Third script (خط سوّم)
4 subscribers
1.53K photos
800 videos
48 files
4 links
آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر. یکی را هم او خواندی هم غیر او. یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من...
#شمس
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Darling, where do you go when you disappear..?

Blonde • 2022
Adrien Brody
Director: Andrew Dominik
🔶🔸@third_script
1
به تبسمی
ناخواسته حتی
مرا به یاد می‌آوری گاهی..؟
#عربیات
🔶️🔸️@third_script
1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
I believe to my soul

فرهاد مهراد
اجرای تصویری در تلویزیون ملی، دهه ۱۳۴۰
🔶🔸@third_script
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رقص بهار
آهنگسازی و تنظیم: شهرداد روحانی
🔶🔸@third_script
سفر ترا به سلامت، مرا به من بسپار
مرا به لحظه‌ی بدرود خویشتن بسپار
مرا که دورترین شاخه‌ام بهاران را
به خاکِ فاجعۀ عریان و بی کفن بسپار
دل مرا که پر از نوحۀ پریشانی ست
به قمریانِ جدا مانده از چمن بسپار
ز خط خاطره‌ام بگذر ای طلائی رنگ
سفر ترا به سلامت_ مرا به من بسپار...

شیون فومنی
(۳ دی ۱۳۲۵ – ۲۳ شهریور ۱۳۷۷)
🔶🔸@third_script
زمین فصاحتِ برگِ چنار را
به بادِ خسته‌ی پاییز می‌سپرد
هوا، ترنمِ سودایی شکفتن را
ز نبضِ بی‌تپش خاک می‌گرفت
غروب حرفِ خودش را
به گوش جنگل خاموش گفته بود
به روی شیشه‌ی‌ تار
ملالِ پرده شکست
و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست
و با حقیقت اشیا بوی او پیوست
تمام پنجره‌ من،
خیال او شده بود.

یدالله رؤیایی
(۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ – ۲۳ شهریور ۱۴۰۱)

🔶🔸@third_script
می‌بارد آسمانِ دل من بیا بیا
دریا مرا گرفته به دامن بیا بیا
ای خندۀ ملیح سحر، ای سپیده دم
ای با ستاره دست به گردن بیا بیا
لبخندِ بامدادی گل بر سلامِ آب
نازِ نگاهِ نور به روزن بیا بیا
لیلای شرق، سوگلی دخترانِ دیر
دیبای آب و آئینه بر تن بیا بیا...

شیون فومنی
(۳ دی ۱۳۲۵ – ۲۳ شهریور ۱۳۷۷)
🔶️🔸️@third_script
1
همه چیز را تا نجویی نیابی،
جز این دوست را تا نیابی نجویی...

لُمَعات
فخرالدین عراقی
🔶️🔸️@third_script
سترگ و سخت
هنوز ایستاده‌ام چو کوه!
ستبرین، سخت‌جان، نستوه!
کهن شد قصه‌ی دیروز
و من چشم‌انتظار صبحگاهان
غروب واپسین را بامدادانم
چه شیرین است...

پرویز خائفی
( ۱۶ آذر ۱۳۱۵ – ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ )
🔶🔸@third_script
ای خالقِ ذوالجلال و ای بارخدای
بیشم مدَوان در به در و جای به جای
یا خانه‌ی امّید مرا در دَربند
یا قفلِ مهمّاتِ مرا در بگشای

اثیرالدین اخسیکتی
#رباعیات
🔶️🔸️@third_script
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله‌ای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس...

سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی
(۱۱ دی ۱۲۸۵ – ۲۷ شهریور ۱۳۶۷)
#شهریار
🔶🔸@third_script
کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من
وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من

هرکس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم‌آغوش‌تر از من

بی‌ماه رخ تو شب من هست سیه‌پوش
اما شب من هم نه سیه‌پوش‌تر از من...

#شهریار
🔶🔸@third_script
- ولی حسّم میگه از یکی خوشت میادا
+ همه از یکی خوششون میاد،
مهم اینه که اونم خوشش بیاد...

#دیالوگ
تصور
علی بهراد
۱۴۰۲
🔶️🔸️@third_script
فریدون مشیری
(۳۰ شهریور ۱۳۰۵ – ۳ آبان ۱۳۷۹)
🔶️🔸️@third_script
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنان شاهنامه

دکتر مهری بهفر
میزبان: سروش صحت
برنامه اکنون
🔶🔸@third_script
1
ناگاه آوازی شنود که:
تا کِی گِردِ اسم گردی؟
اگر مردِ طالبی، قدم در طلبِ مسمّی زن...

تذكرة الاولياء
ذکر شیخ ابوبکر شِبلی
🔶️🔸️@third_script
1
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل

به فصل خزان در، نبینی درخت
که بی برگ مانَد ز سرمای سخت

برآرد تهی دست‌های نیاز
ز رحمت نگردد تهی‌دست باز

مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آورده‌دست

قضا خلعتی نامدارش دهد
قَدَر میوه در آستینش نهد

همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز

چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی‌برگ از این بیش، نتوان نشست...

بوستان
سعدی
🔶🔸@third_script
What's wrong with you, with us,
what's happening to us?
Ah our love is a harsh cord
that binds us wounding us
and if we want
to leave our wound,
to separate,
it makes a new knot for us and condemns us
to drain our blood and burn together...

Pablo Neruda
(12 July 1904 – 23 September 1973)
🔶🔸@third_script
گفتم: دلی که دیده است، پیر و غریب و خسته
کامروز چند روز است، کز پیش ما جدا شد

ناگاه کودکی گفت: دیدم دلی شکسته
در دام زلف یاری، افتاد و مبتلا شد...

خاقانی
🔶🔸@third_script
1
ای بی‌تو دلِ تنگم بازیچه‌ی توفان‌ها
چشمانِ تب آلودم باریکه‌ی باران‌ها

مجنونِ بیابان‌ها افسانه‌ی مهجوری‌ست
لیلای من اینک من: مجنونِ خیابان‌ها

آویخته‌ی دردم، آمیخته‌ی مردم
تا گم شوَم از خود، گم، در جمع پریشان‌ها

آرام نمی‌یارد، گویی غم من دارد
آن باد که می‌زارد در تنگی دالان‌ها

با این تپشِ جاری تمثیلِ من است آری
این بارشِ رگباری بر شیشه‌ی دکّان‌ها

با زمزمه‌ای غم‌بار، تکرار من است انگار
تنهاییِ فوّاره در خالیِ میدان‌ها

در بسترِ مسدودم با شعرِ غم‌آلودم
آشفته‌ترین رودم در جاری انسان‌ها

دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطه‌ی توفان‌ها

حسین منزوی
( ۱ مهر ۱۳۲۵ – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳)
🔶️🔸️@third_script