هیچ تاریخی به اندازه #تاریخ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
#خاطره_بازی
بین سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۱ دوره کارشناسی رشته تاریخ را در #دانشگاه_تهران سپری می کردم.
یادش بخیر ،طی آن سالها توفیق آن را داشتم که در محضر اساتید بزرگی چون آقایان دکتر #باستانی_پاریزی ، دکتراحسان اشراقی ، دکترناصری، دکترآژند ،دکتر آذری و خانمها منصوره اتحادیه و شیرین بیانی (همسر مرحوم اسلامی ندوشن) و... تلمذ کردم و از آن بزرگواران فراوان آموختم.
👈 روزی آقای #دکترآذری که تاریخ تمدن های باستان وتاریخ چین را تدریس می کرد می گفت وقتی ما در همین دانشگاه تهران تحصیل می کردیم درطی چهارسال بامساعدت دانشگاه دوسفر علمی به کشورهای #ایتالیا و #یونان که مهدتمدن امروز غرب هستند داشتیم.
وی می گفت دلم به حال شما می سوزدکه امروز این دانشگاه عریض وطویل ناتوان تر از آن است که مقدمات یک سفردانشجویی به اصفهان وشیراز وحتی کاشان را برای شما فراهم کند.!
یادآور می شود،محصول آن سالهای دور ولی پررونق دانشگاه تهران بزرگانی چون مرحومان عبدالحسین زرینکوب ، سعید نفیسی، عباس اقبال آشتیانی،عباس زریاب خویی ، نصرالله فلسفی ومحمدابراهیم باستانی پاریزی و... بودند که آثار وتالیفات وپژوهشهای ارزشمندشان روشنگربسیاری از مقاطع تاریک تاریخ وفرهنگ کشورمان می باشد.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
#ادمین_کانال
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
بین سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۱ دوره کارشناسی رشته تاریخ را در #دانشگاه_تهران سپری می کردم.
یادش بخیر ،طی آن سالها توفیق آن را داشتم که در محضر اساتید بزرگی چون آقایان دکتر #باستانی_پاریزی ، دکتراحسان اشراقی ، دکترناصری، دکترآژند ،دکتر آذری و خانمها منصوره اتحادیه و شیرین بیانی (همسر مرحوم اسلامی ندوشن) و... تلمذ کردم و از آن بزرگواران فراوان آموختم.
👈 روزی آقای #دکترآذری که تاریخ تمدن های باستان وتاریخ چین را تدریس می کرد می گفت وقتی ما در همین دانشگاه تهران تحصیل می کردیم درطی چهارسال بامساعدت دانشگاه دوسفر علمی به کشورهای #ایتالیا و #یونان که مهدتمدن امروز غرب هستند داشتیم.
وی می گفت دلم به حال شما می سوزدکه امروز این دانشگاه عریض وطویل ناتوان تر از آن است که مقدمات یک سفردانشجویی به اصفهان وشیراز وحتی کاشان را برای شما فراهم کند.!
یادآور می شود،محصول آن سالهای دور ولی پررونق دانشگاه تهران بزرگانی چون مرحومان عبدالحسین زرینکوب ، سعید نفیسی، عباس اقبال آشتیانی،عباس زریاب خویی ، نصرالله فلسفی ومحمدابراهیم باستانی پاریزی و... بودند که آثار وتالیفات وپژوهشهای ارزشمندشان روشنگربسیاری از مقاطع تاریک تاریخ وفرهنگ کشورمان می باشد.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
#ادمین_کانال
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخ_ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
Forwarded from اتچ بات
مرحوم #حبیب_یغمائی در خاطراتش گفته:
در دوره #رضاشاه که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز #ملک_الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت می کنند دیگر چه می خواهند؟
#شوکت_الملک گفته بود:
اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" می خواهند. اینها مدرسه نمی خواهند، #روضه_خوانی می خواهند. که صبح و شب گریه کنند.
"کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز #انگلیس و #روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود بیایند و دنبال پیشرفت وتوسعه بیفتند.
حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام #خور و خیلی بآنجا عشق می ورزید.
در آنجا #درمانگاه و #کتابخانه و #مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد.
مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند.
می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟
وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر #باستانی_پاریزی، دکتر #زرین کوب، #سعیدی_سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند.
به فتوای پیشنماز همان روستا، دامنشان را پر از سنگ کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند.
دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند.
شعر #روباه_وزاغ که تو دبستان خوندیم که یاد بگیریم کلاه سرمون نره از سروده های همین یغمایی است.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
در دوره #رضاشاه که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز #ملک_الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت می کنند دیگر چه می خواهند؟
#شوکت_الملک گفته بود:
اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" می خواهند. اینها مدرسه نمی خواهند، #روضه_خوانی می خواهند. که صبح و شب گریه کنند.
"کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز #انگلیس و #روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود بیایند و دنبال پیشرفت وتوسعه بیفتند.
حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام #خور و خیلی بآنجا عشق می ورزید.
در آنجا #درمانگاه و #کتابخانه و #مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد.
مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند.
می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟
وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر #باستانی_پاریزی، دکتر #زرین کوب، #سعیدی_سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند.
به فتوای پیشنماز همان روستا، دامنشان را پر از سنگ کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند.
دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند.
شعر #روباه_وزاغ که تو دبستان خوندیم که یاد بگیریم کلاه سرمون نره از سروده های همین یغمایی است.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
attach 📎
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخ_ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍ محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍ محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
هیچ تاریخی به اندازه تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo
هیچ تاریخی به اندازه تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
خاطره ای جالب اززنده یاددکتر
#باستانی_پاریزی درباره مهندس #کریم_ساعی:
در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی میکردند، زیاد به شیراز میرفتم... یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقهای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت: «مسافران عزیز! من مسئولیتی در سرجنگلداری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند یک هیئت خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمدهاند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است. از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هرکس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او میدهم.»
من کتم را روی دستم انداختم، بلند شدم و گفتم: «من بلیتم را به شما میدهم، از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینههای دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.»
خلاصه هرچه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم.
چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامههای خود اعلام کرد: «هواپیمای حامل تعداد زیادی از هموطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود، سقوط کرده و تمام مسافران از جمله مهندس ساعی، رئیس سازمان سرجنگلداری کشور و بنیانگذار بسیاری از پارکها، باغها و جنگلهای کشور کشته شدهاند.» حالا من برای همیشه تأسف میخورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانی کشور کرده است، باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.
👈کریم ساعی (۱۲۸۹ مشهد – ۴ دی ۱۳۳۱ تهران) بنیانگذار علوم منابع طبیعی در ایران، مؤسس رشته جنگلداری در ایران، پایهگذار سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری ایران و بانی ساخت بوستان ساعی(درتهران) و کاشت درختان خیابان ولیعصر بود. او نخستین کسی بود که برای جنگلکاری و توسعه فضای سبز تهران نقش مثبتی ایفا کرد. کریم ساعی در سال ۱۳۳۱ هنگام بازگشت از شیراز به تهران در اثر سانحه سقوط هواپیما کشته شد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#باستانی_پاریزی درباره مهندس #کریم_ساعی:
در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی میکردند، زیاد به شیراز میرفتم... یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقهای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت: «مسافران عزیز! من مسئولیتی در سرجنگلداری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند یک هیئت خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمدهاند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است. از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هرکس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او میدهم.»
من کتم را روی دستم انداختم، بلند شدم و گفتم: «من بلیتم را به شما میدهم، از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینههای دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.»
خلاصه هرچه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم.
چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامههای خود اعلام کرد: «هواپیمای حامل تعداد زیادی از هموطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود، سقوط کرده و تمام مسافران از جمله مهندس ساعی، رئیس سازمان سرجنگلداری کشور و بنیانگذار بسیاری از پارکها، باغها و جنگلهای کشور کشته شدهاند.» حالا من برای همیشه تأسف میخورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانی کشور کرده است، باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.
👈کریم ساعی (۱۲۸۹ مشهد – ۴ دی ۱۳۳۱ تهران) بنیانگذار علوم منابع طبیعی در ایران، مؤسس رشته جنگلداری در ایران، پایهگذار سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری ایران و بانی ساخت بوستان ساعی(درتهران) و کاشت درختان خیابان ولیعصر بود. او نخستین کسی بود که برای جنگلکاری و توسعه فضای سبز تهران نقش مثبتی ایفا کرد. کریم ساعی در سال ۱۳۳۱ هنگام بازگشت از شیراز به تهران در اثر سانحه سقوط هواپیما کشته شد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
#سیاست_درایران
سیاست خصوصا در ایران چیزی است مثل رانندگی در تهران است،این کافی نیست که شما احتیاط کنید و به کسی نمالید دیگران هستند که به شما خواهند مالید!
همچنانکه در تهران هرگز گول چراغ سبز را نباید خورد.زیرا درست در همان لحظه که چراغ برای شما سبز است هیچ بعید نیست که وسط چهار راه یک تریلر ۱۶چرخ از خط قرمز رد شود و با سرعت ۸۰ کیلومتر شما را در هم پرس کند.
درست مشابه اینکه مثلا #ظل_السلطان، آدمی مثل حسینقلی خان ایلخانی بختیاری روستائی ساده دل را برای تماشای سان و رژه قشون به میدان شاه اصفهان دعوت کند
و پس از پایان مراسم با هم به عمارت دولتی مراجعت کنند و نیم ساعت بعد او را و بچه هایش را زنجیر کند.
و همان شب ایلخانی را به وسیله لنگ حمام خفه می کند،چراغ از این سبز تر و تریلر از این سنگین تر می شود؟
به همین دلیل اغلب در مملکت ما توصیه می کنند که آدم بهتر است به سیاست نزدیک نشود که در حکم آن است که آدم در چاه صد ذرعی مار گرفته باشد!
یا به قول دکتر صورتگر استاد خودمان، تماس با سیاست مثل آن است که آدم در بیابان تور بیندازد تا شکار کند و در آخر کار یک خرس سیاه به تورش بیفتد !
شکاری که آدم نمیداند با آن چه کار کند ؟
یک مثل جالب هست که هرچند خیلی تمیز نیست ولی به هر حال قابل گفتن است می گویند اصفهانی به پسرش گفت :
فرزند اگر دیدی از کوچه بار کِکِه ( کود انسانی) می آید زود برگرد و هرگز به آن نزدیک نشو.!!
زیرا اگر به تو بزند تو ضرر کرده ای
و اگر تو هم به او بزنی باز هم تو ضرر کرده ای.
✍ #باستانی_پاریزی، محمدابراهیم،
مجله بخارا شماره ۹۹ فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۳ صفحه ۴۹۷)
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
سیاست خصوصا در ایران چیزی است مثل رانندگی در تهران است،این کافی نیست که شما احتیاط کنید و به کسی نمالید دیگران هستند که به شما خواهند مالید!
همچنانکه در تهران هرگز گول چراغ سبز را نباید خورد.زیرا درست در همان لحظه که چراغ برای شما سبز است هیچ بعید نیست که وسط چهار راه یک تریلر ۱۶چرخ از خط قرمز رد شود و با سرعت ۸۰ کیلومتر شما را در هم پرس کند.
درست مشابه اینکه مثلا #ظل_السلطان، آدمی مثل حسینقلی خان ایلخانی بختیاری روستائی ساده دل را برای تماشای سان و رژه قشون به میدان شاه اصفهان دعوت کند
و پس از پایان مراسم با هم به عمارت دولتی مراجعت کنند و نیم ساعت بعد او را و بچه هایش را زنجیر کند.
و همان شب ایلخانی را به وسیله لنگ حمام خفه می کند،چراغ از این سبز تر و تریلر از این سنگین تر می شود؟
به همین دلیل اغلب در مملکت ما توصیه می کنند که آدم بهتر است به سیاست نزدیک نشود که در حکم آن است که آدم در چاه صد ذرعی مار گرفته باشد!
یا به قول دکتر صورتگر استاد خودمان، تماس با سیاست مثل آن است که آدم در بیابان تور بیندازد تا شکار کند و در آخر کار یک خرس سیاه به تورش بیفتد !
شکاری که آدم نمیداند با آن چه کار کند ؟
یک مثل جالب هست که هرچند خیلی تمیز نیست ولی به هر حال قابل گفتن است می گویند اصفهانی به پسرش گفت :
فرزند اگر دیدی از کوچه بار کِکِه ( کود انسانی) می آید زود برگرد و هرگز به آن نزدیک نشو.!!
زیرا اگر به تو بزند تو ضرر کرده ای
و اگر تو هم به او بزنی باز هم تو ضرر کرده ای.
✍ #باستانی_پاریزی، محمدابراهیم،
مجله بخارا شماره ۹۹ فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۳ صفحه ۴۹۷)
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
هیچ تاریخی به اندازه تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
در زمان #کریمخانزند یکی از خانهای روستایی به شیراز آمده بود و کریمخان گفته بود او را در بازار و مسجد و حمام وکیل بگردانند. ظهر موقع ناهار خان روستایی به کریمخان گفت این همه خشت روی هم گذاشتهای که چه شود؟
کریمخان جواب داد برای شستوشوی بدن که پاک شود. خان پرسید شما هر چند وقت به حمام میروی؟ کریمخان گفت:
ماهی یکبار. روستایی خندید و گفت: معلوم میشود که جناب خان #مرغابی شده و الا آدمی که آنقدر در آب نمیرود. کریمخان پرسید:
پس تو هر چند وقت خودت را میشویی؟ خان روستایی گفت:
👈در سراسر عمر دو بار، یک بار #قابله ما را میشوید و یک بار #مردهشور...
✍ دکتر #باستانی_پاریزی
📕 مشت ومال
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
کریمخان جواب داد برای شستوشوی بدن که پاک شود. خان پرسید شما هر چند وقت به حمام میروی؟ کریمخان گفت:
ماهی یکبار. روستایی خندید و گفت: معلوم میشود که جناب خان #مرغابی شده و الا آدمی که آنقدر در آب نمیرود. کریمخان پرسید:
پس تو هر چند وقت خودت را میشویی؟ خان روستایی گفت:
👈در سراسر عمر دو بار، یک بار #قابله ما را میشوید و یک بار #مردهشور...
✍ دکتر #باستانی_پاریزی
📕 مشت ومال
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
هیچ تاریخی به اندازه تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Forwarded from عکس نگار
گردعوت دوست میشنودم آنروز
من گویِ مراد میربودم ، آنروز
آنروز که بود روزِ «هل من ناصر»
ای کاش که #ناصر تو بودم آنروز.
می گوینداین رباعی را ناصرالدین شاه قاجار در حرم امام حسین(ع) سرود.
دقیقا همان موقع که او در کربلا بسر می برد، در داخل کشور فاجعه انسانی بزرگی در حال وقوع بود.
وی که آرزو می کرد کاش در روزگار حسین ابن علی زنده بود و به یاریش می شتافت، ملت ایران را در قحطی سراسری و هولناک سال ۱۲۵۰ ه_ش (۱۸۷۰ میلادی)بی پناه وپشتیبان به حال خودرها کرده بود.
برخی از مورخین این قحطی وخشکسالی فاجعه بار را به لحاظ میزان تلفات وخسارات با حمله مغولان مقایسه می کنند.
گفته می شود بر اثر این مصیبت در حدود ۲ ملیون تن از جمعیت ۱۰ ملیونی ایران به هلاکت رسیدند.
در آن اوضاع واحوال آشفته شخص خیَّر ونیک اندیشی چون #حاج_محمدحسن_خان_امین_الضرب یک تنه با دارایی وثروت خود به یاری مردم تهران شتافت وبا خرید وحمل گندم از شمال کشور وتوزیع آن در میان تهرانیها گامهایی هرچند کوچک در جهت کاستن از آلام مردم برداشت.
بقول مرحوم #باستانی_پاریزی ،هیچ تاریخی به اندازه #تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
من گویِ مراد میربودم ، آنروز
آنروز که بود روزِ «هل من ناصر»
ای کاش که #ناصر تو بودم آنروز.
می گوینداین رباعی را ناصرالدین شاه قاجار در حرم امام حسین(ع) سرود.
دقیقا همان موقع که او در کربلا بسر می برد، در داخل کشور فاجعه انسانی بزرگی در حال وقوع بود.
وی که آرزو می کرد کاش در روزگار حسین ابن علی زنده بود و به یاریش می شتافت، ملت ایران را در قحطی سراسری و هولناک سال ۱۲۵۰ ه_ش (۱۸۷۰ میلادی)بی پناه وپشتیبان به حال خودرها کرده بود.
برخی از مورخین این قحطی وخشکسالی فاجعه بار را به لحاظ میزان تلفات وخسارات با حمله مغولان مقایسه می کنند.
گفته می شود بر اثر این مصیبت در حدود ۲ ملیون تن از جمعیت ۱۰ ملیونی ایران به هلاکت رسیدند.
در آن اوضاع واحوال آشفته شخص خیَّر ونیک اندیشی چون #حاج_محمدحسن_خان_امین_الضرب یک تنه با دارایی وثروت خود به یاری مردم تهران شتافت وبا خرید وحمل گندم از شمال کشور وتوزیع آن در میان تهرانیها گامهایی هرچند کوچک در جهت کاستن از آلام مردم برداشت.
بقول مرحوم #باستانی_پاریزی ،هیچ تاریخی به اندازه #تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
هیچ #تاریخی به اندازه تاریخِ ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍ استادمحمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
تصویر:
ارگ تاریخی #بم
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍ استادمحمدابراهیم
#باستانی_پاریزی
تصویر:
ارگ تاریخی #بم
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
هیچ تاریخی به اندازه #تاریخ_ایران برای خواننده اش، آه و افسوس و کاشکی و اگر ندارد.
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
✍محمدابراهیم #باستانی_پاریزی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
تعداد حقیقی کور شدگان به دستور خان قاجار!!!
دکتر #باستانی_پاریزی که کرمانی بوده و تعصب وی به کرمان زبانزد است، می گوید:
#سرجان_ملکم نماینده بریتانیا در دربار فتحعلیشاه قاجار با توجه به شنیده هایش از ایرانیان می گوید که هفت هزار کرمانی را بدستور پادشاه قاجار چشم درآوردند و عدهای نیز می گویند ۲۰،۰۰۰ نفر کور شدند!
ولی سهمناک تر از همه این بود که ما کرمانیها براساس داستانهای پدربزرگ هایمان می گفتیم آقامحمدخان قاجار، هفت من و نیم (۲۲/۵ کیلوگرم) از مردم کرمان چشم درآورد و چون جلادش حاصل زحمتش را بار قاطری کرده و به پیشگاه اعلیحضرت تقدیم نمود، آنها را پیش چشم جلاد بر روی ترازو ریخت و وزن کرد و چون درست درآمد، رو به جلاد کرد و با صدای بسیار نازکش گفت:
اگر بقدر یک جفت چشم هم کم آمده بود، می دادم دو چشم خودت را کنده و بر روی آن بگذارند که ۷/۵ مَن تمام بشود!
.
نزدیک ۲۰۰ سال از آن واقعه شوم گذشته و بارها این اتفاق نقل شده و خود من بواسطه کرمانی بودنم! بارها و بارها در پنجاه کتابی که چاپ کرده ام آنرا از جمله جنایات آقامحمدخان تکرار کردهام تا اینکه یکروز که از پیری و درد چشم به فغان آمده و نزد دکتر خرمی متخصص و جراح چشم رفتم، پس از معاینه از دکتر پرسیدم که وزن یک چشم که از حدقه درآمده باشد چقدر خواهد بود؟! دکتر گفت: کرهٔ چشم ۷/۵ گرم و با رگ و پِی حدود بیست گرم و اگر ساعتی نگهداری شود، رطوبت و خون از دست داده و حدود ۱۶ گرم میشود!
من آمدم حساب کردم و دیدم که عدد هفتاد هزار که بتازگی مینویسند واقعا ممکن نیست زیرا کرمان در اوایل قاجاریه حداکثر ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر جمعیت داشت (شیراز ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر) و بیش از دو تُن چشم می شود! و هفت هزار نفر هم حدود ۲۲۰ کیلو چشم می شود که یک شتر هم نمی تواند آنرا حمل کند، ولی اگر همان روایت های خود ما کرمانی ها با هر چشمی که دکتر ۱۶ گرم گفتند را حساب کنیم به واقعیت نزدیک تر است و مجموعا ۱۴۰۰ چشم میشود، یعنی باید ۷۰۰ نفر را کور کرده باشند.
مقصود اینکه؛ بزرگنمایی و تحریف و سانسور، هیچگاه جایگزین راستی و درستی نخواهد شد.
t.me/tarikhdartarazoo
دکتر #باستانی_پاریزی که کرمانی بوده و تعصب وی به کرمان زبانزد است، می گوید:
#سرجان_ملکم نماینده بریتانیا در دربار فتحعلیشاه قاجار با توجه به شنیده هایش از ایرانیان می گوید که هفت هزار کرمانی را بدستور پادشاه قاجار چشم درآوردند و عدهای نیز می گویند ۲۰،۰۰۰ نفر کور شدند!
ولی سهمناک تر از همه این بود که ما کرمانیها براساس داستانهای پدربزرگ هایمان می گفتیم آقامحمدخان قاجار، هفت من و نیم (۲۲/۵ کیلوگرم) از مردم کرمان چشم درآورد و چون جلادش حاصل زحمتش را بار قاطری کرده و به پیشگاه اعلیحضرت تقدیم نمود، آنها را پیش چشم جلاد بر روی ترازو ریخت و وزن کرد و چون درست درآمد، رو به جلاد کرد و با صدای بسیار نازکش گفت:
اگر بقدر یک جفت چشم هم کم آمده بود، می دادم دو چشم خودت را کنده و بر روی آن بگذارند که ۷/۵ مَن تمام بشود!
.
نزدیک ۲۰۰ سال از آن واقعه شوم گذشته و بارها این اتفاق نقل شده و خود من بواسطه کرمانی بودنم! بارها و بارها در پنجاه کتابی که چاپ کرده ام آنرا از جمله جنایات آقامحمدخان تکرار کردهام تا اینکه یکروز که از پیری و درد چشم به فغان آمده و نزد دکتر خرمی متخصص و جراح چشم رفتم، پس از معاینه از دکتر پرسیدم که وزن یک چشم که از حدقه درآمده باشد چقدر خواهد بود؟! دکتر گفت: کرهٔ چشم ۷/۵ گرم و با رگ و پِی حدود بیست گرم و اگر ساعتی نگهداری شود، رطوبت و خون از دست داده و حدود ۱۶ گرم میشود!
من آمدم حساب کردم و دیدم که عدد هفتاد هزار که بتازگی مینویسند واقعا ممکن نیست زیرا کرمان در اوایل قاجاریه حداکثر ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر جمعیت داشت (شیراز ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر) و بیش از دو تُن چشم می شود! و هفت هزار نفر هم حدود ۲۲۰ کیلو چشم می شود که یک شتر هم نمی تواند آنرا حمل کند، ولی اگر همان روایت های خود ما کرمانی ها با هر چشمی که دکتر ۱۶ گرم گفتند را حساب کنیم به واقعیت نزدیک تر است و مجموعا ۱۴۰۰ چشم میشود، یعنی باید ۷۰۰ نفر را کور کرده باشند.
مقصود اینکه؛ بزرگنمایی و تحریف و سانسور، هیچگاه جایگزین راستی و درستی نخواهد شد.
t.me/tarikhdartarazoo
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"