هر کس که دلِ خویش به نااهل دهد
از رنج و بلا و محنت و غم نرهد
با مردمِ دون هیچکسی دل ندهد
کو رنج همی نماید و میسِتَهَد
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
از رنج و بلا و محنت و غم نرهد
با مردمِ دون هیچکسی دل ندهد
کو رنج همی نماید و میسِتَهَد
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
Audio
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان ، تو نباشی
کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی
گریزم از تو وآغوش مهربان ، تو نباشی
کجای گریه بخندم ، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند ، توامان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو ، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان ، تو نباشی
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی
هزارچشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
عبدالجبار کاکایی
🔶️🔸️@third_script
کسی که داده مرا از خودم امان ، تو نباشی
کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی
گریزم از تو وآغوش مهربان ، تو نباشی
کجای گریه بخندم ، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند ، توامان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو ، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان ، تو نباشی
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی
هزارچشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
عبدالجبار کاکایی
🔶️🔸️@third_script
گفتمش: کارت چرا پیوسته آزار من است؟
گفت: دارد هر کسی کاری و این کار من است
گفتمش: مجنون خود را چون کُشی منصور وار
گفت: او از سرفرازان سر دار من است...
نوذر پرنگ
(۲۰ اسفند ۱۳۱۶ – ۲۲ مرداد ۱۳۸۵)
🔶🔸@third_script
گفت: دارد هر کسی کاری و این کار من است
گفتمش: مجنون خود را چون کُشی منصور وار
گفت: او از سرفرازان سر دار من است...
نوذر پرنگ
(۲۰ اسفند ۱۳۱۶ – ۲۲ مرداد ۱۳۸۵)
🔶🔸@third_script
دی بر در میخانه مرا پیری گفت
کز دَرد جدا نشین و با دُردی جفت
می خور که بسی غصه همی باید خورد
کم خسب که بسیار همی باید خفت
اثیرالدین اخسیکتی
🔶️🔸️@third_script
کز دَرد جدا نشین و با دُردی جفت
می خور که بسی غصه همی باید خورد
کم خسب که بسیار همی باید خفت
اثیرالدین اخسیکتی
🔶️🔸️@third_script
❤1
گفتند: شوق برتر بوَد یا محبّت؟
گفت: محبّت؛ زیرا که شوق از او خیزد...
تذكرة الأولياء
ذکر ابن عطا
🔶️🔸️@third_script
گفت: محبّت؛ زیرا که شوق از او خیزد...
تذكرة الأولياء
ذکر ابن عطا
🔶️🔸️@third_script
❤1
زان نرگس مست و سنبل مشکینت
زهر است نصیب عاشق مسکینت
گر هست وفا و مردمی آیینت
ما را شِکری ده از لبِ شیرینت
انوری
🔶🔸@third_script
زهر است نصیب عاشق مسکینت
گر هست وفا و مردمی آیینت
ما را شِکری ده از لبِ شیرینت
انوری
🔶🔸@third_script
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبّت کنی و لاف زنی
وآنگه ز زبانِ این و آن اندیشی؟!
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبّت کنی و لاف زنی
وآنگه ز زبانِ این و آن اندیشی؟!
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
و گفت: از حکم مرید سه چیز است:
یکی خوابش در وقت غلبه بوَد، و خوردنش در وقتِ فاقه، و سخنش در وقت ضرورت.
تذکرة الاولياء
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶️🔸️@third_script
یکی خوابش در وقت غلبه بوَد، و خوردنش در وقتِ فاقه، و سخنش در وقت ضرورت.
تذکرة الاولياء
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶️🔸️@third_script
❤1
و گفت: صاحباستقامت باش نه صاحبکرامت،
که نفسِ تو کرامت خواهد و خدای، استقامت...
تذکرة الاوليا
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶🔸@third_script
که نفسِ تو کرامت خواهد و خدای، استقامت...
تذکرة الاوليا
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶🔸@third_script
جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدایی نیست
به سعی، دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید، پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدایی نیست
به سعی، دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید، پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
تو زیبا نیستی من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم
تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
معینی کرمانشاهی
🔶️🔸️@third_script
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم
تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
معینی کرمانشاهی
🔶️🔸️@third_script
حاشا که ز دل دردِ تو آسان برود
وین عشقِ گرانخریده ارزان برود
ای از برِ من رفته! هوای تو مرا
با شیر فرو شدهست، با جان برود
اثیرالدین اخسیکتی
رباعیات
🔶🔸@third_script
وین عشقِ گرانخریده ارزان برود
ای از برِ من رفته! هوای تو مرا
با شیر فرو شدهست، با جان برود
اثیرالدین اخسیکتی
رباعیات
🔶🔸@third_script
❤1
ای خواجه مکن تا بتوانی طلبِ علم
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
تا ظن نبری که بی تو هستم خرسند
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script