بریدهای از رمان #باران_زاد :
تیراد سرش را به سمت دختر جوان میچرخاند. مادرش را به سختی نشانده و به او از قمقمهای آب مینوشاند. انگار نه انگار دارند دربارهشان صحبت میکنند. تیراد به سر بیموی دختر نگاه میکند که نور سرخرنگ غروب را مانند آینهای بازتاب میکند. دختر لحظهای سرش را از مادرش برمیگرداند و با تیراد چشم در چشم میشود. تیراد نمیتواند سن دختر را حدس بزند. پانزده سال؟ شاید بیشتر... شاید کمتر... چیزی در چهرهی دختر به نظرش عجیب میآید اما نمیداند چه چیزی. زنهای موکوتاه را قبل از این دیده بود. مادر غرق در خون به آنها شبیه است. موهای خیلی کوتاه دارد که سطح سرش را تیره میکند. اما دختر اینطور نیست. هیچ مویی روی سرش نیست و معلوم است هیچوقت نبوده. دختر دوباره قمقمه را به دهان مادرش نزدیک میکند. تیراد متوجه جسم فلزی کوچکی میشود که در نوک انگشتان دختر قرار دارد.
#ضحی_کاظمی
#رمان_ژانر #علمی_تخیلی #پسا_آخرالزمانی
#داستان #داستان_ژانر #داستان_ایرانی
#تیراد
@zoha_kazemi
#باران_زاد #تندیس #کتابسرای_تندیس
برای خرید کتاب به سایت
Tandisbookstore.com
مراجعه کنید
تیراد سرش را به سمت دختر جوان میچرخاند. مادرش را به سختی نشانده و به او از قمقمهای آب مینوشاند. انگار نه انگار دارند دربارهشان صحبت میکنند. تیراد به سر بیموی دختر نگاه میکند که نور سرخرنگ غروب را مانند آینهای بازتاب میکند. دختر لحظهای سرش را از مادرش برمیگرداند و با تیراد چشم در چشم میشود. تیراد نمیتواند سن دختر را حدس بزند. پانزده سال؟ شاید بیشتر... شاید کمتر... چیزی در چهرهی دختر به نظرش عجیب میآید اما نمیداند چه چیزی. زنهای موکوتاه را قبل از این دیده بود. مادر غرق در خون به آنها شبیه است. موهای خیلی کوتاه دارد که سطح سرش را تیره میکند. اما دختر اینطور نیست. هیچ مویی روی سرش نیست و معلوم است هیچوقت نبوده. دختر دوباره قمقمه را به دهان مادرش نزدیک میکند. تیراد متوجه جسم فلزی کوچکی میشود که در نوک انگشتان دختر قرار دارد.
#ضحی_کاظمی
#رمان_ژانر #علمی_تخیلی #پسا_آخرالزمانی
#داستان #داستان_ژانر #داستان_ایرانی
#تیراد
@zoha_kazemi
#باران_زاد #تندیس #کتابسرای_تندیس
برای خرید کتاب به سایت
Tandisbookstore.com
مراجعه کنید