هنر در دنیای تصویر
104 subscribers
3.12K photos
404 videos
5 files
6 links
آموزشگاه هنرهای تجسمی تصویر
🌟 ما را در اینستاگرام دنبال کنید 🌟
1⃣ پیچ آموزشگاه تصویر👇
instagram.com/tasvir.gallery
2⃣ پیج عکاسی و ایرانگردی👇
instagram.com/iran.gardim
3⃣ پیج شعر و تکست‌گرافی👇
instagram.com/1000.1shab
ارتباط با مدیریت 👇
@Yasi468
Download Telegram
بعضي وقتها ، خوابت را مَي بينم
شفاف ، بي تكلف ،
مثل هميشه ي خودمان
نمي دانم از سر دلتنگي است ....
يا عادت...
چ فرقي مَي كند ؟
به هر حال من ، خوابت را مَي بينم
من و تَو خدا
و همان نگاه هاي ماندگار
سر يك ميز
به صرف چاي دم كشيده و گل بهار نارنج
آري گويي هميشه بهار خوابت را مَي بينم
نه ، شايد هم همه خوابها من و تَو بهاري ست
شفاف تر از هميشه
برايت از حافظ تفعل گرفتم
بگذار فكر كنم .... چ بود أن غزل؟؟؟

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان روزي شود گلستان غم مخور

غم نمي خورم ، بعضي وقتها خوابت را مَي بينم
مرا همين بس است ...

صفورا ياسري
٣١ شهريور ٩٧


دل من بهاري بمان ...
@tasvir_art
.


بعضی ها مثل یک اتفاق عجیب
حال آدم را خوب می‌کنند
مثل هوای تازه اند
آدم دلش می خواهد
در رویاهایش
دستشان را بگیرد
و بگوید تو که باشی
مگر آرزوی دیگری می ماند





#امیر_وجود
من همیشه می‌کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخره‌ام می‌کنند و می‌گویند "با یک گل بهار نمی‌شود، تو بیهوده می‌کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی." خرگوش گفت: این حرف مال قدیمی‌هاست. ما هم می‌گوییم "هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است."

#صمد_بهرنگی
کتاب: اولدوز و عروسک سخنگو
@tasvir_art
ناگهان متعجب شدم.
زنی که سال پیش بودم، کجاست؟
یا آن که دو سال پیش بودم؟
در فکر آن زن، من اکنون، چگونه آدمی هستم؟
-سیلویا پلات
@tasvir_art
احتمالا یک روز خشکسالی تمام می‌شود. احتمالا ابرها از راه می‌رسند، آسمان تکان می‌خورد. احتمالا یک روز باران می‌آید و زمین سرسبز می‌شود. احتمالا گلهای خوش عطری خواهد رویید. احتمالا یکی که عاشق شده، همان روز که برای اولین بار به خانه معشوق می‌رود، سر راه یکی از گلها را خواهد چید. احتمالا معشوق گل را بو خواهد کرد و داخل گلدانی خواهد گذاشت. احتمالا گلدان را جایی خواهد گذاشت جلوی چشم، جایی که هر روز ببیند، جایی که هر روز به یادش بیاورد که کسی دوستش دارد. احتمالا معشوق آن گل را هرگز فراموش نخواهد کرد. احتمالا معشوق داستان آن گل را برای فرزندانش تعریف خواهد کرد. احتمالا روزگار همانطور نمی‌ماند. گل یک روز خشک می‌شود، گلدان یک روز می‌شکند. احتمالا یک روز عاشق و معشوق می‌میرند. احتمالا فرزندانشان داستان گل را فراموش خواهند کرد. احتمالا خشکسالی باز می‌گردد. احتمالا خشکسالی همیشگی نیست. احتمالا یک روز دوباره ابرها از راه می‌رسند.


•امیرعلی بنی اسدی
@tasvir_art
سپيده امد و پنجره دلم را تلنگر زد
بوسه بر چشمان خسته خواب الودم زد

صدايم ، زد ، صدايم زد
صبحي نو أمده

سپيده ، برايم داستان گفت
از روزگار شيرين كهن گفت

چاي دم كشيد و دلم هري ريخت
به ياد اوردم كه فنجان دوم خاليست

لقمه اي نان به يادش ، براي پرنده ها
كار امروز و فرداي من است

سپيده كجايي؟؟؟ گويي شب شده
باز...

بيا ، بيا ، صدايم بزن ...
به پنجره دلم تلنگر بزن ....

بگو ، باز صبحي نو آمده
آغازي ، كلامي ، عشقي


صفورا
@tasvir_art
باران
چ واژه ی آشنايی
...
آه ، بياد اوردم

او ما را با هم آشنا كرد
من به ياد تو
همه روزهای بارانی
قدم می زنم

صفورا

@tasvir_art
آمده ام جان جانان ، من و بهار باهم آمده ايم
بيت بيت غزلهايم. تو بودی ، فقط تو

صفورا

@tasvir_art
عجبا!!! سبحان الله
باز دلم هوايت را دارد

كه بگيرمت در آغوش
تا نشانت دهم عشق را

حيف گفتي ، سكوت كن ، صد حيف
آه دلبر ، نازنينم ، آه

روزگار، حراج عشق است
روزگار ، نا مهرباني هاست

عجبا !!!! چه صبري دارد خدا


صفورا
@tasvir_art
من معلم هستم
پر شور ، اشتياق
هر صبح در آينه
عهد مَي بندم
كه عشق را
به صلابه نكشم
و مهر را
عاشقانه بياموزم
كه من ...
عاشق ترينم

من معلم هستم

دنيايم ساده و زيبا
لبخندم كودكانه
دستانم سبز
روحم آزاد
بي قيد و شرط
مي آموزم و مي خوانم

آسمان نقاشي ام
آبي ،آبي
زمينش، سر سبز
رودهايش ، روان
خورشيدش فروزان
درختانش پر ميوه
بادبادكهايش رها
اسبهايش در صحرا
خانه هايش روشن
آدمهايش پر لبخند
هر صبح در آينه
عهد مي بندم
بگويم ، آسمان آبي
زمين سبز
خورشيد زرد
ماهي سرخ

من معلم هستم
هر صبح
كودك درونم
برايم شكلك در مي آورد

و عهد مي بندم
ع، ش ، ق
را هيجي كنم






صفورا ياسري
٩٨/٢/١١
@tasvir_art
📝 ‌• اﻳﻨﻜﻪ ﺯﻣﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ می‌ﻛﻨﻴﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭼﻪ چیزی میﻛﻨﻴﺪ ؛
ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭفته ﺑﺎزمیﮔﺮﺩﺩ ﻭﻟﯽ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﻫﺮﮔﺰ ...


🖋 راجر همیلتون
@،tasvir_art
#تیکه_کتاب

هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن روبرو میشوید تصادفی نیست.
هر موقعیت با هدف سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد کشف کنید.


📕 #نیمه‌ی_تاریک_وجود
#دبی_فورد

@tasvir_art
#تیکه_کتاب

خیلی از ماها به دوران کودکی بازگشته‌ایم و مانند بچه‌ها رفتار می‌کنیم. می‌دانی، مسئله این نیست که عمداً چنین تلاشی می‌کنیم و یا اینکه کسی از این وضع آگاه است؛ اما وقتی امید می‌میرد، وقتی که می‌بینی کمترین امکان امیدوار بودن را از دست داده‌ای، فضای خالی را با رؤیا، افکار کوچک بچگانه و قصه‌ها پر میکنی تا بتوانی به زندگی ادامه دهی.


📕 #کشور_آخرین‌ها
#پل_استر 


📚 @tasvir_art
تو ، در آن سوی بهاری....
و من در پشت مه ، طوفان و برف...... بی تو
آخر تو در آن سو چه می كني؟؟؟
و من
آری من ، بي تو در اين طو فان و مه بی تو چه مي کنم؟؟؟؟؟؟

در اين سراسر پر از اضطراب
در اين همهمه ، پر از اشتياق
ما بی هم چه مي کنيم.......
تو
آری ، تو
خود . خود تو
تَو نقش اول همه دلتنگی هايم.......
را چه خوب بازي می كنی
كاش ، باورم مَي شكست....

تو در آن سوی فراغ .......
من در این سوی انتظار .......
در این پاییز عاشقی .....
بی من چه می کنی ؟؟؟؟؟؟؟


کاش باورم می شکست .....
چون قلب بیچاره ام .......
و می سپردمت به دست
خوش خاطرات .......
کاش می توانستم ......



کاش می توانستم .......

عاشقی را عاشقی نکنم ........


صفورا یاسری
۹۹/۷/۱۵
@tasvir-art
خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آنرا به دستهای منتظر تو بسپارد.
خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...
به همین سادگی،
به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...


#نادر_ابراهیمی


📚 @tasvir_art
من در خلوتم
بارها و بارها ، مرورت كردم

و جز اين هنرم نيست
كه عاشق تو باشم ...
صفورا ياسری


زمستان ۱۴۰۱
@tasvir_art
ولی چقدر شادی به ما می‌آمد!
چقدر لبخند، به قامت روانمان اندازه بود
و چقدر خوب و کودکانه بلد بودیم ذوق کنیم!

ما بهتر از هرکسی بلد بودیم با ساده‌ترین‌ها شاد باشیم
و تا آخرین ذره‌ی باقیمانده، طعم خوشبختی‌هامان را بچشیم.

چقدر به ما می‌آمد دست در دست هم وسط این خیابان‌های چهارفصل،
برقصیم ونمونه‌ی عینیِ یک انسان خوشبخت و بی‌غصه باشیم.

چقدر به ما نمی‌آمد غمگین باشیم و پیراهن گشاد و دریده‌ی اندوه،
چقدر روی چهره‌ی معصوم آرزوهامان، زار می‌زد.

لب‌های ما را برای لبخند آفریده‌بودند،
برای حرف‌های عاشقانه گفتن،
برای بوسیدن و بوسیده شدن؛
نه اینکه حامل دردهای ناتمامی در قالب کلمات باشند
و مدام،بغضی کهنه را در خویش ببلعند.

چقدر ما و شادی، به هم می‌آمدیم
و چه حیف که اینقدر میانمان فاصله افتاده‌ است!


#نرگس_صرافیان_طوفان


@tasvir_art
#تیکه_کتاب

بهتر است به گونه ای زندگی کنم که انگار
همین امروز نخستین و آخرين روز زندگی من است...!


📕 #یازده_دقیقه
#پائولو_کوئیلو


@,tasvir_art
نگاهم كن،
چشمانم صدايت می زنند
از پيچ كوچه اقاقيا
چشمان تو ، فانوس روشنم
دستی تكان بده
كفشی ور بكش
زلفی شانه كن
بيا ، تا جایی،
كه عشق از تلاقی نگاهمان متولد شد
و زمان ، در بركه ای ايستاد
و زاهدی در آنجا
كه به تو خواهد گفت :
زندگی حبابی بيش نيست
دم را غنيمت شمر
كه نگاهت به نگاهی ، نگران است





صفورا ياسري
یکی از روزهای کش دار ۹۸
@tasvir_art