من رب کپک زدهام. تو فکر میکنی میتونی قسمت کپکی رو برداری و قسمت سالم رو مصرف کنی ولی من سرطانت میشم.
تو یه گردوی تازهای که من از درخت میچینم. من یه سنگ برمیدارم و میزنم بهت و تو دستای منو سیاه میکنی. پوست نازک روی تو رو میکنم اما تو تلخ و بدمزه از آب در میای. میگی تو سنگ زدی به من و پوستمو کندی؛ برای همین من روزگارتو سیاه و کامتو تلخ کردم.
تیتیتیتیتتژ
ناخواسته چت شدم.
اتفاق یه جوری عجیبه که انگار دارم استعاره استفاده میکنم
کاش به قرص خوردن ادامه میدادم ولی اصرار داشتم خود واقعی غمگین و ناراحتم باشم تا یه خوشحال بیخیال فیک.
بدترین و کیری ترین حس دنیا اینه که تلاش آدمهای اشتباه رو برای خودت میبینی اما خودت رو به کسی که باید تلاش کنه یادآوری میکنی.