ای خواجه مکن تا بتوانی طلبِ علم
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
تا ظن نبری که بی تو هستم خرسند
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script
و گفت: محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید که: ای من..!
تذكرة الاولياء
ذکر جُنَید بغدادی
🔶️🔸️@third_script
تذكرة الاولياء
ذکر جُنَید بغدادی
🔶️🔸️@third_script
خانمانسوز بُوَد، آتش آهی، گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته به راهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیَم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتشافروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بوَد از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
معينی كرمانشاهی
🔶🔸@third_script
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته به راهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیَم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتشافروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بوَد از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
معينی كرمانشاهی
🔶🔸@third_script
دوستت دارم!
و عشقِ تو
از نامم میتراود
مثل شیرهی تکدرختی مجروح
در حیاطِ زیارتگاهی...
شمس لنگرودی
🔶🔸@third_script
و عشقِ تو
از نامم میتراود
مثل شیرهی تکدرختی مجروح
در حیاطِ زیارتگاهی...
شمس لنگرودی
🔶🔸@third_script
سخن از سینهام -چون جان-
به لب میآید، امّا بر نمیآید...
منوچهر آتشی
Portrait of a Girl
Expressionism | 1909
#painting by Alexej Jawlensky
🔶🔸@third_script
به لب میآید، امّا بر نمیآید...
منوچهر آتشی
Portrait of a Girl
Expressionism | 1909
#painting by Alexej Jawlensky
🔶🔸@third_script
مرا دلیست ره عافیت رها کرده
وجود خود هدف ناوک بلا کرده
ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
به کار خویش فرو رفته مبتلا گشته
به درد عشق مرا نیز مبتلا کرده
هر آنچه داشته از عقل و دانش و دل و دین
ز دست داده و سر در سر هوی کرده
گهی ز بیخردی آبروی خود برده
گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده
به قول و عهد بتان غرّه گشته وز سر جهل
خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده
عبید را به فریبی فکنده از مسکن
ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
وجود خود هدف ناوک بلا کرده
ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
به کار خویش فرو رفته مبتلا گشته
به درد عشق مرا نیز مبتلا کرده
هر آنچه داشته از عقل و دانش و دل و دین
ز دست داده و سر در سر هوی کرده
گهی ز بیخردی آبروی خود برده
گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده
به قول و عهد بتان غرّه گشته وز سر جهل
خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده
عبید را به فریبی فکنده از مسکن
ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
❤1
مست کرد امشب نسیم مستِ شهریور مرا
گر چه باز از چشمِ تر آبانم از دل آذرم...
مهدی اخوان ثالث
🔶🔸@third_script
گر چه باز از چشمِ تر آبانم از دل آذرم...
مهدی اخوان ثالث
🔶🔸@third_script
❤1
آرزویم این است
که این شهریور جورِ دیگری بیاید
آسمان نه مثل هر سال ،امسال جورِ دیگری آبی
آفتاب بر بام خانههامان جورِ دیگری بتابد
ابری اگر بارانیست ، جورِ دیگری ببارد
روزگار جورِ دیگری با ما
آدمها جورِ دیگری باهم
زندگیها جورِ دیگری باشند
آرزویم این است
یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد
به سراغت بیایم
جورِ دیگری نگاهم کنی
جراتی داشته باشم
جورِ دیگری بگویم
دوستت دارم...
نيكى فيروزكوهی
🔶🔸@third_script
که این شهریور جورِ دیگری بیاید
آسمان نه مثل هر سال ،امسال جورِ دیگری آبی
آفتاب بر بام خانههامان جورِ دیگری بتابد
ابری اگر بارانیست ، جورِ دیگری ببارد
روزگار جورِ دیگری با ما
آدمها جورِ دیگری باهم
زندگیها جورِ دیگری باشند
آرزویم این است
یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد
به سراغت بیایم
جورِ دیگری نگاهم کنی
جراتی داشته باشم
جورِ دیگری بگویم
دوستت دارم...
نيكى فيروزكوهی
🔶🔸@third_script
❤1
سرانجام چاقویِ تبهکاران، از خونِ ما زنگار خواهد بست و طنابهای دارِشان خواهد پوسید و دستهای لرزان و آلودهشان خسته خواهد شد.
امّا اندیشههای تابناکِ رفقایِ ما همهجا ریشه خواهد دوانید...
سالهای ابری
علیاشرف درویشیان
(۳ شهریور ۱۳۲۰–۴ آبان ۱۳۹۶)
🔶️🔸️@third_script
امّا اندیشههای تابناکِ رفقایِ ما همهجا ریشه خواهد دوانید...
سالهای ابری
علیاشرف درویشیان
(۳ شهریور ۱۳۲۰–۴ آبان ۱۳۹۶)
🔶️🔸️@third_script
❤1
تهران مانند زنی است که پاهایش را با لوَندی روی هم میاندازد، عطر فرانسوی میزند، سیگار کِنت میکشد، عینک دودی میزند، ودکا لایم میخورد، بیکینی میپوشد و حمام آفتاب میگیرد، اما وقتی پای صحبتش بنشینید از اُملی و سبک مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او، آدم تا سر حد مرگ ملول میشود..!
کارنامه چهل ساله
محمّدعلی اسلامی نُدوشَن
(۳ شهریور ۱۳۰۳ – ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱)
🔶️🔸️@third_script
کارنامه چهل ساله
محمّدعلی اسلامی نُدوشَن
(۳ شهریور ۱۳۰۳ – ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱)
🔶️🔸️@third_script
👏1
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلیهایش خالی است
قطاری میرود از تبریز
یکی از کوپههایش خالی است
سینماهای شیراز پر از تماشاچی است
که حتما ردیفی از آن خالی است
انگار یک نفر هست که اصلن نیست
انگار عدهای هستند که نمیآیند
شاید، کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمی دانم...
بیژن نجدی
( ۲۴ آبان ۱۳۲۰ - ۴ شهریور ۱۳۷۶)
🔶️🔸️@third_script
یکی از صندلیهایش خالی است
قطاری میرود از تبریز
یکی از کوپههایش خالی است
سینماهای شیراز پر از تماشاچی است
که حتما ردیفی از آن خالی است
انگار یک نفر هست که اصلن نیست
انگار عدهای هستند که نمیآیند
شاید، کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمی دانم...
بیژن نجدی
( ۲۴ آبان ۱۳۲۰ - ۴ شهریور ۱۳۷۶)
🔶️🔸️@third_script
❤1
خاکی و تو را مُشکِ خُتن دانستم
خاری و تو را گُل و سمن دانستم
دردا! که من آنم که تو میدانستی
افسوس! تو آن نهای که من دانستم
عمادی شهریاری
(درگذشته 573/582ق)
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
خاری و تو را گُل و سمن دانستم
دردا! که من آنم که تو میدانستی
افسوس! تو آن نهای که من دانستم
عمادی شهریاری
(درگذشته 573/582ق)
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
بختم از خواب درنمیآید
کار بی بخت بر نمیآید
سالِ عمرم به سر رسید و هنوز
روزِ صبرم به سر نمیآید
عمادی شهریاری
(درگذشته 573/582ق)
🔶️🔸️@third_script
کار بی بخت بر نمیآید
سالِ عمرم به سر رسید و هنوز
روزِ صبرم به سر نمیآید
عمادی شهریاری
(درگذشته 573/582ق)
🔶️🔸️@third_script
❤1
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غمِ توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
رودکی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
شادی به غمِ توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
رودکی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
❤1
اَیّامِ گُل، چو عمر، به رفتن، شتاب کرد
ساقی به دورِ بادهٔ گلگون، شتاب کُن
بویِ بنفشه بشنو و زُلْفِ نگار گیر
بِنْگَر به رنگِ لاله و عَزْمِ شراب کُن
حافظ وِصال میطَلَبَد از رهِ دُعا
یا رب! دعایِ خستهدلان، مُسْتَجاب کُن
🔶🔸@third_script
ساقی به دورِ بادهٔ گلگون، شتاب کُن
بویِ بنفشه بشنو و زُلْفِ نگار گیر
بِنْگَر به رنگِ لاله و عَزْمِ شراب کُن
حافظ وِصال میطَلَبَد از رهِ دُعا
یا رب! دعایِ خستهدلان، مُسْتَجاب کُن
🔶🔸@third_script
❤1
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم: منِ سودازده را کار بساز
گفتا که: لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیشِ خوش آویز، نه در عمرِ دراز
حافظ
رباعیات
🔶🔸@third_script
گفتم: منِ سودازده را کار بساز
گفتا که: لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیشِ خوش آویز، نه در عمرِ دراز
حافظ
رباعیات
🔶🔸@third_script
آن بت که ز من کشیده دامن دارد
دی گفت کسی که عزم رفتن دارد
فرمان نکند گرش بگویم که مرو
کو شیوهی آبِ دیدهی من دارد
عایشه مُقریه
(قرن هشتم ه.ق)
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
دی گفت کسی که عزم رفتن دارد
فرمان نکند گرش بگویم که مرو
کو شیوهی آبِ دیدهی من دارد
عایشه مُقریه
(قرن هشتم ه.ق)
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
❤1