🔥[ یک عاشقانه بی صدا ]🔥
یک عاشقانه بی صدا
#part502
_ خیلی خوش تیپ شدی .
_ در ماشین رو برام باز کرد وگفت: تو هم فوق العاده شدی .
_ ممنونم .
_ درو بست وخودش هم سوار شد یاشا زودتر از مهداد راه افتاد داشتم اتفاقات درحال وقوع رو حضم می کردم که گفت: چیه چراچیزی نمی گی؟؟
_ میگماا بالاخره ماشین اصلی تو کدومه؟؟
_ زد زیرخنده وگفت: پس مشکلت اینه؟
_ اوهوم .
_ خوب سمند برای مواقعیه که میام روستا و بیشتر برای رفت و امدم به شرکت این رو فقط برای قرارهای خیلی مهمم درمیارم بیرون .
_ لبم رو گاز گرفتم وچیزی نگفتم مهداد هم درسکوت رانندگیش رو کرد نزدیک یک ساعت ونیم رانندگی کررد و اخرسر جلوی سه ساختمون دو طبقه سفید رنگ با منبت کاری های خیلی قدیمی پارک کرد به اطراف نگاه کردم
_ تمام ماشین های مدل بالا پارک شده بودند نصف ماشین هارو حتی نمیشناختم باصدای باز شدن در تازه به خودم اومدم و دست از انالیز کردن اطرافم برداشتم مهداد گفت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM