Haminjoori Nemimoone
Moein
🎙معین
همینجوری نمیمونه
ترانه سرا: مریم دلشاد
آهنگساز: احسان نی زن
تنظیم: سعید زمانی
🌸🍃 @poetss👈join🍃
همینجوری نمیمونه
ترانه سرا: مریم دلشاد
آهنگساز: احسان نی زن
تنظیم: سعید زمانی
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👍2
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
آبراهام لينكلن پسر يک كفاش بود ،وقتى نمايندهاى هنگام سخنرانى اش با حالت تحقيرآميز به او گفت "فراموش نكن پسر كفاشى" جواب داد
"چه يادآورى خوبى، من زندگى و جايگاهم را مديون زحمات پدرم هستم"
🌸🍃 @poetss👈join🍃
"چه يادآورى خوبى، من زندگى و جايگاهم را مديون زحمات پدرم هستم"
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👏8❤4
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
چه کسی گفته که مستی فقط از جامِ شراب است؟
من از میخانه چشمان تو هر لحظه خرابم...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
من از میخانه چشمان تو هر لحظه خرابم...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👏2
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
❇️ ۱۴ واقعیت تلخ که زندگی رو بیپرده نشون میده:
۱. کم حرف بزن… دنیا پر از گوشهای ناشنواست، نه دلتنگ حقیقت.
۲. کمتر بجوش، بیشتر ببین… سکوت گاهی از فریاد رساتر میزنه.
۳. خوب باش، ولی دنبال تماشاگر نگرد.
۴. وعده قشنگه… اما فقط تلاشه که زخمش واقعی نیست.
۵. یه روزی ما فقط یه اسمیم... توی خاطرهی یکی.
۶. خودت، امنترین پناهگاهی که داری. مواظب خرابیهاش باش.
۷. هر چی زیادی سنگین شد، بذارش زمین... حتی اگه اسمش "آدم" بود.
۸. آدمای موندنی، نیازی به التماس ندارن.
۹. هر زمین خوردن، یه پلهست… اگه بلند شی.
۱۰. برای دلت زندگی کن، نه برای کف زدن بقیه.
۱۱. قبل از اینکه زندگی یههو ازت عبور کنه، توی بغلش بگیر و زندگی کن.
۱۲. بعضی آدمارو نه با بیتوجهی، با "زیادیِ عشق" از دست دادیم.
۱۳. خداحافظیها همیشه خبر نمیکنن… بعضیها، وسط لبخند میرن.
۱۴. تو دنیایی که همه دارن نقش بازی میکنن، پیدا کردن یه آدم واقعی یعنی شانس، نه حق.
برای اونایی که هنوز دل دارن، هنوز زخمی میشن، ولی قویتر برمیگردن...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
۱. کم حرف بزن… دنیا پر از گوشهای ناشنواست، نه دلتنگ حقیقت.
۲. کمتر بجوش، بیشتر ببین… سکوت گاهی از فریاد رساتر میزنه.
۳. خوب باش، ولی دنبال تماشاگر نگرد.
۴. وعده قشنگه… اما فقط تلاشه که زخمش واقعی نیست.
۵. یه روزی ما فقط یه اسمیم... توی خاطرهی یکی.
۶. خودت، امنترین پناهگاهی که داری. مواظب خرابیهاش باش.
۷. هر چی زیادی سنگین شد، بذارش زمین... حتی اگه اسمش "آدم" بود.
۸. آدمای موندنی، نیازی به التماس ندارن.
۹. هر زمین خوردن، یه پلهست… اگه بلند شی.
۱۰. برای دلت زندگی کن، نه برای کف زدن بقیه.
۱۱. قبل از اینکه زندگی یههو ازت عبور کنه، توی بغلش بگیر و زندگی کن.
۱۲. بعضی آدمارو نه با بیتوجهی، با "زیادیِ عشق" از دست دادیم.
۱۳. خداحافظیها همیشه خبر نمیکنن… بعضیها، وسط لبخند میرن.
۱۴. تو دنیایی که همه دارن نقش بازی میکنن، پیدا کردن یه آدم واقعی یعنی شانس، نه حق.
برای اونایی که هنوز دل دارن، هنوز زخمی میشن، ولی قویتر برمیگردن...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👍5❤3👏2
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
اولین سلام و اولین درود
برشما که ساکنان مشرقید
برشما که از شمال تا جنوب
در دیار شعر وعشق ساکنید
روزتان پر از نوید تازگی
قلبتان پر از امید زندگی
روز خوبی را برای همه شما آرزو می کنم
صبحتان بخیر و شادی💐
🌸🍃 @poetss👈join🍃
برشما که ساکنان مشرقید
برشما که از شمال تا جنوب
در دیار شعر وعشق ساکنید
روزتان پر از نوید تازگی
قلبتان پر از امید زندگی
روز خوبی را برای همه شما آرزو می کنم
صبحتان بخیر و شادی💐
🌸🍃 @poetss👈join🍃
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
❑ بر کدام جنازه زار میزند...
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه،
این پنجهی نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمهی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیرِ دریچههای بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
🌸🍃 @poetss👈join🍃
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه،
این پنجهی نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمهی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیرِ دریچههای بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
🌸🍃 @poetss👈join🍃
❤2
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
ماه خونین تاریخی؛ خسوفی که میلیونها سال در آسمان تکرار نمیشود 🌍🌕 در شب یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ زمین شاهد یکی از بزرگترین رویدادهای نجومی تاریخ خواهد بود: یک ماهگرفتگی کامل (خسوف کلی) که بیش از ۷ میلیارد نفر از جمعیت جهان میتوانند آن را ببینند. این پدیده، معروف به ماه خونین، زمانی رخ میدهد که زمین دقیقاً میان خورشید و ماه قرار میگیرد. در این حالت، ماه به جای ناپدید شدن، به رنگ سرخ و مسی درمیآید؛ زیرا تنها پرتوهای سرخ خورشید که از جو زمین عبور کردهاند به سطح ماه میرسند و سایهی زمین به رنگی سرخ بر ماه مینشیند. ⏳ این خسوف از آغاز تا پایان بیش از ۳ ساعت طول خواهد کشید و مرحلهی اوج آن یعنی کلیت (Totality) حدود ۸۲ دقیقه ادامه دارد؛ زمانی بسیار طولانی که آن را در ردیف یکی از تماشاییترین خسوفهای قرن قرار میدهد. 🌍 گسترهی رؤیت: حدود ۶۰ درصد جمعیت جهان میتوانند کل پدیده را از ابتدا تا انتها ببینند. در مجموع، نزدیک به ۸۷ درصد جمعیت زمین دستکم بخشی از آن را مشاهده خواهند کرد. 🇮🇷 و خبر ویژه برای ایران: این ماهگرفتگی از ابتدا تا انتها در سراسر ایران بهطور کامل قابل مشاهده است.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👏2❤1
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
وقتی خود خواهی عده اى برای جامعه ای به صورت قانون درآمد، فانوس بردارید و روز روشن به دنبال عدالت و انسانیت بگردید .
مترلینگ
🌸🍃 @poetss👈join🍃
مترلینگ
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👏4❤2👍1
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
فساد یک جامعه دو قسم است:
یکی موقعی که مردم قوانین را مراعات نمی کنند، این درد چاره پذیر است.
و دیگر آنکه قوانین، مردم را فاسد می کند که این درد درمانی ندارد، زیرا درد ناشی از خودِ درمان است.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
یکی موقعی که مردم قوانین را مراعات نمی کنند، این درد چاره پذیر است.
و دیگر آنکه قوانین، مردم را فاسد می کند که این درد درمانی ندارد، زیرا درد ناشی از خودِ درمان است.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👍5
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
بر سردر یک حمام نوشتند:
برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.🤓👇
روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطهخوردن در آب کرد. پایین میرفت و بالا میآمد، باز پایین میرفت و بالا میآمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...
کسانی که حمام نرفتهاند نمیدانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندبارهای دارد. پژواک صدا در خود صدا میپیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را میکشند از ته دل فریاد میزد: یافتم، یافتم...
اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیکتر بودند بیاختیار ذهنشان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوششانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
اما ارشمیدس بیاعتنا به همهچیز و همهکس و حتی لباسهایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.
صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟
بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریادزنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!
حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد میزد: دزد، دزد، بگیریدش...
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پیاش میدوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد میزد: یافتم، یافتم...
شمعفروشان و نعلبندان و خلاصه کاسبکارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند میپرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب میدادند: «یافتش، یافتش» و همینطور از پی ارشمیدس میدویدند.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
پیرزنی گفت: چه بیحیاست این مرد!
لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آنطور لخت مادرزاد دید گفت: این چیچی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!
در سرکوی سگبازها، آنجا که «کلبی»ها جمع میشدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفسنفسزنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!
حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.
یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بیحرف! این چیزها مال دولت است.
مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چیچی هست.
مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!
اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همینطور داد و فریاد میکرد: یافتم، یافتم، یافتم...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
جمعیت که هر دم بیشتر میشد و کلافه بود دستهجمعی فریاد زدند: آخه بگو چی یافتی؟
ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
مردم گفتند: چی، چی گفتی؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوقزده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه میگوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که میگفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمیشود» و صدای خنده مردم بلند شد.
فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.
📚 «مو، لای درز فلسفه»/اردلان عطارپور/
🌸🍃 @poetss👈join🍃
برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.🤓👇
روزی که ارشمیدس به حمام رفت، لابد چرک بود. اما به جای اینکه کیسه بکشد شروع به بازی و غوطهخوردن در آب کرد. پایین میرفت و بالا میآمد، باز پایین میرفت و بالا میآمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت یکهو از آب بیرون جست. فریاد کشید: یافتم، یافتم...
کسانی که حمام نرفتهاند نمیدانند که فریاد در حمام چه انعکاس پرابهت و چندبارهای دارد. پژواک صدا در خود صدا میپیچد و باز ارشمیدس انگار که «مویش» را میکشند از ته دل فریاد میزد: یافتم، یافتم...
اولین گمان این بود که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینطور نعره نکشیده بود. آنهایی که به ارشمیدس نزدیکتر بودند بیاختیار ذهنشان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوششانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس انداختند: مال ماست، مال ماست...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
اما ارشمیدس بیاعتنا به همهچیز و همهکس و حتی لباسهایش، از سر شوق، لخت مادرزاد از حمام بیرون زد.
صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه داشت: پس پول حمام چی؟
بعد یکهو مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز باارزشی یافته و فریادزنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است!
حمامی پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس دوید، دیگر کاملاً باورش شد که ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده و حالا فریاد میزد: دزد، دزد، بگیریدش...
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت جمعیتی که از پیاش میدوید به هجده نفر رسید، در حالی که ارشمیدس همچنان فریاد میزد: یافتم، یافتم...
شمعفروشان و نعلبندان و خلاصه کاسبکارها از کسانی که به دنبال ارشمیدس بودند میپرسیدند: «مگر چه شده است؟» و آنها جواب میدادند: «یافتش، یافتش» و همینطور از پی ارشمیدس میدویدند.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
پیرزنی گفت: چه بیحیاست این مرد!
لاتی به محض اینکه ارشمیدس را آنطور لخت مادرزاد دید گفت: این چیچی پیدا کرده که باید حتماً لخت باشه تا نشون بده؟!
در سرکوی سگبازها، آنجا که «کلبی»ها جمع میشدند، بالاخره جلوی ارشمیدس را گرفتند. لنگی به دور تنش پیچیدند، پیرمردی نفسنفسزنان از راه رسید: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!
حمامی هم رسید: منطقاً آنچه در حمام است، مال حمامی است.
یکی از سوفسطائیان خواست با این نظر مخالفت کند که مأمور دولت آمد: حرف بیحرف! این چیزها مال دولت است.
مرد میانسالی از جمعیت گفت: قربان هنوز معلوم نیست چیچی هست.
مأمور خود را از تک و تا نینداخت: پس زودتر معلوم کنید تا بفهمیم صاحب چه چیزی هستیم!
اما ارشمیدس که غافل از دور و برش بود همینطور داد و فریاد میکرد: یافتم، یافتم، یافتم...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
جمعیت که هر دم بیشتر میشد و کلافه بود دستهجمعی فریاد زدند: آخه بگو چی یافتی؟
ارشمیدس با همان شور و حرارت فریاد کرد: هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
مردم گفتند: چی، چی گفتی؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی شوقزده شده بود شمرده گفت: دقت کنید، هر جسمی که در آب فرورود به اندازه وزن مایع همحجمش سبک میشود.
همگی با هم گفتند: «این مردک خر چه میگوید، دیوانه است» و از دورش پراکنده شدند و ارشمیدس از دور صدای مردی را شنید که میگفت «هر جسمی که در آب فرورود به اندازه ارشمیدس دیوانه نمیشود» و صدای خنده مردم بلند شد.
فردای آن روز به سردر حمام یک تابلوی کوچک نصب شد که روی آن با خط خوش یونانی نوشته شده بود: برای حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم.
📚 «مو، لای درز فلسفه»/اردلان عطارپور/
🌸🍃 @poetss👈join🍃
❤2👍1👏1
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
کتاب بخونید، برید بیرون
رفت و آمد کنید، بخندید
غذا خوب بخورید
موزیک خوب گوش بدید
ورزش کنید...
دورو برتون رو مرتب کنید
برقصید، آشپزی کنید
خلاصه سرتونو همیشه
به یک چیزی گرم کنید.
آدمیزاد اگه پر مشغله نباشه
شروع میکنه به فکرکردن
افکار منفی میان سمتش
و انقد غصه میخوره
تا دیگه چیزی ازش نمونه...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
رفت و آمد کنید، بخندید
غذا خوب بخورید
موزیک خوب گوش بدید
ورزش کنید...
دورو برتون رو مرتب کنید
برقصید، آشپزی کنید
خلاصه سرتونو همیشه
به یک چیزی گرم کنید.
آدمیزاد اگه پر مشغله نباشه
شروع میکنه به فکرکردن
افکار منفی میان سمتش
و انقد غصه میخوره
تا دیگه چیزی ازش نمونه...
🌸🍃 @poetss👈join🍃
👍7
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
خوبی را آرزو میکنم
برای آنهایی که
با تمام بدیهایی که دیدند
یاد نگرفتند "بد" باشند.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
برای آنهایی که
با تمام بدیهایی که دیدند
یاد نگرفتند "بد" باشند.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍1
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
اسم من اصغر است. 55 سالم است. تنها زندگی میکنم، در آپارتمانی کوچک بالای یک فروشگاه ابزار در کرج.
چیز زیادی ندارم، اما میگذرد. از حقوق بازنشستگی، کمی پسانداز، و باغچهی کوچکی روی بالکنم — نعناع، آویشن، و یک بوته گوجهفرنگی سرسخت.
هر جمعه، به یک سوپرمارکت مشخص میروم. همان ساعت. همان چرخ خرید. چای، نان، سوپ کنسروی، و همیشه… همیشه یک تکه شکلات میخرم. جایزهی کوچک خودم.
یک بعدازظهر بارانی، پشت سر مردی جوان در صف ایستاده بودم. دو کودک خردسال همراهش بودند. یکی آرام گریه میکرد و دیگری خرگوش عروسکیای را در بغل داشت که یک چشمش کنده شده بود.
جوان خریدهایش را روی نوار گذاشت: شیر، تخممرغ، برنج، نخودفرنگی یخزده، خرمای خشک… دستهایش میلرزید.
صندوقدار گفت: «یک میلیون و ششصد هزار تومن.»
جوان خشکاش زد.
کارتش را بیرون آورد. رد شد.
کارت دیگری امتحان کرد. باز هم رد شد.
زیر لب چیزی به صندوقدار گفت:
«میتونم شیر و نان رو بردارم؟» صدایش شکست.
در آن لحظه، بدون فکر، کاری کردم.
کارت خودم را به صندوقدار دادم و گفتم:
«همهاش رو بذار روی حساب من.»
مرد برگشت، با چشمانی گشاد از ناباوری:
«نه… نمیتونم قبول کنم.»
گفتم: «میتونی. همهمون گاهی به کمک نیاز داریم.»
لبخند زدم، کیف کوچک خرید را برداشتم و بیرون رفتم.
قبل از اینکه بتواند تشکر کند.
من این کار را برای تشکر نکردم.
به یاد آوردم روزهایی را که جوان بودم، بیپول، ترسان، و تنها، وقتی در شهری غریب دانشجو بودم.
روزی در صفی مثل همان ایستاده بودم… و هیچکس کمکم نکرد.
آن جوان، حسین نام داشت، همان شب در گروه فیسبوکی محلی نوشت:
«امروز یک غریبه برایم خرید کرد. مردی مسن با موهای خاکستری و چشمانی مهربان. نصیحتم نکرد. چیزی نخواست. فقط پرداخت کرد و رفت. توی ماشین گریه کردم. بچههام امشب شام خوردند، به لطف او. اگر کسی او را میشناسد، به او بگویید “تشکر کافی نیست.”»
🌸🍃 @poetss👈join🍃
کسی در کامنت نوشت: «صبر کن – کاپشن سرمه ای پوشیده بود؟»
دیگری گفت: «او بالای فروشگاه ارس زندگی میکنه، نه؟ هر صبح میبینمش که گلهاش رو آب میده.»
چند ساعت بعد، مردم شروع کردند به آمدن جلوی در خانهام.
نه خبرنگار. نه دوربین.
همسایهها بودند.
گل آوردند. یک شیشه مربای خانگی. یک کلاه بافتنی.
نوجوانی یادداشتی گذاشت:
«تو برای او پرداخت کردی، من هم ادامه میدم — دارم مجانی به بچههای مرکز جوانان درس میدم.»
بعد، نامهها شروع شد.
پرستاری نوشت: «دیشب بعد از شیفت، کنار بیماری موندم تا آرامش پیدا کنه… چون تو یادم انداختی مهربانی مهم است.»
مردی در حال ترک اعتیاد نوشت: «کیف پولی پیدا کردم و برگردوندمش. به یاد تو افتادم.»
اما حسین؟ هفتهی پیش به دیدنم آمد. بچهها را هم آورد. روی بالکن نشستیم و چای نوشیدیم. کوچولویش خرگوش یکچشمهاش را به من داد و گفت:
«اون تو رو دوست داره.»
🌸🍃 @poetss👈join🍃
من هنوز هر جمعه به همان فروشگاه میروم.
حالا گاهی کسی هزینهی شکلات مرا پرداخت میکند.
و من میگذارم.
چون مهربانی تمام نمیشود.
فقط منتظر میماند… تا کسی شجاع پیدا شود و دوباره آغازش کند.
و اگر میپرسی؟
برای دادن امید، پول نمیخواهد.
فقط باید کسی را ببینی.
واقعاً ببینی.
و بی ذکر کلامی، بگویی:
«من هم اونجا بودهام. با توام.»
دنیا اینگونه بهتر میشود.
نه با سخنرانیهای بزرگ.
نه با تیترهای خبری.
بلکه در لحظههای آرام.
میان آدمهای معمولی.
که تصمیم میگیرند مراقب هم باشند❤️
باانتشار این پست:
بگذار این داستان، دلهای بیشتری را لمس کند….
🌸🍃 @poetss👈join🍃
چیز زیادی ندارم، اما میگذرد. از حقوق بازنشستگی، کمی پسانداز، و باغچهی کوچکی روی بالکنم — نعناع، آویشن، و یک بوته گوجهفرنگی سرسخت.
هر جمعه، به یک سوپرمارکت مشخص میروم. همان ساعت. همان چرخ خرید. چای، نان، سوپ کنسروی، و همیشه… همیشه یک تکه شکلات میخرم. جایزهی کوچک خودم.
یک بعدازظهر بارانی، پشت سر مردی جوان در صف ایستاده بودم. دو کودک خردسال همراهش بودند. یکی آرام گریه میکرد و دیگری خرگوش عروسکیای را در بغل داشت که یک چشمش کنده شده بود.
جوان خریدهایش را روی نوار گذاشت: شیر، تخممرغ، برنج، نخودفرنگی یخزده، خرمای خشک… دستهایش میلرزید.
صندوقدار گفت: «یک میلیون و ششصد هزار تومن.»
جوان خشکاش زد.
کارتش را بیرون آورد. رد شد.
کارت دیگری امتحان کرد. باز هم رد شد.
زیر لب چیزی به صندوقدار گفت:
«میتونم شیر و نان رو بردارم؟» صدایش شکست.
در آن لحظه، بدون فکر، کاری کردم.
کارت خودم را به صندوقدار دادم و گفتم:
«همهاش رو بذار روی حساب من.»
مرد برگشت، با چشمانی گشاد از ناباوری:
«نه… نمیتونم قبول کنم.»
گفتم: «میتونی. همهمون گاهی به کمک نیاز داریم.»
لبخند زدم، کیف کوچک خرید را برداشتم و بیرون رفتم.
قبل از اینکه بتواند تشکر کند.
من این کار را برای تشکر نکردم.
به یاد آوردم روزهایی را که جوان بودم، بیپول، ترسان، و تنها، وقتی در شهری غریب دانشجو بودم.
روزی در صفی مثل همان ایستاده بودم… و هیچکس کمکم نکرد.
آن جوان، حسین نام داشت، همان شب در گروه فیسبوکی محلی نوشت:
«امروز یک غریبه برایم خرید کرد. مردی مسن با موهای خاکستری و چشمانی مهربان. نصیحتم نکرد. چیزی نخواست. فقط پرداخت کرد و رفت. توی ماشین گریه کردم. بچههام امشب شام خوردند، به لطف او. اگر کسی او را میشناسد، به او بگویید “تشکر کافی نیست.”»
🌸🍃 @poetss👈join🍃
کسی در کامنت نوشت: «صبر کن – کاپشن سرمه ای پوشیده بود؟»
دیگری گفت: «او بالای فروشگاه ارس زندگی میکنه، نه؟ هر صبح میبینمش که گلهاش رو آب میده.»
چند ساعت بعد، مردم شروع کردند به آمدن جلوی در خانهام.
نه خبرنگار. نه دوربین.
همسایهها بودند.
گل آوردند. یک شیشه مربای خانگی. یک کلاه بافتنی.
نوجوانی یادداشتی گذاشت:
«تو برای او پرداخت کردی، من هم ادامه میدم — دارم مجانی به بچههای مرکز جوانان درس میدم.»
بعد، نامهها شروع شد.
پرستاری نوشت: «دیشب بعد از شیفت، کنار بیماری موندم تا آرامش پیدا کنه… چون تو یادم انداختی مهربانی مهم است.»
مردی در حال ترک اعتیاد نوشت: «کیف پولی پیدا کردم و برگردوندمش. به یاد تو افتادم.»
اما حسین؟ هفتهی پیش به دیدنم آمد. بچهها را هم آورد. روی بالکن نشستیم و چای نوشیدیم. کوچولویش خرگوش یکچشمهاش را به من داد و گفت:
«اون تو رو دوست داره.»
🌸🍃 @poetss👈join🍃
من هنوز هر جمعه به همان فروشگاه میروم.
حالا گاهی کسی هزینهی شکلات مرا پرداخت میکند.
و من میگذارم.
چون مهربانی تمام نمیشود.
فقط منتظر میماند… تا کسی شجاع پیدا شود و دوباره آغازش کند.
و اگر میپرسی؟
برای دادن امید، پول نمیخواهد.
فقط باید کسی را ببینی.
واقعاً ببینی.
و بی ذکر کلامی، بگویی:
«من هم اونجا بودهام. با توام.»
دنیا اینگونه بهتر میشود.
نه با سخنرانیهای بزرگ.
نه با تیترهای خبری.
بلکه در لحظههای آرام.
میان آدمهای معمولی.
که تصمیم میگیرند مراقب هم باشند❤️
باانتشار این پست:
بگذار این داستان، دلهای بیشتری را لمس کند….
🌸🍃 @poetss👈join🍃
❤9
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)
⭕️هوش مصنوعی( چتجیپیتی) با تحلیل دادههای مربوط به صدسالهها در مناطق آبی(Blue Zones)
به نتیجهای غیرمنتظره دست یافت:
۱- نه رژیم غذایی عامل اصلی است،
نه فعالیت بدنی، و نه حتی ژنتیک.
عامل اصلی طول عمر، سطح پایین استرس مزمن است.
سایر عوامل نقش ثانویه دارند.
میتوان سالم غذا خورد، ورزش کرد و سیگار نکشید، اما اگر در معرض استرس دائمی زندگی کنید، مرگ زودرس تقریباً قطعی است.
۲. چتجیپیتی توضیح داد:
استرس مزمن به کار یا پول مربوط نیست.
استرس مزمن نتیجهی تعارض درونی میان آنچه هستید و آنچه وانمود میکنید که هستید است.
وقتی زندگی خودتان را زندگی نمیکنید، بدن شما بهطور مداوم در حالت "بقا"
باقی میماند.
هورمون کورتیزول بهتدریج همه چیز را تخریب میکند:
عروق خونی، سیستم ایمنی، و مغز.
افراد مسنِ سالم در اوکیناوا و ساردینیا به این دلیل عمر طولانی دارند که با خود در هماهنگی روانی و درونی زندگی میکنند، نه صرفاً به خاطر خوردن ماهی🐟.
۳. قاعدهی نخست طول عمر از دیدگاه چتجیپیتی:
- فقط کارهایی را انجام دهید که مقاومت درونی در برابرشان ندارید.
• از شغل خود متنفرید اما برای پول ادامه میدهید؟
میانگین کاهش عمر: ۱۵ سال.
• با فردی زندگی میکنید که دوستش ندارید، از ترس تنهایی؟
۱۰ سال کمتر
• خود را با انسانهای منفی و انرژیبر احاطه کردهاید؟
۸ سال کمتر.
هر روز زندگی در محیط سمی = پیرشدن تسریعشده در سطح سلولی.
قاعدهی دوم:
"زندگی را برای بعد" نگه ندارید.
همین امروز آنگونه زندگی کنید که برای بازنشستگی برنامهریزی کردهاید.
بیشتر مردم زندگی را به تعویق میاندازند:
"وقتی بازنشسته شدم، شروع میکنم."
اما زمانی میرسد که بیمار، خسته و بیانرژی شدهاند.
چتجیپیتی نشان داد که ۴۳٪ از افراد ظرف پنج سال نخست بازنشستگیمیمیرند .
چرا؟
زیرا بدنشان عمری در انتظار اجازه برای زندگی کردن مانده بود و وقتی آن را یافت، دیگر دیر شده بود.
قاعدهی سوم:
پیوندهای اجتماعی از ویتامینها ارزشمندترند.
تنهایی = معادل کشیدن ۱۵ نخ سیگار در روز.
افرادی که روابط اجتماعی قوی دارند، بهطور متوسط ۵۰٪ بیشتر عمر میکنند.
موضوع، تعداد دوستان نیست؛
بلکه کیفیت رابطههاست.
وجود تنها یک انسان که بتوانید در کنار او خودِ واقعیتان باشید، عمر را بیش از هر رژیم غذایی افزایش میدهد.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
قاعدهی چهارم:
هدفی فراتر از خود بیابید. در ژاپن به آن
ایکیگای (Ikigai) میگویند
دلیلی که هر صبح برایش از خواب برمیخیزید.
افرادی که ایکیگای مشخصی دارند، بهطور میانگین ۷ سال بیشتر عمر میکنند.
این هدف لزوماً مأموریتی بزرگ نیست؛
میتواند باغبانی، نگهداری از نوهها،
هنر یا کمک به دیگران باشد.
آنچه اهمیت دارد احساس درونی است:
"من به دلیلی اینجا هستم من مفیدم."
قاعدهی پنجم:
وسواس «بهینهسازی سلامتی» را کنار بگذارید.
پارادوکس:
افراد وسواسیِ تناسب اندام، کوتاهعمرترند.
زیرا وسواس = استرس = افزایش کورتیزول.
شمارش کالری، ترس از غذاهای مضر،
یا پایش وسواسی هر گام این زندگی نیست، زندان است.
افراد درازعمر هرچه میخواهند میخورند، اما بهطور طبیعی به غذاهای ساده و طبیعی میل دارند.
قاعدهی ششم:
حرکت کنید، اما طبیعی نه از سر اجبار.
ساکنان مناطق آبی به باشگاه نمیروند.
آنها راه میروند، باغبانی میکنند، از پله بالا میروند. تحرک در زندگیشان ادغام شده، نه محدود به یک ساعت تمرین.
بدن انسان برای حرکت مداوم طراحی شده، نه برای یک ساعت شدید پس از هشت ساعت نشستن🏃.
قاعدهی هفتم:
بخواب زمانیکه خوابت میآید.
بخور زمانیکه گرسنهای.
استراحت کن زمانیکه خستهای.
افراد درازعمر از برنامههای زمانی خشک و تحمیلی پیروی نمیکنند؛
آنها به بدن خود گوش میدهند.
اما انسان مدرن میگوید:
"تحمل کن، تمامش کن، بعد استراحت کن."
بدن سالها تحمل میکند…
تا آنکه فرو میپاشد.
چتجیپیتی بهروشنی گفت:
"یاد بگیر که به بدن خود گوش دهی، وگرنه بدن دیگر با تو سخن نخواهد گفت.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
به نتیجهای غیرمنتظره دست یافت:
۱- نه رژیم غذایی عامل اصلی است،
نه فعالیت بدنی، و نه حتی ژنتیک.
عامل اصلی طول عمر، سطح پایین استرس مزمن است.
سایر عوامل نقش ثانویه دارند.
میتوان سالم غذا خورد، ورزش کرد و سیگار نکشید، اما اگر در معرض استرس دائمی زندگی کنید، مرگ زودرس تقریباً قطعی است.
۲. چتجیپیتی توضیح داد:
استرس مزمن به کار یا پول مربوط نیست.
استرس مزمن نتیجهی تعارض درونی میان آنچه هستید و آنچه وانمود میکنید که هستید است.
وقتی زندگی خودتان را زندگی نمیکنید، بدن شما بهطور مداوم در حالت "بقا"
باقی میماند.
هورمون کورتیزول بهتدریج همه چیز را تخریب میکند:
عروق خونی، سیستم ایمنی، و مغز.
افراد مسنِ سالم در اوکیناوا و ساردینیا به این دلیل عمر طولانی دارند که با خود در هماهنگی روانی و درونی زندگی میکنند، نه صرفاً به خاطر خوردن ماهی🐟.
۳. قاعدهی نخست طول عمر از دیدگاه چتجیپیتی:
- فقط کارهایی را انجام دهید که مقاومت درونی در برابرشان ندارید.
• از شغل خود متنفرید اما برای پول ادامه میدهید؟
میانگین کاهش عمر: ۱۵ سال.
• با فردی زندگی میکنید که دوستش ندارید، از ترس تنهایی؟
۱۰ سال کمتر
• خود را با انسانهای منفی و انرژیبر احاطه کردهاید؟
۸ سال کمتر.
هر روز زندگی در محیط سمی = پیرشدن تسریعشده در سطح سلولی.
قاعدهی دوم:
"زندگی را برای بعد" نگه ندارید.
همین امروز آنگونه زندگی کنید که برای بازنشستگی برنامهریزی کردهاید.
بیشتر مردم زندگی را به تعویق میاندازند:
"وقتی بازنشسته شدم، شروع میکنم."
اما زمانی میرسد که بیمار، خسته و بیانرژی شدهاند.
چتجیپیتی نشان داد که ۴۳٪ از افراد ظرف پنج سال نخست بازنشستگی
چرا؟
زیرا بدنشان عمری در انتظار اجازه برای زندگی کردن مانده بود و وقتی آن را یافت، دیگر دیر شده بود.
قاعدهی سوم:
پیوندهای اجتماعی از ویتامینها ارزشمندترند.
تنهایی = معادل کشیدن ۱۵ نخ سیگار در روز.
افرادی که روابط اجتماعی قوی دارند، بهطور متوسط ۵۰٪ بیشتر عمر میکنند.
موضوع، تعداد دوستان نیست؛
بلکه کیفیت رابطههاست.
وجود تنها یک انسان که بتوانید در کنار او خودِ واقعیتان باشید، عمر را بیش از هر رژیم غذایی افزایش میدهد.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
قاعدهی چهارم:
هدفی فراتر از خود بیابید. در ژاپن به آن
ایکیگای (Ikigai) میگویند
دلیلی که هر صبح برایش از خواب برمیخیزید.
افرادی که ایکیگای مشخصی دارند، بهطور میانگین ۷ سال بیشتر عمر میکنند.
این هدف لزوماً مأموریتی بزرگ نیست؛
میتواند باغبانی، نگهداری از نوهها،
هنر یا کمک به دیگران باشد.
آنچه اهمیت دارد احساس درونی است:
"من به دلیلی اینجا هستم من مفیدم."
قاعدهی پنجم:
وسواس «بهینهسازی سلامتی» را کنار بگذارید.
پارادوکس:
افراد وسواسیِ تناسب اندام، کوتاهعمرترند.
زیرا وسواس = استرس = افزایش کورتیزول.
شمارش کالری، ترس از غذاهای مضر،
یا پایش وسواسی هر گام این زندگی نیست، زندان است.
افراد درازعمر هرچه میخواهند میخورند، اما بهطور طبیعی به غذاهای ساده و طبیعی میل دارند.
قاعدهی ششم:
حرکت کنید، اما طبیعی نه از سر اجبار.
ساکنان مناطق آبی به باشگاه نمیروند.
آنها راه میروند، باغبانی میکنند، از پله بالا میروند. تحرک در زندگیشان ادغام شده، نه محدود به یک ساعت تمرین.
بدن انسان برای حرکت مداوم طراحی شده، نه برای یک ساعت شدید پس از هشت ساعت نشستن🏃.
قاعدهی هفتم:
بخواب زمانیکه خوابت میآید.
بخور زمانیکه گرسنهای.
استراحت کن زمانیکه خستهای.
افراد درازعمر از برنامههای زمانی خشک و تحمیلی پیروی نمیکنند؛
آنها به بدن خود گوش میدهند.
اما انسان مدرن میگوید:
"تحمل کن، تمامش کن، بعد استراحت کن."
بدن سالها تحمل میکند…
تا آنکه فرو میپاشد.
چتجیپیتی بهروشنی گفت:
"یاد بگیر که به بدن خود گوش دهی، وگرنه بدن دیگر با تو سخن نخواهد گفت.
🌸🍃 @poetss👈join🍃
❤3
Forwarded from گنجینه اندیشمندان (پورقنبر سهراب)