تز یازدهم
📍تز یازدهم📍 ▪️گورسپاری رسمی▪️ ▪️گفتوگو با مراد فرهادپور درباره اشباح هدایت▪️ شیما بهرهمند 📎لینک گفتگو در سایت: http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6544 📎دانلود نسخه pdf: http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6544/ArticleFile.pdf ▪️www.thesis11.com …
📍تز یازدهم📍
«قبل از هر چیز باید بگویم که من نه قصد دارم و نه صلاحیتش را که درباره ارزش ادبی آثار هدایت حرف بزنم... لیکن از آنرو درباره هدایت سخن میگویم که او صرفا یک نویسنده نیست، بلکه بهنحوی سایه سنگین شبح و یا بهتر بگویم اشباحش هنوز بر دوش ما و بر دوش فرهنگ ما است». بهار سال 1382 است که مراد فرهادپور از اشباحِ هدایت سخن میگوید و همان ابتدا تکلیف خود و مخاطبش را یکسره میکند که او با هدایتِ ادبی چندان سر و کار ندارد و میخواهد خوانشی دیگرگونه از این نویسنده مدرن بهمثابه نماد روشنفکریِ ما به دست دهد. از همان اوانِ نخست دهۀ هشتاد است که ادبیات ما برخلاف اوضاع سیاسی موجود که هنوز اصلاحات روی کار بود و روزنهای از امید به تغییر وجود داشت، هرچه بیشتر از سیاست فاصله گرفت و به نظم بازار پیوست. و از طرف دیگر، هرچه شدیدتر ادبیات روشنفکری و هرگونه نسبت ادبیات با نظریه و مفهوم روشنفکری را پس زد. از اینروست که سخنان مراد فرهادپور که بعدها در قالب مقاله «اشباح هدایت» به چاپ رسید و به یکی از متون مهم درباره صادق هدایت بدل شد، در خوانشِ انضمامی با اوضاع سیاست و فرهنگ معنای بیشتری پیدا کرد. فرهادپور بهسیاق همیشهاش، زاویه تازهای به بحث و حدیثهای بسیار در مورد هدایت و پیرامونش اضافه کرد که در گفتوگوی پیشرو مفصل به این زوایا پرداختهایم. اما اشباحی که فرهادپور از آن سخن به میان میآورد، فراتر از بحث هدایت و سایهاش است که راوی «بوف کور» برای او مینوشت. همانطور که سخنان او در همین گفتوگو فراتر از بحث هدایت میرود و میکشد به سیاست و بحران مارکسیسم که ناشی از غیبت منطق سیاسی است، و «فصلنامه ارغنون» و دوران اصلاحات و ورشکستگی جنبش اصلاحات که ازقضا با مرگ «ارغنون» هم بسته شد. فرهادپور بهاعتبار شخصیتِ چندوجهی و استادیاش در کلاس درسهای فلسفه و سیاست، و سرانجام تسلطش بر نظریه، به گفتوگو که مینشیند درباره موضوعی که اینجا صادق هدایت بود و اشباحش، به راههای دیگر میرود و بیآنکه انسجام و خط و ربطِ بحث مفقود شود، برمیگردد و تکههای بحث را کنار هم میچیند و کلیتی به دست میدهد که با تمام مکررات و ابداعات، طرحی نو درمیاندازد. چنانکه در گفتوگوی پیشرو صورتبندی تازهای از هدایت و اشباحش در پیوند با جریان روشنفکری و دوران اصلاحات و نسبت تاریخ با سیاست ما به دست میدهد.
▪️گورسپاری رسمی▪️
▪️گفتوگو با مراد فرهادپور درباره اشباح هدایت▪️
شیما بهرهمند
www.thesis11.com
«قبل از هر چیز باید بگویم که من نه قصد دارم و نه صلاحیتش را که درباره ارزش ادبی آثار هدایت حرف بزنم... لیکن از آنرو درباره هدایت سخن میگویم که او صرفا یک نویسنده نیست، بلکه بهنحوی سایه سنگین شبح و یا بهتر بگویم اشباحش هنوز بر دوش ما و بر دوش فرهنگ ما است». بهار سال 1382 است که مراد فرهادپور از اشباحِ هدایت سخن میگوید و همان ابتدا تکلیف خود و مخاطبش را یکسره میکند که او با هدایتِ ادبی چندان سر و کار ندارد و میخواهد خوانشی دیگرگونه از این نویسنده مدرن بهمثابه نماد روشنفکریِ ما به دست دهد. از همان اوانِ نخست دهۀ هشتاد است که ادبیات ما برخلاف اوضاع سیاسی موجود که هنوز اصلاحات روی کار بود و روزنهای از امید به تغییر وجود داشت، هرچه بیشتر از سیاست فاصله گرفت و به نظم بازار پیوست. و از طرف دیگر، هرچه شدیدتر ادبیات روشنفکری و هرگونه نسبت ادبیات با نظریه و مفهوم روشنفکری را پس زد. از اینروست که سخنان مراد فرهادپور که بعدها در قالب مقاله «اشباح هدایت» به چاپ رسید و به یکی از متون مهم درباره صادق هدایت بدل شد، در خوانشِ انضمامی با اوضاع سیاست و فرهنگ معنای بیشتری پیدا کرد. فرهادپور بهسیاق همیشهاش، زاویه تازهای به بحث و حدیثهای بسیار در مورد هدایت و پیرامونش اضافه کرد که در گفتوگوی پیشرو مفصل به این زوایا پرداختهایم. اما اشباحی که فرهادپور از آن سخن به میان میآورد، فراتر از بحث هدایت و سایهاش است که راوی «بوف کور» برای او مینوشت. همانطور که سخنان او در همین گفتوگو فراتر از بحث هدایت میرود و میکشد به سیاست و بحران مارکسیسم که ناشی از غیبت منطق سیاسی است، و «فصلنامه ارغنون» و دوران اصلاحات و ورشکستگی جنبش اصلاحات که ازقضا با مرگ «ارغنون» هم بسته شد. فرهادپور بهاعتبار شخصیتِ چندوجهی و استادیاش در کلاس درسهای فلسفه و سیاست، و سرانجام تسلطش بر نظریه، به گفتوگو که مینشیند درباره موضوعی که اینجا صادق هدایت بود و اشباحش، به راههای دیگر میرود و بیآنکه انسجام و خط و ربطِ بحث مفقود شود، برمیگردد و تکههای بحث را کنار هم میچیند و کلیتی به دست میدهد که با تمام مکررات و ابداعات، طرحی نو درمیاندازد. چنانکه در گفتوگوی پیشرو صورتبندی تازهای از هدایت و اشباحش در پیوند با جریان روشنفکری و دوران اصلاحات و نسبت تاریخ با سیاست ما به دست میدهد.
▪️گورسپاری رسمی▪️
▪️گفتوگو با مراد فرهادپور درباره اشباح هدایت▪️
شیما بهرهمند
www.thesis11.com
Thesis11
تز یازدهم: فلسفه و سیاست
📍تز یازدهم📍
- پس چطور ممکن است رهبر که قرار بوده حامی مردم باشد رفتهرفته حاکمی جبار شود؟ روشن است که این تبدیل زمانی صورت میبندد که او دست به کاری زند که میگویند آن مرد در حکایت معبد زئوس در گرگ-کوهِ آرکادیا کرد.*
کدام حکایت؟
- حکایت این است که کسی که جگر انسانی را که قربانی شده است و با جگر دیگر قربانیها چرخ شده، یعنی آمیختۀ جگر انسان قربانی و جگر حیوانهای قربانی، بخورد به حکم سرنوشت گرگ میشود. تاکنون به گوشت خورده این داستان؟
آه، بله.
- حکایت رهبر مردم به حکایت این مرد میماند؛ او که زمام جماعتی را به طور کامل در دست دارد و از ریختن خون خویشانش ابا ندارد؛ با روش دلخواه حاکمان به آدمها اتهامهای دروغ میزند و ایشان را به محکمه میکشاند و میکشد و زندگی آدمیان را تباه میکند و با زبان و لبان ناپاک خون همشهریانش را به نیش میکشد؛ بعضی را میکشد و دیگران را تبعید میکند و در همان حال از الغای وامها و تقسیم زمینها دم میزند؛ به گمانت پس از همۀ این کارها سرنوشتش چه خواهد بود؟ آیا سرنوشتی جز این خواهد داشت که یا به دست دشمنانش هلاک شود یا مرتبۀ انسانی را از کف دهد و گرگ شود – یعنی حاکمی مستبد و جبار؟
از رسالهٔ “جمهور” افلاطون
* در یونان باستان، لوکایا نام جشنی کهن است با مناسکی سرّی در دامنههای کوه لوکایون («گُرگ-کوه»)، بلندترین قله در منطقۀ روستایی آرکادیا. آیینها و افسانههای مربوط به این مناسک و شعائر بدوی تشرف یا گذار متمرکز بر رشتهای باستانی از همنوعخواری و امکان تبدیل ذکور نوبالغِ حاضر در مناسک به گرگ-انسان است. این جشن سالانه برگذار میشد، احتمالاً در آغاز ماه مه.
در اسطورههای یونان، لوکائون از شاهان آرکادیا بود و بنا به محبوبترین روایت داستان میکوشد علم مطلق زئوس را بیازماید و به این منظور در پذیرایی از خدای خدیان گوشت بریانِ پسر خودش، یعنی نوکتیموس، را در برابر زئوس میگذارد تا ببیند آیا او براستی همه چیز را میداند. زئوس، در مقابل این اعمال فجیع، لوکائون را تبدیل به گرگ میکند و اولاد او را میکشد؛ اما نوکتیموس به ارادۀ زئوس به زندگی بازمیگردد.
▪️http://thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
- پس چطور ممکن است رهبر که قرار بوده حامی مردم باشد رفتهرفته حاکمی جبار شود؟ روشن است که این تبدیل زمانی صورت میبندد که او دست به کاری زند که میگویند آن مرد در حکایت معبد زئوس در گرگ-کوهِ آرکادیا کرد.*
کدام حکایت؟
- حکایت این است که کسی که جگر انسانی را که قربانی شده است و با جگر دیگر قربانیها چرخ شده، یعنی آمیختۀ جگر انسان قربانی و جگر حیوانهای قربانی، بخورد به حکم سرنوشت گرگ میشود. تاکنون به گوشت خورده این داستان؟
آه، بله.
- حکایت رهبر مردم به حکایت این مرد میماند؛ او که زمام جماعتی را به طور کامل در دست دارد و از ریختن خون خویشانش ابا ندارد؛ با روش دلخواه حاکمان به آدمها اتهامهای دروغ میزند و ایشان را به محکمه میکشاند و میکشد و زندگی آدمیان را تباه میکند و با زبان و لبان ناپاک خون همشهریانش را به نیش میکشد؛ بعضی را میکشد و دیگران را تبعید میکند و در همان حال از الغای وامها و تقسیم زمینها دم میزند؛ به گمانت پس از همۀ این کارها سرنوشتش چه خواهد بود؟ آیا سرنوشتی جز این خواهد داشت که یا به دست دشمنانش هلاک شود یا مرتبۀ انسانی را از کف دهد و گرگ شود – یعنی حاکمی مستبد و جبار؟
از رسالهٔ “جمهور” افلاطون
* در یونان باستان، لوکایا نام جشنی کهن است با مناسکی سرّی در دامنههای کوه لوکایون («گُرگ-کوه»)، بلندترین قله در منطقۀ روستایی آرکادیا. آیینها و افسانههای مربوط به این مناسک و شعائر بدوی تشرف یا گذار متمرکز بر رشتهای باستانی از همنوعخواری و امکان تبدیل ذکور نوبالغِ حاضر در مناسک به گرگ-انسان است. این جشن سالانه برگذار میشد، احتمالاً در آغاز ماه مه.
در اسطورههای یونان، لوکائون از شاهان آرکادیا بود و بنا به محبوبترین روایت داستان میکوشد علم مطلق زئوس را بیازماید و به این منظور در پذیرایی از خدای خدیان گوشت بریانِ پسر خودش، یعنی نوکتیموس، را در برابر زئوس میگذارد تا ببیند آیا او براستی همه چیز را میداند. زئوس، در مقابل این اعمال فجیع، لوکائون را تبدیل به گرگ میکند و اولاد او را میکشد؛ اما نوکتیموس به ارادۀ زئوس به زندگی بازمیگردد.
▪️http://thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
Telegram
attach 📎
📍تز یازدهم📍
▪️انقلاب و مویه▪️
بارانه عمادیان، ترجمه: مراد فرهادپور
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6545
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6545/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
▪️انقلاب و مویه▪️
بارانه عمادیان، ترجمه: مراد فرهادپور
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6545
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6545/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
تز یازدهم
📍تز یازدهم📍 ▪️انقلاب و مویه▪️ بارانه عمادیان، ترجمه: مراد فرهادپور 📎لینک مقاله در سایت: http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6545 📎دانلود نسخه pdf: http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6545/ArticleFile.pdf ▪️www.thesis11.com ▪️https://t.me/thesis11site
📍تز یازدهم📍
«مویه صرفاً یک شکل آوایی برای پرداخت کفارۀ مردگان یا رسانهای برای بازپرداخت بدهی نمادین به مردگان نیست؛ مویه، در مقام نوعی زبان گسست و نفی ریشهای، معرف مبادلهای است که هدف آن رسیدن به تعادل، سازش، یا ترکیب در خدمت تداوم زندگی نیست. مویه حرکتی است متضمن پرداخت چیزی بیشتر، پرداخت نوعی مازاد که حکایت از طنینی اوجگیرنده دارد، مازادی که خود نمایهای است برای مبارزه و قدرت سیاسی. ترکیب مویه افشاگر این حقیقت است که بازپرداخت بدهی هرگز امری ساده نیست، و اینکه سوژۀ جمعی از قضا همواره چیزی بیشتر پرداخت میکند.»
▪️انقلاب و مویه▪️
بارانه عمادیان، ترجمه: مراد فرهادپور
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
«مویه صرفاً یک شکل آوایی برای پرداخت کفارۀ مردگان یا رسانهای برای بازپرداخت بدهی نمادین به مردگان نیست؛ مویه، در مقام نوعی زبان گسست و نفی ریشهای، معرف مبادلهای است که هدف آن رسیدن به تعادل، سازش، یا ترکیب در خدمت تداوم زندگی نیست. مویه حرکتی است متضمن پرداخت چیزی بیشتر، پرداخت نوعی مازاد که حکایت از طنینی اوجگیرنده دارد، مازادی که خود نمایهای است برای مبارزه و قدرت سیاسی. ترکیب مویه افشاگر این حقیقت است که بازپرداخت بدهی هرگز امری ساده نیست، و اینکه سوژۀ جمعی از قضا همواره چیزی بیشتر پرداخت میکند.»
▪️انقلاب و مویه▪️
بارانه عمادیان، ترجمه: مراد فرهادپور
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
Telegram
تز یازدهم
فلسفه و سیاست
www.thesis11.com
www.thesis11.com
📍تز یازدهم📍
میخواهم امروز بدون یادداشتهای قبلی برایتان صحبت کنم چراکه میدانم از چه میخواهم برایتان بگویم. میخواهم افکار کنونیام را دربارۀ ایدهای با شما در میان بگذارم که چهل سال است به آن پایبند بودهام:
هر نسلی در آرزوی روشنایی است. نیاز دارد به اطمینان و ایمان به اینکه جهان میتواند جایی بهتر و عادلانهتر باشد. این آرزو، این حسرت، که هم پیرتر از مارکس است و هم جوانتر از مارکس، مثل مواد مخدر است. در اوایل زندگی کام آدم را شیرین میکند چون آن روشنایی بس نزدیک و در دسترس مینماید. در اواخر زندگی کام آدم را تلخ میکند چون روشنایی باز دور و دورتر شده است. در این چهل سال تجربههای بسیاری اندوختهام و آن روشنایی به چشمم از همیشه دورتر مینماید و اگر به این مسئله برمیگشتم نباید تشویقتان میکردم که پشتیبان آن ایده باشید اما از یک چیز میتوانید مطمئن باشید: اگر این تلخی نبود، اگر این امید نبود، زندگی براستی چیز رقتانگیزی میشد.
▫️از سخنرانی شخصیت وِرنِر در فیلم «شِپادِک» (به معنای «تصادف» و مشهور به «بخت کور» در زبان انگلیسی)، شاهکار کیشلفسکی که در سال 1981 تولید شد اما شش سال در توقیف ماند. پس از شش سال، فیلم در جشنوارۀ گدانسک برندۀ دو جایزه شد، بهترین فیلمنامه که به خود کیشلفسکی رسید و بهترین بازیگر نقش اول مرد. خود کیشلفسکی میگفت فیلمم عیبهایی دارد ناشی از نقصهای فیلمنامه...
▪http://thesis11.com
▪https://t.me/thesis11sitez
میخواهم امروز بدون یادداشتهای قبلی برایتان صحبت کنم چراکه میدانم از چه میخواهم برایتان بگویم. میخواهم افکار کنونیام را دربارۀ ایدهای با شما در میان بگذارم که چهل سال است به آن پایبند بودهام:
هر نسلی در آرزوی روشنایی است. نیاز دارد به اطمینان و ایمان به اینکه جهان میتواند جایی بهتر و عادلانهتر باشد. این آرزو، این حسرت، که هم پیرتر از مارکس است و هم جوانتر از مارکس، مثل مواد مخدر است. در اوایل زندگی کام آدم را شیرین میکند چون آن روشنایی بس نزدیک و در دسترس مینماید. در اواخر زندگی کام آدم را تلخ میکند چون روشنایی باز دور و دورتر شده است. در این چهل سال تجربههای بسیاری اندوختهام و آن روشنایی به چشمم از همیشه دورتر مینماید و اگر به این مسئله برمیگشتم نباید تشویقتان میکردم که پشتیبان آن ایده باشید اما از یک چیز میتوانید مطمئن باشید: اگر این تلخی نبود، اگر این امید نبود، زندگی براستی چیز رقتانگیزی میشد.
▫️از سخنرانی شخصیت وِرنِر در فیلم «شِپادِک» (به معنای «تصادف» و مشهور به «بخت کور» در زبان انگلیسی)، شاهکار کیشلفسکی که در سال 1981 تولید شد اما شش سال در توقیف ماند. پس از شش سال، فیلم در جشنوارۀ گدانسک برندۀ دو جایزه شد، بهترین فیلمنامه که به خود کیشلفسکی رسید و بهترین بازیگر نقش اول مرد. خود کیشلفسکی میگفت فیلمم عیبهایی دارد ناشی از نقصهای فیلمنامه...
▪http://thesis11.com
▪https://t.me/thesis11sitez
Telegram
attach 📎
📍تز یازدهم📍
روح (گایست به آلمانی که به ذهن هم ترجمه می شود) از این وجود محض آغاز می کند و سپس آن را درون خود به صورت چیزی که یک لاوجود است برمی نهد، به صورت چیزی که در مجموع نفی و رفع می شود (به آلمانی آوفگِهُبنِس). روح (یا ذهن) به این واسطه همان نیروی مصوِّره ی تخیل است. نفس است که علیه خود برخاسته. روح ابتدا خود در شهود جای دارد؛ خود را مقابل این نفس می گذارد. در حال حاضر، متعلّقِ ادراک روح نه شیء خارجی بلکه شهودِ خودش است، یعنی محتوای ادراک در مقام محتوای خودش. وقتی من به چیزی نگاه می کنم، آنچه بدان می نگرم در خودم است – زیرا، هرچه نباشد، این است کسی که بدان می نگرم؛ این نگاه خود من است – به عبارت دیگر روح به شیء خارجی به عنوان چیزی از آن خودش می نگرد، به شیئی که اکنون در مقام چیزی که تصویر است (و تصویر انگاشته می شود) ملغی می شود. روح، در جریان نگاه کردن، تصویر است. برای روح، مادام که همان آگاهی است، متعلق ادراکش موجودی است که از من جدا شده است. اما برای ما این وحدت وجود مستقل آن شیء و من است. برای روح روشن می شود که خود روح در خودش و برای خودش است – ولی روح، در آغاز، در فعل نگریستن، فقط در خودش است. این درخودبودن را با برای خودبودن تکمیل می کند، با منفیّت، یعنی جدایی از درخودبودن، و بعد به درون خودش بازمی گردد. خودِ اولش را همچون شیئی می گیرد، یعنی در مقام تصویر، وجود محض در مقام وجود خودم که نفی و رفع شده است.
این تصویر به روح تعلق دارد. روح مالک این تصویر است، سلسله جنبان آن است. این تصویر در خزانه ی روح ذخیره می شود، در شبِ مطلق روح. تصویر ناخودآگاه است، یعنی در مقام شیئی متعلق به قوه ی مصوّره نمایان می شود. انسان همین شب است، این هیچِ خالی که در وجود بسیط خود همه چیز را دربرمی گیرد – گنجینه ای نامتناهی از تصورها و تصویرهایی که هیچ یک مستقیم به خاطر روح خطور نمی کند و هیچ یک حضور مستقیم ندارد. این شب مطلق، اندرونِ طبیعتِ انسان، در اینجا حضور دارد – نفس محض – و در پهنه ی تصورهای وهمیّه همه جا شب است: در اینجا سری خونچکان ناگهان مثل شعله ای زبانه می کشد و آنجا هیبت سفید دیگری که به همان اندازه ناگهان ناپدید می شود. این شب را زمانی می بینیم که در چشمان انسانی می نگریم، به درون شبی که هول انگیز می شود. چراکه از سویدای چشم های او شب جهان به دامان ما درمی آویزد.
وجود به درون این شب تیره بازگشته است. البته حرکت این نیرو به شیوه ای مشابه برنهاده می شود. بخش یکم، «روح بنا به مفهومش»
از درس های یِنای هگل درباره ی فلسفه ی روح (1805-1806)
▪️http://thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
روح (گایست به آلمانی که به ذهن هم ترجمه می شود) از این وجود محض آغاز می کند و سپس آن را درون خود به صورت چیزی که یک لاوجود است برمی نهد، به صورت چیزی که در مجموع نفی و رفع می شود (به آلمانی آوفگِهُبنِس). روح (یا ذهن) به این واسطه همان نیروی مصوِّره ی تخیل است. نفس است که علیه خود برخاسته. روح ابتدا خود در شهود جای دارد؛ خود را مقابل این نفس می گذارد. در حال حاضر، متعلّقِ ادراک روح نه شیء خارجی بلکه شهودِ خودش است، یعنی محتوای ادراک در مقام محتوای خودش. وقتی من به چیزی نگاه می کنم، آنچه بدان می نگرم در خودم است – زیرا، هرچه نباشد، این است کسی که بدان می نگرم؛ این نگاه خود من است – به عبارت دیگر روح به شیء خارجی به عنوان چیزی از آن خودش می نگرد، به شیئی که اکنون در مقام چیزی که تصویر است (و تصویر انگاشته می شود) ملغی می شود. روح، در جریان نگاه کردن، تصویر است. برای روح، مادام که همان آگاهی است، متعلق ادراکش موجودی است که از من جدا شده است. اما برای ما این وحدت وجود مستقل آن شیء و من است. برای روح روشن می شود که خود روح در خودش و برای خودش است – ولی روح، در آغاز، در فعل نگریستن، فقط در خودش است. این درخودبودن را با برای خودبودن تکمیل می کند، با منفیّت، یعنی جدایی از درخودبودن، و بعد به درون خودش بازمی گردد. خودِ اولش را همچون شیئی می گیرد، یعنی در مقام تصویر، وجود محض در مقام وجود خودم که نفی و رفع شده است.
این تصویر به روح تعلق دارد. روح مالک این تصویر است، سلسله جنبان آن است. این تصویر در خزانه ی روح ذخیره می شود، در شبِ مطلق روح. تصویر ناخودآگاه است، یعنی در مقام شیئی متعلق به قوه ی مصوّره نمایان می شود. انسان همین شب است، این هیچِ خالی که در وجود بسیط خود همه چیز را دربرمی گیرد – گنجینه ای نامتناهی از تصورها و تصویرهایی که هیچ یک مستقیم به خاطر روح خطور نمی کند و هیچ یک حضور مستقیم ندارد. این شب مطلق، اندرونِ طبیعتِ انسان، در اینجا حضور دارد – نفس محض – و در پهنه ی تصورهای وهمیّه همه جا شب است: در اینجا سری خونچکان ناگهان مثل شعله ای زبانه می کشد و آنجا هیبت سفید دیگری که به همان اندازه ناگهان ناپدید می شود. این شب را زمانی می بینیم که در چشمان انسانی می نگریم، به درون شبی که هول انگیز می شود. چراکه از سویدای چشم های او شب جهان به دامان ما درمی آویزد.
وجود به درون این شب تیره بازگشته است. البته حرکت این نیرو به شیوه ای مشابه برنهاده می شود. بخش یکم، «روح بنا به مفهومش»
از درس های یِنای هگل درباره ی فلسفه ی روح (1805-1806)
▪️http://thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
Thesis11
تز یازدهم: فلسفه و سیاست
📍تز یازدهم📍
📚 معرفی کتاب:
سومین کرانهی رود
داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین
مترجم: مراد فرهادپور
نشر ردّپا- 1399
داستانهای این مجموعه بر اساس حضور غالب عناصر فکری و متافیزیکیِ ادبیات آمریکای لاتین و با نیمنگاهی به سبک ادبی رایج در میان نویسندگان این قاره – یا همان رئالیسم جادویی مشهور – انتخاب و ترجمه شده است.
همانگونه که از اسامی نویسندگان ميتوان دريافت، اینان همگی صاحب نام و بهتعبیری سرآمد داستاننویسان جهانند. هرچند تنی چند از آنان برای خوانندگان ایرانی کمتر شناخته شدهاند. به عنوان مثال از روبن داریو به ندرت متنی به فارسی ترجمه شده، اما نام او به عنوان شاعری انقلابی و چریکهسرا در بیشتر آثار رماننویسان آمریکای لاتین نظیر مارکز، گیمارِیس رُزا و دیگران آمده است.
عنوان اصلی این مجموعه "چشم دل" بوده و به پیشنهاد مترجم، عنوان "سومین کرانهی رود" برای آن درنظر گرفته شده است.
▪️ www.thesis11.com
▪️ https://t.me/thesis11site
📚 معرفی کتاب:
سومین کرانهی رود
داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین
مترجم: مراد فرهادپور
نشر ردّپا- 1399
داستانهای این مجموعه بر اساس حضور غالب عناصر فکری و متافیزیکیِ ادبیات آمریکای لاتین و با نیمنگاهی به سبک ادبی رایج در میان نویسندگان این قاره – یا همان رئالیسم جادویی مشهور – انتخاب و ترجمه شده است.
همانگونه که از اسامی نویسندگان ميتوان دريافت، اینان همگی صاحب نام و بهتعبیری سرآمد داستاننویسان جهانند. هرچند تنی چند از آنان برای خوانندگان ایرانی کمتر شناخته شدهاند. به عنوان مثال از روبن داریو به ندرت متنی به فارسی ترجمه شده، اما نام او به عنوان شاعری انقلابی و چریکهسرا در بیشتر آثار رماننویسان آمریکای لاتین نظیر مارکز، گیمارِیس رُزا و دیگران آمده است.
عنوان اصلی این مجموعه "چشم دل" بوده و به پیشنهاد مترجم، عنوان "سومین کرانهی رود" برای آن درنظر گرفته شده است.
▪️ www.thesis11.com
▪️ https://t.me/thesis11site
تز یازدهم
📍تز یازدهم📍 📚 معرفی کتاب: سومین کرانهی رود داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین مترجم: مراد فرهادپور نشر ردّپا- 1399 داستانهای این مجموعه بر اساس حضور غالب عناصر فکری و متافیزیکیِ ادبیات آمریکای لاتین و با نیمنگاهی به سبک ادبی رایج در میان نویسندگان…
📍تز یازدهم📍
هر تفسیری در حقیقت ماجرايي است که باید با مرگ قهرمان، یعنى با مرگ مفسر، پایان پذیرد؛ زیرا در تفسیر نیز چون در هر نگارشی نتیجهی نهايي پدیدهای مستقل است که به محض تولّد، خود را از هستى زندهی نویسنده جدا میسازد و به جزئی از تاریخ مکتوب بدل میشود. پایان تفسیر به منزلهی پایان رابطهی زندهی مفسر با متن و در نتیجه به معنى خاتمهی حیات او به عنوان مفسر است؛ به علاوه، ترجمه و تفسیر متون آزمونى دشوار و پرخطر است و هیچیک از ما پیشاز آنکه بهراستى وارد معرکه شود، نمیتواند از شجاعت یا بزدلی خویش مطمئن باشد؛ و چه بسیار بودهاند مترجمان و مفسرانى که همچون دُن پدرو دامیان، طالب فرصتى دیگر و مرگى دیگر بودهاند؛ ولی بهراستى اگر فرصت تکرار شود، چه باید کرد؟ دامیان حقیقی کدام است؟ دن کیشوت اصلی کدام؟
همه چیز داستان «مرگ دیگر» با دوگانى همراه است و شاید به همین دلیل بود که من تصمیم گرفتم آن را برای دومین بار به فارسی ترجمه کنم. دو دامیان، دو تاریخ، دو مرگ؛ و اینک دو ترجمهی فارسی که خود، برگردان متن انگلیسی داستانند؛ تازه کدام متن انگلیسی، زیرا این قصه به انگلیسی نیز دو بار ترجمه شده است! بهراستى متن اصلی و حقیقی قصهی بورخس کدام یک از اینهاست؟ این پاسخ معقول که متن اصلی، بىتردید همان متن اسپانیايي است، درواقع بیشاز آنکه پاسخی باشد، تلاشی است برای گریز از رویارويي با معمّای تکرار و مسألهی آزاردهندهی تکثّر متون، عبارات، معانى و درنهایت حتی حقایق. ولی شاید نباید فراموش کنیم که در داستان بورخس، خداوند سرانجام خواستهی دامیان را اجابت کرد. توانايي مرگ شجاعانه در او وجود داشت. پس مرگ دوم وی، در مقایسه با اولی، بىشک حقیقت وجودی او را بهتر و درستتر بیان میکند؛ و شاید ما نیز باید چون پدرو دامیان از ستیزهجويي، جار و جنجال و شهرتطلبى پرهیز کنیم و صبورانه خود را سخت و مقاوم سازیم یا شاید باید چون دانته برای همیشه از طرح پرسشهايي که هرگز پاسخی نخواهد داشت، چشم پوشیم.
از یادداشت مراد فرهادپور بر داستان «مرگ دیگر» - خورخه لوئیس بورخس
سومین کرانهی رود
داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین
مترجم: مراد فرهادپور
نشر ردّپا
www.thesis11.com
هر تفسیری در حقیقت ماجرايي است که باید با مرگ قهرمان، یعنى با مرگ مفسر، پایان پذیرد؛ زیرا در تفسیر نیز چون در هر نگارشی نتیجهی نهايي پدیدهای مستقل است که به محض تولّد، خود را از هستى زندهی نویسنده جدا میسازد و به جزئی از تاریخ مکتوب بدل میشود. پایان تفسیر به منزلهی پایان رابطهی زندهی مفسر با متن و در نتیجه به معنى خاتمهی حیات او به عنوان مفسر است؛ به علاوه، ترجمه و تفسیر متون آزمونى دشوار و پرخطر است و هیچیک از ما پیشاز آنکه بهراستى وارد معرکه شود، نمیتواند از شجاعت یا بزدلی خویش مطمئن باشد؛ و چه بسیار بودهاند مترجمان و مفسرانى که همچون دُن پدرو دامیان، طالب فرصتى دیگر و مرگى دیگر بودهاند؛ ولی بهراستى اگر فرصت تکرار شود، چه باید کرد؟ دامیان حقیقی کدام است؟ دن کیشوت اصلی کدام؟
همه چیز داستان «مرگ دیگر» با دوگانى همراه است و شاید به همین دلیل بود که من تصمیم گرفتم آن را برای دومین بار به فارسی ترجمه کنم. دو دامیان، دو تاریخ، دو مرگ؛ و اینک دو ترجمهی فارسی که خود، برگردان متن انگلیسی داستانند؛ تازه کدام متن انگلیسی، زیرا این قصه به انگلیسی نیز دو بار ترجمه شده است! بهراستى متن اصلی و حقیقی قصهی بورخس کدام یک از اینهاست؟ این پاسخ معقول که متن اصلی، بىتردید همان متن اسپانیايي است، درواقع بیشاز آنکه پاسخی باشد، تلاشی است برای گریز از رویارويي با معمّای تکرار و مسألهی آزاردهندهی تکثّر متون، عبارات، معانى و درنهایت حتی حقایق. ولی شاید نباید فراموش کنیم که در داستان بورخس، خداوند سرانجام خواستهی دامیان را اجابت کرد. توانايي مرگ شجاعانه در او وجود داشت. پس مرگ دوم وی، در مقایسه با اولی، بىشک حقیقت وجودی او را بهتر و درستتر بیان میکند؛ و شاید ما نیز باید چون پدرو دامیان از ستیزهجويي، جار و جنجال و شهرتطلبى پرهیز کنیم و صبورانه خود را سخت و مقاوم سازیم یا شاید باید چون دانته برای همیشه از طرح پرسشهايي که هرگز پاسخی نخواهد داشت، چشم پوشیم.
از یادداشت مراد فرهادپور بر داستان «مرگ دیگر» - خورخه لوئیس بورخس
سومین کرانهی رود
داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین
مترجم: مراد فرهادپور
نشر ردّپا
www.thesis11.com
📍تز یازدهم📍
مفهوم پیشرفت را باید بر ایدهی فاجعه استوار ساخت. اینکه همهچیز ’بهروال همیشگی‘ پیش میرود، خود همان فاجعه است. فاجعهْ امکانی پیشرو نیست، بلکه واقعیتی است که در هر مورد خاص داده شده است. فاجعه همین واقعیت موجود است. ایدهی استریندبرگ: دوزخ چیزی نیست که در انتظار ماست، بلکه همین زندگی در اینجا و اکنون است.
🖊 والتر بنیامین، سنترال پارک
🏞 John Lumsden Propert, Last Breath, 1900
▪️ www.thesis11.com
مفهوم پیشرفت را باید بر ایدهی فاجعه استوار ساخت. اینکه همهچیز ’بهروال همیشگی‘ پیش میرود، خود همان فاجعه است. فاجعهْ امکانی پیشرو نیست، بلکه واقعیتی است که در هر مورد خاص داده شده است. فاجعه همین واقعیت موجود است. ایدهی استریندبرگ: دوزخ چیزی نیست که در انتظار ماست، بلکه همین زندگی در اینجا و اکنون است.
🖊 والتر بنیامین، سنترال پارک
🏞 John Lumsden Propert, Last Breath, 1900
▪️ www.thesis11.com
📍تز یازدهم📍
▪️دلوز و تکنولوژی: دربارۀ ریزومها، فضاهای هموار، ماشینهای جنگی و رسانههای نوین▪️
ورینا آندرمات کانلی، ترجمه: کسری بردبار مقدم
📎لینک مقاله در سایت:
http://thesis11.com/Article.aspx?Id=6546#_ftn23
📎دانلود نسخه pdf:
http://thesis11.com/Images/Pdf/6546/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
▪️دلوز و تکنولوژی: دربارۀ ریزومها، فضاهای هموار، ماشینهای جنگی و رسانههای نوین▪️
ورینا آندرمات کانلی، ترجمه: کسری بردبار مقدم
📎لینک مقاله در سایت:
http://thesis11.com/Article.aspx?Id=6546#_ftn23
📎دانلود نسخه pdf:
http://thesis11.com/Images/Pdf/6546/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
📍تز یازدهم📍
▪️خبرنگار: میخواستم مصاحبۀ مختصری با شما داشته باشم.
▫️کارگردان: فقط چهار سوال، نه بیشتر.
▪️خبرنگار: ممنونم. سوال اول. با این کار جدید میخواهید چه موضوعی را بیان کنید؟
▫️کارگردان: اعتقاد درونی و عمیق و باستانیم را به مذهب کاتولیک.
▪️خبرنگار: نظرتان دربارۀ جامعۀ ایتالیا چیست؟
▫️کارگردان: بیسوادترین تودهها و نادانترین بورژوازیِ اروپا.
▪️خبرنگار: و نطرتان دربارۀ مرگ؟
▫️کارگردان: من مارکسیستم. هیچوقت به آن فکر نمیکنم.
▪️خبرنگار: چهارمین و آخرین سوال. نظرتان دربارۀ کارگردان بزرگ ما، فدریکو فلینی؟
▫️کارگردان: او میرقصد. میرقصد.
▪️خبرنگار: متشکرم. تبریک میگویم و خدا نگهدار.
▫️کارگردان: «من نیرویی از گذشتهام...»
شعر است. شاعر، در بخش اول شعر، بعضی ویرانههای باستانی است که دیگر کسی سبک و تاریخ آنها را نمیفهمد و دربارۀ بعضی ساختمانهای زشت امروزی که همه آنها را میفهمند. و بعد، از سر میگیرد:
«من نیرویی از گذشته ام./ عشقی ندارم جز سنت./ اهل ویرانههایم، اهل کلیساها، محرابها، آبادیهای ازیادرفته در کوههای آپِّنینی و کوهپایههای آلپ، بَر و بومِ برادرهامان./ راه میروم در جادۀ توسکُلانا چون یکی مجنون،/ در جادۀ آپّیا چون سگی بیصاحب./ نظاره میکنم غروب را و بامدادان را بر فراز رُم، بر فراز "چُچاریا"، بر فراز جهان،/ چون پردههای اول نمایشِ پس از تاریخ که میتوانم دید به لطف میلادم در دورترین کرانۀ عصری مدفون./ چه مخوف است مردی که از شکمِ زنی مرده زائیده ست./ و من، این جنین بزرگسال، امروزیتر از جمله امروزیان، سرگردان از پیِ برادرانی که دیگر نیستند.»
چیزی دستگیرت شد؟
▪️خبرنگار: البته، خیلی چیزها. شما در جاده توسکُلانا راه میروید...
▫️کارگردان: چیزهایی را که میگویم یادداشت کن. تو هیچی نمیفهمی چون آدمی متوسطی. فهمیدی؟
▪️خبرنگار: خُب، بله.
▫️کارگردان: ولی تو میدانی آدم متوسط یعنی چه. آدم متوسط هیولا است. بزهکاری خطرناک. سازشکار، استعمارگر، نژادپرست، تاجر برده، موجوی میانمایه! مشکل قلبی که نداری؟
▪️خبرنگار: نه خدا را شکر.
▫️کارگردان: چه بد! آخر اگر صاف همینجا میافتادی میمردی، تبلیغ درست و حسابی برای اکران فیلم ما میشد. تو اصلا وجود خارجی نداری. سرمایه وجود نیروی کار را فقط تا جایی تصدیق میکند که در خدمت تولید باشد. و مدیر تولید فیلم من مالک روزنامۀ جنابعالی هم است. خدا نگهدار.
◾️ Pier Paolo Pasolini
www.thesis11.com
https://t.me/thesis11siten
▪️خبرنگار: میخواستم مصاحبۀ مختصری با شما داشته باشم.
▫️کارگردان: فقط چهار سوال، نه بیشتر.
▪️خبرنگار: ممنونم. سوال اول. با این کار جدید میخواهید چه موضوعی را بیان کنید؟
▫️کارگردان: اعتقاد درونی و عمیق و باستانیم را به مذهب کاتولیک.
▪️خبرنگار: نظرتان دربارۀ جامعۀ ایتالیا چیست؟
▫️کارگردان: بیسوادترین تودهها و نادانترین بورژوازیِ اروپا.
▪️خبرنگار: و نطرتان دربارۀ مرگ؟
▫️کارگردان: من مارکسیستم. هیچوقت به آن فکر نمیکنم.
▪️خبرنگار: چهارمین و آخرین سوال. نظرتان دربارۀ کارگردان بزرگ ما، فدریکو فلینی؟
▫️کارگردان: او میرقصد. میرقصد.
▪️خبرنگار: متشکرم. تبریک میگویم و خدا نگهدار.
▫️کارگردان: «من نیرویی از گذشتهام...»
شعر است. شاعر، در بخش اول شعر، بعضی ویرانههای باستانی است که دیگر کسی سبک و تاریخ آنها را نمیفهمد و دربارۀ بعضی ساختمانهای زشت امروزی که همه آنها را میفهمند. و بعد، از سر میگیرد:
«من نیرویی از گذشته ام./ عشقی ندارم جز سنت./ اهل ویرانههایم، اهل کلیساها، محرابها، آبادیهای ازیادرفته در کوههای آپِّنینی و کوهپایههای آلپ، بَر و بومِ برادرهامان./ راه میروم در جادۀ توسکُلانا چون یکی مجنون،/ در جادۀ آپّیا چون سگی بیصاحب./ نظاره میکنم غروب را و بامدادان را بر فراز رُم، بر فراز "چُچاریا"، بر فراز جهان،/ چون پردههای اول نمایشِ پس از تاریخ که میتوانم دید به لطف میلادم در دورترین کرانۀ عصری مدفون./ چه مخوف است مردی که از شکمِ زنی مرده زائیده ست./ و من، این جنین بزرگسال، امروزیتر از جمله امروزیان، سرگردان از پیِ برادرانی که دیگر نیستند.»
چیزی دستگیرت شد؟
▪️خبرنگار: البته، خیلی چیزها. شما در جاده توسکُلانا راه میروید...
▫️کارگردان: چیزهایی را که میگویم یادداشت کن. تو هیچی نمیفهمی چون آدمی متوسطی. فهمیدی؟
▪️خبرنگار: خُب، بله.
▫️کارگردان: ولی تو میدانی آدم متوسط یعنی چه. آدم متوسط هیولا است. بزهکاری خطرناک. سازشکار، استعمارگر، نژادپرست، تاجر برده، موجوی میانمایه! مشکل قلبی که نداری؟
▪️خبرنگار: نه خدا را شکر.
▫️کارگردان: چه بد! آخر اگر صاف همینجا میافتادی میمردی، تبلیغ درست و حسابی برای اکران فیلم ما میشد. تو اصلا وجود خارجی نداری. سرمایه وجود نیروی کار را فقط تا جایی تصدیق میکند که در خدمت تولید باشد. و مدیر تولید فیلم من مالک روزنامۀ جنابعالی هم است. خدا نگهدار.
◾️ Pier Paolo Pasolini
www.thesis11.com
https://t.me/thesis11siten
Telegram
attach 📎
◾️کتابسوزان
وقتی رژیم دستور داد کتب ضالّه را در انظار عموم بسوزانند
و همهجا ورزاها را واداشتند به کشیدن گاریگاری کتاب تا تل جسدسوزان،
یک شاعر تبعیدی، از بهترین شاعران، سیاهۀ کتابهای سوخته را که دید،
آتشیشده پی برد کتابهای او را فراموش کردهاند.
بالِ خشم گشایان شتافت سمت میز تحریرش
و نامهای نگاشت به صاحبان قدرت وقت.
با قلمی تیزپَر نوشت بسوزانیدم، های بسوزانیدم!
اینطور با من تا نکنید. از قلمم نیندازید.
آیا نه اینکه من هماره در کتابهایم جز حقیقت نگفتهام؟
و کنون با من به سان یکی کذاب تا میکنید!
دستورتان میدهم: بسوزانیدم!
برتولت برشت
@thesis11site
وقتی رژیم دستور داد کتب ضالّه را در انظار عموم بسوزانند
و همهجا ورزاها را واداشتند به کشیدن گاریگاری کتاب تا تل جسدسوزان،
یک شاعر تبعیدی، از بهترین شاعران، سیاهۀ کتابهای سوخته را که دید،
آتشیشده پی برد کتابهای او را فراموش کردهاند.
بالِ خشم گشایان شتافت سمت میز تحریرش
و نامهای نگاشت به صاحبان قدرت وقت.
با قلمی تیزپَر نوشت بسوزانیدم، های بسوزانیدم!
اینطور با من تا نکنید. از قلمم نیندازید.
آیا نه اینکه من هماره در کتابهایم جز حقیقت نگفتهام؟
و کنون با من به سان یکی کذاب تا میکنید!
دستورتان میدهم: بسوزانیدم!
برتولت برشت
@thesis11site
Forwarded from نشر مرکز
نشر مرکز
#یا_این_یا_آن (جلد دوم)
نویسنده : #سورن_کیرکگور
مترجم : #صالح_نجفی
موضوع : #فلسفه
چاپ اول، خرداد ۱۴۰۰
جلد نرم
قطع وزیری
۴۰۰ صفحه
يا آن مجلد دوم شاهکار سورن کیرکگور است. نویسندهاش با نام مستعار B معرفی میشود، آقای قاضی متأهلی که در نامههای بلندی که به A، نام مستعار نویسندهی جوان و زیباییدوست مجلد اول، مینویسد میکوشد او را متقاعد کند که اگر به زندگی از منظر اخلاق، یعنی با پذیرفتن مسئولیت و تعهد، بنگرد زندگیاش سرشارتر و کامبخشتر خواهد شد. A خود را وقف میل به تفریح و تفنن هنری کرده است و آقای قاضی معتقد است انسجامی که زندگی زناشویی به آدمی میبخشد شادی وشعفی افزون بر اغواپیشگی محض میآورد، هرچند کشفِ این طرب دیرپاتر شکیبایی و پایبندی میطلبد.
قاضی به دوست جوانش یادآور میشود که فهم مشترک ما از ماجراهای عاشقانه به لطف آفریدههای هنری شکل میگیرد که غایتشان انبساط خاطری است که درست در لحظهای که پای در گلولای زندگی هرروزه میگذاریم از کف میرود و جا به ملال میسپارد. قاضی معتقد است اگر A زندگی اخلاقی پیشه کند میتواند جان خویش را نجات دهد. حل معما در تذکار این حقیقت نهفته است که گرچه زندگی ارزش زیباشناختی دارد جنبهی داوری اخلاقی هم دارد. A با غفلت از ارزشهای خموش و ملالانگیزِ رشد و امنیت و عشق مبتنی بر ازخودگذشتن به روح خویش آسیب میرساند.
این مجلد افزون بر تأمل در باب پرسشهایی فلسفی چون رابطهي جزئی و کلی، قاعده و استثنا، انتخاب و آزادی، لذت و سعادت، حاوی خطبهای کمنظیر دربارهی نسبت احساس گناه و پذیرش مسئولیت و نطفهی شق سومی از زندگی است که با جهش ایمانی ممکن میشود، ترازی از هستی انسانی که کیرکگور در ترس و لرز آن را میکاود.
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
#یا_این_یا_آن (جلد دوم)
نویسنده : #سورن_کیرکگور
مترجم : #صالح_نجفی
موضوع : #فلسفه
چاپ اول، خرداد ۱۴۰۰
جلد نرم
قطع وزیری
۴۰۰ صفحه
يا آن مجلد دوم شاهکار سورن کیرکگور است. نویسندهاش با نام مستعار B معرفی میشود، آقای قاضی متأهلی که در نامههای بلندی که به A، نام مستعار نویسندهی جوان و زیباییدوست مجلد اول، مینویسد میکوشد او را متقاعد کند که اگر به زندگی از منظر اخلاق، یعنی با پذیرفتن مسئولیت و تعهد، بنگرد زندگیاش سرشارتر و کامبخشتر خواهد شد. A خود را وقف میل به تفریح و تفنن هنری کرده است و آقای قاضی معتقد است انسجامی که زندگی زناشویی به آدمی میبخشد شادی وشعفی افزون بر اغواپیشگی محض میآورد، هرچند کشفِ این طرب دیرپاتر شکیبایی و پایبندی میطلبد.
قاضی به دوست جوانش یادآور میشود که فهم مشترک ما از ماجراهای عاشقانه به لطف آفریدههای هنری شکل میگیرد که غایتشان انبساط خاطری است که درست در لحظهای که پای در گلولای زندگی هرروزه میگذاریم از کف میرود و جا به ملال میسپارد. قاضی معتقد است اگر A زندگی اخلاقی پیشه کند میتواند جان خویش را نجات دهد. حل معما در تذکار این حقیقت نهفته است که گرچه زندگی ارزش زیباشناختی دارد جنبهی داوری اخلاقی هم دارد. A با غفلت از ارزشهای خموش و ملالانگیزِ رشد و امنیت و عشق مبتنی بر ازخودگذشتن به روح خویش آسیب میرساند.
این مجلد افزون بر تأمل در باب پرسشهایی فلسفی چون رابطهي جزئی و کلی، قاعده و استثنا، انتخاب و آزادی، لذت و سعادت، حاوی خطبهای کمنظیر دربارهی نسبت احساس گناه و پذیرش مسئولیت و نطفهی شق سومی از زندگی است که با جهش ایمانی ممکن میشود، ترازی از هستی انسانی که کیرکگور در ترس و لرز آن را میکاود.
منتشر شد
خرید از کتابفروشیها و سایت نشرمرکز
#نشر_مرکز
#کتابفروشی_نشر_مرکز
#کتاب
@nashremarkaz
📍تز یازدهم📍
▪️ایدههایی در باب زبان دوم▪️
امیر کمالی
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6547
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6547/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
▪️ایدههایی در باب زبان دوم▪️
امیر کمالی
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6547
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6547/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
📍تز یازدهم📍
▪️ مقابلهی مخالفان با جمهوری اسلامی: ’شطرنجبازی با گوریل‘ یا ’گاوبازی‘؟
▪️امیر کیانپور
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6548
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6548/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
▪️ مقابلهی مخالفان با جمهوری اسلامی: ’شطرنجبازی با گوریل‘ یا ’گاوبازی‘؟
▪️امیر کیانپور
📎لینک مقاله در سایت:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6548
📎دانلود نسخه pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6548/ArticleFile.pdf
▪️www.thesis11.com
▪️https://t.me/thesis11site
Thesis11
مقابلهی مخالفان با جمهوری اسلامی: ’شطرنجبازی با گوریل‘ یا ’گاوبازی‘؟
این مقاله که چند روز پیش منتشر شد، تفسیری است گویا و رسا از داستان مضحک و ملامتبار، و گهگاه تراژیک انتخابات در جمهوری اسلامی. امروزه بلاهت سیاسیِ ’شطرنجبازی با گوریل‘ (و حتی بدتر از آن افتضاح ماتشدن در برابر موجودی که بیبهره از هوش و صرفاً مجهز به زور…