🔥[ یک عاشقانه بی صدا ]🔥
یک عاشقانه بی صدا
#part501
_ درو که باز کردیم یاشا تو اون کت شلوار مشکیش و پیرهن سفیدش خیلی بامزه شده بود مخصوصا برای ماکه بار اولمون بود اونو باتیپ کت شلواری میدیدیم .
_ نگاهی به نفس کردم که با نیشی باز درحال نگاه کردن به یاشابود دختره ی پررو حالا خوبه به زور راضی شد برای اومدن .
_ نگاهی به اطرافم کردم وگفتم: پس مهداد کو؟
_ همون طور که دست هاش تو جیب شلوارش بود چرخید به سمتی و گفت: اونا هاا جناب درون ماشینشون منتظراومدن شماهستند .
_ باتعجب نگاه کردم ماشین مهداد این بار سمندی نبود که همیشه زیرپاش بود و یه ساناتای مشکی این بارزیر پاش بود نفس ضربه ایی به بازوم زد وگفت: اوو مای گاد با سمند ازماجدا شد باساناتا برگشت افرین مهدادافرین در سوپرایز کردن دخترا مهارتی بسیار ستودنی داری .
_ چپ چپ به یاشا نگاه کرد وگفت: برخلاف بعضیاا
_ زیرلبی گفتم: سرجدت بیابرو بذاراین مهمونی بخیر بگذره .
_ ازشون جداشدم و به طرف ماشین مهداد رفتم با دیدن من از ماشین پیاده شد کت شلواری که من انتخاب کرده بودم رو پوشیده بود و موهاشم زده بود بالا و اون لبخند همیشگیش رو لباش بود .
_ بهش که رسیدم لحظه ایی مکث کردم وگفتم
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM