تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی
93.3K subscribers
958 photos
317 videos
21 files
1.11K links
ایدئولوژی‌، اندیشه و تاریخ سیاسی

مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر

برخی کتاب‌ها:
عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریه‌های فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی

اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Download Telegram
تصاویری از «نمایشگاه صنعتی بزرگ لندن» در سال 1851 که در کریستال پالاس، واقع در هاید پارک لندن، برگزار شد.

شرح دادم که این نخستین نمایشگاه صنعتی بین‌المللی بود و در واقع جولانگاهی برای خودنمایی دستاوردهای «انقلاب صنعتی» در بریتانیا بود. این نمایشگاه 6 ماه برقرار بود و می‌توان آن را جشن تولد عصر جدید دانست.

سال 1851 برابر است با سال 1230 شمسی، سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه در ایران و واپسین سال صدارت سه‌سالۀ امیرکبیر.

برای توضیحات بیش‌تر به پست پیشین بنگرید:

https://t.me/tarikhandishi/577
«سلب آزادی‌های بدیهی!»


به تازگی طرحی با 95 امضای از سوی نمایندگان مجلس با عنوان «سامان‌دهیِ پیام‌رسان‌های اجتماعی» ارائه شده است. من به شخصه هر گاه تعبیرِ «ساماندهی» را می‌شنوم تب می‌کنم، چون بر حسب تجربه فهمیده‌ام «ساماندهی» معمولاً به معنای «بی‌سامان‌سازی» است؛ وقتی چیزی را ساماندهی می‌کنند، همان خرده نظم و سامانِ خودانگیخته‌اش را هم از بین می‌برند و جز سردرگمی و بی‌برنامگی و تلف کردن بودجه و وقت مردم چیزی ندارد (البته نه در همۀ موارد).

اما در طرح این 95 نماینده چیزهایی دیده می‌شود که معنای آن دیگر ساماندهی پیام‌رسان‌ها نیست، بلکه «ریشه‌کنی» آن‌هاست! اصلاً نمی‌دانیم این طرح تصویب می‌شود یا نه، و به قولی، نه به دار است و نه به بار! و شاید هم کلی تغییرات در آن داده شود و بعد تصویب شود. اما تا همین‌جا هم نفس آدمی بند می‌آید وقتی فکر می‌کند 95 نماینده پای چنین طرحی را امضا کرده‌اند که حملۀ آشکار به آزادی‌های طبیعی و مسلم شهروندان است!

جان کلام این طرح این است که پیام‌رسان‌ها برای فعالیت در ایران باید مجوز دریافت کنند و در غیر این صورت مسدود می‌شوند. اما قضیه وقتی بغرنج‌تر می‌شود که در پایان طرح ذکر شده «فعالیت مؤثر» در پیام‌رسان‌های داخلی و خارجی، «مانند ایجاد کانال و گروه» نیازمند مجوز است و اگر هم کسی در پیام‌رسان فیلترشده کانال یا گروه ایجاد کند «مستوجب حبس یا جزای نقدی» است.

این چه معنایی دارد مگر «جرم‌انگاریِ» رفتار عادی و معمولی شهروندان، و «مجرم‌سازی» آن‌ها؟ اقدام و رفتار مجرمانه پیش‌تر به خوبی در قانون تعریف شده است و اگر کسی در شبکه‌های اجتماعی مرتکب آن‌ها شد می‌توان علیه او اقدام قضایی کرد. اما این‌که فعالیت عادی و متعارف مردم در شبکۀ اجتماعی نیازمند مجوز شود و بعد به سادگی برچسب مجرمانه بخورد، نامش ایجاد امنیت نیست! بلکه مصداق سلب آرامش و امنیت است. مردم خود می‌دانند به چه پیام‌رسان و شبکه‌ای اعتماد کنند و به چه شبکه‌ای اعتماد نکنند و داده‌های مفید خود را در آن نریزند.

ای کاش این‌قدر که برخی نمایندگان بابت اطلاعات شخصی مردم نگرانند، کمی هم بابت پول توی جیب و معیشت مردم نگران بودند تا در عرض یک سال سفره‌شان نصف و یک‌سوم نشود! لطفاً طرحی بدهید تا قیمت مسکن به قیمت سال پیش برسد! به همین هم راضی هستیم، ما را به سال گذشته برگردانید! توقع زیادی است؟ در این باره طرحی ندارید؟

در این لینک می‌توانید کل طرح را بخوانید:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/08/28/1879022

در تصویر پیوست بخش مجازات‌های طرح این 95 نماینده را ببینید.


مهدی تدینی

#پاره_نوشته #پیامرسانها،
@tarikhandishi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حضرت می‌فرماید:

«بابا! داره فحش می‌ده! یه مرد پیدا نمی‌شه توی این‌ها که بره جوابش رو بده!»

برای دیدن عمق نگون‌بختی ما همین یک دقیقه کافی‌ست...

اما این نگون‌بختی رو نمی‌شه شرح داد، باید لمس کرد، حس کرد، چشید... درست مثل کسی که تمام سرمایۀ زندگی‌ش جلوی چشم‌هاش در آتش می‌سوزه... اون آدم نگون‌بختی خودش رو نمی‌تونه شرح بده، اما با تمام وجودش لمس می‌کنه...

@tarikhandishi
«بی‌نظیر، مانند بوتو»

داستان زنی که بی‌نظیر بود


مادرش اهل اصفهان و پدرش دولتمرد بزرگ پاکستان بود. پدرش، ذولفقارعلی بوتو، از ملاکان منطقۀ سِند در جنوب پاکستان بود و در سال 1967 حزب سکولار مردم پاکستان را تأسیس کرد. ذولفقار علی از 1971 تا 1973 رئیس‌جمهور و از آن پس تا 1977 نخست‌وزیر پاکستان بود و کسی بود که پاکستان را به بمب اتم مسلح کرد. در سال 1977، فرمانده نیروهای مسلح، ضیاءالحق، کودتا کرد و ذولفقارعلی بوتو را سرنگون کرد. بوتو چندی بعد به این اتهام که در قتل یکی از سیاستمداران اپوزیسیون نقش داشته است، محکوم به اعدام شد. چهارم آوریل 1979 (پانزدهم فروردین 1357) به رغم محکومیت بین‌المللی، ذولفقارعلی بوتو به دار آویخته شد و آخرین جمله‌اش این بود که «من بی‌گناهم».

بی‌نظیر بوتو خیلی زود سیاستمدار شد. در هاروارد و آکسفورد تحصیل کرد. در سال 1971 وقتی هند نیروهای خود را وارد پاکستان شرقی (همان بنگلادش) کرد، پدر بی‌نظیر بوتو که آن هنگام وزیر دفاع پاکستان بود به مقر سازمان ملل آمد. بی‌نظیرِ 21 ساله به کمک پدر شتافت و دستیارش شد.

تحصیل را که تمام کرد به پاکستان بازگشت، اما روزهای شومی در انتظار او و خانواده‌اش بود. کودتای نظامیان و اعدام پدر... بعد هم سال‌ها حبس خانگی برای او. در سال 1984 اجازه یافت از کشور خارج شود. به برتانیا رفت و به عنوان رهبر حزب پدرش، حزب مردم پاکستان، به چهرۀ اصلی اپوزیسیون خارج از کشور تبدیل شد. درهای کشور زمانی به روی بوتو گشوده شد که ضیاءالحق در اوت 1988 در سانحۀ هوایی مشکوکی کشته شد (تئوری‌های توطئۀ زیادی پیرامون سقوط هواپیمای ضیاءالحق مطرح شده است). با مرگ او انتخابات آزادی در پاکستان برگزار شد و برای نخستین بار در یک کشور اسلامی یک زن به ریاست دولت (نخست‌وزیری) رسید. بی‌نظیر اکنون به راستی نمونه‌ای بی‌نظیر بود.

اما دولت او دیری نپایید؛ با آمدنش اسلام‌گرایان اعلام جهاد کردند و تنها یک سال و نیم بعد دولتش به اتهام فساد از هم فروپاشید. از آن پس تا پایان دهۀ 1990 دولت میان او و نواز شریف (حزب مسلم لیگ) دست به دست می‌شد. نواز شریف پس از دولت یک‌سال‌ونیمۀ بوتو، در سال 1990 نخست‌وزیر شد، اما در سال 1993 بی‌نظیر دوباره رأی آورد و مقام نخست‌وزیری را بازپس گرفت. این بار دولت او پایدارتر بود و از اکتبر 1993 تا نوامبر 1996 قدرت را در دست داشت. او برنامۀ اتمی را ادامه داد و دست اطلاعات ارتش را به خصوص در افغانستان تا حد زیادی بازگذاشت. دوباره دولت او درگیر اتهام فساد مالی شد و سرنگون شد. اتهامات مالی در حد 1.5 میلیارد دلار در مورد او و همسرش (آصف‌علی زرداری) مطرح می‌شد. در انتخابات 1997 حزب مسلم لیگ پیروز میدان بود و دوباره نواز شریف به قدرت بازگشت.

در اکتبر 1999 پرویز مشرف، رئیس ستاد کل ارتش، کودتا کرد و تکلیف بی‌نظیر بوتو و نواز شریف را روشن کرد: نواز شریف حبس خانگی و بی‌نظیر بوتو تبعید. بی‌نظیر دوباره راهی تبعید شد و تا 2007، هشت سال در امارات متحده زندگی کرد. از 2007 و با فشار نیروهای سیاسی جایگاه پرویز مشرف رفته‌رفته متزلزل شد (به خصوص با فشار نواز شریف و آصف علی زرداری). سرانجام در اکتبر 2007 بی‌نظیر پس از هشت سال تبعید به پاکستان بازگشت، در میان هلهلۀ هوادارانش. مخالفانش تهدید کرده بودند که اگر به کشور بازگردد او را می‌کشند، چنان‌که فردای بازگشتش در یک عملیات بی‌رحمانه در مسیر خودروی او بمب‌گذاری شد، 139 نفر جان باختند، اما بی‌نظیر زنده ماند.

قرار بود در ژانویۀ 2008 انتخابات پارلمان برگزار شود و بی‌نظیر سخت مشغول مذاکره با دیگر سیاستمداران و کارزار تبلیغاتی بود. اما در سوءقصد بعدی تیر قاتلان خطا نرفت. بوتو در هفتم دسامبر، در یکی از میتینگ‌های تبلیغاتی ترور شد. دولت القاعده را عامل این ترور دانست، اما القاعده نپذیرفت و سرانجام معلوم نشد قاتل بوتو که بود. در فیلمی مشخص شد یکی دو ثانیه پیش از انفجار بمب کسی از میان جمعیت تیری به سر او شلیک کرد. بوتوی 54 ساله مُرد و پاکستان زن بی‌نظیرش را از دست داد.

بوتو سه فرزند داشت، پسرش بلاوال (که اکنون رهبر حزب مردم است) و دو دختر، بخت‌آور و آصفه. بی‌نظیر نخستین زن در تاریخ بود که وقتی دولت را در دست داشت فرزندی به دنیا آورد (دختر دومش، در سال 1990). شوهرش، زرداری، پس از مرگ او بین سال‌های 2008 تا 2013 رئیس‌جمهور پاکستان بود.

در فایل پیوست، لحظۀ ورود بی‌نظیر بوتو از تبعید را در سال 2007 ببینید. در ادامه نیز چند ویدئو از او می‌بینیم، از جمله ویدئوی ترور او.

مهدی تدینی

#شخصیتها، #بینظیر_بوتو، #پاکستان
@tarikhandishi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جزئیات ترور بی‌نظیر بوتو...

در این ویدئو مشخص می‌شود پیش از انفجاری که تصور می‌شد علت مرگ بوتو است، مردی از میان جمعیت به سر او شلیک می‌کند. دلیل مرگ نیز همان بوده است.

#مستند

@tarikhandishi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این هم مصاحبه‌ای از دوران جوانی بی‌نظیر بوتو...

این مصاحبه برای زمانی است که ضیاءالحق در پاکستان کودتا کرده بود و پدر بوتو را سرنگون و بعد به اعدام محکوم کرده بود. بوتو پس از 7 سال حبس خانگی به بریتانیا رفت و این مصاحبه برای آن زمان است.

(در کل دویست‌ میلیون جمعیت پاکستان فکر کنم فقط بی‌نظیر بوتو می‌تونست بدون لهجۀ رقت‌انگیز، انگلیسی حرف بزنه 😄)

#مستند
@tarikhandishi
Forwarded from تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
جمعه، 16 آذر، در نشستی در بارۀ تمدن ایرانی، از «جامعۀ بحران و واگرایی در هویت ایرانی» صحبت خواهم کرد.

ترتیب نشست این طور است که نیمه اول وقت سخنرانی‌ها و نیمه دوم پرسش‌وپاسخ انجام می‌شود.


ساعت نشست، نشانی و نام سایر سخنران‌ها در پوستر ذکر شده است.
...
«مردی که ژاپن را ژاپن کرد»


رؤیای ژاپن شدنِ ایران رؤیایی سوخته است. اگر می‌خواستیم ژاپن شویم اجازه نداشتیم هیچ فرصتی را در 150 سال گذشته از دست دهیم، در حالی که ما نه تنها فرصت‌ها را از دست داده‌ایم، بلکه «فرصت‌سوزی را نهادینه کرده‌ایم و به نوعی شیوۀ زندگی تبدیلش کرده‎ایم».

بیش از صد سال است که ما ایرانی‌ها خود را با ژاپن مقایسه می‌کنیم، یک نمونۀ آن مربوط به بیش از 110 سال پیش است: ناصرالملک، از رجال نامدار دوران قاجار که چند سال هم در دوران احمدشاه نایب‌السلطنه بود، در کوران انقلاب مشروطه نامه‌ای به آیت‌الله طباطبایی نوشت و توضیح داد راه سعادت ملت این است که ما هم همان راهی را برویم که امپراتور ژاپن رفت و گفت: «امروز برای سرمشق مللِ غافل و خواب‌آلوده هیچ نمونه بهتر از ژاپون نیست». پس رجال ایران حتا همان زمان هم ژاپن را الگو می‌پنداشتند. بنابراین، در نوشتارهایی به اوج‌گیری ژاپن می‌پردازیم.

برای فهم این‌که ژاپن چگونه و چه هنگام ژاپن شد باید به نیمۀ دوم قرن نوزدهم برویم. در این جستجو به نامی بزرگ برمی‌خوریم، مردی بی‌همتا در تاریخ ژاپن مدرن: «امپراتور موتسوهیتو»، معروف به «مِیجی». او بود که با تدابیر خود نقش هدایت‌کننده‌ای برای تبدیل ژاپن فئودال به ژاپن مدرن داشت. مِیجی سال‌های 1867 تا 1912 به مدت 45 سال امپراتور ژاپن بود (که برابر است با 1246 تا 1291 شمسی، یعنی نیمی از سلطنت ناصرالدین شاه، کل دوران مظفرالدین شاه، دوران محمدعلی شاه، و سه سال اول احمد شاه).

▪️میجی چه کرد؟

گام نخست میجی این بود که سال‌های 1867 تا 1869 در سیاست داخلی ژاپن با سرکوب خان‌های فئودال قدرت را به «تِنو» بازگرداند؛ «تِنو» یا «میکادو» هر دو لقب امپراتور ژاپن است. مِیجی دوباره قدرت را تمرکز بخشید و از کیوتو به توکیو (که آن زمان اِدو نامیده می‌شد) رفت.

او تردید نداشت که باید روابط با اروپا را گسترش دهد. بنابراین در گام بعد، هیئتی ژاپنی از 1871 تا 1873 به اروپا اعزام شد تا پیوندها را با کشورهای پیشرفته عمق بخشند. ژاپن در همان سال 1873 در نمایشگاه جهانیِ وین شرکت کرد. نخستین اسکناس‌های یِن که تازه پول ملی شده بود در فرانکفورت چاپ شد.

اقدام مهم دیگر مِیجی این بود که دانشجویان بسیاری را برای تحصیل روانۀ اروپا کرد و از آن مهم‌تر هزاران مستشار از اروپا و آمریکا به ژاپن دعوت کرد. آمار این مستشاران حیرت‌انگیز است: تا سال 1899 حدود 3.000 مستشار، در همۀ زمینه‌ها از هنر و موسیقی گرفته تا امور نظامی و اقتصادی و پزشکی. این مستشاران (یا به قول ژاپنی‌ها «اویاتوئی گائی‌کوکوجین») وظیفه داشتند روند مدرن‌سازی ژاپن را تسریع کنند. بین 1868 تا 1889 نام 2.690 مستشار خارجی دیده می‌شود: 1.127 بریتانیایی، 414 آمریکایی، 333 فرانسوی، 250 چینی، 215 آلمانی و 99 هلندی. بخش بزرگی از بودجۀ سالانۀ ژاپن صرف حقوق این مستشاران می‌شد. آن‌ها باید هم انتقال فناوری می‌دادند و هم ژاپنی‌ها را تعلیم می‌دادند تا جایگزینشان شوند.

اقدام بعدی این بود که مدرسه رفتن اجباری شد، هدفی که تا سال 1910 محقق شد. اما از آن پرچالش‌تر مدرن‌سازی سازمان نظامی کشور بود. یاماگاتا آریتومو، سامورایی سابق و فرمانده ارتش جدید ژاپن، در سال 1869 به اروپا رفت و فروتنانه در آنجا آموزش نظامی دید و دستاوردهای غرب را در ژاپن پیاده کرد. نظام وظیفۀ عمومی در سال 1873 (50 سال پیش از ایران) برقرار شد. با وجود خدمت سربازی عمومی طبقۀ سامورایی‌ها کارکردشان را از دست می‌دادند، ضمن این‌که دهقانان نیز از سربازی رفتن ناراضی بودند. این دو گروه در سال 1877 شورش کردند (شورش ساتسوما) که با سرکوب آن، طبقۀ سامورایی برای همیشه اهمیت خود را از دست داد. اما نتیجۀ این نوسازی نظامی خیره‌کننده بود: شکست چین (1895)، شکست روسیه (1905) و اشغال مناطق گسترده در آسیای شرقی و اقیانوس آرام.

نوعی انقلاب صنعتی بر اساس الگوی اروپا رخ داد، برای مثال 1872 (برابر 1251 شمسی، یعنی در بیست‌وچهارمین سال سلطنت ناصرالدین شاه) نخستین خط آهن بین توکیو و یوکوهاما کشیده شد. در سال 1880 «نمایشگاه صنایع ملی» برگزار شد و در سال 1901 کارخانۀ فولادسازی یاواتا راه‌اندازی شد.

اما در این سال‌ها ژاپن از توسعۀ سیاسی هم بی‌بهره نبود و جنبشی دموکراسی‌خواه با احزابی متنوع پدید آمد که در نتیجۀ آن در سال 1889 نوعی نظام مشروطه در ژاپن شکل گرفت که بیش‌تر شبیه مشروطۀ اقتدارگرایانۀ پروسی بود. (در نوشتاری دیگر باید به این موضوع بپردازم).

وقتی مِیجی در سال 1912 درگذشت مبانی توسعۀ صنعتی و شتابان ژاپن محقق شده بود. در پیوست تصویر او را می‌بینید. در آینده این بحث را ادامه خواهم داد.

مهدی تدینی

#ژاپن، #توسعه، #میجی
@tarikhandishi
«هایدگرِ ابلیس، لوکاچِ قدیس!»


در اندیشۀ روشنفکران ایرانی همواره چپ‌گرایی به شکلی ناموزون و ایدئولوژیک بر راست‌گرایی (به معنای کلاسیک آن) می‌چربیده است. اصلاً تردیدی ندارم که اندیشۀ چپ و چپ‌گرایی پر از نکات قابل تأمل و ارزشمند است، اما کلیت چپ‌گرایی را به منزلۀ ایدئولوژی قابل نقد می‌دانم (چنان‌که راست‌گرایان قابل نقدند).

اما این چپ‌شفتگی و عدم توازن فقط مختص ایران نیست. در ایران فقط با نمونه‌ای افراطی از آن روبرو بوده‌ایم و این مسئله به طور کلی پدیده‌ای جهانی است که در فضای فکری ایران نیز بازتاب داشته است. برای نشان دادن این یکسونگری در این نوشتار مثالی پیش می‌کشم.

هایدگر، فیلسوف نامدار آلمانی، شاید نامدارترین و خوانده‌شده‌ترین فیلسوفِ قرن بیستم، در سال 1933 مرتکب اشتباهی شد که تا به امروز هیچ‌گاه فراموش و بخشیده نشده است. وقتی هیتلر و جنبش ناسیونال‌سوسیالیست (نازی) در آلمان به قدرت رسید هایدگر در ابتدا از این «انقلاب» حمایت کرد. حتا یک ماه بعد، در آوریل 1934 به ریاست دانشگاه فرایبورگ رسید و سیاست‌های نازی‌ها را در دانشگاه به اجرا درآورد و در آن مدت در حمایت از هیتلر هیچ فروگذاری نکرد. اما درست یک سال بعد از مقام خود کناره‌گیری کرد و پس از آن دیگر هیچ‌ نقش درخور توجهی تا سال 1945 که هیتلر در قدرت بود از او دیده نشد. پس از سقوط حکومت هیتلر، هایدگر تاوان این همراهی‌ یک‌ساله‌اش را داد و دیگر اجازۀ تدریس نیافت.

اگر هایدگر پس از یک سال از ریاست دانشگاه کناره‌گیری کرد به این دلیل نبود که مخالف هیتلر شد، بلکه ایده‌های بلندپروازانه‌ای برای ساماندهی دانشگاه داشت که به نظر امکان‌پذیر نبود. این فیلسوف بزرگ سوداهای آرمان‌گرایانۀ بلندی داشت که وقتی امکان اجرای آن‌ها را میسر ندید دلسرد شد. اما این یک سال، همۀ نقشی بود که او در تاریخ ناسیونال‌سوسیالیسم ایفا کرده بود. هایدگر هر قدر هم بزرگ باشد، باید جواب پس دهد که چرا خطرهای مهیب جنبش نازی را ندید! مگر وظیفۀ فیلسوف همین بلندنظری نیست؟ من هم باور دارم باید هایدگر را به پرسش کشید، تا این‌جا هیچ مشکلی در کار نیست، گرچه در نقد او باید منصف بود و همۀ اندیشۀ او را به آن تصمیم و عملکرد اشتباه فرونکاست.

اکنون برای این‌که میزان یکسونگری را ببینیم باید هایدگر را لحظاتی فراموش کنیم و از متفکر و فیلسوف دیگری نام ببریم که از بزرگان و نوابغ اندیشه‌های چپ‌گرایانه است: «گئورگ لوکاچ». لوکاچ چهار سال از هایدگر بزرگ‌تر بود و پنج سال پیش از هایدگر در سال 1971 درگذشت. او را یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان، منتقدان ادبی و متفکران مارکسیست می‌دانند. لوکاچ مجارستانی بود و پس از جنگ جهانی اول بی‌درنگ به حزب کمونیست مجارستان پیوست. در سال 1919 حزب کمونیست مجارستان در این کشور اعلام جمهوری شوروی (شورایی) کرد و حزب کمونیست دولت تشکیل داد. لوکاچ در این دولت هم معاون وزیر آموزش بود و هم کمیسر سیاسیِ لشکر پنجِ ارتش سرخ بود. این جمهوری شوروی در مجارستان خیلی زود سرنگون شد و لوکاچ به شوروی گریخت.

اکنون دو متفکر را در پیش رو داریم: هایدگری که از نازیسم حمایت کرد و لوکاچی که نه تنها از کمونیسم حمایت کرد، بلکه در صف اول انقلابی‌های سرخ بود. بر کسی پوشیده نیست که کمونیسم و ناسیونال‌سوسیالیسم هر دو ایدئولوژی‌های جنایتکار و خونخواری بودند. اما به طور معمول، هایدگر را تا حد ابلیس نکوهش می‌کنند و لوکاچ را چونان متفکری قدیس می‌ستایند. این نگرش زمانی بسیار تأسف‌آور می‌شود که باخبر می‌شویم لوکاچ زمانی که کمیسر سیاسی بود خود شخصاً دستور اعدام می‌داد! به فرمان لوکاچ افراد زیادی اعدام شده‌اند! لوکاچ به خاطر ایدئولوژی‌اش حاضر بود خون بریزد و در درگیری‌های نظامی شرکت کند. کسی نمی‌داد لوکاچ حکم اعدام چند نفر را صادر کرد، اما خود در جایی نوشته است که دولت مجارستان از شوروی خواسته بود لوکاچ را به دلیل قتل 200 نفر به مجارستان بازگرداند (طبعاً ما این عدد را نباید باور کنیم و رقم اصلی کم‌تر بوده است).

امروز اگر در ایران از لوکاچ نقل قول کنید، روشنفکر و فرزانه به نظر می‌رسید، اما اگر از هایدگر حرف بزنید، زود به شما یادآوری می‌شود «هایدگر فاشیست بوده!». هایدگر باید بابت یک سال ریاست دانشگاهش در زمان هیتلر پاسخگو باشد، اما لوکاچ نباید بابت احکام اعدامی که صادر کرده است پاسخی دهد. نام این نگرش چیست؟

در تصویر هایدگر را می‌بینید که با سطل آب به خانه می‌برد، وقتی در کلبه‌ای کوهستانی زندگی می‌کرد.

مهدی تدینی

#ایدئولوژی، #پاره_نوشته، #هایدگر، #لوکاچ، #چپگرایی
@tarikhandishi
«دین‌سازی به شیوۀ باستان در آغاز عصر جدید: بابیه»

معمای بهائیت (1)


نتوانسته‎ایم پدیدۀ بابیّت/بهائیت را به عنوان موضوعی پژوهشی به درستی و با جزئیات بفهمیم. بابی‌ها و بهائیان از ابتدا با واکنش جامعه و دولت روبرو شدند، و بنابراین، این پدیده از لحظۀ پیدایش به لایۀ ناپیدای جامعه خزید و آیینی زیرزمینی شد. بهائیان به خصوص یک دورۀ نسبتاً خوش تاریخی داشتند که مصادف بود با دوران پهلوی دوم. شخصیت‌های بهایی به جایگاه‌های بالای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رسیدند و نفوذ فراوانی یافتند. آنچه باعث شد در این باره بنویسم همین پرسش است: «بهائیان در دوران پهلوی چه می‌کردند و در پی چه بودند؟»

تا وقتی در مورد بهائیت به عنوان نوعی «آیین» (یا فرقه) صحبت می‌کنیم باید از راه دین‌شناسی وارد شد، اما وقتی در مورد «اشخاص و افراد بهایی/بابی» سخن می‌گوییم باید به سراغ جامعه‌شناسی رفت: «جامعه‎شناسی تاریخی» و به خصوص «جامعه‌شناسی اقلیت». ما فقط از منظر دوم، یعنی جامعه‌شناسی اقلیتِ بهایی به این مسئله نگاه خواهم کرد تا بکوشیم کنش سیاسی بهائیان را در دورۀ پهلوی بفهمیم. اما ابتدا در این پست و پستی دیگر مروری کوتاه به پیدایش بابیت/بهائیت می‌اندازیم و نگاه تحلیلی را به پست دیگری می‌سپاریم.

هر خالقی را باید از مخلوقش شناخت. بابیت/بهائیت هر چه بود از جامعۀ ایرانی سر برآورده بود و به عنوان مخلوقِ این جامعه ویژگی‌های خالقش را عیان می‌کرد. پایه‌های بهائیت در دهۀ 1840 میلادی (دهۀ 1220 شمسی) گذاشته شد. در همین دهه در اروپا (انگلستان و فرانسه) پایه‌های مارکسیسم نهاده شد. مارکسیسم نخستین «دینِ سیاسی» بود. در ادبیات سیاسی به ایدئولوژی‌هایی که انگاره‌های شبه‌دینی دارند «ادیان سیاسی» می‌گویند؛ مارکسیسم و فاشیسم ادیان سیاسی‌اند. حال به این نکته دقت کنید: در دهه‌ای که در غرب نخستین دین سیاسیِ سکولار پایه‌گذاری می‌شد در ایران دینی جدید ابراز وجود کرد که برای برچیدن آن نیاز به خونریزی و حتا جنگ‌های کوچک محلی بود. همین نشان می‌دهد جامعۀ ایران چقدر با جهان مدرن بیگانه بود؛ به عبارتی، هنوز نوعی جامعۀ باستانی بود که دین‌سازی می‌کرد.


▪️پیدایش بابیه (بابیّت)

پیدایش بابیّت به واپسین سال‌های محمدشاه و نخستین سال‌های ناصرالدین شاه می‌رسد. سیدعلی‌محمد شیرازی (باب)، در 20 سالگی یک سالی را در کربلا گذراند و در آنجا با عقاید شیخیه آشنا شد. شیخیه را شیخ احمد احسایی، روحانی شیعه، پایه‌گذاری کرده بود و پس از او سیدکاظم رشتی پیشوای شیخیه بود. سیدعلی‌محمد باب پای درس او نشسته بود. شیخیه تأکید ویژه‌ای بر اصل مهدویت و انتظار ظهور منجی داشت.

در 1844 م. (1222 ش) وقتی سیدکاظم رشتی، پیشوای شیخیه درگذشت، یکی از شاگردانش به نام ملاحسین بشرویه وقتی به توصیۀ استاد در پی قائم موعود بود در شیراز به سیدعلی‌محمد رسید و این جوان 25 ساله او را مجاب کرد مهدی موعود است. ملاحسین بشرویه نخستین ایمان‌آورنده به او شد و سپس هفده نفر دیگر به او پیوستند که این افراد به «حروف حی» (حواریون باب) معروف شدند. این هستۀ اول بابیه بود.

هر جامعه‌ یا دینی وقتی از درون دچار سوءقصد می‌شود واکنش نشان می‌دهد. بنابراین، بابی‌ها (و بعد بهائیان) نمی‌توانستند انتظار داشته باشند جامعۀ دینی بی‌تفاوت بماند. چند سال آتی تا آمدن ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر (1848/ 1226) سیدعلی‌محمد باب در زندان بود (در ماکو و تبریز). در این اثنا برخی بابی‌ها در قلعۀ طبرسی، در زنجان و نیریز دست به مقاومت مسلحانه زدند که سرکوب و کشته شدند. با آنکه خود باب در آن زمان در زندان بود، مسبب همۀ این مشکلات شناخته می‌شد. به این ترتیب امیرکبیر زمینۀ محاکمه و اعدام او را در تبریز فراهم آورد (1850/1228).

سیدعلی‌محمد که ابتدا خود را باب، بعد مهدی موعود و بعد پیامبری در امتداد انبیا معرفی کرده بود، تأکید داشت پیروانش باید در انتظار شخصی با عنوان «من یُظهِرُهُ‌ الله» باشند (یعنی کسی که خدا ظاهرش خواهد کرد). بنابراین، بابی‌ها باید منتظر منجی یا شارع جدیدی می‌ماندند. یکی از بابی‌ها به نام بهاءالله در سال 1863 خود را همان «من یظهره الله» نامید و آیین بهائیت را در امتداد بابیه تبیین کرد (در پست دیگری به بهائیت می‌پردازیم).

اگر می‌خواهیم بدون افتادن در دام تئوری توطئه بفهمیم بهائیان در دورۀ پهلوی چه نقشی ایفا می‌کردند باید کمی تاریخ بهائیت را بدانیم. البته از منظر جامعه‌شناسی دین و دین‌شناسی باید توضیح داد چطور ممکن است در آغاز عصر جدید کسی بیاید و به نام دین این همه مهمل ببافد! (بحثی که از عهده و حوصلۀ این نوشتارها خارج است.)

در دو نوشتار دیگر این بحث را پی خواهیم گرفت. در پیوست دستخط سیدعلی‌محمد باب را می‌بینید.

مهدی تدینی

#بهائیت، #بابیه، #بهائیان
@tarikhandishi
«فاشیسم، آزادی و اندیشه ایرانشهری»

در این نشست دربارۀ نسبت احتمالی فاشیسم با اندیشۀ ایرانشهری صحبت خواهم کرد. دربارۀ تمایز میان اندیشه‌های محافظه‌کارانه و فاشیستی بحث خواهم کرد.

سی‌وهشتمین نشست اندیشه و تمدن ایرانشهری

سخنرانان: مهدی تدینی و دکتر شروین وکیلی

سه‌شنبه چهارم دی، ساعت ۱۷، خانه گفتمان شهر
@tarikhandishi
Forwarded from تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تیزر مصاحبه‌ام با «جامعۀ فردا» دربارۀ «ارنست نولته»، متفکر آلمانی.

فایل گفتگوی کامل را می‌توانید در پست بعد مشاهده بفرمایید.

با سپاس از خانم فرقدانی که زحمت گفتگو را کشیدند.
@tarikhandishi
Forwarded from تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی (مهدی تدینی)
06-18.pdf
218.8 KB
فایل مصاحبه‌ام با روزنامۀ «جامعۀ فردا» که تیزر آن را در پست پیشین دیدیم.

گفتگو دربارۀ ارنست نولته، متفکر و نظریه‌پرداز آلمانی که چهار کتاب از او و دربارۀ او ترجمه کرده‌ام.

@tarikhandishi
«انقلابی که برای پیروزی همه را کشت»


این سکانس از تاریخ جهان را ببینید تا در ادامه بگویم کار چگونه به اینجا رسید و پس از آن چه شد:

صد سال پیش، شامگاه 16 ژوئیۀ 1918:

تزار روسیه با خانواده‌اش در بازداشت است. شامگاه مأموری به سراغشان می‌رود و می‌گوید به دلایل امنیتی باید به اتاقی در زیر زمین بروند. تزار با همسر و سه دختر و یک پسر و خدمتکارشان به زیرزمین می‌روند. مأمور می‌گوید شایعه شده آنها فرار کرده‌اند، برای همین باید از آنها عکس بگیرد. از آنها می‌خواهد در دو ردیف بایستند. اما به جای عکاس، جوخۀ اعدام وارد می‌شود. مأمور می‌گوید رهبران انقلاب در مسکو حکم اعدام تزار را داده‌اند. تزار فریاد می‌زند «چی؟!» و تفنگ‌ها پاسخش می‌دهند. کل خانوادۀ تزار به قتل می‌رسند، حتا دختران و پسر نوجوانش. آنها که با گلوله نمردند با سرنیزه خلاص می‌شوند... قاتلان چهرۀ جسدها را با اسید متلاشی کردند و آنها را در نقطه‌ای نامعلوم دفن کردند.

تزار نیکلای دوم، از 1894 فرمانروای روسیه بود. نارضایتی‌ها در روسیه به خصوص پس از شکست این کشور از ژاپن، در 1905 به انقلابی انجامید که نتیجه‌اش مشروطه شدن نظام تزاری و تشکیل مجلس دوما بود. اما این مجلس به زودی از خاصیت افتاد و خودکامگی بر مشروطه می‌چربید. وقتی جنگ جهانی اول (1914) آغاز شد، در ابتدا برای مدت کوتاهی حس میهن‌پرستی باعث شد اتحاد داخلی بیشتر شود و نزاع‌ها فروکش کند. اما جنگ معیشت مردم را خراب‌تر کرد و نارضایتی دوباره اوج گرفت. در این میان، شخصی مرموز به نام راسپوتین چون بیماری پسر تزار، ولیعهد روسیه، را بهبود بخشیده بود، در دربار نفوذ یافت و به معتمد آلکساندرا، همسر تزار، تبدیل شد. وقتی تزار در مقر فرماندهی ارتش و از دربار به دور بود، الکساندرا عملاً نایب‌السلطنه بود و چند وزیر را عزل کرد. درباریان این اتفاقات را از چشم راسپوتین می‌دیدند و سرانجام راسپوتین را کشتند و همین باعث شد نزاع به قلب دربار رسد (دربارۀ راسپوتین در پستی مفصل صحبت خواهم کرد).

سرانجام در فوریه 1917 انقلاب شد و تزار نیکلای مجبور به کناره‌گیری شد. مدت کوتاهی برادرش میخائیل تزار جدید شد که او هم پس از چند هفته مجبور شد کناره گیرد. قرار شد نظام جدید در انتخابات با رأی مردم تعیین شود. اما در این اثنا بولشویک‌ها به رهبری لنین با اقدام نظامی مجلس مؤسسان را منحل کردند و در کودتایی که به انقلاب اکتبر معروف شد قدرت را قبضه کردند.

از وقتی انقلاب شد، تزار و خانواده‌اش در بازداشت بودند، اما رفته‌رفته شرایطشان سخت‌تر می‌شد تا اینکه همراه خانواده به سیبری تبعید شدند. کشور درگیر جنگ داخلی شده بود و وقتی بولشویک‌ها قدرت را قبضه کردند، مرگ حوالی تزار پرسه می‌زد. بولشویک‌ها می‌خواستند هیچ شخصیت درخور توجهی در جناح ضدانقلاب نماند. به همین دلیل کشتار را آغاز کردند. ابتدا به سراغ میخائیل که مدت کوتاهی جانشین تزار بود رفتند. او را از هتلی که در آن بازداشت بود به بهانه‌ای به جنگلی بردند و با پیشکارش به قتل رساندند و ادعا کردند او فرار کرده است.

لنین و اِسوِردلوف (رئیس دولت بولشویک) تصمیم گرفتند تزار را هم بکشند. آنها را برای محاکمه از سیبری فراخواندند تا ظواهر حقوقی را رعایت کنند. در مسیر مسکو، تزار و خانواده‌اش مدتی در شهر یِکاترینبورگ اقامت کردند، آنجا آخرین منزل آنها بود. بولشویک‌ها ترسیدند محاکمۀ او دردسرساز شود، بنابراین، حکم اعدامشان برای اجرا به یوروفسکی ابلاغ کردند. و این‌چنین سکانس خونباری که شرح دادم رخ داد.

خون‌هایی که آن شب به حکم ایدئولوژی به زمین ریخت، خشک نشد. بلکه در ایدئولوژی دیگری جاری شد و اسباب خونریزی‌های وحشتناک‌تری شد. این نخستین انقلاب بود که شاهان و نجبا و ضدانقلاب را بی‌محاکمه و با اطرافیانشان می‌کشت. نخستین انقلاب بود که همۀ ارزش‌ها را به خونبارین شکل ممکن زیر و زبر می‌کرد. اصلاً بولشویک‌ها آمده بودند تا به حکم مارکس بساط خودِ تاریخ را جمع کنند و بشر را به پساتاریخ برند و در این راه کشتن ابزاری مقدس بود.

نتیجه چه بود؟ نتیجه این بود که واکنش به چنین انقلابی نیز به همین اندازه، بلکه بیشتر، بی‌رحم و مهیب بود. و نام آن واکنش چه بود؟ «فاشیسم». اگر کمونیسم/بولشویسم مهیب‌ترین انقلاب بود، واکنش به آن، یعنی فاشیسم، نیز مهیب‌ترین ضدانقلاب بود.

و آخرین نکته اینکه هم آمر و هم عامل قتل خانوادۀ تزار یهودی بودند. در صفوف بولشویک‌ها یهودیان پرشمار بودند. آنها دست به تزارکُشی هم زدند. چه واقعیتی بهتر از این برای افسانه‌سرایی‌های ضدیهودی؟ تاوان این آدمکشی‌های چند یهودی انقلابی را بعدها دیگر یهودیان دادند.

در پیوست لحظۀ اعدام خانوادۀ تزار را از فیلم سینمایی ببینید.

مهدی تدینی

#تزار، #انقلاب_روسیه، #شوروی
@tarikhandishi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئوی دیگری از صحنۀ اعدام خانوادۀ تزار. این ویدئو از فیلمی است که در سال 1992 در روسیه ساخته شده و به نظر دقیق‌ترین بازسازی صحنۀ اعدام است.

مأمور اعدام، او که ریش پروفسوری دارد، یاکوف یوروفسکی، بولشویک و یهودی‌تبار است. آلکساندرا، همسر تزار، و چهار دختر (اولگا، تاتیانا، آناستازیا، ماریا) و الکسی پسر نوجوان تزار را می‌بینید. سایر اعدام‌شدگان مستخدمان خانواده‌اند.

برای شرح بیش‌تر پست پیشین را ببینید.

@tarikhandishi
«برادر بزرگ نظاره‌گر توست!»

به سوی نخستین توتالیتاریسمِ سایبری


وینستون اسمیت را می‌شناسید؟ او قهرمان بی‌چاره‌ای بود. قهرمان یکی از معروف‌ترین رمان‌های جهان بود اما در نظامی توتالیتر گیر افتاده بود: رمان «1984»، اثر جورج اورول. نه فقط وینستون، که همۀ آدم‌ها در نظام‌های توتالیتر بی‌چاره‌اند. حکومت‌های توتالیتر بر تمام شئون زندگی شهروندان نظارت کامل دارند. نظام آموزشی، فضای عمومی، رسانه‌ها و حتا روابط خصوصی افراد زیر نظارت هولناک حکومتی تک‌حزبی است. در رمانِ 1984 تجسم عینیِ این حکومت نظارتگر شخصیتی غیرواقعی، معروف «برادر بزرگ» بود: «برادر بزرگ نظاره‌گر توست!»

تصور می‌شد با گسترش فناوری اطلاعات عصر نظام‌های توتالیتر سپری شده است. فضای مجازی حد بالا و غیرقابل تصوری از آزادی را برای شهروندان نظام‌های پلیسی ایجاد کرد تا دست‌کم خارج از نظارت‌های خفه‌کنندۀ حکومت گوشۀ خلوت و امنی داشته باشند تا به فردیت خود جولان دهند. اما این‌طور که به نظر می‌رسد بعید نیست مهیب‌ترین و دقیق‌ترین نوع نظارت توتالیتاریستی از درون فناوری‌های نوین سر برآورد، و این همان هدفی است که به نظر چین با بهانه‌ها و عناوینی خوش‌آب‌ورنگ دنبال می‌کند.

از سال 2020 قرار است نوعی «نظام اعتبار اجتماعی» (Social Credit System) در چین به اجرا درآید که تمام شهروندان در آن امتیازبندی می‌شوند. هر شهروندی هر اقدامی انجام دهد امتیاز مثبت یا منفی می‌گیرد، تمام خریدها، پرداخت‌ها، نظرها، رفتارها، روابط و دوستی‌های شهروندان در این سامانۀ عظیم ثبت می‌شود و بر امتیاز نهایی فرد تأثیر می‌گذارد. اما مشخص است که کسانی این نظام امتیازدهی را تعریف می‌کنند: حزب کمونیست.

نتیجۀ این امتیازدهی این می‌شود که فرد هر چه امتیاز بالاتری داشته باشد امکانات اجتماعی بیش‌تری دارد و هر چه امتیاز کم‌تر، زندگی محرومانه‌تری خواهد داشت. ممکن است بخواهد با هواپیما سفر کند و به دلیل امتیاز پایین «پرواز ممنوع» شود، یعنی اجازۀ سفر با هواپیما نیابد؛ ممکن است اجازۀ سفر با قطار نیابد، زیرا قطار و هواپیما برای شهروندان «لایق‌تر» است. ممکن است فرد از برخی خدمات اجتماعی محروم شود، برخی مشاغل برای او ممنوع شود و حتا میزان دسترسی‌اش به اینترنت نیز محدود شود!

این سیستم هم‌اکنون به طور آزمایشی در شهر «رونگ‌چِنگِ» چین در حال اجراست. سایت‌های بزرگ چین (مانند علی‌بابا، تِنسِنت و بایدو) باید دیتابِیس خود را در اختیار دولت بگذارند تا این سیستم امتیازدهی را راه اندازد، ضمن اینکه همه‌جا دوربین‌ها با توانایی تشخیص هویت افراد را زیر نظر دارد. برای عموم مردم چین که با تربیت شخص‌ستیزِ حزب کمونیست فقط به تولید و مصرف عادت داده شده‌اند چنین سیستمی اصلاً نگران‌کننده نیست، و اتفاقاً بسیاری هم از آن راضی‌اند، چون هر کسی فکر می‌کند در این سیستم امتیازدهی می‌تواند خوبی‌های خود را اثبات کند و حق بیشتری از بازار تولید و مصرف داشته باشد. اما اقلیت دگراندیش چین خوب می‌داند چه مطامع سیاسی هولناکی در پس این سیستم هیولاسان نهفته است. برای مثال، برادران گائو ژِن که از سرشناس‌ترین هنرمندان چینی‌اند، تردیدی ندارند که این طرح تحقق همان کابوس جورج اورول است: «برادر بزرگ نظاره‌گر توست!»

حال فرض کنید تمام زندگی شما زیر نظر است: هر جا می‌روید، با هر کسی حرف می‌زنید، هر خریدی می‌کنید، از هر خیابانی گذر می‌کنید، وارد هر سایتی در فضای مجازی می‌شوید، هر «لایکی» پای هر مطلبی می‎زنید، هر کامنتی می‌گذارید... فرض کنید همۀ این‌ها جمع می‌شود و بابت آن امتیاز می‌گیرید. اگر امتیاز هم مهم نباشد، آیا تهوع‌آور نیست که اَبَررایانه‌های دولتی دم‌به‌دم زندگی شما را ثبت و آنالیز می‌کنند؟ و چقدر هولناک است وقتی می‌دانید دولت هیچ امانتدار خوبی نیست و سر بزنگاه همۀ آن داده‌ها را علیه شما استفاده خواهد کرد.

چین شتابان به سوی برپایی نخستین «دیکتاتوری آی.تی» در حرکت است و بعید است اکثر چینی‌ها از این واقعیت ناراحت باشند. اما احتمالاً به زودی برخی کشورهای توسعه‌نیافته برای وارد کردن این فناوری دست به دامان اژدهای زرد شوند. چینی‌ها هم که از آب کره می‌گیرند! پس بعید نیست در آینده‌ای نزدیک برای بخشی از مردم جهان فضای مجازی که اقیانوس آزادی بود به باتلاق اسارت تبدیل شود.

راستی، ترکیب ساختار سیاسی کمونیستی و اقتصاد بازار آزاد، از آدم‌ها چه می‌سازد؟ فرد در این جامعه به ابزار تولید ثروت تبدیل می‌شود، بدون ارادۀ سیاسی! اجازه دارد تا می‌تواند پول درآورد، تا می‌تواند فربه شود، سوار بهترین ماشین شود و آخرین گوشی آیفون را بخرد و در ساعات بیکاری در پاساژها پول خرج کند، فقط به سیاست کاری نداشته باشد!

مهدی تدینی

#چین، #توتالیتاریسم، #نظام_اعتبار_اجتماعی، #برادر_بزرگ
@tarikhandishi
«در جستجوی ریشه‌های بحران در جامعۀ ایرانی»


پیش‌تر در نوشتاری با عنوان «جامعۀ بحران» کوشیدم عمیق‌ترین ریشۀ بحران کنونیِ جامعۀ ایرانی را بیابم. در نشستی که شانزدهم آذر ۹۷ دربارۀ «هویت ایرانی» انجام شد، دربارۀ همین مفهوم «جامعۀ بحران» صحبت کردم. این بحث نیاز به شرح و بسط و داده‌پردازی‌های فراوانی دارد، اما کلیت آن را در این سخنرانی می‌توانید بشنوید.

کلیت آنچه می‌گویم در این چند سطر خلاصه می‌شود:

۱. جامعۀ ایران جامعه‌ای است که بحران به سرشت آن رسیده یا به ویژگی ماهوی آن تبدیل شده است (البته این پیش‌فرضی است که باید اثبات شود).

۲. دلیل این بحران‌زدگی این است که جامعۀ ایرانی برای نخستین بار در طول تاریخ خود در عصر جدید در «مرحلۀ خاصی» قرار گرفته است.

۳. این مرحلۀ خاص را می‌توان این‌گونه تعریف کرد: «سنت» و «مدرنیته» به عنوان دو نیروی بنیادی جامعه، در نوعی «توازن قوای ستیزنده» به سر می‌برند.

توازن قوای ستیزنده یعنی:

یک. سنت همچنان آن‌قدر نیرومند هست که حاکم باشد، اما دیگر آن‌قدر نیرو ندارد که بتواند حریف (یعنی مدرنیته) را از سر راه بردارد.
دو. مدرنیته هنوز آن‌قدر نیرومند نیست که بتواند سنت را به زیر کشد، اما آن‌قدر قدرت دارد که سنت را به شدت شکل و در همۀ جبهه‌ها به چالش کشد.

۴. نتیجۀ این توازن قوا بین این دو نیروی ستیزنده این شده است که دو نیروی اساسی جامعه، یعنی سنت و مدرنیته، تمام توانشان را تنها در راه خنثاسازی متقابل همدیگر صرف می‌کنند. و در نتیجه جامعۀ ایرانی کارکردهای سازنده خود را باخته است و به نوعی «خودفلج‌سازی» رسیده است.

تا زمانی که این توازن قوای ستیزنده و فرسایشی برطرف نشود این خودفلج‌سازی نیز ادامه خواهد یافت.

این نکات اساس حرف بنده است و در نوشتارها یا سخنرانی‌های دیگر ابعاد آن را بیش‌تر توضیح خواهم داد. در فایل پیوست هستۀ اصلی آن را کمی مفصل‌تر می‌توانید بشنوید.

آنچه می‌شنوید صحبت‌های بنده در نشستِ «آسیب‌شناسی نظریه‌پردازی درباره هویت ایرانی» است که شانزدهم آذر ۹۷ در خانۀ گفتمان شهری، با حضور دکتر وکیلی، دکتر زاگرس زند، دکتر غلامرضا خاکی و دکتر کاوه فرهادی برگزار شد. چند عکسی از نشست در پست بعد می‌بینید. همچنین فایل کامل همۀ سخنرانی‌ها در ادامه می‌آید.

مهدی تدینی

#سخنرانی، #جامعه_بحران، #سنت، #مدرنیته
@tarikhandishi
نشست «آسیب‌شناسی نظریه‌پردازی پیرامون هویت ایرانی». شانزدهم آذر 97، خانۀ گفتمان شهری. توضیحات و فایل سخنرانی‌ در پست پیشین.

@tarikhandishi