`
او مي وزَد به تاخت بسويم
آجر به آجر عاشق اويـَم
بن بست بسته اند به راهم..
سنگينيِ تمام جهان را
با او سبكتر از پر كاهم
رد مي شوم از اينهمه ديوار
#حسین_صفا
او مي وزَد به تاخت بسويم
آجر به آجر عاشق اويـَم
بن بست بسته اند به راهم..
سنگينيِ تمام جهان را
با او سبكتر از پر كاهم
رد مي شوم از اينهمه ديوار
#حسین_صفا
`
با خنده میگفتن هوا خوبه
با بغض میگفتم هوا سرده
لبخند خشکیده روی لبهام
سوغات این دنیای نامـرده
هررررجوری باشه آخرش تلخه
بحث عزا و پایکوبی نیست!
روو سنگ قبرم حک کنید اینرو:
دنیای ما دنیای خوبی نیست
دنیای ما دنیای خوبی نیست
دنیای ما دنیای خوبی نیست
#محمد_نثارپور
با خنده میگفتن هوا خوبه
با بغض میگفتم هوا سرده
لبخند خشکیده روی لبهام
سوغات این دنیای نامـرده
هررررجوری باشه آخرش تلخه
بحث عزا و پایکوبی نیست!
روو سنگ قبرم حک کنید اینرو:
دنیای ما دنیای خوبی نیست
دنیای ما دنیای خوبی نیست
دنیای ما دنیای خوبی نیست
#محمد_نثارپور
`
بی تو شبیه ساعتی بی کوک، میخوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پردههایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپهایش بی تو روشن نیست!
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده
#حامد_ابراهیمپور
بی تو شبیه ساعتی بی کوک، میخوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پردههایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپهایش بی تو روشن نیست!
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده
#حامد_ابراهیمپور
`
دستم به دستت گره خورد
احساس کردم به جز تو
از کل دنیا بریدم
ای آنکه هستی ِخود را
تفسیر مستی ِ خود را
در چشم های تو دیدم!
▪️
شاعر شدم تا بگویم
از غصههای نگفته
از زخمهای نهفته
شب تا سحر با تلاطم
در دفترم نقشههایی
با رنگ خون میکشیدم
▪️
گفتند باید نترسی
یا مرگ یا زندگانی
یا مُردگی یا جوانی
بیمنتها بود و تاریک
تصمیم خود را گرفتم:
بی بال بودم ؛ پریدم!
▪️
باید کمی صادقانه
این آسمان را رصد کرد
وقتی که از ترس خورشید
صدها ستاره بمیرد
باید بگویم که چیزی
غیر از سیاهی ندیدم!
▪️
من را به اسمم صدا کن
مادر! برایم دعا کن
دستی بکش بر سرم تا
بر روی دستت بخوابـم..
گوشم پر از حرف خوبَست
از بس نصیحت شنیدم!
▪️
امیدواری قشنگ است؟
زیبا و خوش آب و رنگ است؟
[امّید] گاهی جَفَنگ است!
در خانهای که یقیناً
تقدیر آیینه سنگ است
من واقعـاً نا اُمیدم...
#محمد_نثارپور
دستم به دستت گره خورد
احساس کردم به جز تو
از کل دنیا بریدم
ای آنکه هستی ِخود را
تفسیر مستی ِ خود را
در چشم های تو دیدم!
▪️
شاعر شدم تا بگویم
از غصههای نگفته
از زخمهای نهفته
شب تا سحر با تلاطم
در دفترم نقشههایی
با رنگ خون میکشیدم
▪️
گفتند باید نترسی
یا مرگ یا زندگانی
یا مُردگی یا جوانی
بیمنتها بود و تاریک
تصمیم خود را گرفتم:
بی بال بودم ؛ پریدم!
▪️
باید کمی صادقانه
این آسمان را رصد کرد
وقتی که از ترس خورشید
صدها ستاره بمیرد
باید بگویم که چیزی
غیر از سیاهی ندیدم!
▪️
من را به اسمم صدا کن
مادر! برایم دعا کن
دستی بکش بر سرم تا
بر روی دستت بخوابـم..
گوشم پر از حرف خوبَست
از بس نصیحت شنیدم!
▪️
امیدواری قشنگ است؟
زیبا و خوش آب و رنگ است؟
[امّید] گاهی جَفَنگ است!
در خانهای که یقیناً
تقدیر آیینه سنگ است
من واقعـاً نا اُمیدم...
#محمد_نثارپور
`
فرقی نمیکند که کجائیـم!
یا نام و رسم و کسوتمان چیست
وقتی به کوه هیـزم این شهر
کبریتی از جُذام بیافتد.
باید سکوت پیشه کنم تا
دریای قطرههایی از الماس
از پشت حفرههای دو چشمم
بر روی گونههام بیافتد!
یا آنکه این تن این تن خسته
با یک غرور خرد و شکسته
با چشم نیمه باز و نبسته
از روی پشت ِبام بیافتد
در این سرا شکارچیان نیز
لبخند میزنند و صبورند_
تا طعمه با رضایت قلبی
آرام.. توی دام بیافتد..
گویا تمام عمر همین بود:
یک بچه در شلوغی بازار
گم کرده دست مادر خود را
در بین ازدحام بیافتد..
ای عاشقان خسته کجایید؟!
رو سوی آسمان بنمایید
شاید خدای خوب شما نیز
در فکر انتقام بیافتد..
#محمد_نثارپور
فرقی نمیکند که کجائیـم!
یا نام و رسم و کسوتمان چیست
وقتی به کوه هیـزم این شهر
کبریتی از جُذام بیافتد.
باید سکوت پیشه کنم تا
دریای قطرههایی از الماس
از پشت حفرههای دو چشمم
بر روی گونههام بیافتد!
یا آنکه این تن این تن خسته
با یک غرور خرد و شکسته
با چشم نیمه باز و نبسته
از روی پشت ِبام بیافتد
در این سرا شکارچیان نیز
لبخند میزنند و صبورند_
تا طعمه با رضایت قلبی
آرام.. توی دام بیافتد..
گویا تمام عمر همین بود:
یک بچه در شلوغی بازار
گم کرده دست مادر خود را
در بین ازدحام بیافتد..
ای عاشقان خسته کجایید؟!
رو سوی آسمان بنمایید
شاید خدای خوب شما نیز
در فکر انتقام بیافتد..
#محمد_نثارپور
`
و بعد زندگیام وقف دیدنت باشد
و بعد لحظهی با من دویدنت باشد
و بعد باد بپیچد به جامههای تنت
تو را برای من آنگاه آشکار کند
#سعید_مبشر
و بعد زندگیام وقف دیدنت باشد
و بعد لحظهی با من دویدنت باشد
و بعد باد بپیچد به جامههای تنت
تو را برای من آنگاه آشکار کند
#سعید_مبشر