🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
1.69K subscribers
6.76K photos
1.53K videos
68 files
7.04K links
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...

"عارف قزوینی"
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
‍ دیدار #قوام_السلطنه
و #استالین

در سفری که قوام‌السلطنه رفت برای دیدار با استالین و حل قضیه آذربایجان به روسیه(مارچ ۱۹۴۶ -- بهمن و اسفند ۱۳۲۴)، هیئتی که همراهش رفتند، مرحوم نیک‌پور بود و چند نفر دیگرو جهانگیر تفضلی هم همراه این‌ها بود.
جهانگیر تفضّلی، راجع به سفر قوام‌السلطنه و سفر او به مسکو گفت: وقتی ما وارد مسکو شدیم بعد از ظهری بود که ساعاتی بعد ما را بردند به یکی از ویلاهایی که مخصوص مهمان‌های خارجی است. آن‌جا بودیم و بعد گفتند: شب بیایید خدمت مارشال استالین برسید.
می‌گفت: رفتیم و اول که وارد کرملین شدیم ویاچسلاو مولوتف که #وزیر_خارجه_شوروی بود، ما را برد در اتاق انتظار مارشال استالین. جهانگیر تفضلی می‌گفت:

در حدود هفت - هشت دقیقه‌ای آنجا منتظر شدیم ، بعد در باز شد، بعد گفتند: بروید داخل، پهلوی مارشال. می‌گفت: قوام‌السلطنه رفت و پشت سر او ما رفتیم و دیدیم که در اتاق کسی نیست، اما نقشه‌ای به دیوار بود که استالین روبروی آن ایستاده بود و در حالیکه پشتش به ما بود، آن را تماشا می‌کرد.

راوی گفت : اولین چیزی که متوجه شدم دیدم استالین برخلاف آن غولی که فکر می‌کردیم نبود ، دیدیم آدم قد کوتاه و کوچکی هست که پشتش به ما بود و داشت نقشه را تماشا می‌کرد و حتّی برنگشت با ما حرفی بزند.
بعد از چند دقیقه‌ای مولوتوف سرفه‌ای کرد و با ایجاد صدایی خواست تا استالین برگردد ببیند چه خبر است .استالین برگشت آمد جلو ، دست داد و خیلی تشریفاتی چند دقیقه‌ای نشست و گفت : خیلی خب ، بروید و دو ساعت دیگر بیایید مذاکرات را شروع می‌کنیم . دو ساعت دیگر هم می‌شد ساعت یازده شب . راوی می‌گفت : معلوم بود از چهره قوام‌السلطنه که واقعاً خیلی عصبانی است و وقتی از اتاق آمدیم بیرون ، به مترجم که به نام حبیب دُری بود ، گفت :
👈«به آقای مولوتف بگویید که دیگر لزومی ندارد ما امشب جلسه‌ای داشته باشیم ، چون ما داریم بر می‌گردیم و چمدان‌های ما را هم بگویید از ویلا بگذارند داخل ماشین . ما بر می‌گردیم فرودگاه ، برمی‌گردیم مملکتمان .
ما حرفی نداریم با هم.»

راوی گفت : مترجم مکث کرد که ببیند درست دارد می‌شنود که قوام‌السلطنه گفت : آقا همین که گفتم ، عین این را شما ترجمه کنید. مولوتف گفت : چرا ؟ چطور شده ؟

قوام پاسخ داد : برای این‌که به من اهانت شد . شما صدراعظم ایران را نمی‌توانید ده ، بیست دقیقه در اتاق انتظار نگهدارید ، بعد هم که وارد اتاق می‌شویم ، مارشال دارد نقشه تماشا می‌کند و پشتش به من است بی‌احترامی به من کرد ، من تحمل این را ندارم ، برمی‌گردم و هیچ حرفی هم ندارم هر کار هم می‌خواهید بکنید. تصمیم شما خیلی قوی است و زورتان می‌رسد هر کار می‌خواهید بکنید ، اما حق اهانت به من را ندارید.
مولوتف گفت : این‌که نمی‌شود . قوام گفت : نه همین که هست ، من هم از این‌جا می‌روم سفارت ، ماشین بفرستید چمدان‌های ما را بیاورند . ما برمی‌گردیم ، همین امشب . بعد هم راهش را کشید و رفت .
بعد از نیم‌ساعت ، مولوتف با عجله برگشت و گفت که آقای مارشال خیلی عذرخواهی کردند. سوءتفاهم شده ، چیزی نبوده و برگردید شام را با مارشال میل کنید.
راوی گفت : وقتی برگشتیم ، ورق کاملا برگشته بود ! مارشال استالین روی خوش نشان داد و پذیرایی گرمی کرد و خیلی احترام گذاشت به قوام‌السلطنه چرا که دیدند قوام‌السلطنه، آدمی نیست که بتوانند روز اول بترسانندش!



✔️بخشی از مصاحبه احمد قریشی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه - ۹ بهمن ۱۳۶۱
مصاحبه‌ کننده: #حبیب_لاجوردی


t.me/tarikhdartarazoo 🏛
بخشی از مصاحبه زنده یاد استاد #محمدعلی_مجتهدی (۱۲۸۷-۱۳۷۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد ، و از برخوردقاطع او با دادستان سازمان امنیت و اطلاعات کشور در دفاع از دانش‌آموز دبیرستان البرز.

« سال ۱۳۳۲ بود زمان نخست‌وزیری #سپهبدزاهدی که آن کودتایی که مصدق را گرفتار کرد و آقای زاهدی آمد.
اول مهر کلاس‌های #دبیرستان_البرز تشکیل شد. یک دفعه تو اتاقم بودم سوم یا چهارم مهر بود، یک سرهنگی وارد اتاقم شد، اسمش از یادم رفته، تصور می‌کنم قربانی بود، نه، یا یک اسم دیگری داشت.

این جناب سرهنگ آمد نشست در اتاق من و گفت که، من فلان، اسم یک شاگردی را برد، گفت «من می‌خواهم این دانش‌آموز را ببینم.»

گفتم: «شما پدرش هستید؟»
گفت:«نه.»
کسانی که پدرشان در تهران نبودند برای اسم‌نویسی در دبیرستان البرز می‌بایستی یک نماینده تعیین کنند.
گفتم: «نماینده پدرش هستید؟»
گفت: «خیر.»
گفتم: «پس چه کار دارید؟»
گفت: «من دادستان...»،
حالا این زمانی است که آقای #تیموربختیار رئیس سازمان امنیت است،
گفت «من دادستان سازمان امنیتم و این جوان را کار دارم.»
گفتم «چه کار دارید؟»
گفت: «این جوان در پشت آن تخته کلاس بر علیه ما چیز نوشته.»
گفتم «این تنبیهش با من است نه با شما.
من مسئول دبیرستانم تنبیهش با من است.»
گفت که «من می‌خواهم بااین جوان را صحبت کنم.»
گفتم «شما نمی‌توانید با این جوان صحبت کنید. هر حرفی دارید به من بزنید.شما هیچ وابستگی به این جوان ندارید.»
گفت که «همین‌طور؟»
گفتم «بله.»

گفت: «من دادستانم، به شما گفتم گویا توجه نکردید.»

گفتم «من شنیدم آقای سرهنگ. من شنیدم شما دادستان هستید. بنده را می‌توانید جلب کنید همین حالا...
من در خدمتم، ولی هیچ‌کدام از این شاگردهای دبیرستان البرز را شما نمی‌توانید ببرید.
من به شما معرفی نمی‌کنم.»

البته این حرف را که زدم پیه این را یه تنم مالیده بودم که همین حالا برای من ابلاغ بیاید که برو پی کارت.
خب من می‌روم پی کارم...بهتر این است که من بروم پی کارم تا مطابق فکر من عمل نشود.
پدر این طفلی که این آقای سرهنگ خواسته، این پسر را آورده به من سپرده...اگر پولش را به من می‌سپرد من می‌خوردم یا خرج می‌کردم یا دزد می‌زد،
به او می‌گفتم «آقا بیا. منفعت چقدر می‌دهند تو بازار؟ بکش رویش.
من نقد ندارم به شما بدهم، به اقساط به شما می‌پردازم.»
ولی اگر این جوان معیوب بشود من چه کار کنم؟چه خاکی به سر بریزم؟
هیچ راهی ندارم. این طرز فکرم بود.
این سرهنگ بلند شد ورفت بیرون...

با خودم گفتم همین حالا برای من ابلاغ عزل از مدیریت دبیرستان البرز می‌آید...
اتفاقاً نیامد.
وقتی این رفت بیرون من آن جوان رابه دفترم احضارکردم.
گفتم که «تو چیزی نوشته بودی پای تخته بر علیه این آقایان کنونی؟»
دانش آموزان با من راست بودند...
گفت، «بله نوشتم.»
گفتم «اینجا آمده بودند عقبت. پاشو برو، به خانه خودت هم نرو.
پاشو برو منزل قوم و خویش‌هایت!
او را فرستادم رفت.
آها، این سرهنگه از من پرسید گفت که «پس آدرسش را به من بدهید.»
گفتم «مگر اینجا ثبت احوال است؟
اینجا شهربانی است؟
اینجا مدرسه است...
آدرس می‌خواهید؟
شما که آدرس همه دست شماست. شما خودتان همه آدرس‌ها را دارید. پاشید بروید پیدا کنیدش.
من به شما آدرس پسرم را بدهم که کجا هست؟آقا این غیر ممکن است.»


🔺تاریخ مصاحبه:
۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵
مصاحبه کننده: #حبیب_لاجوردی


t.me/tarikhdartarazoo 🏛
دهه ۱۳۴۰ یکی از طلایی‌ترین دهه‌های اقتصادی در ایران بود.دورانی که تورم تک رقمی و رشد اقتصادی خوبی را شاهد بودیم .در این دوران صنایع بزرگی شکل گرفتند و کارخانه‌های متعددی تاسیس شد.مینو، کفش ملی، ذوب‌آهن، تراکتورسازی و…همه در آن دوران راه افتادند.
با رشد‌ و توسعه این صنایع، کارآفرینان و صنعت‌گران به فکر تربیت نسل بعد از خود افتادند تلاش کردند مدیران خوبی تربیت کنند.

سال ۱۳۴۸ #حبیب_لاجوردی با همکاری #محمدتقی_برخوردار موسسه آموزشی را در تهران تحت عنوان “مرکز مطالعات مدیریت ایران” را راه انداختند، این مرکز تنها شعبه #هاروارد در ایران بود.

هدف از تاسیس این مجموعه تربیت نسل جدید مدیران و کارشناسانی بود که با علوم روز دنیا آشنا باشند، دیدگاه مدیریتی خوبی پیدا کنند تا بتوانند یک بازوی مدیریتی قابل اطمینان در سازمان‌ها و صنایع باشند.

این مؤسسه غیردولتی بود و هیئت امنایی اداره می شد که متشکل از دوازده کارآفرین و مدیر صنعتی برجسته بود.
بزرگانی مثل #سیاوش_ارجمند(گروه ارج)، #هدایت_الله_بهبهانی (شرکت جنرال)، #خسروشاهی(مینو)،
محمود رضایی(مس سرچشمه)،
عبدالعلی فرمانفرمائیان(نفت پارس)

عضو هیئت امنای این دانشگاه بودند.
بعد از انقلاب ۵۷، اموال و کارخانجات بسیاری ازصنعتگران و فعالین اقتصادی مصادره شد.
با مصادره شدن اموال لاجوردی و برخورداری و برخی دیگر از اعضای هیئت امنا و فراری دادن این افراد به خارج از ایران، موسسه هاروارد هم تصرف شد.

با تصرف هاروارد نام موسسه به دانشگاه امام صادق تغییر پیدا کرد، و مدیریتش هم به #محمدرضامهدوی_کنی داده شد.
مهدوی کنی سیستم آموزشی دانشگاه را تغییر داد به این صورت که مدل آموزش دانشگاه ترکیبی از علوم جدید و علوم حوزوی شد.

هدف دانشگاه امام صادق، تربیت دانش‌آموختگانی با توانایی علمی بالا در یکی از رشته‌های نوین دانشگاهی همراه با دانش دینی برای مدیریت کشور بود.
به این صورت که افراد بتوانند پس از فارغ التحصیلی از این دانشگاه در سمت‌های مدیریتی مهم کشور مشغول به کار شوند.

امروز در هیئت امنای امام صادق صنعتگر و فعال اقتصادی دیده نمی شود، در موسسه هاروارد در دهه ۵۰ دروس مدیریت با نظارت اعضای هیئت علمی دانشگاه هاروارد تدریس می شد.
ولی امروز بیشتر نظارت حوزی بر این دانشگاه حاکم است و نه نظارت علمی، عمده دروس در آن دوران با زبان انگلیسی تدریس می شد و الان نقش زبان #عربی پر رنگ‌تر است.

دانشگاه هاروارد جزو برترین موسسه‌های آموزشی در دنیا محسوب می شود و خروجی‌‌های این دانشگاه افرادی مثل #اوباما و #بیل_گیتس و سندبرگ و #مریم_میرزاخانی هستند.
ولی دانشگاه امام صادق، رتبه و درجه علمی بالایی ندارد، خروجی‌های این دانشگاه هم افرادی مثل #سعیدجلیلی و #علی_باقری و حجت عبدالملکی هستند که عموما در دولت‌های مختلف سمت‌های مدیریتی مهمی دارند.


#پوریابختیاری


t.me/tarikhdartarazoo 🏛