گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست
ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ُ#عبید_زاکانی
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست
ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ُ#عبید_زاکانی
گــهی بر یاد آن گل میشدم مست
گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
در این ســـودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
زمام دل به دست غصـــــه دادم
#عبید_زاکانی
گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
در این ســـودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
زمام دل به دست غصـــــه دادم
#عبید_زاکانی
حال دلم ز زلف پریشان او بپرس
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
حال دلم ز زلف پریشان او بپرس
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکانی
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکانی
هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل
که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست
هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد
زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست
#عبید_زاکانی
که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست
هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد
زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست
#عبید_زاکانی
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
#عبید_زاکانی
.
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
#عبید_زاکانی
.
تا مهر توأم در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم، بدان نرگس مست
این غم ز دلم، نمینهد پای برون
وین اشک ز دامنم، نمیدارد دست
#عبید_زاکانی
وافتاد مرا چشم، بدان نرگس مست
این غم ز دلم، نمینهد پای برون
وین اشک ز دامنم، نمیدارد دست
#عبید_زاکانی
▫️
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
#عبید_زاکانی
👈
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
#عبید_زاکانی
👈
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تــو در درون من است
چنانکه یکدم از آن آتشـم رهـائی نیست
#عبید_زاکانی
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تــو در درون من است
چنانکه یکدم از آن آتشـم رهـائی نیست
#عبید_زاکانی
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تــو در درون من است
چنانکه یکدم از آن آتشـم رهـائی نیست
#عبید_زاکانی✨🍃
#ج
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تــو در درون من است
چنانکه یکدم از آن آتشـم رهـائی نیست
#عبید_زاکانی✨🍃
#ج
گــهی بر یاد آن گل میشدم مست
گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
در این ســـودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
زمام دل به دست غصـــــه دادم
#عبید_زاکانی
گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
در این ســـودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
زمام دل به دست غصـــــه دادم
#عبید_زاکانی
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
#عبید_زاکانی
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
#عبید_زاکانی
گر وصل تو دست من شیدا گیرد
وین درد و فراق، راه صحرا گیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد
هم کار من از قد تو بالا گیرد ...
#عبید_زاکانی✨
#گ
وین درد و فراق، راه صحرا گیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد
هم کار من از قد تو بالا گیرد ...
#عبید_زاکانی✨
#گ
سلامی جانفزا چون وصل جانان
سلامی خوش چو خوی مهربانان
سلامی کز وجودش عشق زاید
ز سر تا پای او بوی دل آید
#عبید_زاکانی
🌹سلام ،روز بخیر🌹
سلامی خوش چو خوی مهربانان
سلامی کز وجودش عشق زاید
ز سر تا پای او بوی دل آید
#عبید_زاکانی
🌹سلام ،روز بخیر🌹
گفتم عقلم گفت که حیران منست
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسلهٔ زلف پریشان منست
#عبید_زاکانی
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسلهٔ زلف پریشان منست
#عبید_زاکانی
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یک دم خیال روی توام از نظر نرفت..
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
#عبید_زاکانی✨🍃
#ه
یک دم خیال روی توام از نظر نرفت..
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
#عبید_زاکانی✨🍃
#ه
دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود
جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود
میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود
از دیدهام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانهاش همه دریا گرفته بود
میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود
صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
#عبید_زاکانی
.
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود
جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود
میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود
از دیدهام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانهاش همه دریا گرفته بود
میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود
صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
#عبید_زاکانی
.