نه داستانِ ناتمامِ سرنوشت
نه حرفی از دقیقههای خالیام
که برگ برگ
که حرف حرف
تو را
تو را سرودهام
تو خواندنیتر از منی..!
آتوسا صالحی
( ۲۲ خرداد ۱۳۵۱)
🔶🔸@third_script
نه حرفی از دقیقههای خالیام
که برگ برگ
که حرف حرف
تو را
تو را سرودهام
تو خواندنیتر از منی..!
آتوسا صالحی
( ۲۲ خرداد ۱۳۵۱)
🔶🔸@third_script
دل نورسی دارم ای عشق
مرا پل بزن تا نسیمِ نوازش
مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید
مرا پل بزن تا ظهورِ جوانه
دلِ روشنم را صدا کن
به سمت سحرگاهِ خورشید
دلِ روشنم را صدا کن...
محمدرضا عبدالملکیان
🔶️🔸️@third_script
مرا پل بزن تا نسیمِ نوازش
مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید
مرا پل بزن تا ظهورِ جوانه
دلِ روشنم را صدا کن
به سمت سحرگاهِ خورشید
دلِ روشنم را صدا کن...
محمدرضا عبدالملکیان
🔶️🔸️@third_script
❤1
من آرام شدهام، آرام
آنقدر که یک خورشید و یک ماه را
میتوانم چون مادری دوطرفِ سینهام بخوابانم و بگویم
تحمل کنید تحمل
باید ادامه دهیم...
شهرام شیدایی
( ۲۳ خرداد ۱۳۴۶ -- ۲ آذر ۱۳۸۸)
🔶🔸@third_script
آنقدر که یک خورشید و یک ماه را
میتوانم چون مادری دوطرفِ سینهام بخوابانم و بگویم
تحمل کنید تحمل
باید ادامه دهیم...
شهرام شیدایی
( ۲۳ خرداد ۱۳۴۶ -- ۲ آذر ۱۳۸۸)
🔶🔸@third_script
❤1
درد دارد
وقتی ساعتها مینشینی
به حرفهایی که هیچوقت قرار نیست بگویی
فکر میکنی...
هاینریش بل
🔶🔸@third_script
وقتی ساعتها مینشینی
به حرفهایی که هیچوقت قرار نیست بگویی
فکر میکنی...
هاینریش بل
🔶🔸@third_script
❤1
از جنگ
از جدایی و نفرت
دلم گرفت
دلتنگِ بازوانِ توأم
صلحِ تنبهتن..!
جواد گنجعلی
- بیتفاوتی در نور زرد
نشر نگاه
🔶🔸@third_script
از جدایی و نفرت
دلم گرفت
دلتنگِ بازوانِ توأم
صلحِ تنبهتن..!
جواد گنجعلی
- بیتفاوتی در نور زرد
نشر نگاه
🔶🔸@third_script
❤1
❤1
بعدد الرصاصات التی اطلقت علی جبهات المعارک احبک
به تعداد گلولههای
شلیک شده در جنگ،
دوستت دارم...
🔶🔸@third_script
به تعداد گلولههای
شلیک شده در جنگ،
دوستت دارم...
🔶🔸@third_script
مایا گفت:
- جنگ هم رویهمرفته چیز خندهداری است. هرچه بیشتر آدم بکشی ارزش و لیاقتت بیشتر است.
پیرسون سرش را به جانب او چرخاند:
- اگر از جنگ خوشت نمیآید چرا جنگ میکنی؟ تو میتوانستی فرار کنی یا خودت را بکشی. اگر داری جنگ میکنی برای این است که به میل خودت انتخاب کردهای که بجنگی.
- تو اسم این را میگذاری "انتخاب"؟ میآیند به تو میگویند: زود باش راه بیفت برو به جنگ با هفتاد درصد احتمال کشته شدن، در غیر این صورت همین
الساعه به عنوان فراری اعدام میشوی.
شنبه و یکشنبه در کنار دریا
روبر مرل
ترجمه: ابوالحسن نجفی
🔶🔸@third_script
- جنگ هم رویهمرفته چیز خندهداری است. هرچه بیشتر آدم بکشی ارزش و لیاقتت بیشتر است.
پیرسون سرش را به جانب او چرخاند:
- اگر از جنگ خوشت نمیآید چرا جنگ میکنی؟ تو میتوانستی فرار کنی یا خودت را بکشی. اگر داری جنگ میکنی برای این است که به میل خودت انتخاب کردهای که بجنگی.
- تو اسم این را میگذاری "انتخاب"؟ میآیند به تو میگویند: زود باش راه بیفت برو به جنگ با هفتاد درصد احتمال کشته شدن، در غیر این صورت همین
الساعه به عنوان فراری اعدام میشوی.
شنبه و یکشنبه در کنار دریا
روبر مرل
ترجمه: ابوالحسن نجفی
🔶🔸@third_script
👍1
جنگ بعضیها را سوزانده بود و بعضی دیگر را گرم کرده بود، درست مثل آتش که میتواند شکنجه یا گرما بدهد، بسته به اینکه تویش نشسته باشی یا روبرویش...
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
🔶️🔸️@third_script
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
🔶️🔸️@third_script
وبعضهم كقَطع السُّكَر تحلي مرارة الأيام...
و بعضیها
مثلِ حبهی قند
تلخی روزگار را
شیرین میکنند...
🔶️🔸️@third_script
و بعضیها
مثلِ حبهی قند
تلخی روزگار را
شیرین میکنند...
🔶️🔸️@third_script
ما مردمان خاورمیانهایم،
بعضیهایمان در جنگ كشته میشویم،
بعضی در زندان،
بعضیهایمان در جاده میمیریم،
بعضی در دریا،
حتی بلندترین كوهها هم،
انتقام تنهاییِشان را از ما میگیرند،
چرا كه ما
شغلمان مُردن است...
نشاط حمدان
The Apotheosis of war, 1871
Painting by Vasily Vereshchagin
Tretyakov Gallery, Moscow
🔶️🔸️@third_script
بعضیهایمان در جنگ كشته میشویم،
بعضی در زندان،
بعضیهایمان در جاده میمیریم،
بعضی در دریا،
حتی بلندترین كوهها هم،
انتقام تنهاییِشان را از ما میگیرند،
چرا كه ما
شغلمان مُردن است...
نشاط حمدان
The Apotheosis of war, 1871
Painting by Vasily Vereshchagin
Tretyakov Gallery, Moscow
🔶️🔸️@third_script
❤1
❤1
بگشای لب ای نگار و دلبندی کن
قندت سَمَر است، رو سمرقندی کن
بد عهد مباش و نیک پیوندی کن
جز بنده مرا مخوان، خداوندی کن
معزی نیشابوری
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
قندت سَمَر است، رو سمرقندی کن
بد عهد مباش و نیک پیوندی کن
جز بنده مرا مخوان، خداوندی کن
معزی نیشابوری
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
❤1
وقتی فردی شما را آزار میدهد، شما را کوچک میکند و اجازه نمیدهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید و دائما حال شما را میگیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمیماند. احساسات، درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانیست که اهرمهای مثبتی در زندگی شما هستند. احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می کنند. احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمیخواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید..!
آدمهای سمی
لیلیان گلاس
🔶️🔸️@third_script
آدمهای سمی
لیلیان گلاس
🔶️🔸️@third_script
غنیمتیست تورا داشتن.
در این گذار، که پُر وحشت است و پُر ظلمات،
شبِ سترون دلگیر
از زنجیر میگذرد.
فدای گیسویت، اما:
تو با منی و
تا تو با من باشی
شب از نوازش گیسویت،
از حریر میگذرد.
تو از کدام افق میآیی
که پاکبازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون میروید
در پلشتیی این لوش و لاشهزار،
خدا را؟!
بگو بدانم:
کدام گوشهی این خاکْ پاک مانده
نگارا؟!
بهسوی من چو میآیی،
تمامِ تن تپش و بال میشوم.
چو در تو مینگرم،
زلال میشوم.
سخن چو میگویی،
آفتاب بر میآید،
و می پذیرم من
که هیچ زشت و دروغ و دغا نمیپاید،
و میسرایم، با نائی از سکوت،
که مولوی حق داشت
هماره عاشق بودن را
هماره بسراید...
اسماعیل خویی
(۹ تیر ۱۳۱۷ – ۴ خرداد ۱۴۰۰)
🔶️🔸️@third_script
در این گذار، که پُر وحشت است و پُر ظلمات،
شبِ سترون دلگیر
از زنجیر میگذرد.
فدای گیسویت، اما:
تو با منی و
تا تو با من باشی
شب از نوازش گیسویت،
از حریر میگذرد.
تو از کدام افق میآیی
که پاکبازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون میروید
در پلشتیی این لوش و لاشهزار،
خدا را؟!
بگو بدانم:
کدام گوشهی این خاکْ پاک مانده
نگارا؟!
بهسوی من چو میآیی،
تمامِ تن تپش و بال میشوم.
چو در تو مینگرم،
زلال میشوم.
سخن چو میگویی،
آفتاب بر میآید،
و می پذیرم من
که هیچ زشت و دروغ و دغا نمیپاید،
و میسرایم، با نائی از سکوت،
که مولوی حق داشت
هماره عاشق بودن را
هماره بسراید...
اسماعیل خویی
(۹ تیر ۱۳۱۷ – ۴ خرداد ۱۴۰۰)
🔶️🔸️@third_script
❤2
گفتم: دلم از تو بوسهای خواهان است
گفتا که: بهای بوسهی من جان است
دل آمد و در پهلوی جان زد انگشت
یعنی که: بخر، بیع بکن، ارزان است
عایشه مُقریه
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
گفتا که: بهای بوسهی من جان است
دل آمد و در پهلوی جان زد انگشت
یعنی که: بخر، بیع بکن، ارزان است
عایشه مُقریه
رباعیات
🔶️🔸️@third_script