایزد بانوی آفتاب_ میترا_ هستم، آمدهام تا به پرستندگان میترا، آزادی پرستش میترا را تقدیم دارم، و دشمنان میترا را، از سر راه بر دارم، و یا معبدی چنین و چنان، برای میترا، برپا دارم، #و_و_و...
ادامه در پست دوم👇
#میترائیسم
http://s4.picofile.com/file/8370859692/1547386416_A9eW4.jpg
پنجشنبه ۷ شهریور ۹۸/ ۲۹ اوت ۲۰۱۹
_کوروش و سلطان محمود غزنوی
_سبب شکست کوروش، در جنگ با ملکهی آفتاب
_محمود غزنوی، مقلد ناآگاه "نبرد_شیوهی" کوروش
_سیده ملک خاتون، کاشف ضعف شخصیت محمود غزنوی
_فرصت طلبی محمود، از مرگ سیده ملک خاتون
_سیری ناپذیری از قدرت، سنتِ نهادِ همگانیِ خودکامگانِ سلطنت استبدادی
_علتالعلل، فقدان شُکوه رشد دانش و فلسفه در ایران
_فارنهایت ۴۵۱
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
...مقلدان بیبصر، زشیخ و شاب، تن به تن
گرفتهاند، خالقی، بقدر فهم خویشتن
برند عالی و دنی، تمام سجده بر وَثَن
من آن نیم که فهمشان، بود، محیط فهم من:
مراست فهم و مشعری، بقدر خویش، لاجرم!
خدای وهم خویش را نه راکعم، نه ساجدم
محاط فهم خویش را، نه عابدم، نه حامدم
در این عقیده و گمان، نه مفتیم، نه زاهدم
خدای ظاهر از علی، به باطن است، شاهدم
که من صمد ندیدهام، به جز عیان از این صنم
منم خدا که بهر خود، خدائی آفریدهام
ز بهر او، ز نفی و سلب، صفاتی برگزیدهام
بدین خیال خویش من، وه چه خوش آرمیدهام
مِهر مُحاط ذهن خود، بجان و دل خریدهام
نام صمد نهادهام، بر این بت و چنین صنم...
(به نقل از کتاب #دیباچهای_بر_رهبری، ص۱۸۷ )
یادآوری: این شعر ترکیبی از ساختهی مولف، و مرثیهای از میرزا فتحاله قدسی کرمانی، متخلص به "فُؤاد"(۱۳۵۸-۱۲۶۸ه.ق) است.
کوروش و سلطان محمود غزنوی
کوروش، برایش تفاوت نمیکرد، که مردم مصر، بت پرستانه، گاو_ #گاو_آپیس _ را بپرستند، یا حیوان دیگری، مانند سگ و گربه، و امثال آنرا!!؟؟
در بابل مشرکانه، #مردوک بت بزرگ، و بتچههای او را بپرستند، یا نپرستند!!؟؟
در اورشلیم، موحدانه، یهوه، خدای یگانهی یهود را، بپرستند، و یا خدایان دیگری را!!؟؟ و در ایران، #اهورا_مزدا_ خدای یکتا_ یا میترا، و آناهیتا، همه را با هم ستایش کنند، و یا هیچکدام را نپرستند!!؟؟ هیچیک، برایش تفاوت نمیکرد؛ و بنابر مثل، دوغ و دوشاب، برای کوروش یکی بود.
برای #کوروش، تنها آنچه که اهمیت داشت، این بود که:_
۱)_ هر قوم و ملت، باور کند که خدا، یا خدایان آنها، پشتیبان کوروشاند، و کوروش فرستادهی آنهاست.
۲)_ همهی این مردم، باجگزار او باشند.
۳)_ همهی آنها، بخاطر پای بوسیاش، بر یکدگر سبقت جویند.
۴)_ همهی مردم،"خود_گوسفند_بینانه"، گلههای مطیع او باشند، و او را چون شبانی بزرگ بپرستند!!
۵)_ و همهی مردم، هنگام جنگ، فرزندان دلبند خود را، بیدریغ، چون بردگانی مطیع، و سربازانی جانباز، بی چون و چرا، در اختیار ماشین جنگی سیریناپذیر او_یعنی کوروش_ گذارند؛ که در تمامی مدت عمرش، از جنگ افروزی باز نایستاد، تا سرانجام، در جنگ کشته شد.
سبب شکست کوروش، در جنگ با ملکهی آفتاب
شکست کوروش، در آخرین جنگش، با ملکهی ماساژتها، بیشتر از این سبب بودهاست، که #تومیریس، ملکهی آفتاب لقب داشت. #پرستش_آفتاب ، یا #مهر، یا #میترا، آیین مردم سرزمین ماساژتها بودهاست. اتفاقا، "میترا" مونث است، که نام"مهر"، یا "خورشید" است. جالب است بدانیم، این که در زبان فارسی جدید که معمولا، برای اشیاء و درختان، مذکر و مونث مجازی نمیشناسند، بازمانده از این دوران دیرین که در میترائیسم_ پرستش میترا_چنانکه اشاره رفت، خورشید،"ایزد_بانو" یعنی مونث، تلقی میشدهاست. به احتمال قوی، یادمان همان زمان است، که در #فولکلور ایران، و در سرودهای کودکانه، خورشید را، خانوم مینامند، و از او میخواهند که:
"خورشید خانوم، آفتاب کن!
یه مشت برنج، تو آب کن...
خورشید خانم، در اومد
پونه و ریحون اومد...
خورشید خانم، آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد..."
#لا_ادری
در این برداشتِ جنس مونث از خورشید، در زبان عربی نیز، خورشید، مونث مجازی تلقی میشود. لکن، در فرانسه، خورشید، مذکر مجازی است. و باز در آلمانی، خورشید، همانند پندار #میترائیسم، و در زبان عربی، مونث، تصور میشود.
مشکل کوروش، در برخورد با ملکهی آفتاب_تومیریس، ملکهی ماساژتها_ این بود که تومیریس خود، مظهر میترا_ #ایزد_بانوی_آفتاب _ بشمار میرفت. و کوروش نمیتوانست، ادعا کند که من، نماینده، پیامبر، و یا رسول ایزد بانوی آفتاب_ میترا_ هستم، آمدهام تا به پرستندگان میترا، آزادی پرستش میترا را تقدیم دارم، و دشمنان میترا را، از سر راه بر دارم، و یا معبدی چنین و چنان، برای میترا، برپا دارم، #و_و_و...
ادامه در پست دوم👇
#میترائیسم
http://s4.picofile.com/file/8370859692/1547386416_A9eW4.jpg
در این رویارویی، با شفافیت کامل، آشکار میشود، که قصد کوروش، حمایت از پرستش میترا و میترائیسم، و آزادی بخشیدن به پرستندگان او، نبودهاست. بلکه، گسترش قدرت و توسعه بخشیدن، به قلمرو امپراطوری خویشتن، بودهاست!!؟
و این بار، ماساژتها که میترا پرست بودند، نه با رسول میترا، بلکه با دشمن ملکهی آفتاب، روبرو شدند، و جانانه جنگیدند، تا کوروش را شکست داده، به قتل رسانند. و چنانکه میدانیم، موفق هم، شدهاند. زیرا، آنها با دشمن خدایِ خود_(نعوذ بالله، به اصطلاح در جهاد فیسبیلالله)_میجنگیدهاند!!!؟
محمود غزنوی، مقلد ناآگاه "نبرد_شیوهی" کوروش
و جالب است، که محمود غزنوی نیز، از یک طرف، ظاهرا، به بهانهی اعتلای اسلام، و خوشایند خلیفهی مسلمین، به هند حمله میکرد، بت پرستان را میکشت، #سومنات را تاراج میکرد، و خراب مینمود؛ و از سوی دیگر، در داخل قلمرو خود و ایران، برایش تفاوت نمیکرد که در ملک ری، در زیر فرمان #سیده_ملک_خاتون، مردمان، رافضی، قرمطی، ملحد و زندیق، کافر و مرتد، یا به اصطلاح، شیعهی اثنی عشری، شیعهی اسماعیلی، زیدی مذهب، یا معتزله_ #اصحاب_اصالت_عقل _ باشند، یا نباشند!؟ در صورتیکه همه، از نظر او، کافر مطلق، و قرمطی بشمار میرفتهاند؟؟!! به عایشه، امالمومنین ناسزا بگویند، یا نگویند!؟ سه خلیفهی اول_ابوبکر، عمر و عثمان، از خلفای راشدین_ را، لعنت کنند، یا نکنند!؟
فقط، برای محمود غزنوی سه چیز مهم بود:
۱)_در هر نماز جمعه، خطبه به نام او برخوانند.
۲)_سکهی پول رایج کشور را، فقط، به نام او بزنند.
۳)_و باجگزار او باشند.
یعنی، بر دراز دستی او، در استعمار جهان، و گسترش قلمرو سلطهاش_حتی بظاهر هم که شدهاست_ بیفزایند.
همهی این سلطانها، این خودکامگان سر و ته، یک کرباسند:
زیان کسان، از پی سود خویش
بجویند و، دین اندر آرند پیش
#فردوسی
محمود غزنوی چنانکه دیدیم، اگر طرفش زن بود، یعنی به اصطلاحِ ناهموار #تاریخ_مذکر، "ضعیفه"بود، مانند #سیده_ملک_خاتون، دندان روی جگر میگذاشت، با تلخی بسیار، صبر میکرد؛ تا او، یا بمیرد، یا سرنگون شود. و به اصطلاح از "خفت ننگ جنگ با زن_ضعیفه"، بگریزد!!؟
بویژه، که" #شاعران_مداح "در اینصورت بهانهای برای سرودن #فتح_نامهها ، برای او نمیداشتند که بگویند: محمود تخم دو زرده کرده است، چون با ضعیفهای جنگیده است!!؟
اگرچه محمود، چهارصد به اصطلاح شاعر دریوزهگر، و مداحان فتح سومنات، و همانند آن را، مانند بوقهای تبلیغاتی رسانههای امروزی، در دربار خود، طفیلیوار گرد آورده بودهاست.
برخی از سادهدلان کم اطلاع، از تاریخ ادب ایران، با خیرگی نسبت به کمیت عددی، بی توجه به فقر کیفیت ادبی، شگفتزده مدعیاند، که دوران محمود غزنوی از درخشانترین دورههای تاریخ ادبیات ایران بودهاست!!؟ در صورتیکه، دوران محمود غزنوی، تنها یک شاعر به معنی اصیل کلمه، و ستارهی درخشان افتخار ایران وجود داشتهاست، که او را هم محمود غزنوی، از جمله به سبب خسّتش سخت رنجانده بود_ فردوسی طوسی را میگوئیم، که او نیز سربسته، حقیقت تلخی را، خاطر نشان ساخته است که:
چو شاعر برنجد؟! بگوید هجا
هجا، تا قیامت بماند بجا...
ادامه در پست سوم👇
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
تابلو فرش #فتح_سومنات
http://s3.picofile.com/file/8370860268/Fathe_Soumanat_689x1030.jpg
و این بار، ماساژتها که میترا پرست بودند، نه با رسول میترا، بلکه با دشمن ملکهی آفتاب، روبرو شدند، و جانانه جنگیدند، تا کوروش را شکست داده، به قتل رسانند. و چنانکه میدانیم، موفق هم، شدهاند. زیرا، آنها با دشمن خدایِ خود_(نعوذ بالله، به اصطلاح در جهاد فیسبیلالله)_میجنگیدهاند!!!؟
محمود غزنوی، مقلد ناآگاه "نبرد_شیوهی" کوروش
و جالب است، که محمود غزنوی نیز، از یک طرف، ظاهرا، به بهانهی اعتلای اسلام، و خوشایند خلیفهی مسلمین، به هند حمله میکرد، بت پرستان را میکشت، #سومنات را تاراج میکرد، و خراب مینمود؛ و از سوی دیگر، در داخل قلمرو خود و ایران، برایش تفاوت نمیکرد که در ملک ری، در زیر فرمان #سیده_ملک_خاتون، مردمان، رافضی، قرمطی، ملحد و زندیق، کافر و مرتد، یا به اصطلاح، شیعهی اثنی عشری، شیعهی اسماعیلی، زیدی مذهب، یا معتزله_ #اصحاب_اصالت_عقل _ باشند، یا نباشند!؟ در صورتیکه همه، از نظر او، کافر مطلق، و قرمطی بشمار میرفتهاند؟؟!! به عایشه، امالمومنین ناسزا بگویند، یا نگویند!؟ سه خلیفهی اول_ابوبکر، عمر و عثمان، از خلفای راشدین_ را، لعنت کنند، یا نکنند!؟
فقط، برای محمود غزنوی سه چیز مهم بود:
۱)_در هر نماز جمعه، خطبه به نام او برخوانند.
۲)_سکهی پول رایج کشور را، فقط، به نام او بزنند.
۳)_و باجگزار او باشند.
یعنی، بر دراز دستی او، در استعمار جهان، و گسترش قلمرو سلطهاش_حتی بظاهر هم که شدهاست_ بیفزایند.
همهی این سلطانها، این خودکامگان سر و ته، یک کرباسند:
زیان کسان، از پی سود خویش
بجویند و، دین اندر آرند پیش
#فردوسی
محمود غزنوی چنانکه دیدیم، اگر طرفش زن بود، یعنی به اصطلاحِ ناهموار #تاریخ_مذکر، "ضعیفه"بود، مانند #سیده_ملک_خاتون، دندان روی جگر میگذاشت، با تلخی بسیار، صبر میکرد؛ تا او، یا بمیرد، یا سرنگون شود. و به اصطلاح از "خفت ننگ جنگ با زن_ضعیفه"، بگریزد!!؟
بویژه، که" #شاعران_مداح "در اینصورت بهانهای برای سرودن #فتح_نامهها ، برای او نمیداشتند که بگویند: محمود تخم دو زرده کرده است، چون با ضعیفهای جنگیده است!!؟
اگرچه محمود، چهارصد به اصطلاح شاعر دریوزهگر، و مداحان فتح سومنات، و همانند آن را، مانند بوقهای تبلیغاتی رسانههای امروزی، در دربار خود، طفیلیوار گرد آورده بودهاست.
برخی از سادهدلان کم اطلاع، از تاریخ ادب ایران، با خیرگی نسبت به کمیت عددی، بی توجه به فقر کیفیت ادبی، شگفتزده مدعیاند، که دوران محمود غزنوی از درخشانترین دورههای تاریخ ادبیات ایران بودهاست!!؟ در صورتیکه، دوران محمود غزنوی، تنها یک شاعر به معنی اصیل کلمه، و ستارهی درخشان افتخار ایران وجود داشتهاست، که او را هم محمود غزنوی، از جمله به سبب خسّتش سخت رنجانده بود_ فردوسی طوسی را میگوئیم، که او نیز سربسته، حقیقت تلخی را، خاطر نشان ساخته است که:
چو شاعر برنجد؟! بگوید هجا
هجا، تا قیامت بماند بجا...
ادامه در پست سوم👇
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
تابلو فرش #فتح_سومنات
http://s3.picofile.com/file/8370860268/Fathe_Soumanat_689x1030.jpg
سیده ملک خاتون، کاشف ضعف شخصیت محمود غزنوی
اتفاقا سیده ملک خاتون، نیز، کاملا بر نقطهی ضعف محمود غزنوی_ فتحنامه سرایی طلبی_ آگاه بودهاست که بدو هشدار میدهد. چنانکه قابوس نامه بروایت هشدار سیده ملک خاتون، پرداخته چنین مینگارد:_
_ سیده ملک خاتون، به محمود غزنوی: "...اکنون، اگر بیایی_خدای عزوجل داند که_من نخواهم گریخت. و جنگ را ایستادهام. از بهر آن که، از دو حال بیرون نباشد:
از دو لشکر یکی شکسته شود، اگر من تو را بشکنم، به همه حال به همه عالم نامه(فتح نامه)بنویسم که سلطانی را شکستم که صد پادشاه را شکسته است!!؟
و اگر تو مرا بشکنی چه توانی نوشت؟؟! گویی: زنی را شکستم!!؟ تو را نه "فتح نامه" رسد، و نه "شعر فتح" که شکستن زنی، بس فتحی نباشد. بدین یک سخن، تا وی زنده بود، سلطان محمود، قصد ری نکرد."( #قابوسنامه، صص۱۴۶،۱۴۷)
فرصت طلبی محمود، از مرگ سیده ملک خاتون
لکن، بمحض انتشار خبر مرگ سیده ملک خاتون، یکباره، محمود، فیلش یاد فتح هندوستان افتاد، تا که کفارهی گناه سهلانگاری در"پاکسازی کفرستان ملک ری!!"، از کافران و قرمطیان را، پیش از مرگ، بپردازد #و_و_و،... و همانند سومنات، همهی اموالش را، به نام "#غنائم_جنگی_اسلام"، به تاراج برد!!؟
این شهرت سیری ناپذیری#محمود_غزنوی، از قدرت بودهاست، که درویش تعبیرگر خواب، در گلستان سعدی، پس از گذشت حدود دو قرن و نیم (۲۳۵=۶۵۶-۴۲۱ه.ق)، جمجمهی فرو ریختهای را، در خواب یکی از پادشاهان خراسان، رمز گشایی میکند که، چشمانش در کاسه، همچنان همیگردید. بدین معنی که محمود غزنوی"هنوز نگران است، که ملکش با دگران است."
گلستان، باب اول/ ح۲
بگفتهی یونگ(۸۵=۱۹۶۱-۱۸۷۵م) روانکاو نامی سوئیسی، حرص سلطهی محمود، و سیری ناپذیری او از قدرت، همچنان در وجدان ناآگاه مردمان، پس از بالغ بر ۲۳۵ سال_ از مرگ محمود، تا گزارش سعدی در گلستان_ یک #آرکه_تایپ، یک #کهن_الگو، در ادبیات عامیانهی ایرانیان، بشمار میرفتهاست.
طمع، آبروی توقر بریخت
برای دو جو، دامنی در بریخت
#بوستان_سعدی ،باب ششم=در قناعت/ح۳
سیری ناپذیری از قدرت، سنتِ نهادِ همگانیِ خودکامگانِ سلطنت استبدادی
افزون بر این سلطهجوئی انحصاری سیری ناپذیر محمود غزنوی_نمونهی همهی خودکامگان در ایران، از کوروش گرفته تا پهلوی دوم_ باید دوباره، از جمله یادآور نصیحت محمود غزنوی، به #ابوریحان_بیرونی، بنا بر روایت نظامی عروضی، در چهار مقالهی ارزشمند او گردیم که:_
_"بو ریحانو(ابوریحان)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر میخواهی از "من"_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطرهها، و در رؤیاها، و در کهن الگوها "نیم_من" نمیشود_ بهرهمند شوی،"تنها، به میل من!"، رفتار کن، نه به دادههای دانش خودت!!"
(#چهار_مقاله، ص۹۳/ همچنین رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۱۷)
ادامه در پست چهارم👇
به قلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s3.picofile.com/file/8370861050/20190829_155053.jpg
اتفاقا سیده ملک خاتون، نیز، کاملا بر نقطهی ضعف محمود غزنوی_ فتحنامه سرایی طلبی_ آگاه بودهاست که بدو هشدار میدهد. چنانکه قابوس نامه بروایت هشدار سیده ملک خاتون، پرداخته چنین مینگارد:_
_ سیده ملک خاتون، به محمود غزنوی: "...اکنون، اگر بیایی_خدای عزوجل داند که_من نخواهم گریخت. و جنگ را ایستادهام. از بهر آن که، از دو حال بیرون نباشد:
از دو لشکر یکی شکسته شود، اگر من تو را بشکنم، به همه حال به همه عالم نامه(فتح نامه)بنویسم که سلطانی را شکستم که صد پادشاه را شکسته است!!؟
و اگر تو مرا بشکنی چه توانی نوشت؟؟! گویی: زنی را شکستم!!؟ تو را نه "فتح نامه" رسد، و نه "شعر فتح" که شکستن زنی، بس فتحی نباشد. بدین یک سخن، تا وی زنده بود، سلطان محمود، قصد ری نکرد."( #قابوسنامه، صص۱۴۶،۱۴۷)
فرصت طلبی محمود، از مرگ سیده ملک خاتون
لکن، بمحض انتشار خبر مرگ سیده ملک خاتون، یکباره، محمود، فیلش یاد فتح هندوستان افتاد، تا که کفارهی گناه سهلانگاری در"پاکسازی کفرستان ملک ری!!"، از کافران و قرمطیان را، پیش از مرگ، بپردازد #و_و_و،... و همانند سومنات، همهی اموالش را، به نام "#غنائم_جنگی_اسلام"، به تاراج برد!!؟
این شهرت سیری ناپذیری#محمود_غزنوی، از قدرت بودهاست، که درویش تعبیرگر خواب، در گلستان سعدی، پس از گذشت حدود دو قرن و نیم (۲۳۵=۶۵۶-۴۲۱ه.ق)، جمجمهی فرو ریختهای را، در خواب یکی از پادشاهان خراسان، رمز گشایی میکند که، چشمانش در کاسه، همچنان همیگردید. بدین معنی که محمود غزنوی"هنوز نگران است، که ملکش با دگران است."
گلستان، باب اول/ ح۲
بگفتهی یونگ(۸۵=۱۹۶۱-۱۸۷۵م) روانکاو نامی سوئیسی، حرص سلطهی محمود، و سیری ناپذیری او از قدرت، همچنان در وجدان ناآگاه مردمان، پس از بالغ بر ۲۳۵ سال_ از مرگ محمود، تا گزارش سعدی در گلستان_ یک #آرکه_تایپ، یک #کهن_الگو، در ادبیات عامیانهی ایرانیان، بشمار میرفتهاست.
طمع، آبروی توقر بریخت
برای دو جو، دامنی در بریخت
#بوستان_سعدی ،باب ششم=در قناعت/ح۳
سیری ناپذیری از قدرت، سنتِ نهادِ همگانیِ خودکامگانِ سلطنت استبدادی
افزون بر این سلطهجوئی انحصاری سیری ناپذیر محمود غزنوی_نمونهی همهی خودکامگان در ایران، از کوروش گرفته تا پهلوی دوم_ باید دوباره، از جمله یادآور نصیحت محمود غزنوی، به #ابوریحان_بیرونی، بنا بر روایت نظامی عروضی، در چهار مقالهی ارزشمند او گردیم که:_
_"بو ریحانو(ابوریحان)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر میخواهی از "من"_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطرهها، و در رؤیاها، و در کهن الگوها "نیم_من" نمیشود_ بهرهمند شوی،"تنها، به میل من!"، رفتار کن، نه به دادههای دانش خودت!!"
(#چهار_مقاله، ص۹۳/ همچنین رک به: کانال فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۱۷)
ادامه در پست چهارم👇
به قلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s3.picofile.com/file/8370861050/20190829_155053.jpg
علتالعلل، فقدان شُکوه رشد دانش و فلسفه در ایران
با چنین دعوی و اعتراف شفاف #محمود_غزنوی، بخوبی منطقی مینماید، که او مردمان را، از دسترسی به دادههای دانشی_و هرگونه اطلاعی، به زیان خود_ با آتش زدن، و به خاکستر بدل نمودن کتابخانهها_کتابخانههایی که از آثار ارسطوها، افلاطونها، سقراطها، فارابیها، ابوریحانها، زکریای رازیها، و ابنسیناها #و_و_و،... مملو است، محروم و ممنوع نماید.
خط قرمز #فاشیسم _حکومت خودکامگان_ آشکارا، عبور از جهالت و نادانی است. یعنی ورود به قلمرو آگاهی و روشنفکری، عبور از خط قرمزی، صد در صد غیر مجاز است.
بدین ترتیب این ماهیت، و خاصیت دیکتاتوریها، و سلطنت استبدادی است، که هر زمینهای برای دموکراسی آینده را، ریشه کن میسازد. پاسخ کوچکی، از یک نمونه، خدمات وارونهی پادشاهان خودکامه، در این که چرا، در قلمرو آنان، دانش_بویژه علوم انسانی_ و دموکراسی، هرگز، زمینهی شکوفایی نیافتهاست!!؟
به یزدان اگر ما "خرد" داشتیم
کجا، این سرانجام بد داشتیم
#فردوسی
توانا بود، هر که دانا بود
ز "دانش، دل پیر، برنا بود
#فردوسی
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آورد چرخ نیلوفری را
#ناصرخسرو
اینها همه بله، ولی نه در سرزمین سوختهی علم و معرفت کفتاران فاشیسم!!!؟
فارنهایت ۴۵۱،
رمز سوزاندن هرچه نوشتنی و خواندنی است
باحتمال قوی، انگیزهی کارگردان فیلم #فارنهایت_۴۵۱، پرداخت اهمیت همین منع عبور، از خط غیر مجاز آگاهی، و معرفت بودهاست!!؟
فارنهایت ۴۵۱، یا #۴۵۱_درجهی_فارنهایت _ به مقیاس امریکایی، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند_ نام کتابی از ری بردبری_(۹۲=۲۰۱۲-۱۹۲۰م)Ray Douglas Bradbury_ نویسندهی آمریکایی است، که در سال ۱۹۵۳م/ ۱۳۳۲ه.ش، منتشر شدهاست. خود بردبری این کتاب را، تنها کتاب علمی-تخیلی خود میداند. این کتاب به بحث سانسور حکومتی، و کتابسوزان میپردازد. و یکی از جنجال برانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی شمرده
میشود.
فرانسوا تروفو_(۵۲=۱۹۸۴-۱۹۳۲م)François Truffaut_ فیلمساز معروف فرانسوی، در سال ۱۹۶۶م/ ۱۳۴۵ه.ش، بر اساس این کتاب، فیلمی به همین نام تولید کردهاست.
این فیلم با عنوان"فارنهایت ۴۵۱"، برای نخستین بار در تهران، در اوایل دههی۵۰ شمسی، در سینما شهرقصه_که نمایشگر آثار برتر هنری بود_ بهمدت ۱۵ شب به نمایش گذاشتهشد.
نمایش این فیلم، در ایرانِ آن دوره، کمی غیر مترقبه، و خارج از انتظار بود. سانسور و توقیف فیلمهای خوب هنری(و حاوی پیامهای اجتماعی، سیاسی، انتقادی) نظیر این فیلم، توسط وزارت فرهنگ و هنر آن زمان، کاری متداول بود. و بهمین دلیل فیلم، مورد استقبال فراوان روشنفکران، منتقدان و بهخصوص دانشجویان قرار گرفت.
دو ترجمه از کتاب "فارنهایت ۴۵۱"، در ایران، به چاپ رسیده است:
۱)_نخستین بار در سال ۱۳۶۳، #علاءالدین_بهشتی، با همکاری انتشارات آشتیانی به ترجمه و چاپ آن همت گماشتهاست.
۲)_و دیگر بار، در سال ۱۳۹۰، با ترجمهی #علی_شیعهعلی ، بهمت انتشارات سبزان منتشر شدهاست.
اساس این داستان و فیلم، بر این روایت مبتنی است، که حکومت فاشیستی، تمام کتابها و کتابخانهها را میسوزاند، تا هیچ کتابی، مقالهای و نوشتهای آگاهی بخش، در دسترس کسی قرار نگیرد.
گروهی از خود گذشته، فداکار و ایثارگر، وظیفهی زندگانی خویش، قرار میدهند که در پناه جنگلی انبوه به سر برند، و هر یک کتابی را برگزینند، و متن آنرا از بر نمایند، و پیوسته آنرا تکرار کنند، تا هرگز، از یادشان نرود. انبوه این افراد، همانند خوابگردان، بیتوجه به اطراف خود، چون کتابی گویا، متن همان کتاب را، پیوسته زمزمه میکنند. برای نمونه، یکی میگوید:_
_من سیاست ارسطو هستم.
دیگری میگوید: من جمهوری افلاطونم،
_من هملت شکسپیرم،
_من جنگ و صلح تولستوی هستم، و مانند آن، دهها و صدها نفر، بدینسان میکوشند تا پایههای فرهنگ بشری را، همچنان در برابر هجوم جهانسوز فاشیسم حفظ نمایند، و اجازه ندهند که سرزمین کشورشان، به برهوتی سوخته، از آثار هنر و دانش و ادبیات، بدل گردد؟؟!!...
و این قصهی پر غصه ادامه دارد
به قلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s4.picofile.com/file/8370860400/Fahrenheit451B.jpg
گفتار شمارهی ۱۵۸
شنبه ۹شهریور ۹۸/ ۳۱ اوت۲۰۱۹
_پیشینهی انکیزیسیون، و دار المحنه
_دارالمحنه_انکیزیسیون مامون الرشید
_فیلمی با عنوان"به نام گل سرخ"
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش، ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشکسال چه ترسی!
ـ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و، در برابر شور ...
...تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما، ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خاردار، گذشته.
حریق شعلهی گوگردی بنفشه، چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو، می تپد با شوق...
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را، دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"
از استاد شفیعی کدکنی(++۱۳۱۸ه.ش/۱۹۳۹م)
سروده در ۱۳۵۰، از دفتر "#در_کوچه_باغهای_نشابور"
پیشینهی انکیزیسیون و دار المحنه
انکیزیسیون، چنانکه میدانیم نام رسوای دادگاههای تفتیش عقاید مذهب کاتولیک پاپ هاست.
آغاز تشکیل رسمی و هولناک انکیزیسیون، از پس از ۱۴۹۲ میلادی_ سال شکست و عقب نشینی کامل عرب زبانان، از اسپانیا، به شمال افریقا_ در اسپانیا است.
بهانهی تشکیل این دادگاهها، نخست برای کشف احتمالی یهودیان، و مسلمانانی بودهاست، که برای ماندن در اسپانیا، به صورت ظاهر، خود را مسیحی کاتولیک، معرفی مینمودند. لکن، پیشرفت و سازماندهی این جلادان بیرحم، آرام آرام، به اینجا کشید که هر مسیحی را، با احتمال کوچکترین انحرافی از مسیحیت، طبق قرائت قضات انکیزیسیون، شکار کرده و با شکنجههای مرگباری، وادار به اعتراف، به گناهان ناکرده میکردند، و سپس با "شفقت مسیحی!!؟"، آنها را در میان میدانهای عمومی_از جمله بخاطر عبرت دیگران_ به تیرهای چوبی میبستند، و اطرافشان را، با هیزم و بوتههای خشک میانباشتند، و آنها را به آتش میکشیدند، تا جسم گناهکارشان در همین دنیا بسوزد، و دیگر نیازی به سوزانده شدن طولانی در جهنم نداشته باشند، و روحشان، مشمول شفقت و رحمت حضرت مسیح قرار گیرد؛ باشد که، به بهشت اولیاء فرا روند!!؟
ادامه در پست دوم👇
#انکیزیسیون
http://s4.picofile.com/file/8371028442/20190831_181723.jpg
شنبه ۹شهریور ۹۸/ ۳۱ اوت۲۰۱۹
_پیشینهی انکیزیسیون، و دار المحنه
_دارالمحنه_انکیزیسیون مامون الرشید
_فیلمی با عنوان"به نام گل سرخ"
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش، ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشکسال چه ترسی!
ـ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و، در برابر شور ...
...تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما، ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خاردار، گذشته.
حریق شعلهی گوگردی بنفشه، چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو، می تپد با شوق...
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را، دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"
از استاد شفیعی کدکنی(++۱۳۱۸ه.ش/۱۹۳۹م)
سروده در ۱۳۵۰، از دفتر "#در_کوچه_باغهای_نشابور"
پیشینهی انکیزیسیون و دار المحنه
انکیزیسیون، چنانکه میدانیم نام رسوای دادگاههای تفتیش عقاید مذهب کاتولیک پاپ هاست.
آغاز تشکیل رسمی و هولناک انکیزیسیون، از پس از ۱۴۹۲ میلادی_ سال شکست و عقب نشینی کامل عرب زبانان، از اسپانیا، به شمال افریقا_ در اسپانیا است.
بهانهی تشکیل این دادگاهها، نخست برای کشف احتمالی یهودیان، و مسلمانانی بودهاست، که برای ماندن در اسپانیا، به صورت ظاهر، خود را مسیحی کاتولیک، معرفی مینمودند. لکن، پیشرفت و سازماندهی این جلادان بیرحم، آرام آرام، به اینجا کشید که هر مسیحی را، با احتمال کوچکترین انحرافی از مسیحیت، طبق قرائت قضات انکیزیسیون، شکار کرده و با شکنجههای مرگباری، وادار به اعتراف، به گناهان ناکرده میکردند، و سپس با "شفقت مسیحی!!؟"، آنها را در میان میدانهای عمومی_از جمله بخاطر عبرت دیگران_ به تیرهای چوبی میبستند، و اطرافشان را، با هیزم و بوتههای خشک میانباشتند، و آنها را به آتش میکشیدند، تا جسم گناهکارشان در همین دنیا بسوزد، و دیگر نیازی به سوزانده شدن طولانی در جهنم نداشته باشند، و روحشان، مشمول شفقت و رحمت حضرت مسیح قرار گیرد؛ باشد که، به بهشت اولیاء فرا روند!!؟
ادامه در پست دوم👇
#انکیزیسیون
http://s4.picofile.com/file/8371028442/20190831_181723.jpg
الگوی #انکیزیسیون در اعترافگیری با شکنجه، و سوزاندن جسم آنان، دو الگوی سنت غربی برای #نازیها، و #استالینیستها، در قرن بیستم قرار گرفتهاست.
۱)_نازیها _به فرمان هیتلر_ به آسانی، مخالفین خود، مانند یهودیان و روشنفکران ضد نازی، و افزون بر آن آدمهای معلول، بیماران روانی و کولیها را که، ظاهراً، جز اتلاف وقت و سرمایه برای نازیها، فایدهای نداشتند، همه را قربانی هولوکاست، و طعمهی #کورههای_آدم_سوزی میکردند.
شمار آدم سوزیهای قربانیان انکیزیسیون مسیحیت کاتولیک را، در طول حدود سه قرن، به حدود چند صد هزار نفر، برشمردهاند. لکن، قربانیان کورههای آدم سوزی هیتلر_هولوکاست_را در طول کمتر از ۶ سال، جنگ جهانی دوم( ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵)، بالغ بر ۱۴ میلیون نفر دانستهاند.
سوکمندانه، از این میان، بیشتر، شمار قربانیان #هولوکاست را، بر اثر تبلیغات اسرائیلیان، تنها، فقط شش میلیون نفر یهودی تخمین زدهاند.
۲)_ استالین(۷۵=۱۹۵۳-۱۸۷۸م)، قبل از آنکه کمونیست شود، خودش یا خانوادهاش خواسته بودند، که کشیش شود. اسناد تاریخی در این باره یادآور میشوند که، مادر استالین نذر کرده بود که، ژوزف استالین کشیش شود، و به خدمت خداوند در آید. بنابراین از ده سالگی وارد مدرسه علوم دینی کلیسا شد. (ادوارد راژینسکی: نخستین زندگینامهی استالین، ترجمهی #دکتر_مهوش_غلامی، انتشارات اطلاعات، ص۳۹)
و یک نکتهی دیگر، که برای خود استالین هم قابل قبول بود، این بود که خانوادهی او، از ثروت چندانی برخوردار نبودند، و تنها امکان تحصیلات رایگان، به احتمال قوی، تحصیل الهیات، به هدف کشیش شدن، بودهاست.
اما با تغییر و تحولی که در عقاید #استالین پیدا شد_ پنهان از نظر مادرش_استالین، به چریکهای کمونیست پیوست.(نخستین زندگینامهی استالین، ص ۴۹)
به احتمال قوی، استالین، از مسیحیت و تاریخ آن، آنچه را که فرا گرفته و پسندیده بود، تاریخ انکیزیسیون و شیوههای خوفناک شکنجههای آن، برای اعترافگیری بود؟!!
استالین، در هر حال از این میراث تلخ مسیحیت، یعنی انکیزیسیون، بسیار به خوبی در "تصفیهی بزرگ" خویش_از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸م_ و شکنجه و آزار همرزمان #لنین، به خاطر حذف هر رقیب بالقوه، حد اعلای سوء استفاده را، نمودهاست!!؟
چنانکه اشاره رفت،انکیزیسیون و شیوههای شکنجه، و شفقتش، پیشینهی نامبارک #فاشیستها، و #کمونیستها در قرن بیستم بودهاست.
دارالمحنه_انکیزیسیون مامون الرشید
دربارهی دارالمحنه، در گفتارهای گذشته، از همین سلسله گفتارها(گفتارهای ۱۱۴_۱۰۹)، یاد شده است که #مامون_الرشید(زندگی۴۸=۲۱۸-۱۷۰ه.ق)، در سدهی دوم هجری، در برابر ایجاد #دار_الحکمه به تشکیل #دار_المحنه نیز فرمان داد. دار المحنه، بیشتر به مفهوم دقیق انکیزیسیون یا ادارهی امتحانات، و تفتیش عقاید است.
لکن، اسمش نسبت به انکیزیسیون غربی، از نکبتی مضاعف برخوردار است. زیرا، به صورت ظاهر به مفهوم محنتکده، دار محنت، در برابر دار رحمت و شفقت در گوشها طنین میافکند.
از شومیهای میراث ما، آن است که اگر چه در بسیاری از پیشرفتها، از دستاوردهای تمدن غرب، یا اصلاً چیزی به دست نیاوردهایم، و یا بسیار عقب افتادهایم. لکن، در ایجاد انکیزیسیون ما با فاصلهی چندین قرن، پیشتاز در سبقتجویی نکبت، از غرب، به شمار می رویم.
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8371033018/20190831_191756.jpg
۱)_نازیها _به فرمان هیتلر_ به آسانی، مخالفین خود، مانند یهودیان و روشنفکران ضد نازی، و افزون بر آن آدمهای معلول، بیماران روانی و کولیها را که، ظاهراً، جز اتلاف وقت و سرمایه برای نازیها، فایدهای نداشتند، همه را قربانی هولوکاست، و طعمهی #کورههای_آدم_سوزی میکردند.
شمار آدم سوزیهای قربانیان انکیزیسیون مسیحیت کاتولیک را، در طول حدود سه قرن، به حدود چند صد هزار نفر، برشمردهاند. لکن، قربانیان کورههای آدم سوزی هیتلر_هولوکاست_را در طول کمتر از ۶ سال، جنگ جهانی دوم( ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵)، بالغ بر ۱۴ میلیون نفر دانستهاند.
سوکمندانه، از این میان، بیشتر، شمار قربانیان #هولوکاست را، بر اثر تبلیغات اسرائیلیان، تنها، فقط شش میلیون نفر یهودی تخمین زدهاند.
۲)_ استالین(۷۵=۱۹۵۳-۱۸۷۸م)، قبل از آنکه کمونیست شود، خودش یا خانوادهاش خواسته بودند، که کشیش شود. اسناد تاریخی در این باره یادآور میشوند که، مادر استالین نذر کرده بود که، ژوزف استالین کشیش شود، و به خدمت خداوند در آید. بنابراین از ده سالگی وارد مدرسه علوم دینی کلیسا شد. (ادوارد راژینسکی: نخستین زندگینامهی استالین، ترجمهی #دکتر_مهوش_غلامی، انتشارات اطلاعات، ص۳۹)
و یک نکتهی دیگر، که برای خود استالین هم قابل قبول بود، این بود که خانوادهی او، از ثروت چندانی برخوردار نبودند، و تنها امکان تحصیلات رایگان، به احتمال قوی، تحصیل الهیات، به هدف کشیش شدن، بودهاست.
اما با تغییر و تحولی که در عقاید #استالین پیدا شد_ پنهان از نظر مادرش_استالین، به چریکهای کمونیست پیوست.(نخستین زندگینامهی استالین، ص ۴۹)
به احتمال قوی، استالین، از مسیحیت و تاریخ آن، آنچه را که فرا گرفته و پسندیده بود، تاریخ انکیزیسیون و شیوههای خوفناک شکنجههای آن، برای اعترافگیری بود؟!!
استالین، در هر حال از این میراث تلخ مسیحیت، یعنی انکیزیسیون، بسیار به خوبی در "تصفیهی بزرگ" خویش_از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸م_ و شکنجه و آزار همرزمان #لنین، به خاطر حذف هر رقیب بالقوه، حد اعلای سوء استفاده را، نمودهاست!!؟
چنانکه اشاره رفت،انکیزیسیون و شیوههای شکنجه، و شفقتش، پیشینهی نامبارک #فاشیستها، و #کمونیستها در قرن بیستم بودهاست.
دارالمحنه_انکیزیسیون مامون الرشید
دربارهی دارالمحنه، در گفتارهای گذشته، از همین سلسله گفتارها(گفتارهای ۱۱۴_۱۰۹)، یاد شده است که #مامون_الرشید(زندگی۴۸=۲۱۸-۱۷۰ه.ق)، در سدهی دوم هجری، در برابر ایجاد #دار_الحکمه به تشکیل #دار_المحنه نیز فرمان داد. دار المحنه، بیشتر به مفهوم دقیق انکیزیسیون یا ادارهی امتحانات، و تفتیش عقاید است.
لکن، اسمش نسبت به انکیزیسیون غربی، از نکبتی مضاعف برخوردار است. زیرا، به صورت ظاهر به مفهوم محنتکده، دار محنت، در برابر دار رحمت و شفقت در گوشها طنین میافکند.
از شومیهای میراث ما، آن است که اگر چه در بسیاری از پیشرفتها، از دستاوردهای تمدن غرب، یا اصلاً چیزی به دست نیاوردهایم، و یا بسیار عقب افتادهایم. لکن، در ایجاد انکیزیسیون ما با فاصلهی چندین قرن، پیشتاز در سبقتجویی نکبت، از غرب، به شمار می رویم.
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
ادامه در پست سوم👇
http://s3.picofile.com/file/8371033018/20190831_191756.jpg
فیلمی با عنوان "به نام گل سرخ"
نبرد خرد و غریزه، با انکیزیسیون
غربیها، در نقد از گذشته خویش، افزون بر مقالهها و کتابها، دربارهی فجایع ناشی از انکیزیسیون، در فیلمهای چندی نیز، بدان پرداختهاند.
یکی از مشهورترین فیلمها، از فرایند #زنده_سوزی انسانها، به دستور انکیزیسیون، فیلم مشهور به #ژاندارک است. فیلم ژاندارک را هم چندین نفر، چند بار با نقشآفرینی هنرپیشگانی کارگردانی کردهاند. یکی از مشهورترین آنها، فیلمی با نقشآفرینی #اینگرید_برگمن (۶۷=۱۹۸۲-۱۹۱۵م)در نقش ژاندارک است. در مورد این ژاندارکها، در گفتار شمارهی ۱۰۴_خاستگاه انکیزیسیون_در حد کفایت اشاره رفتهاست.
در مورد فیلم "#به_نام_گل_سرخ"، بیشتر از آن که به توصیف و نقد خود انکیزیسیون پرداخته شود، به دو شیوهی نبرد با انکیزیسیون، و خنثی کردن نسبی فجایع آن پرداختهاند.
فیلم "به نام گل سرخ"(Il nome della rosa) بر پایهی نوشتهی اومبرتو اکو _(۸۴=۲۰۱۶-۱۹۳۲م)Umberto Eco_باستان شناس، زبان شناس و مورخ ایتالیایی ساخته و ژان ژاک آنو(۱۹۴۳م/ ۱۳۲۲ه.ش)_در سال ۱۹۸۶م/ ۱۳۶۵ه.ش_ آنرا کارگردانی کرده است.
بنا به روایت فیلم، در مخالفت با خط قرمز کلیسای کاتولیک، و ممنوعیت خواندن آثاری، که ممکن است تفکر فلسفی و نقد منطقی و اطلاعات لازم، برای جرمها و خیانتهای سازمان انکیزیسیون به دست دهد، گروهی از با استعدادترین راهبان مسیحی، در یک دیر، کتابخانهای را بگونهای سری ایجاد میکنند، که در آن، آثار فلسفی به ویژه نوشتههای ارسطو را، با مراقبت کامل نگهداری مینمایند، و در اوقات فراغت محرمانهای بدان کتابخانه سر میزنند، و در همانجا به مطالعهی آن آثار میپردازند.
از روشهای پیشگیری از درز اطلاعات از این کتابخانه، و کتابهای آن به بیرون، توسط احیاناً افراد فضول و یا خبرچینان، استادان ارسطویی، در لباس راهبان مسیحی، ترفندی مرگبار اندیشیدهاند. صفحههای کتابها را، به ویژه در قسمت پایین آن، در جایی که معمولا افراد، با انگشت صفحات را ورق میزنند، با مایعی از سمی خطرناک، آلوده و مسموم ساختهاند.
خود این راهبان آگاه، با دستکشهای ضخیم، اوراق را ورق میزنند، ولکن به محض پایان مطالعه، دستکشها را، در بخش دیگری، در جعبههای دور از کتابها، نگاه میدارند.
در نتیجه، افراد بیاطلاع از این راز و رمز، اگر به درون کتابخانه، راه یابند، و به باز کردن و ورق زدن کتابها، و مشاهدهی تصویرهای آنها بپردازند، عموما، شست و انگشتان دیگرشان بر اثر ورق زدن، بدان سم آلوده میشود، و چون شست انگشتان خود را، به زبان و دهان خود تر نمایند، حکم مرگ سریع خود را، صادر کردهاند!!؟
قضا را، چندین مورد از این مرگها اتفاق میافتد، که ظاهراً، در صومعهای چنان مسیحی، بسیار مشکوک به نظر میرسد، که چرا، چه کسی، یا کسانی سبب این قتلها شدهاند؟؟؟!!
ادامه در پست چهارم👇
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s3.picofile.com/file/8371030584/Name_of_rose_movieposter.jpg
نبرد خرد و غریزه، با انکیزیسیون
غربیها، در نقد از گذشته خویش، افزون بر مقالهها و کتابها، دربارهی فجایع ناشی از انکیزیسیون، در فیلمهای چندی نیز، بدان پرداختهاند.
یکی از مشهورترین فیلمها، از فرایند #زنده_سوزی انسانها، به دستور انکیزیسیون، فیلم مشهور به #ژاندارک است. فیلم ژاندارک را هم چندین نفر، چند بار با نقشآفرینی هنرپیشگانی کارگردانی کردهاند. یکی از مشهورترین آنها، فیلمی با نقشآفرینی #اینگرید_برگمن (۶۷=۱۹۸۲-۱۹۱۵م)در نقش ژاندارک است. در مورد این ژاندارکها، در گفتار شمارهی ۱۰۴_خاستگاه انکیزیسیون_در حد کفایت اشاره رفتهاست.
در مورد فیلم "#به_نام_گل_سرخ"، بیشتر از آن که به توصیف و نقد خود انکیزیسیون پرداخته شود، به دو شیوهی نبرد با انکیزیسیون، و خنثی کردن نسبی فجایع آن پرداختهاند.
فیلم "به نام گل سرخ"(Il nome della rosa) بر پایهی نوشتهی اومبرتو اکو _(۸۴=۲۰۱۶-۱۹۳۲م)Umberto Eco_باستان شناس، زبان شناس و مورخ ایتالیایی ساخته و ژان ژاک آنو(۱۹۴۳م/ ۱۳۲۲ه.ش)_در سال ۱۹۸۶م/ ۱۳۶۵ه.ش_ آنرا کارگردانی کرده است.
بنا به روایت فیلم، در مخالفت با خط قرمز کلیسای کاتولیک، و ممنوعیت خواندن آثاری، که ممکن است تفکر فلسفی و نقد منطقی و اطلاعات لازم، برای جرمها و خیانتهای سازمان انکیزیسیون به دست دهد، گروهی از با استعدادترین راهبان مسیحی، در یک دیر، کتابخانهای را بگونهای سری ایجاد میکنند، که در آن، آثار فلسفی به ویژه نوشتههای ارسطو را، با مراقبت کامل نگهداری مینمایند، و در اوقات فراغت محرمانهای بدان کتابخانه سر میزنند، و در همانجا به مطالعهی آن آثار میپردازند.
از روشهای پیشگیری از درز اطلاعات از این کتابخانه، و کتابهای آن به بیرون، توسط احیاناً افراد فضول و یا خبرچینان، استادان ارسطویی، در لباس راهبان مسیحی، ترفندی مرگبار اندیشیدهاند. صفحههای کتابها را، به ویژه در قسمت پایین آن، در جایی که معمولا افراد، با انگشت صفحات را ورق میزنند، با مایعی از سمی خطرناک، آلوده و مسموم ساختهاند.
خود این راهبان آگاه، با دستکشهای ضخیم، اوراق را ورق میزنند، ولکن به محض پایان مطالعه، دستکشها را، در بخش دیگری، در جعبههای دور از کتابها، نگاه میدارند.
در نتیجه، افراد بیاطلاع از این راز و رمز، اگر به درون کتابخانه، راه یابند، و به باز کردن و ورق زدن کتابها، و مشاهدهی تصویرهای آنها بپردازند، عموما، شست و انگشتان دیگرشان بر اثر ورق زدن، بدان سم آلوده میشود، و چون شست انگشتان خود را، به زبان و دهان خود تر نمایند، حکم مرگ سریع خود را، صادر کردهاند!!؟
قضا را، چندین مورد از این مرگها اتفاق میافتد، که ظاهراً، در صومعهای چنان مسیحی، بسیار مشکوک به نظر میرسد، که چرا، چه کسی، یا کسانی سبب این قتلها شدهاند؟؟؟!!
ادامه در پست چهارم👇
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
http://s3.picofile.com/file/8371030584/Name_of_rose_movieposter.jpg
خبر و شکایت، به واتیکان میرسد. #واتیکان، خارج از دایرهی انکیزیسیون، پژوهندهی هوشمند و مورد اعتماد خود را، برای بررسی چگونگی رویداد این مرگها یا قتلها، به دیر مزبور اعزام میدارد. از سوی دیگر، انکیزیسیون نیز، مأموران خاص خویش را، برای کشف جنایت، و اعمال مجازات لازم بدان دیر اعزام مینمایند.
نقش اول مامور پژوهنده را، شون کانری(۱۹۳۰م/ ۱۳۰۹ه.ش)، بازیگر نقشهای معمول فیلمهای دو صفر هفت سابق، بازی میکند. او همراه شاگردش، که نوجوانی هوشمند است، بدین سفر رخت بر میبندد. شون کانری، با مشاهدهی انگشتان سبابه و شست یکی دو تن از این مقتولان، و لب و زبان آنان، متوجه میشود، که سمی انگشتان آنان را آلوده ساخته، و آنها آن را به لب و زبان خود مالیده، و در نتیجه مرگشان اتفاق افتادهاست.
در این میان، چنان که در کتابها و فیلمها، معمول است، صحنهای نیز از عاشق شدن یک دختر کولی از جماعت کولیان، در اطراف دیر، با راهب جوان شاگرد #شون_کانری، ترتیب داده میشود. در این لحظات، ماموران شکنجه و اعدام انکیزیسیون، فرا میرسند و چند نفر را دستگیر، و از جمله دختر کولی را نیز، دستگیر میکنند، و او را به چوبی میبندند، تا زنده سوزش نمایند.
مامور شون کانری، اصل قضیهی راز کتابها را درک میکند، و چون خود یک عالم واقعی و دوستدار فلسفه است، این راز را، همچنان حفظ مینماید، و در حقیقت به گروه دشمنان خط ممنوعه، برای دانش و علم، میپیوند.
شون کانری در این نقش، نماد نبرد خرد با انکیزیسیون را، مجسم میدارد. از طرف دیگر، غریزهی همبستگی کولیان، به خاطر نجات دخترشان از سوختن، به دست ماموران انکیزیسیون_در خط غریزی تنازع بقا_ به جنگ با ماموران انکیزیسیون میپردازند، و به ضرب و شتم آنان مبادرت میکنند، و طبیعتاً چون شمار کولیان به مراتب بیشتر از ماموران انکیزیسیون است، بسیاری از ماموران انکیزیسیون را مجروح، مقتول و مجبور به فرار میسازند.
خوانندگان گرامی، باید این فیلم را ببینند، فیلمی دیدنی است، و پرداخت مهم آن در چند سطر وصف ناپذیرست. لطفا، خودتان آنرا ببینید، تا به مشکل انتقال فرهنگ اصیل، از گذشته به دنیای ما پی ببرید.
فیلمهایی نظیر "فارنهایت ۴۵۱"، و "به نام گل سرخ"، می رسانند که میراث فرهنگی که، تاکنون، به دست بشریت رسیده است، نه تنها، از هفت خوان رستم_ بر خلاف هفت شهر عشق عطار!!؟_ بلکه، از هزاران هزار خوان و سد دشوار ایجاد شده، به وسیلهی خودکامگان عبور کردهاست، تا اینک، به دست ما رسیدهاست. میراثی بس گرانقدر و، بسیار سخت به دست آمده.
"به نام گل سرخ"(Il nome della rosa)، دربارهی ممنوعیت خواندن کتابهای فلسفی، در قرون وسطی، شاهکار دیگری از تجسم ستایش جهل، و ترس از آگاهی، در قلمرو خودکامگان، در دنیای رسانه و تصویر است.
کتاب آن نیز، با عنوان"نام گل سرخ" یا "آنک نام گل" دو بار به زبان فارسی ترجمه و منتشر گشتهاست:
۱)_ بار نخست، به قلم شهرام طاهری، با عنوان "نام گل سرخ"، انتشارات شباویز، سال۱۳۶۵،
۲)_و بار دوّم، به قلم رضا علیزاده، با عنوان"آنک نام گل"، بهمت انتشارات روزنه، سال۱۳۹۴، به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست. (برای اطلاع بیشتر دربارهی "به نام گل سرخ"، رک به: #فرهنگ۶جلدی_آثار_اروپایی، ج۶، ص۴۱۸۷)
یادآوریها:
۱)_خبر خوش برای #اسپرانتو_دانان این که، #اومبرتو_اکو، همچنین از شیفتگان و هواداران آموزش و گسترش #زبان_اسپرانتو بشمار میرود.
اعتبار شخصیت و دانش او، بویژه در ایتالیا، به توجه به زبان جهانی اسپرانتو، بسیار افزودهاست.
۲)_فیلم #فارنهایت_۴۵۱، اخیرا در سال ۲۰۱۸م/ ۱۳۹۷ه.ش به کارگردانی رامین بحرانی_ایرانی تبار امریکایی_ و فیلمنامهی امیر نادری(۱۳۲۴)_ که بیشتر در ژاپن زندگی میکند_ساخته شدهاست.
کارگردان، کوشیدهاست تا داستان فارنهایت ۴۵۱ را، با پیشرفتهای فوق العادهی تکنولوژی جدید، بازسازی نماید. با این وصف، کسانی که هر دو فیلم_ نسخهی قدیم، ۱۹۶۶، به کارگردانی فرانسوا تروفو، و نسخهی جدید ۲۰۱۸به کارگردانی امیر بحرانی_را دیدهاند، هنوز، جاذبهی پرداخت فیلم اول را، بر فیلم تازه ساختهی کنونی ترجیح میدهند.
کوتاه سخن، فیلم بازساخته، نه تنها مورد پسند نقدها قرار نگرفتهاست، بلکه در آن ایرادهایی جدی گرفتهاند، که گفتگو دربارهی آنها، از قلمرو کار ما خارج است.(برای اطلاع بیشتر، خوانندگان علاقمند رک به: "سلام سینما" مجلهی الکترونیکی فیلم و سینما(salamcinama)، همچنین وبسایت زومجی(zoomgi)، نویسندهی مقاله: رضا حاج محمدی)
بهقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
و این قصه هنوز ادامه دارد
http://s4.picofile.com/file/8371030000/20190831_184010.jpg