هر شب اندیشهی دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون مینهم از منزل پای
حُسنِ عهدم نگذارد که نهم پای دگر
هر کسی را سرِ چیزی و تمنّای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنّای دگر
زآن که هرگز به جمال تو در آیینهی وهم
متصوّر نشود صورت و بالای دگر
وامقی بود که دیوانهی عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نَهَم بر سر غمهای دگر
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمّل کن و فردای دگر
#سعدی
.
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون مینهم از منزل پای
حُسنِ عهدم نگذارد که نهم پای دگر
هر کسی را سرِ چیزی و تمنّای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنّای دگر
زآن که هرگز به جمال تو در آیینهی وهم
متصوّر نشود صورت و بالای دگر
وامقی بود که دیوانهی عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نَهَم بر سر غمهای دگر
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمّل کن و فردای دگر
#سعدی
.
چه شب است یا رب امشب که ستارهای برآمد
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم
#سعدی✨🍃
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگی
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم
#سعدی✨🍃
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگی
به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
#سعدی
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
#سعدی
دو چشمِ مست مِیگونت ببُرد آرامِ هشیاران
دو خوابآلوده بِربودند عقل از دستِ بیداران
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
چو سیل از سر گذشت آنرا چه میترسانی از باران؟
گر آن ساقی که مستان راست، هشیاران بدیدندی
ز توبه، توبه کردندی چو من بر دستِ خمّاران
گرَم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرَند
همان بهتر که در دوزخ کُنندم با گنهکاران
چه بوی است اینکه عقل از من ببُرد و
صبر و هشیاری
ندانم باغِ فردوس است یا بازارِ عطاران
تو با این مردمِ کوتهنظر در چاهِ کنعانی
به مصر آ! تا پدید آیند یوسف را خریداران
الا ای بادِ شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خَلقی در غمِ رویَت گرفتاران
گر آن عیّارِ شهرآشوب روزی حالِ من پرسد
بگو خوابش نمیگیرد به شب از دست عیّاران
گرَت باری گذر باشد نگه با جانبِ ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوبْ کرداران
کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
#سعدی
.
دو خوابآلوده بِربودند عقل از دستِ بیداران
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
چو سیل از سر گذشت آنرا چه میترسانی از باران؟
گر آن ساقی که مستان راست، هشیاران بدیدندی
ز توبه، توبه کردندی چو من بر دستِ خمّاران
گرَم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرَند
همان بهتر که در دوزخ کُنندم با گنهکاران
چه بوی است اینکه عقل از من ببُرد و
صبر و هشیاری
ندانم باغِ فردوس است یا بازارِ عطاران
تو با این مردمِ کوتهنظر در چاهِ کنعانی
به مصر آ! تا پدید آیند یوسف را خریداران
الا ای بادِ شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خَلقی در غمِ رویَت گرفتاران
گر آن عیّارِ شهرآشوب روزی حالِ من پرسد
بگو خوابش نمیگیرد به شب از دست عیّاران
گرَت باری گذر باشد نگه با جانبِ ما کن
نپندارم که بد باشد جزای خوبْ کرداران
کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن
رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
#سعدی
.