چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دست سلام
لمس آرامش سردی ست که در آهن نیست
حس بی قاعده ی عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریبا نیست
سال ها بود ازین فاصله می ترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
#عبدالجبار_کاکایی ✨
🍃🌺🌺🍃
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دست سلام
لمس آرامش سردی ست که در آهن نیست
حس بی قاعده ی عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریبا نیست
سال ها بود ازین فاصله می ترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
#عبدالجبار_کاکایی ✨
🍃🌺🌺🍃
این روزها به هر چه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود!
این روزها ادامه نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست یا من و تو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
#عبدالجبار_کاکایی
🍃🥀🍃🥀🍃🥀
این روزها به هر چه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود!
این روزها ادامه نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست یا من و تو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
#عبدالجبار_کاکایی
🍃🥀🍃🥀🍃🥀
ساده از دست ندادم دل پر مشغله را
تا تو خندیدی و مجبور شدم مسئله را...
من «برادر» شده بودم و «برادر» باید
وقت دیدار، رعایت بکند «فاصله» را
دهه شصتی دیوانه یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را
#عبدالجبار_کاکایی
🥀🌺🥀🌺🥀
تا تو خندیدی و مجبور شدم مسئله را...
من «برادر» شده بودم و «برادر» باید
وقت دیدار، رعایت بکند «فاصله» را
دهه شصتی دیوانه یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را
#عبدالجبار_کاکایی
🥀🌺🥀🌺🥀
رفتم از دست و...
به آغـــوش خودم برگشتم!
جا به اندازه ی تنهايیِ من
در من نيـــست...
#عبدالجبار_کاکایی
🍀🌹❤️🌹🍀
به آغـــوش خودم برگشتم!
جا به اندازه ی تنهايیِ من
در من نيـــست...
#عبدالجبار_کاکایی
🍀🌹❤️🌹🍀
چند سالیست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردیست که در آهن نیست
حس بیقاعدهی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ بههمریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
🍀🌹🌺🌹🍀
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردیست که در آهن نیست
حس بیقاعدهی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ بههمریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
🍀🌹🌺🌹🍀
مجال نیست كه تا شرح مدعا بنویسم
هم از چگونه بگویم ، هم از چرا بنویسم
شبیه كاغذ آتش گرفتهام ؛ نتوانم
كه شرح حال بگویم ، كه ماجرا بنویسم
چو شمع ، ریخته در خویشم و چه صورتِ حالی
به عرض محترم حضرت شما بنویسم ؟
شبانِ خوابزده ، گلّهی به دره رمیده
نفیر گرگ ... چه از این همه بلا بنویسم ؟
نه هیچ صورتِ امنی ، نه هیچ خاطر شادی
نه هیچ راحتِ عیشی ، من از كجا بنویسم ؟
نهیب خندهی شیطان ، فریب غول بیابان
در این میانه بمیرم ز درد ، یا بنویسم ؟
شكایت از كه كنم ؟ بازتاب نالهی خویشم
به خویش شرح دهم هرچه از شما بنویسم ...
#عبدالجبار_کاکایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم از چگونه بگویم ، هم از چرا بنویسم
شبیه كاغذ آتش گرفتهام ؛ نتوانم
كه شرح حال بگویم ، كه ماجرا بنویسم
چو شمع ، ریخته در خویشم و چه صورتِ حالی
به عرض محترم حضرت شما بنویسم ؟
شبانِ خوابزده ، گلّهی به دره رمیده
نفیر گرگ ... چه از این همه بلا بنویسم ؟
نه هیچ صورتِ امنی ، نه هیچ خاطر شادی
نه هیچ راحتِ عیشی ، من از كجا بنویسم ؟
نهیب خندهی شیطان ، فریب غول بیابان
در این میانه بمیرم ز درد ، یا بنویسم ؟
شكایت از كه كنم ؟ بازتاب نالهی خویشم
به خویش شرح دهم هرچه از شما بنویسم ...
#عبدالجبار_کاکایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا
چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
#عبدالجبار_کاکایی
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا
چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
#عبدالجبار_کاکایی