تبیان
134K subscribers
44.3K photos
12.8K videos
240 files
9.44K links
دستیار زندگی

خانواده آگاه|امیدوار|توانمند

📡 ارتباط با ادمین
@Tebyanadminn

گروه تبیان:
@TebyaniGroup

📷اینستاگرام
instagram.com/TebyanOnline_

🔘 ایتا
eitaa.com/TebyanOnline

🔘 روبیکا
Rubika.ir/tebyanOnline
Download Telegram
#یادی_از_شهدا

🌷🌷🌷 آمده بود دفتر انتشارات. می ‌گفت: تعدادی کتاب داش ابرام میخوام. ما منزلمان هیئت داریم. می خوام همراه غذای مادی، غذای معنوی هم بدهم.
از لحن بیانش فهمیدم آقا ابراهیم را می ‌شناسد. گفتم: خاطره ای از این شهید دارید؟

گفت: ما قبل انقلاب تو خیابون زیبا سکونت داشتیم. جوان‌های این خیابون همه ابراهیم را می ‌شناختند.

یک روز ظهر تابستان جلوی خانه نشسته بودم. ابراهیم از دور به سمت من می آمد. همینطور که نزدیک می‌شد دیدم کفش ندارد! پایش را همینطور بلند می‌کرد. روی آسفالت داغ می ‌سوخت.

سریع بلند شدم و گفتم: کفشات چی شد؟ تو مسجد دزد برد؟

گفت: نه بابا. یه پیرمرد جلو مسجد گدایی می کرد، کفش نداشت، من هم چیزی همراهم نبود کفش هام رو دادم بهش....🌷🌷🌷

#شهید_ابراهیم_هادی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا

کاری که برای خداست گفتن ندارد

🌷🌷🌷 رفته بودم دیدن دوستم در عملیات منطقه غرب، مجروح شده بود. پای او شدیدا آسیب دیده بود. به محض اینکه مرا دید خوشحال شد و خیلی از من تشکر کرد. دلیل تشکرکردن او را نمی‌فهمیدم!

دوستم گفت: سید جون خیلی زحمت کشیدی، اگر تو مرا عقب نمی‌آوردی حتما اسیر می‌شدم!

گفتم معلوم هست چی میگی؟ من زودتر از بقیه با خودرو مهمات عقب امدم و به مرخصی رفتم.

دوستم با تعجب گفت: نه بابا! خودت بودی. کمکم کردی و زخم پای مرا هم بستی!

اما من هرچه می گفتم: این کار را نکرده ام بی فایده بود. مدتی گذشت. دوباره به حرفای دوستم فکر می‌کردم. یک دفعه چیزی به ذهنم رسید. رفتم سراغ ابراهیم. او هم در آن عملیات حضور داشت و به مرخصی آمده بود.

با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. به او گفتم: کسی را که باید از او تشکر کنی، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلا آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر! آن هم در کوه با خودم عقب بیارم. برای همین فهمیدم باید کار چه کسی باشد! آدمی کم حرف و هم هیکل من باشد و قدرت بدنی بالایی داشته باشد. من را هم بشناسد. فهمیدم کار خودش است!

اما ابراهیم چیزی نمی‌گفت.

گفتم: آقا ابرام به جدم! اگر حرف نزنی از دستت ناراحت می‌شم.

ابراهیم از کار من خیلی عصبانی شده بود! گفت: سید چی بگم؟! بعد مکثی کرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالی می‌آمدم عقب. ایشان در گوشه ای افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من تقریبا آخرین نفر بودم. در آن تاریکی خونریزی پایش را با بند پوتین بستم و حرکت کردیم. در راه به من می‌گفت سید! من هم فهمیدم که باید از رفقای شما باشد. برای همین چیزی نگفتم تا رسیدیم به بچه‌های امدادگر.

بعد از آن، ابراهیم از دست من خیلی عصبانی شد. چند روزی با من حرفی نمی‌زد. علتش را می دانستم او همیشه می‌گفت: کاری که برای خداست گفتن ندارد…🌷🌷🌷

#شهید_ابراهیم_هادی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا

ورزش و عبادت

🌷🌷🌷 در باشگاه کشتی بودیم. آماده می‌شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که میومدی دو تا دختر پشت سرت بودند، مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند! بعد ادامه داد: شلوار شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه که ورزشکاری!

به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر، ناراحت شده بود. انگار توقع چنین حرفی را نداشت!

جلسه بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم لباس‌ها را داخل کیسه پلاستیکی گذاشته بود!

از آن روز به بعد این گونه به باشگاه می آمد!

بچه ها می‌گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم بعد هم لباس تنگ بپوشیم؛ اما تو با این هیکلِ قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس‌هاییه که می‌پوشی؟!

ابراهیم به حرف‌های آنان اهمیت نمی‌داد. به دوستانش هم توصیه می‌کرد که: اگر ورزش برای خدا باشد می‌شود عبادت؛ اما اگر به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می‌کنی.🌷🌷🌷

#شهید_ابراهیم_هادی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا

🌷 اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نمي‌شود.🌷

#شهید_ابراهیم_هادی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا

🌷🌷🌷پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.

به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و از حضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.

آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.

من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.

بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.

بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هر که گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.🌷🌷🌷

📚 کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190
#شهید_ابراهیم_هادی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#آتش_به_اختیار یعنی مدرسه خاص به نام شهید خاص

#محمد_انصاری، مدرسه فوتبال پهلوان #شهید_ابراهیم_هادی را با حضور خواهر شهید با مدیریت خود، افتتاح کرد.
👇👇👇
www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=364663
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یادی_از_شهدا

🌷 🎥 ببینید / دلدادگی امام خامنه‌ای به #شهید_ابراهیم_هادی 🌷

👇👇👇
🆔 @TebyanOnline